پرش به محتوا

سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می‌آمد: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'حوزه ی ' به 'حوزه‌ی '
جز (جایگزینی متن - 'می شوند' به 'می‌شوند')
جز (جایگزینی متن - 'حوزه ی ' به 'حوزه‌ی ')
خط ۱۲۱: خط ۱۲۱:
موعظه بفرمایید، آرام شوم و بروم. اندرز بدهید تا اضطرابم تمام شود...اما، آمده ام به جهت همین بی تابی که گرفتار شده ام، عرض کنم، نگذارید آقای مصدق، شما را بازی بدهند.
موعظه بفرمایید، آرام شوم و بروم. اندرز بدهید تا اضطرابم تمام شود...اما، آمده ام به جهت همین بی تابی که گرفتار شده ام، عرض کنم، نگذارید آقای مصدق، شما را بازی بدهند.


عجب! شما جرأت می کنید در حوزه ی علمیه قم، روزنامه بخوانید؟ آنجا کسان بسیاری بودند که روزنامه را نجس می دانستند. مرا هم کسانی هستند که ناپاک  میدانند، و اگر دستشان به قبای من بخورد، دستشان را آب می‌کشند، یا غسل تمام  می‌کنند.
عجب! شما جرأت می کنید در حوزه‌ی علمیه قم، روزنامه بخوانید؟ آنجا کسان بسیاری بودند که روزنامه را نجس می دانستند. مرا هم کسانی هستند که ناپاک  میدانند، و اگر دستشان به قبای من بخورد، دستشان را آب می‌کشند، یا غسل تمام  می‌کنند.
حاج آقا روح الله، در خلوت سرد بعدازظهر پامنار، می رفت و با خویشتن می گفت: کاری باید کرد. کاری باید کرد، کاری ورای خرده کاری‌هایی را که تا بحال کرده اند، کاری از نوع شخم زدنی عمیق....
حاج آقا روح الله، در خلوت سرد بعدازظهر پامنار، می رفت و با خویشتن می گفت: کاری باید کرد. کاری باید کرد، کاری ورای خرده کاری‌هایی را که تا بحال کرده اند، کاری از نوع شخم زدنی عمیق....


خط ۱۵۶: خط ۱۵۶:
'''به دنبال دیدار سوم:''' شاه، در مقابل ابرمرد تقدیر  
'''به دنبال دیدار سوم:''' شاه، در مقابل ابرمرد تقدیر  


آقای [[بروجردی، سید حسین|بروجردی]]، مرجع تقلید شیعیان جهان قلم از بر کاغذ برداشت.سر بلند کرد، طلبه ی جوانی را نامید و گفت: لطفا هم الان بروید آقای [[موسوی خمینی، سید روح‌الله|روح الله خمینی]] را بیابید و بگویید که محبت کننًد فی الفور، تشریف بیاورند اینجا. حاج آقا  روح‌الله، این چند صباح باقی مانده را با بنده مدارا بفرمایید و سر پا نگهم دارید، مطمئن بدانید که بعد از بنده، شما، آن جایی که طالبید، در حوزه ی علمیه قم و در سراسر دنیای تشیع بدست خواهید آورد….  
آقای [[بروجردی، سید حسین|بروجردی]]، مرجع تقلید شیعیان جهان قلم از بر کاغذ برداشت.سر بلند کرد، طلبه ی جوانی را نامید و گفت: لطفا هم الان بروید آقای [[موسوی خمینی، سید روح‌الله|روح الله خمینی]] را بیابید و بگویید که محبت کننًد فی الفور، تشریف بیاورند اینجا. حاج آقا  روح‌الله، این چند صباح باقی مانده را با بنده مدارا بفرمایید و سر پا نگهم دارید، مطمئن بدانید که بعد از بنده، شما، آن جایی که طالبید، در حوزه‌ی علمیه قم و در سراسر دنیای تشیع بدست خواهید آورد….  


حاج آقا روح الله، نرم و باوقار، نشست. اما سر بلند نکرد و نظری به چهره ی برافروخته شاه نینداخت. هنوز زود بود. شاه که به هر حال «آن روی سگش بالا آمده بود»، گفت، من و پدرم در این سالیان دراز که بر این مملکت سلطنت کرده ایم، ندیده ایم ملّایی را که جربزه ی ایستادن در مقابل ما را داشته باشد…، من همیشه گفته ام، باز هم می گویم.
حاج آقا روح الله، نرم و باوقار، نشست. اما سر بلند نکرد و نظری به چهره ی برافروخته شاه نینداخت. هنوز زود بود. شاه که به هر حال «آن روی سگش بالا آمده بود»، گفت، من و پدرم در این سالیان دراز که بر این مملکت سلطنت کرده ایم، ندیده ایم ملّایی را که جربزه ی ایستادن در مقابل ما را داشته باشد…، من همیشه گفته ام، باز هم می گویم.