۱۴۶٬۷۱۱
ویرایش
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - 'اری ها' به 'اریها') |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - 'می کند' به 'میکند') |
||
| خط ۱۱۱: | خط ۱۱۱: | ||
'''همچنان دیدار دوم:''' اعدام سایه ها | '''همچنان دیدار دوم:''' اعدام سایه ها | ||
روح الله گفت: مرتضی جان، نوری، هرگز آن طور که من میخواهم حکایت | روح الله گفت: مرتضی جان، نوری، هرگز آن طور که من میخواهم حکایت نمیکند. تو بگو، آیا هرگز با کشندگان پدر دیدار نکردی و با آنها سخن نگفتی؟ | ||
بله… من یازده سال داشتم، آقا نوزده سال، اما گفتم که، او از من آرام تر و خونسردتر بود…. من، تا مدت ها، همه شب، در خواب، جعفر قلی را، در میانه ی میدان بهارستان، آویخته بر دار مکافات میدیدم. بالا، بسیار بالا، دست و پا زنان و جان کنان…. | بله… من یازده سال داشتم، آقا نوزده سال، اما گفتم که، او از من آرام تر و خونسردتر بود…. من، تا مدت ها، همه شب، در خواب، جعفر قلی را، در میانه ی میدان بهارستان، آویخته بر دار مکافات میدیدم. بالا، بسیار بالا، دست و پا زنان و جان کنان…. | ||
| خط ۱۳۰: | خط ۱۳۰: | ||
'''باز دیدار دوم:''' کودکیهایت... | '''باز دیدار دوم:''' کودکیهایت... | ||
کودکیهایت را چه کردی برادر؟ روح الله، هیچ خاطره یی را از پدر در کوله بار تخیلات خود ندارد. فقط دو قطعه عکس محو، لای مقدا، در یک بقچه ی ترمه هست که آن را هم مادرم به آسانی رو | کودکیهایت را چه کردی برادر؟ روح الله، هیچ خاطره یی را از پدر در کوله بار تخیلات خود ندارد. فقط دو قطعه عکس محو، لای مقدا، در یک بقچه ی ترمه هست که آن را هم مادرم به آسانی رو نمیکند.... | ||
روح الله سکوت میکرد و درون خویش، به اندوهی سنگین میگفت: «آه پدر... آه پدر... مگر چه می شد اگر کمی دیرتر میرفتی؟ مگر چه می شد؟ به دنبال دیدار سوم: از پی آن شوم ترین حادثه | روح الله سکوت میکرد و درون خویش، به اندوهی سنگین میگفت: «آه پدر... آه پدر... مگر چه می شد اگر کمی دیرتر میرفتی؟ مگر چه می شد؟ به دنبال دیدار سوم: از پی آن شوم ترین حادثه | ||