سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می‌آمد: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - ' می ک' به ' می‌ک'
جز (جایگزینی متن - ' می پ' به ' می‌پ')
جز (جایگزینی متن - ' می ک' به ' می‌ک')
خط ۹۴: خط ۹۴:
از پی دیدار دوم  
از پی دیدار دوم  


آقا روح الله نوجوان سر به دیوار بلند مبهمات می کوبید و تن به تنه‌ی تنومند  بیعدالتی، و فایده‌ی پرُ درد این کار، سرسخت شدن بود و تن ورزیدن برای روز مرگ.
آقا روح الله نوجوان سر به دیوار بلند مبهمات می‌کوبید و تن به تنه‌ی تنومند  بیعدالتی، و فایده‌ی پرُ درد این کار، سرسخت شدن بود و تن ورزیدن برای روز مرگ.
حال، پدر روح الله قبول شهادت کرده بود تا آن نظام خاندان دیانت (نیشابور- هند- خمین) را محفوظ بدارد، اما شهادت تن به مرگ سپردن نیست، بلکه در حفاظت از آرمان شمشیر کشیدن است و جنگیدن و ناخواسته در مهلکه افتادن و پیوسته دست رد بر  سینه‌ی هلاک زدن و آن گاه در لحظه یی بی بدیل، به ناگزیر مرگ رضاخان و لبیک گفتن- یا حتی فرصت لبیک هم نیافتن.<ref> ر.ک: بی‌نام، ج1، ص53-55</ref>
حال، پدر روح الله قبول شهادت کرده بود تا آن نظام خاندان دیانت (نیشابور- هند- خمین) را محفوظ بدارد، اما شهادت تن به مرگ سپردن نیست، بلکه در حفاظت از آرمان شمشیر کشیدن است و جنگیدن و ناخواسته در مهلکه افتادن و پیوسته دست رد بر  سینه‌ی هلاک زدن و آن گاه در لحظه یی بی بدیل، به ناگزیر مرگ رضاخان و لبیک گفتن- یا حتی فرصت لبیک هم نیافتن.<ref> ر.ک: بی‌نام، ج1، ص53-55</ref>


خط ۱۲۱: خط ۱۲۱:
موعظه بفرمایید، آرام شوم و بروم. اندرز بدهید تا اضطرابم تمام شود...اما، آمده ام به جهت همین بی تابی که گرفتار شده ام، عرض کنم، نگذارید آقای مصدق، شما را بازی بدهند.
موعظه بفرمایید، آرام شوم و بروم. اندرز بدهید تا اضطرابم تمام شود...اما، آمده ام به جهت همین بی تابی که گرفتار شده ام، عرض کنم، نگذارید آقای مصدق، شما را بازی بدهند.


عجب! شما جرأت می کنید در حوزه‌ی علمیه قم، روزنامه بخوانید؟ آنجا کسان بسیاری بودند که روزنامه را نجس می‌دانستند. مرا هم کسانی هستند که ناپاک  میدانند، و اگر دستشان به قبای من بخورد، دستشان را آب می‌کشند، یا غسل تمام  می‌کنند.
عجب! شما جرأت می‌کنید در حوزه‌ی علمیه قم، روزنامه بخوانید؟ آنجا کسان بسیاری بودند که روزنامه را نجس می‌دانستند. مرا هم کسانی هستند که ناپاک  میدانند، و اگر دستشان به قبای من بخورد، دستشان را آب می‌کشند، یا غسل تمام  می‌کنند.
حاج آقا روح الله، در خلوت سرد بعدازظهر پامنار، می‌رفت و با خویشتن می گفت: کاری باید کرد. کاری باید کرد، کاری ورای خرده کاری‌هایی را که تا بحال کرده‌اند، کاری از نوع شخم زدنی عمیق....
حاج آقا روح الله، در خلوت سرد بعدازظهر پامنار، می‌رفت و با خویشتن می گفت: کاری باید کرد. کاری باید کرد، کاری ورای خرده کاری‌هایی را که تا بحال کرده‌اند، کاری از نوع شخم زدنی عمیق....