۱۱۹٬۴۳۸
ویرایش
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - 'ه اند.' به 'هاند. ') |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - 'می رفت' به 'میرفت') |
||
خط ۵۳: | خط ۵۳: | ||
روحالله میدانست که فردا به درهی گل زرد خواهد رفت. | روحالله میدانست که فردا به درهی گل زرد خواهد رفت. | ||
دیدار سوم: این شیخ را نگین کنید! | دیدار سوم: این شیخ را نگین کنید! | ||
ملّای جوان، در آن سرمای کشنده که در تهران هیچ پیشینه نداشت، برف بلند را میکوبید و پیش | ملّای جوان، در آن سرمای کشنده که در تهران هیچ پیشینه نداشت، برف بلند را میکوبید و پیش میرفت. حاج آقا روح الله از میدان مخبرالدوله که گذشت، بخشی از شاه آباد را طی کرده به کوچهی مسجد به در خانهی حاج آقا مدرس رسید و ایستاد، در گشوده نبود،اما کلون هم نبود، حاج آقا، در را قدری فشار داد، در گشوده شد. ملّای جوان پا به درون آن حیاط محقر گذاشت و به خود گفت: «خوب است که نمی ترسد…». | ||
ملّا روح الله جوان دلش نمیخواست منبر برود، اما دلش میخواست حرفهایش را بزند. همیشه گرفتار انتخاب بود. «در ماه مبارک رمضان،یا در محرم و صفر، آیا برای تبلیغ بروم؟ باز گردم به خمین؟ از پلههای منبری که حاج آقا مصطفی بالا میرفت، بالا بروم؟ | ملّا روح الله جوان دلش نمیخواست منبر برود، اما دلش میخواست حرفهایش را بزند. همیشه گرفتار انتخاب بود. «در ماه مبارک رمضان،یا در محرم و صفر، آیا برای تبلیغ بروم؟ باز گردم به خمین؟ از پلههای منبری که حاج آقا مصطفی بالا میرفت، بالا بروم؟ |