۱۱۹٬۴۳۸
ویرایش
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - 'می شوند' به 'میشوند') |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - 'حوزه ی ' به 'حوزهی ') |
||
خط ۱۲۱: | خط ۱۲۱: | ||
موعظه بفرمایید، آرام شوم و بروم. اندرز بدهید تا اضطرابم تمام شود...اما، آمده ام به جهت همین بی تابی که گرفتار شده ام، عرض کنم، نگذارید آقای مصدق، شما را بازی بدهند. | موعظه بفرمایید، آرام شوم و بروم. اندرز بدهید تا اضطرابم تمام شود...اما، آمده ام به جهت همین بی تابی که گرفتار شده ام، عرض کنم، نگذارید آقای مصدق، شما را بازی بدهند. | ||
عجب! شما جرأت می کنید در | عجب! شما جرأت می کنید در حوزهی علمیه قم، روزنامه بخوانید؟ آنجا کسان بسیاری بودند که روزنامه را نجس می دانستند. مرا هم کسانی هستند که ناپاک میدانند، و اگر دستشان به قبای من بخورد، دستشان را آب میکشند، یا غسل تمام میکنند. | ||
حاج آقا روح الله، در خلوت سرد بعدازظهر پامنار، می رفت و با خویشتن می گفت: کاری باید کرد. کاری باید کرد، کاری ورای خرده کاریهایی را که تا بحال کرده اند، کاری از نوع شخم زدنی عمیق.... | حاج آقا روح الله، در خلوت سرد بعدازظهر پامنار، می رفت و با خویشتن می گفت: کاری باید کرد. کاری باید کرد، کاری ورای خرده کاریهایی را که تا بحال کرده اند، کاری از نوع شخم زدنی عمیق.... | ||
خط ۱۵۶: | خط ۱۵۶: | ||
'''به دنبال دیدار سوم:''' شاه، در مقابل ابرمرد تقدیر | '''به دنبال دیدار سوم:''' شاه، در مقابل ابرمرد تقدیر | ||
آقای [[بروجردی، سید حسین|بروجردی]]، مرجع تقلید شیعیان جهان قلم از بر کاغذ برداشت.سر بلند کرد، طلبه ی جوانی را نامید و گفت: لطفا هم الان بروید آقای [[موسوی خمینی، سید روحالله|روح الله خمینی]] را بیابید و بگویید که محبت کننًد فی الفور، تشریف بیاورند اینجا. حاج آقا روحالله، این چند صباح باقی مانده را با بنده مدارا بفرمایید و سر پا نگهم دارید، مطمئن بدانید که بعد از بنده، شما، آن جایی که طالبید، در | آقای [[بروجردی، سید حسین|بروجردی]]، مرجع تقلید شیعیان جهان قلم از بر کاغذ برداشت.سر بلند کرد، طلبه ی جوانی را نامید و گفت: لطفا هم الان بروید آقای [[موسوی خمینی، سید روحالله|روح الله خمینی]] را بیابید و بگویید که محبت کننًد فی الفور، تشریف بیاورند اینجا. حاج آقا روحالله، این چند صباح باقی مانده را با بنده مدارا بفرمایید و سر پا نگهم دارید، مطمئن بدانید که بعد از بنده، شما، آن جایی که طالبید، در حوزهی علمیه قم و در سراسر دنیای تشیع بدست خواهید آورد…. | ||
حاج آقا روح الله، نرم و باوقار، نشست. اما سر بلند نکرد و نظری به چهره ی برافروخته شاه نینداخت. هنوز زود بود. شاه که به هر حال «آن روی سگش بالا آمده بود»، گفت، من و پدرم در این سالیان دراز که بر این مملکت سلطنت کرده ایم، ندیده ایم ملّایی را که جربزه ی ایستادن در مقابل ما را داشته باشد…، من همیشه گفته ام، باز هم می گویم. | حاج آقا روح الله، نرم و باوقار، نشست. اما سر بلند نکرد و نظری به چهره ی برافروخته شاه نینداخت. هنوز زود بود. شاه که به هر حال «آن روی سگش بالا آمده بود»، گفت، من و پدرم در این سالیان دراز که بر این مملکت سلطنت کرده ایم، ندیده ایم ملّایی را که جربزه ی ایستادن در مقابل ما را داشته باشد…، من همیشه گفته ام، باز هم می گویم. |