۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۴۰: | خط ۴۰: | ||
وی در آغاز «دعانامه» خویش، دعا میکند که ممدوحش، همیشه ایام در عالم، در امان و از باد خزان ایمن باشد: | وی در آغاز «دعانامه» خویش، دعا میکند که ممدوحش، همیشه ایام در عالم، در امان و از باد خزان ایمن باشد: | ||
{{شعر}} | |||
الهی از بلیات دو عالم در امان باشی | {{ب|'' الهی تا جهان باشد، به دولت در جهان باشی''|2='' الهی از بلیات دو عالم در امان باشی''}} | ||
{{ب|'' الهی درد بد هرگز نبینی کامران باشی''|2='' الهی روز محشر همدم پیغمبران باشی''}} | |||
الهی روز محشر همدم پیغمبران باشی | {{ب|'' الهی ای گل من ایمن از باد خزان باشی''|2=''''}} | ||
{{پایان شعر}} | |||
و سپس دو زلف عنبرافشان ممدوح را چون زنجیری بر گردن خویش میبیند و دو ابروی او را شمشیر تیزی میانگارد: | و سپس دو زلف عنبرافشان ممدوح را چون زنجیری بر گردن خویش میبیند و دو ابروی او را شمشیر تیزی میانگارد: | ||
{{شعر}} | |||
دو ابروی تو میترسم زند آخر به شمشیرم | {{ب|'' دو زلف عنبرافشانت به گردن بسته زنجیرم''|2='' دو ابروی تو میترسم زند آخر به شمشیرم''}} | ||
{{ب|'' دو ترک نیم مست تو نمود از غمزه نخجیرم''|2='' بگو با من تو ای سرو خرامان چیست تقصیرم''}} | |||
بگو با من تو ای سرو خرامان چیست تقصیرم | {{ب|'' که دایم بهر قتل من تو با تیغ و سنان باشی''|2=''''}} | ||
{{پایان شعر}} | |||
و پسازآن، بدخواه ممدوح را سرنگون میخواهد و آرزو میکند که روزگار حسود، چون شب تار کفاش در فراق معشوق، نیلگون گردد و بدگوی یارش را خوار و زبون میشناسد: | و پسازآن، بدخواه ممدوح را سرنگون میخواهد و آرزو میکند که روزگار حسود، چون شب تار کفاش در فراق معشوق، نیلگون گردد و بدگوی یارش را خوار و زبون میشناسد: | ||
{{شعر}} | |||
الهی روزگارش چون شب من نیلگون گردد | {{ب|'' الهی هرکه بدخواه تو باشد سرنگون گردد''|2='' الهی روزگارش چون شب من نیلگون گردد''}} | ||
{{ب|'' الهی باده عشرت به جامش همچو خون گردد''|2='' الهی هرکه بدگوی تو شد خوار و زبون گردد''}} | |||
الهی هرکه بدگوی تو شد خوار و زبون گردد | {{ب|'' تو همچون عندلیبان چمن شیرینزبان باشی''|2='' ''<ref>ر.ک: همان؛ متن کتاب، ص118</ref>}}. | ||
{{پایان شعر}} | |||
اما ای دریغ و هزار افسوس که ممدوحش نسبت به او، بیمهر و وفاست و به هرکس احسان میکند و در حق کفاش جفا میدارد: | اما ای دریغ و هزار افسوس که ممدوحش نسبت به او، بیمهر و وفاست و به هرکس احسان میکند و در حق کفاش جفا میدارد: | ||
{{شعر}} | |||
به هرکس میکنی احسان و با ما در جفایی تو | {{ب|'' نمیدانم چرا اینقدر بیمهر و وفایی تو''|2='' به هرکس میکنی احسان و با ما در جفایی تو''}} | ||
{{ب|'' نهان از دیده عشاق، همچون کیمیایی تو''|2='' من از هجر تو میسوزم نمیدانم کجایی تو''}} | |||
من از هجر تو میسوزم نمیدانم کجایی تو | {{ب|'' خیالت در نظر باشد ولیکن در نهان باشی''|2='' ''}} | ||
{{پایان شعر}} | |||
بااینحال، کفاش کامرانی یار را آرزو مینماید و از او، تمنای محبت مینماید: | بااینحال، کفاش کامرانی یار را آرزو مینماید و از او، تمنای محبت مینماید: | ||
{{شعر}} | |||
دهم سوگندت ای ظالم به حق حی سبحانی | {{ب|'' تویی اندر همه عالم، بدان چون ماه کنعانی''|2='' دهم سوگندت ای ظالم به حق حی سبحانی''}} | ||
{{ب|'' بیفتد کشته در راهت، هزاران یوسف ثانی''|2='' نظر کن بر رخ «کفاش» هر نحوی که بتوانی''}} | |||
نظر کن بر رخ «کفاش» هر نحوی که بتوانی | {{ب|'' نینداز از نظر این عاشقان دل پریشان را''|2=''''<ref>ر.ک: همان؛ همان، ص119 و 124</ref>}} . | ||
{{پایان شعر}} | |||
اما ممدوح بدو اعتنایی نمیکند. اینجاست که کفاش، «نفرین نامه» را میسراید: | اما ممدوح بدو اعتنایی نمیکند. اینجاست که کفاش، «نفرین نامه» را میسراید: | ||
{{شعر}} | |||
مده بر دست هر ناکس، به آسانی دل و جان را | {{ب|'' بیا ایی دل بکن ترک وصال خوب رویان را''|2='' مده بر دست هر ناکس، به آسانی دل و جان را''}} | ||
{{ب|'' صبا از من بگو خود آن غزال سستپیمان را''|2='' نمیگیری اگر دست من محزون نالان را''}} | |||
نمیگیری اگر دست من محزون نالان را | {{ب|'' الهی روز و شب گریان بمانی تا دهی جان را''|2='' ''<ref>ر.ک: همان، ص659- 660؛ همان، ص125</ref>}}. | ||
{{پایان شعر}} | |||
اما کفاش به یکچشم بر هم زدن، از نفرینش پشیمان میگردد. دل کفاش، نازکتر از شیشه است و دلش نمیخواهد که ممدوحش را حتی برای لحظهای، به آه و فغان ببیند؛ هرچند ممدوح بدو پشت پا زده است: | اما کفاش به یکچشم بر هم زدن، از نفرینش پشیمان میگردد. دل کفاش، نازکتر از شیشه است و دلش نمیخواهد که ممدوحش را حتی برای لحظهای، به آه و فغان ببیند؛ هرچند ممدوح بدو پشت پا زده است: | ||
{{شعر}} | |||
کند کاری که منمن بعد خون گریم برای تو | {{ب|'' مه من رفتی و ترسم که آهم از قفای تو''|2='' کند کاری که منمن بعد خون گریم برای تو''}} | ||
{{پایان شعر}} | |||
کفاش سوگند میخورد که اگر ممدوحش سر یاری با او داشته باشد، موی یار را به عالمی نفروشد و غلام حلقهبهگوش او گردد. حتی از ممدوح پوزش میطلبد: | کفاش سوگند میخورد که اگر ممدوحش سر یاری با او داشته باشد، موی یار را به عالمی نفروشد و غلام حلقهبهگوش او گردد. حتی از ممدوح پوزش میطلبد: | ||
{{شعر}} | |||
جفا تا کی؟ به قربان دو چشم سرمه سای تو | {{ب|'' ببخشا گر بدی گفتم، من از عشق تو مدهوشم''|2='' جفا تا کی؟ به قربان دو چشم سرمه سای تو''}} | ||
{{پایان شعر}} | |||
ضمناً ممدوح را هشدار میدهد که اگر ستم را از حد بگذراند، خوار خواهد شد و رسوای سر بازار خواهد گشت: | ضمناً ممدوح را هشدار میدهد که اگر ستم را از حد بگذراند، خوار خواهد شد و رسوای سر بازار خواهد گشت: | ||
{{شعر}} | |||
چو من بیچاره، رسوای سر بازار خواهی شد | {{ب|'' مکن بر من ستم ای بیمروت خوار خواهی شد''|2='' چو من بیچاره، رسوای سر بازار خواهی شد''<ref>ر.ک: همان، ص660؛ همان، ص133-134</ref>}}. | ||
{{پایان شعر}} | |||
کفاش در دعا و نفرین، مصمم نیست. دلش به درد میآید، فریاد برمیدارد، زبان به شکوه میگشاید، دژخویی میکند، دژم میگردد، اما همچون طفلکی که با مادر خویش قهر و ناز کند، کفاش نیز سر بر سینه ممدوح میفشارد و آرامش مییابد و عذرخواهان میگردد و در عین نفرین، دعایش میکند و آرزوی وصل وصالش را در دل میپروراند: | کفاش در دعا و نفرین، مصمم نیست. دلش به درد میآید، فریاد برمیدارد، زبان به شکوه میگشاید، دژخویی میکند، دژم میگردد، اما همچون طفلکی که با مادر خویش قهر و ناز کند، کفاش نیز سر بر سینه ممدوح میفشارد و آرامش مییابد و عذرخواهان میگردد و در عین نفرین، دعایش میکند و آرزوی وصل وصالش را در دل میپروراند: | ||
{{شعر}} | |||
که من هم افکنم سر پیش پای تو نگارا سر | {{ب|'' نمیآیی چرا یکدم برم ای نازنین آخر''|2='' که من هم افکنم سر پیش پای تو نگارا سر''}} | ||
{{ب|'' بیا و رحم کن بر من، به حق خالق اکبر''|2='' بگردان کلبه احزان من را پرزر و زیور''<ref>ر.ک: همان؛ همان، ص130</ref>}}. | |||
بگردان کلبه احزان من را پرزر و زیور | {{پایان شعر}} | ||
گفتیم که کفاش آدابدان است و از فرهنگ مردم، کاملاً آگاه. عرف و عادات مربوط به سور و شادمانی را نیک میشناسد و در مراسم عزا، رموز شال بر گردن انداختن و سوگوار بودن و سیاهپوش شدن را عیان میسازد. کفاش اهل رمز و راز است و مرد میدان تشبیه: | گفتیم که کفاش آدابدان است و از فرهنگ مردم، کاملاً آگاه. عرف و عادات مربوط به سور و شادمانی را نیک میشناسد و در مراسم عزا، رموز شال بر گردن انداختن و سوگوار بودن و سیاهپوش شدن را عیان میسازد. کفاش اهل رمز و راز است و مرد میدان تشبیه: | ||
{{شعر}} | |||
به ابرو عشوه کردی، گاه با چشم خدنگ خود | {{ب|'' در اول مهربان گشتی، مرا بردی به چنگ خود''|2='' به ابرو عشوه کردی، گاه با چشم خدنگ خود''}} | ||
{{ب|'' زدی بر سینه «کفاش» پیکان زرنگ خود''|2='' به صدخواری شکستی سینه دل را به سنگ خود''}} | |||
به صدخواری شکستی سینه دل را به سنگ خود | {{ب|''خدا سازد تو را آخر چو من، بدروزگار آخر''|2='' ''<ref>ر.ک: همان؛ همان</ref>}} | ||
{{پایان شعر}} | |||
کفاش مردی است وفادار و سخن از سر صدق میگوید و از ممدوح میخواهد که در صداقت او، شکی بر دل نیاورد: | کفاش مردی است وفادار و سخن از سر صدق میگوید و از ممدوح میخواهد که در صداقت او، شکی بر دل نیاورد: | ||
{{شعر}} | |||
دشنام اگر دهی، بهعوض من دعا کنم | {{ب|''بر من جفا اگر تو کنی، من وفا کنم''|2='' دشنام اگر دهی، بهعوض من دعا کنم''}} | ||
{{ب|''درخواست طول عمر را از خدا کنم''|2='' گر جان طلب کنی به رهت من فدا کنم''}} | |||
گر جان طلب کنی به رهت من فدا کنم | {{ب|''شاید ز صدق و کذب کلامم خبر شود''|2='' ''<ref>ر.ک: همان، ص661؛ همان، ص139</ref>}}. | ||
{{پایان شعر}} | |||
کفاش اهل تفنن نیست و مرد سبکسری بهحساب نمیآید که فقط به میل شخصی از ممدوح و یار سخن بگوید. او بد و خوب «زمانه» را به عاشق و معشوق و ناز و نیاز این دور را به فراق و وصال تشبیه میکند. کفاش شاعری است برخاسته از سینه جامعه و از میان عوام و اشعارش وصف حال عوام است و بیان آرزوها و دلمشغولی آنان<ref>ر.ک: همان</ref>. | کفاش اهل تفنن نیست و مرد سبکسری بهحساب نمیآید که فقط به میل شخصی از ممدوح و یار سخن بگوید. او بد و خوب «زمانه» را به عاشق و معشوق و ناز و نیاز این دور را به فراق و وصال تشبیه میکند. کفاش شاعری است برخاسته از سینه جامعه و از میان عوام و اشعارش وصف حال عوام است و بیان آرزوها و دلمشغولی آنان<ref>ر.ک: همان</ref>. |
ویرایش