۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'نويسنده' به 'نویسنده') |
جز (جایگزینی متن - 'پاك' به 'پاک') |
||
خط ۵۲: | خط ۵۲: | ||
بحر المعارف، هرچند مفصل و حاوى نكات دقيقى از مباحث عرفان عملى و نظرى است، ولى با نظر به آنكه كتاب مذكور چندان منظم نيست و ساختار منسجمى ندارد، به شمارى از مباحث جالب و سودمند آن از منظر عرفانى اشاره مىشود: | بحر المعارف، هرچند مفصل و حاوى نكات دقيقى از مباحث عرفان عملى و نظرى است، ولى با نظر به آنكه كتاب مذكور چندان منظم نيست و ساختار منسجمى ندارد، به شمارى از مباحث جالب و سودمند آن از منظر عرفانى اشاره مىشود: | ||
#عشق مجازى، در صورتى صدق مىكند كه روح نسبت به روحى ديگر محبت داشته باشد؛ نه آنكه نفس به نفسى ديگر محبت بورزد، مانند محبت حيوانات به خاطر لذت و شهوت... چه، عشق حقيقى مربوط به نفوس | #عشق مجازى، در صورتى صدق مىكند كه روح نسبت به روحى ديگر محبت داشته باشد؛ نه آنكه نفس به نفسى ديگر محبت بورزد، مانند محبت حيوانات به خاطر لذت و شهوت... چه، عشق حقيقى مربوط به نفوس پاک است كه براى خدا و در راه خدا باشد و بسا به مجرد صدق و نيّتشان كه از حرامهاى الهى خالص و پالوده است، پيدا مىشود؛ ازاينرو، دست به مقاماتى يافتهاند و ديگران قابل قياس با آنان نيستند.<ref>بحر المعارف، ج 1، ص316</ref> | ||
#وحدت وجودى كه بعضى از اهل ذكر به آن رفتهاند پس معنى آن، چنين است كه واجبالوجود موجود است به وجود اصلى حقيقى و غير او موجود به وجود غير اصلى، بلكه رابطى انتسابى و در اين باب، در كتب خود تمثيلات آورده و گفتهاند كه حق تعالى خود نماينده خود است، مانند آفتاب و نور آن، كه نور آفتاب نماينده آفتاب است و نمايندگى همه از خداست، همچنانكه نمايندگى ذرات به نور آفتاب است و در هنگام ظهر، اگر بنده را نماينده منظور است، نمود ذرات از نظرش مخفى است و اگر غير نماينده منظور است، البته نماينده اشيا اشيا را بيند نه به ظهور اشيا و اين مقام توحيد صرف است و بعضى از بزرگان در اين نظر گفتهاند كه: لا موجود إلا اللّه. اى عزيز! توحيد صرف در ديد و دانش درنيايد؛ چه، هرچه در ديد و دانش درآيد مقيّد است و از صرافت اطلاق، متنزل. مطلق آن است كه از جميع قيود، منزّه و مبرا باشد، پس وراى اين ديده و دانش بايد جست. اين معامله، وراى طور نظر عقل است؛ چه، عقل ماوراى ديد و دانش را محال مىداند.<ref>همان، ج 1، ص327 - 328</ref> | #وحدت وجودى كه بعضى از اهل ذكر به آن رفتهاند پس معنى آن، چنين است كه واجبالوجود موجود است به وجود اصلى حقيقى و غير او موجود به وجود غير اصلى، بلكه رابطى انتسابى و در اين باب، در كتب خود تمثيلات آورده و گفتهاند كه حق تعالى خود نماينده خود است، مانند آفتاب و نور آن، كه نور آفتاب نماينده آفتاب است و نمايندگى همه از خداست، همچنانكه نمايندگى ذرات به نور آفتاب است و در هنگام ظهر، اگر بنده را نماينده منظور است، نمود ذرات از نظرش مخفى است و اگر غير نماينده منظور است، البته نماينده اشيا اشيا را بيند نه به ظهور اشيا و اين مقام توحيد صرف است و بعضى از بزرگان در اين نظر گفتهاند كه: لا موجود إلا اللّه. اى عزيز! توحيد صرف در ديد و دانش درنيايد؛ چه، هرچه در ديد و دانش درآيد مقيّد است و از صرافت اطلاق، متنزل. مطلق آن است كه از جميع قيود، منزّه و مبرا باشد، پس وراى اين ديده و دانش بايد جست. اين معامله، وراى طور نظر عقل است؛ چه، عقل ماوراى ديد و دانش را محال مىداند.<ref>همان، ج 1، ص327 - 328</ref> | ||
#علومى كه مربوط به احوال و وجدها و تجليات و ظهورات است، به افعال و صفات [خداوند] تعلّق دارد و مردم پندارند كه علوم و معارف همانها است، ولى علوم اينان نسبت به علومى كه متعلق به ذات و اصل است، بهمنزله سايه و پوست است و لبّ و حقيقت، بهره كسانى است كه به اصل و مرتبه غيب دست يافتهاند.<ref>بحر المعارف، ج 1، ص317</ref> | #علومى كه مربوط به احوال و وجدها و تجليات و ظهورات است، به افعال و صفات [خداوند] تعلّق دارد و مردم پندارند كه علوم و معارف همانها است، ولى علوم اينان نسبت به علومى كه متعلق به ذات و اصل است، بهمنزله سايه و پوست است و لبّ و حقيقت، بهره كسانى است كه به اصل و مرتبه غيب دست يافتهاند.<ref>بحر المعارف، ج 1، ص317</ref> | ||
خط ۶۵: | خط ۶۵: | ||
#اهميت فوق در صورتى است كه شرايط پيوست به جماعت محرز باشد؛ وگرنه، روايات ديگرى هست كه در صورت عدم احراز شرايط، ترغيب به انزوا و كنارهگيرى فرموده است.<ref>همان، ج 1، ص93 - 94</ref> | #اهميت فوق در صورتى است كه شرايط پيوست به جماعت محرز باشد؛ وگرنه، روايات ديگرى هست كه در صورت عدم احراز شرايط، ترغيب به انزوا و كنارهگيرى فرموده است.<ref>همان، ج 1، ص93 - 94</ref> | ||
#مقامات سلوك را خواجه نصيرالدين رحمهالله در «أوصاف الأشراف» بالتمام ذكر نموده است... ولى صاحب كتاب «بحر الخضمّ»، آن مقامات را ذكر كرده و براى هريك از آنها شاهدى از قرآن كريم آورده و گفته: درجات سلوك، به صد درجه مىرسد كه هر درجهاى مقامى از مقامات است كه اهل سير و سلوك الى اللّه به آن واصل مىگردند، اما درجات سير و سلوك في اللّه نامتناهى است.<ref>همان، ج 3، ص606</ref>نویسنده، سپس آن صد درجه را از مقام «يقظه» و بعد، «توبه» و بعد، «محاسبه» و... تا آخرين مقام؛ يعنى «وحدت»، به ترتيب و با استناد به قرآن كريم ذكر كرده است.<ref>همان، ج3، ص606 - 618</ref>و منظور از ذكر مقامات صدگانه را اين مطلب دانسته است كه بدانى چنانكه عالم صورى، مظهر اسماء الهى است، عالم معنوى نيز مظاهر اسماء الهى است و شمارش اسماء خدا براى كسى ميسر نمىشود، مگر آنكه به همه اين مقامات بپردازد و برسد و گفتهاند: اين مقامات، متعلّق است به سير انسان از آغاز تا انجام و اين سير، به همين جا مىانجامد نه چيز ديگر... و بيانش آن است كه گفتهاند: انسان در سير و سلوك خود، آغاز و انجامى دارد و ميان اين دو مرحله هم مراتبى هست و اين مراتب، منحصر است در ده مرتبه اصلى: بدايات؛ ابواب؛ معاملات؛ اخلاق؛ اصول؛ اوديه؛ احوال؛ ولايات؛ حقايق و نهايات. اين ده مرحله، خود به صد مرتبه ارتقا مىيابد؛ زيرا هر مرتبهاى داراى ده مرتبه فرعى ديگر است و اين صد مرتبه نيز مىتواند هزار مرتبه گردد؛ زيرا هر مرتبه، ده مرتبه فرعى ديگر دارد.<ref>همان، ج 3، ص619</ref> | #مقامات سلوك را خواجه نصيرالدين رحمهالله در «أوصاف الأشراف» بالتمام ذكر نموده است... ولى صاحب كتاب «بحر الخضمّ»، آن مقامات را ذكر كرده و براى هريك از آنها شاهدى از قرآن كريم آورده و گفته: درجات سلوك، به صد درجه مىرسد كه هر درجهاى مقامى از مقامات است كه اهل سير و سلوك الى اللّه به آن واصل مىگردند، اما درجات سير و سلوك في اللّه نامتناهى است.<ref>همان، ج 3، ص606</ref>نویسنده، سپس آن صد درجه را از مقام «يقظه» و بعد، «توبه» و بعد، «محاسبه» و... تا آخرين مقام؛ يعنى «وحدت»، به ترتيب و با استناد به قرآن كريم ذكر كرده است.<ref>همان، ج3، ص606 - 618</ref>و منظور از ذكر مقامات صدگانه را اين مطلب دانسته است كه بدانى چنانكه عالم صورى، مظهر اسماء الهى است، عالم معنوى نيز مظاهر اسماء الهى است و شمارش اسماء خدا براى كسى ميسر نمىشود، مگر آنكه به همه اين مقامات بپردازد و برسد و گفتهاند: اين مقامات، متعلّق است به سير انسان از آغاز تا انجام و اين سير، به همين جا مىانجامد نه چيز ديگر... و بيانش آن است كه گفتهاند: انسان در سير و سلوك خود، آغاز و انجامى دارد و ميان اين دو مرحله هم مراتبى هست و اين مراتب، منحصر است در ده مرتبه اصلى: بدايات؛ ابواب؛ معاملات؛ اخلاق؛ اصول؛ اوديه؛ احوال؛ ولايات؛ حقايق و نهايات. اين ده مرحله، خود به صد مرتبه ارتقا مىيابد؛ زيرا هر مرتبهاى داراى ده مرتبه فرعى ديگر است و اين صد مرتبه نيز مىتواند هزار مرتبه گردد؛ زيرا هر مرتبه، ده مرتبه فرعى ديگر دارد.<ref>همان، ج 3، ص619</ref> | ||
#به خاطر اطلاع پيامبر(ص) بر نقطه وجودى در شب معراج است كه فرمود: «علوم اولين و آخرين به من آموخته شد» و فرمود: «خداوندا، اشياء را همانگونه كه هستند به ما بنما» و به خاطر اطلاع على(ع) بر همان نقطه است كه فرمود: «من نقطه زير باء هستم» و فرمود: «مرا از هرچه زير عرش است بپرسيد». اين نقطه، در نزد عارفان، «عبّادان» ناميده مىشود كه گويند: «پس از عبّادان ديگر قريهاى نيست» و آن همان نقطهاى است كه مدار وجود بر آن قرار دارد، مانند نقطه مركزى دايره كه خطوط دايره به آن منتهى مىشود؛ زيرا به اتفاق نظر، وجود، دايرهمانند است؛ چون دو نقطه مبدأ و منتهى مقابل هم قرار دارند و خداوند فرموده: «همانگونه كه آفرينش شما را آغاز كرد، به حيات مجدد بازمىگرديد (از آنجا كه آمدهايد به همان جا بازمىگرديد) و اول و آخر و ظاهر و باطن كه اسماء خداى متعال هستند، به همين دو اعتبار است و ازل و ابد نيز اشاره به همين دو است و «قاب قوسين أو أدنى» نيز چنين است؛ زيرا قوس (نيمدايره)، اشاره است به قطع دايره وجودى با خط وهمىاى كه ميان آن دو فرض مىشود و فاصل ميان مطلق و مقيد و امكان و وجوب در صورت دايره است و اين خط وهمى، در اصطلاح عارفان، همان مقام «قرب اسمائى» است به اعتبار تقابلى كه ميان اسماء در امر الهى موسوم به «دايره وجودى» برقرار است، مثل تقابل ابداء و اعاده، نزول و عروج و فاعليت و قابليت. اين مقام، همان يگانگى با حق است با فرض بقاى تمايز و دوگانگى كه از آن به «اتصال» تعبير كنند و هيچ مقامى از اين مقام بالاتر نيست، مگر مقام «أو أدنى» و آن مقام «احديت عين جمع ذاتى» است كه از آن به «أو أدنى» تعبير مىشود؛ زيرا در آنجا به خاطر فناى محض و | #به خاطر اطلاع پيامبر(ص) بر نقطه وجودى در شب معراج است كه فرمود: «علوم اولين و آخرين به من آموخته شد» و فرمود: «خداوندا، اشياء را همانگونه كه هستند به ما بنما» و به خاطر اطلاع على(ع) بر همان نقطه است كه فرمود: «من نقطه زير باء هستم» و فرمود: «مرا از هرچه زير عرش است بپرسيد». اين نقطه، در نزد عارفان، «عبّادان» ناميده مىشود كه گويند: «پس از عبّادان ديگر قريهاى نيست» و آن همان نقطهاى است كه مدار وجود بر آن قرار دارد، مانند نقطه مركزى دايره كه خطوط دايره به آن منتهى مىشود؛ زيرا به اتفاق نظر، وجود، دايرهمانند است؛ چون دو نقطه مبدأ و منتهى مقابل هم قرار دارند و خداوند فرموده: «همانگونه كه آفرينش شما را آغاز كرد، به حيات مجدد بازمىگرديد (از آنجا كه آمدهايد به همان جا بازمىگرديد) و اول و آخر و ظاهر و باطن كه اسماء خداى متعال هستند، به همين دو اعتبار است و ازل و ابد نيز اشاره به همين دو است و «قاب قوسين أو أدنى» نيز چنين است؛ زيرا قوس (نيمدايره)، اشاره است به قطع دايره وجودى با خط وهمىاى كه ميان آن دو فرض مىشود و فاصل ميان مطلق و مقيد و امكان و وجوب در صورت دايره است و اين خط وهمى، در اصطلاح عارفان، همان مقام «قرب اسمائى» است به اعتبار تقابلى كه ميان اسماء در امر الهى موسوم به «دايره وجودى» برقرار است، مثل تقابل ابداء و اعاده، نزول و عروج و فاعليت و قابليت. اين مقام، همان يگانگى با حق است با فرض بقاى تمايز و دوگانگى كه از آن به «اتصال» تعبير كنند و هيچ مقامى از اين مقام بالاتر نيست، مگر مقام «أو أدنى» و آن مقام «احديت عين جمع ذاتى» است كه از آن به «أو أدنى» تعبير مىشود؛ زيرا در آنجا به خاطر فناى محض و پاک شدن همه اسمها و نشانهها، تمايز و دوگانگى اعتبارى هم برداشته مىشود و از اين نقطه گاهى به نقطه نبوت و نقطه ولايت تعبير مىگردد كه از نظر اطلاق، مخصوص پيامبر(ص) و على(ع) است؛ زيرا نبوت مطلق و ولايت مطلق، ويژه آن دو بزرگوار است؛ چنانكه پيامبر(ص) فرمود: «من پيامبر بودم آنگاه كه آدم ميان آب و گل بود (و هنوز خلقتش پايان نيافته بود)» و على(ع) هم فرمود: «من ولىّ بودم آنگاه كه آدم ميان آب و گل بود».<ref>همان، ج 3، ص44 - 46</ref> | ||
==پانويس == | ==پانويس == |
ویرایش