۱۱۹٬۵۴۹
ویرایش
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - 'ت های' به 'تهای') |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - 'مدت ها' به 'مدتها') |
||
خط ۶۹: | خط ۶۹: | ||
روح الله هنوز هم که سیزده سال داشت- یا این حدود- اوامر تند صاحبه بانو، عمه ی جسور و بیپروای خود را- معمولا بدون کمترین اعتراض اطاعت میکرد، و در برابر حاجیه خانم- مادر خًوب افتادهاش- بیش از حد انتظار فروتن…. | روح الله هنوز هم که سیزده سال داشت- یا این حدود- اوامر تند صاحبه بانو، عمه ی جسور و بیپروای خود را- معمولا بدون کمترین اعتراض اطاعت میکرد، و در برابر حاجیه خانم- مادر خًوب افتادهاش- بیش از حد انتظار فروتن…. | ||
روح الله در سکوت فرو ماند- | روح الله در سکوت فرو ماند- مدتها و مدتها | ||
برادر! چرا پدرمان همچو قَسَمی خورد و پای آن هم ایستاد؟ مگر پدر نمی دانست که مردم سالیان سال در خواب و کاهلی مانده، باید ابتدا بیدار شوند، برانگیخته شوند، حرکت داده شوند، | برادر! چرا پدرمان همچو قَسَمی خورد و پای آن هم ایستاد؟ مگر پدر نمی دانست که مردم سالیان سال در خواب و کاهلی مانده، باید ابتدا بیدار شوند، برانگیخته شوند، حرکت داده شوند، | ||
خط ۱۱۳: | خط ۱۱۳: | ||
روح الله گفت: مرتضی جان، نوری، هرگز آن طور که من میخواهم حکایت نمیکند. تو بگو، آیا هرگز با کشندگان پدر دیدار نکردی و با آنها سخن نگفتی؟ | روح الله گفت: مرتضی جان، نوری، هرگز آن طور که من میخواهم حکایت نمیکند. تو بگو، آیا هرگز با کشندگان پدر دیدار نکردی و با آنها سخن نگفتی؟ | ||
بله… من یازده سال داشتم، آقا نوزده سال، اما گفتم که، او از من آرام تر و خونسردتر بود…. من، تا | بله… من یازده سال داشتم، آقا نوزده سال، اما گفتم که، او از من آرام تر و خونسردتر بود…. من، تا مدتها، همه شب، در خواب، جعفر قلی را، در میانه ی میدان بهارستان، آویخته بر دار مکافات میدیدم. بالا، بسیار بالا، دست و پا زنان و جان کنان…. | ||
'''باز دیدار سوم:''' یک ملاقات بینظیر | '''باز دیدار سوم:''' یک ملاقات بینظیر |