سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می‌آمد: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'ه ایم' به 'ه‌ایم'
جز (جایگزینی متن - ' می آید' به ' می‌آید')
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
جز (جایگزینی متن - 'ه ایم' به 'ه‌ایم')
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۱۲۶: خط ۱۲۶:
'''دنباله دیدار اول:''' این روح کهنه‌ی من...
'''دنباله دیدار اول:''' این روح کهنه‌ی من...


متولی نمایان بگویی، خوب تر است فرزندم. متولی صادق آنچه خوب است، و ما خوبی آن را باور کرده ایم، بد نمی‌شود. از ریشه‌ی مبارک، ساقه‌ی نامبارک  برنمیخیزد. پیش از من گفته‌اند. متولیان راستین ادیان، از یاد نبر برادر، که نمایندگان خدا بر خاک هستند... به دلایل بسیار قانع نمی شوم... به سادگی قانع نمی‌شوم....
متولی نمایان بگویی، خوب تر است فرزندم. متولی صادق آنچه خوب است، و ما خوبی آن را باور کرده‌ایم، بد نمی‌شود. از ریشه‌ی مبارک، ساقه‌ی نامبارک  برنمیخیزد. پیش از من گفته‌اند. متولیان راستین ادیان، از یاد نبر برادر، که نمایندگان خدا بر خاک هستند... به دلایل بسیار قانع نمی شوم... به سادگی قانع نمی‌شوم....


'''باز دیدار دوم:'''  کودکی‌هایت...  
'''باز دیدار دوم:'''  کودکی‌هایت...  
خط ۱۴۴: خط ۱۴۴:
'''پروردگار!'''  
'''پروردگار!'''  


تو  میدانی، انسان چیزی را در قفا وا نهاده است و این گونه عجولانه اما خسته و نالان و اعتراض‌کنان به جانبی که آن را «آینده» می نامد، گام  برمیدارد. ما، حالیا، زنان و مردان رجعتیم، و خواهان حرکت به جانبی هستیم که باز، خود، آن را «گذشته» نام نهاده ایم….  
تو  میدانی، انسان چیزی را در قفا وا نهاده است و این گونه عجولانه اما خسته و نالان و اعتراض‌کنان به جانبی که آن را «آینده» می نامد، گام  برمیدارد. ما، حالیا، زنان و مردان رجعتیم، و خواهان حرکت به جانبی هستیم که باز، خود، آن را «گذشته» نام نهاده‌ایم….  


دنباله‌ی دیدار دوم: همه‌ی پنجره‌ها را بگشای...
دنباله‌ی دیدار دوم: همه‌ی پنجره‌ها را بگشای...
خط ۱۵۸: خط ۱۵۸:
آقای [[بروجردی، سید حسین|بروجردی]]، مرجع تقلید شیعیان جهان قلم از بر کاغذ برداشت.سر بلند کرد، طلبه‌ی جوانی را نامید و گفت: لطفا هم الان بروید آقای [[موسوی خمینی، سید روح‌الله|روح الله خمینی]] را بیابید و بگویید که محبت کننًد فی الفور، تشریف بیاورند اینجا. حاج آقا  روح‌الله، این چند صباح باقی مانده را با بنده مدارا بفرمایید و سر پا نگهم دارید، مطمئن بدانید که بعد از بنده، شما، آن جایی که طالبید، در حوزه‌ی علمیه قم و در سراسر دنیای تشیع بدست خواهید آورد….  
آقای [[بروجردی، سید حسین|بروجردی]]، مرجع تقلید شیعیان جهان قلم از بر کاغذ برداشت.سر بلند کرد، طلبه‌ی جوانی را نامید و گفت: لطفا هم الان بروید آقای [[موسوی خمینی، سید روح‌الله|روح الله خمینی]] را بیابید و بگویید که محبت کننًد فی الفور، تشریف بیاورند اینجا. حاج آقا  روح‌الله، این چند صباح باقی مانده را با بنده مدارا بفرمایید و سر پا نگهم دارید، مطمئن بدانید که بعد از بنده، شما، آن جایی که طالبید، در حوزه‌ی علمیه قم و در سراسر دنیای تشیع بدست خواهید آورد….  


حاج آقا روح الله، نرم و باوقار، نشست. اما سر بلند نکرد و نظری به چهره‌ی برافروخته شاه نینداخت. هنوز زود بود. شاه که به هر حال «آن روی سگش بالا آمده بود»، گفت، من و پدرم در این سالیان دراز که بر این مملکت سلطنت کرده ایم، ندیده ایم ملّایی را که جربزه‌ی ایستادن در مقابل ما را داشته باشد…، من همیشه گفته ام، باز هم می گویم.
حاج آقا روح الله، نرم و باوقار، نشست. اما سر بلند نکرد و نظری به چهره‌ی برافروخته شاه نینداخت. هنوز زود بود. شاه که به هر حال «آن روی سگش بالا آمده بود»، گفت، من و پدرم در این سالیان دراز که بر این مملکت سلطنت کرده‌ایم، ندیده‌ایم ملّایی را که جربزه‌ی ایستادن در مقابل ما را داشته باشد…، من همیشه گفته ام، باز هم می گویم.


حاج آقا روح الله، آهسته و متین، خیابان اصلی باغ سعدآباد را  می‌پیمود که یک خودروی براق سیاه کنار حاج آقا ایستاد: راننده… شاه که از پشت پنجره‌ی اتاق کارش، در طبقه‌ی دوم، نگاه  میکرد، با خود گفت: با آن راننده‌ی بدبخت بیشتر حرف زد تا با من مثلاً شاه.
حاج آقا روح الله، آهسته و متین، خیابان اصلی باغ سعدآباد را  می‌پیمود که یک خودروی براق سیاه کنار حاج آقا ایستاد: راننده… شاه که از پشت پنجره‌ی اتاق کارش، در طبقه‌ی دوم، نگاه  میکرد، با خود گفت: با آن راننده‌ی بدبخت بیشتر حرف زد تا با من مثلاً شاه.