۶۱٬۱۸۹
ویرایش
جز (جایگزینی متن - ' حسين' به ' حسین') |
جز (جایگزینی متن - 'نويسنده' به 'نویسنده') |
||
خط ۴: | خط ۴: | ||
| عنوانهای دیگر = | | عنوانهای دیگر = | ||
| پدیدآوران = | | پدیدآوران = | ||
[[همدانی، مولی عبدالصمد]] ( | [[همدانی، مولی عبدالصمد]] (نویسنده) | ||
[[استادولی، حسین]] (ترجمه و تحقيق) | [[استادولی، حسین]] (ترجمه و تحقيق) | ||
خط ۲۸: | خط ۲۸: | ||
}} | }} | ||
'''بحر المعارف'''، از آثار عارف بزرگ و فقيه پارسا مولى [[همدانی، مولی عبدالصمد |عبدالصمد همدانى]] است. موضوع اين اثر، عرفان عملى و برخى از مباحث عرفان نظرى است. با مطالعه مجموع كتاب، بهويژه بخش ولايت آن روشن مىشود كه | '''بحر المعارف'''، از آثار عارف بزرگ و فقيه پارسا مولى [[همدانی، مولی عبدالصمد |عبدالصمد همدانى]] است. موضوع اين اثر، عرفان عملى و برخى از مباحث عرفان نظرى است. با مطالعه مجموع كتاب، بهويژه بخش ولايت آن روشن مىشود كه نویسنده افزون بر عرفان عملى، بحثهاى مهم و قابل اعتنايى از عرفان نظرى را هم مطرح كرده كه حقّاً نام بحر المعارف را زيبنده خود ساخته است. اين كتاب را [[استادولی، حسین|آقاى حسین استادولى]]، تصحيح كرده است. هرچند اثر مذكور دو زبانه و تلفيقى از فارسی و عربى است كه البته درصد عربى آن بيشتر مىباشد؛ ولى قسمتهاى عربى آن در موارد لازم توسط جناب حسین استادولى ترجمه شده و با حروف نازك، از متن كتاب ممتاز و مشخص گرديده است.<ref>بحر المعارف، ج 1، ص15 - 16</ref> | ||
==ساختار== | ==ساختار== | ||
نویسنده، در اين اثر كوشيده است كه مطالبش را در حكمتهاى چهارگانه عملى تنظيم كند كه بنا بر نظر خودش عبارت است از: 1. تهذيب اخلاق ظاهر؛ 2. پيرايش نفس از رذائل؛ 3. آرايش درون به فضائل؛ 4. نتيجهاى كه نفس از اينها مىگيرد.<ref>همان، ج 1، ص20</ref>ولى با كمال تأسف، مقصود خود را توضيح نداده و ساختار واضح و منظمى نيز براى آن بيان و اجرا نكرده و مطالب فراوانى را بدون انسجام در 126 فصل و در سه جلد مفصل آورده و در نتيجه چگونگى و راز فصلبندىهاى كتاب روشن نشده است. اين فصول به اين صورت در جلدهاى سهگانه آمده است: | |||
جلد يك: فصلهاى 1 - 45؛ | جلد يك: فصلهاى 1 - 45؛ | ||
خط ۵۷: | خط ۵۷: | ||
#انسان كامل، مظهر اسماء و صفات الهى است... مجموع اسماء اللّه و صفات اللّه، مركز و مقام ظهور آنها وجود انسان كامل است، همچنانكه روح تا در وجود خود به بدن تعلّق نگيرد، هيچ اعمال از او در وجود و ظهور نيايد و بعد از تعلّق، همه خواص از او در وجود و ظهور آيد، پس همچنين جمله اسماء و صفات الهى چون در عالم غيب الغيوب بالقوّهاند، هيچ اثرى از آنها به وجود نيايد، پس چون تعلّق به وجود انسانى يابند، هر صفت، بهقدر توجه خاطر، خواص او به وجود آيد... هرچند كه همه ذرات موجودات به قبضه قدرت اللّه تعالى است، اما هر ظهورى را مركزى مىبايد و مركز جمله ظهورات، دل انسان كامل است كه جمله صفات حضرت [الهى] را ظهور، بهواسطه دل انسان كامل است و لذا ورد في الحديث: «قلب المؤمن مرآة اللّه» و: «المؤمن مرآة المؤمن» و: «المؤمن اسم من أسماء اللّه»، فالإنسان الكامل مرآة اللّه؛ «دل مؤمن آينه خداست» و «مؤمن آينه مؤمن است» و «مؤمن نامى از نامهاى خداست»، پس انسان كامل آينه خداست.<ref>همان، ج2، ص574</ref> | #انسان كامل، مظهر اسماء و صفات الهى است... مجموع اسماء اللّه و صفات اللّه، مركز و مقام ظهور آنها وجود انسان كامل است، همچنانكه روح تا در وجود خود به بدن تعلّق نگيرد، هيچ اعمال از او در وجود و ظهور نيايد و بعد از تعلّق، همه خواص از او در وجود و ظهور آيد، پس همچنين جمله اسماء و صفات الهى چون در عالم غيب الغيوب بالقوّهاند، هيچ اثرى از آنها به وجود نيايد، پس چون تعلّق به وجود انسانى يابند، هر صفت، بهقدر توجه خاطر، خواص او به وجود آيد... هرچند كه همه ذرات موجودات به قبضه قدرت اللّه تعالى است، اما هر ظهورى را مركزى مىبايد و مركز جمله ظهورات، دل انسان كامل است كه جمله صفات حضرت [الهى] را ظهور، بهواسطه دل انسان كامل است و لذا ورد في الحديث: «قلب المؤمن مرآة اللّه» و: «المؤمن مرآة المؤمن» و: «المؤمن اسم من أسماء اللّه»، فالإنسان الكامل مرآة اللّه؛ «دل مؤمن آينه خداست» و «مؤمن آينه مؤمن است» و «مؤمن نامى از نامهاى خداست»، پس انسان كامل آينه خداست.<ref>همان، ج2، ص574</ref> | ||
#مصحح و مترجم دانشمند بحر المعارف نيز در مواردى اقدام به اظهار نظر كرده و نكات قابل تأملى را درباره مباحث كتاب حاضر نوشته است كه بر اعتبار علمى آن افزوده است؛ بهطور مثال درباره روايتى كه مؤلف نقل كرده و پذيرفته، با انتقاد از آن نوشته است كه معلوم نيست گرفتارىهاى يوسف(ع)، بهخاطر ترك اولى بوده، بلكه براى ترفيع مقام و مستعد شدن براى دريافت وحى الهى بوده است و نيز اين درخواست، منافى با اخلاص نيست؛ زيرا معنى اخلاص اين نيست كه اسباب را رها كند، بلكه آن است كه به اسباب اعتماد كلى نداشته باشد؛ علاوه اينكه اين حديث مرسل است و سند آن روشن نيست و [[طباطبایی، محمدحسین|علامه طباطبايى]](ره) فرموده: اين روايات، مخالف صريح قرآن است.<ref>همان، ج 1، ص196</ref> | #مصحح و مترجم دانشمند بحر المعارف نيز در مواردى اقدام به اظهار نظر كرده و نكات قابل تأملى را درباره مباحث كتاب حاضر نوشته است كه بر اعتبار علمى آن افزوده است؛ بهطور مثال درباره روايتى كه مؤلف نقل كرده و پذيرفته، با انتقاد از آن نوشته است كه معلوم نيست گرفتارىهاى يوسف(ع)، بهخاطر ترك اولى بوده، بلكه براى ترفيع مقام و مستعد شدن براى دريافت وحى الهى بوده است و نيز اين درخواست، منافى با اخلاص نيست؛ زيرا معنى اخلاص اين نيست كه اسباب را رها كند، بلكه آن است كه به اسباب اعتماد كلى نداشته باشد؛ علاوه اينكه اين حديث مرسل است و سند آن روشن نيست و [[طباطبایی، محمدحسین|علامه طباطبايى]](ره) فرموده: اين روايات، مخالف صريح قرآن است.<ref>همان، ج 1، ص196</ref> | ||
#همچنين در مورد روايت شديد و غليظى كه | #همچنين در مورد روايت شديد و غليظى كه نویسنده درباره نماز جماعت نقل كرده كه ترككننده جماعت، بوى بهشت را استشمام نخواهد كرد و دعایش مستجاب نمىشود و...، مترجم بهصورتى تحقيقى و اجتهادى به اظهار نظر پرداخته و نوشته است كه در مورد حديث فوق چند مطلب را بايد توجه داشت: | ||
#اين حديث معلوم نيست كه در مورد ترك نماز جماعت باشد، بلكه ممكن است عمومیت داشته باشد و درباره ترك جماعت مسلمين و كنارهگيرى از آنان باشد و در مجموعههاى روايى، از قبيل «[[بحار الأنوار]]» و «وسائل»، آن را در باب نماز جماعت نياوردهاند؛ | #اين حديث معلوم نيست كه در مورد ترك نماز جماعت باشد، بلكه ممكن است عمومیت داشته باشد و درباره ترك جماعت مسلمين و كنارهگيرى از آنان باشد و در مجموعههاى روايى، از قبيل «[[بحار الأنوار]]» و «وسائل»، آن را در باب نماز جماعت نياوردهاند؛ | ||
خط ۶۴: | خط ۶۴: | ||
#شكى نيست كه بزرگى و كوچكى كيفر گناهان، بر حسب آثار فردى و اجتماعى آنها است و مسلم است كه ترك جماعت مسلمين بدون ضرورت دينى، آثار سوء اجتماعى بسيارى دارد كه قابل اغماض نيست؛ | #شكى نيست كه بزرگى و كوچكى كيفر گناهان، بر حسب آثار فردى و اجتماعى آنها است و مسلم است كه ترك جماعت مسلمين بدون ضرورت دينى، آثار سوء اجتماعى بسيارى دارد كه قابل اغماض نيست؛ | ||
#اهميت فوق در صورتى است كه شرايط پيوست به جماعت محرز باشد؛ وگرنه، روايات ديگرى هست كه در صورت عدم احراز شرايط، ترغيب به انزوا و كنارهگيرى فرموده است.<ref>همان، ج 1، ص93 - 94</ref> | #اهميت فوق در صورتى است كه شرايط پيوست به جماعت محرز باشد؛ وگرنه، روايات ديگرى هست كه در صورت عدم احراز شرايط، ترغيب به انزوا و كنارهگيرى فرموده است.<ref>همان، ج 1، ص93 - 94</ref> | ||
#مقامات سلوك را خواجه نصيرالدين رحمهالله در «أوصاف الأشراف» بالتمام ذكر نموده است... ولى صاحب كتاب «بحر الخضمّ»، آن مقامات را ذكر كرده و براى هريك از آنها شاهدى از قرآن كريم آورده و گفته: درجات سلوك، به صد درجه مىرسد كه هر درجهاى مقامى از مقامات است كه اهل سير و سلوك الى اللّه به آن واصل مىگردند، اما درجات سير و سلوك في اللّه نامتناهى است.<ref>همان، ج 3، ص606</ref> | #مقامات سلوك را خواجه نصيرالدين رحمهالله در «أوصاف الأشراف» بالتمام ذكر نموده است... ولى صاحب كتاب «بحر الخضمّ»، آن مقامات را ذكر كرده و براى هريك از آنها شاهدى از قرآن كريم آورده و گفته: درجات سلوك، به صد درجه مىرسد كه هر درجهاى مقامى از مقامات است كه اهل سير و سلوك الى اللّه به آن واصل مىگردند، اما درجات سير و سلوك في اللّه نامتناهى است.<ref>همان، ج 3، ص606</ref>نویسنده، سپس آن صد درجه را از مقام «يقظه» و بعد، «توبه» و بعد، «محاسبه» و... تا آخرين مقام؛ يعنى «وحدت»، به ترتيب و با استناد به قرآن كريم ذكر كرده است.<ref>همان، ج3، ص606 - 618</ref>و منظور از ذكر مقامات صدگانه را اين مطلب دانسته است كه بدانى چنانكه عالم صورى، مظهر اسماء الهى است، عالم معنوى نيز مظاهر اسماء الهى است و شمارش اسماء خدا براى كسى ميسر نمىشود، مگر آنكه به همه اين مقامات بپردازد و برسد و گفتهاند: اين مقامات، متعلّق است به سير انسان از آغاز تا انجام و اين سير، به همين جا مىانجامد نه چيز ديگر... و بيانش آن است كه گفتهاند: انسان در سير و سلوك خود، آغاز و انجامى دارد و ميان اين دو مرحله هم مراتبى هست و اين مراتب، منحصر است در ده مرتبه اصلى: بدايات؛ ابواب؛ معاملات؛ اخلاق؛ اصول؛ اوديه؛ احوال؛ ولايات؛ حقايق و نهايات. اين ده مرحله، خود به صد مرتبه ارتقا مىيابد؛ زيرا هر مرتبهاى داراى ده مرتبه فرعى ديگر است و اين صد مرتبه نيز مىتواند هزار مرتبه گردد؛ زيرا هر مرتبه، ده مرتبه فرعى ديگر دارد.<ref>همان، ج 3، ص619</ref> | ||
#به خاطر اطلاع پيامبر(ص) بر نقطه وجودى در شب معراج است كه فرمود: «علوم اولين و آخرين به من آموخته شد» و فرمود: «خداوندا، اشياء را همانگونه كه هستند به ما بنما» و به خاطر اطلاع على(ع) بر همان نقطه است كه فرمود: «من نقطه زير باء هستم» و فرمود: «مرا از هرچه زير عرش است بپرسيد». اين نقطه، در نزد عارفان، «عبّادان» ناميده مىشود كه گويند: «پس از عبّادان ديگر قريهاى نيست» و آن همان نقطهاى است كه مدار وجود بر آن قرار دارد، مانند نقطه مركزى دايره كه خطوط دايره به آن منتهى مىشود؛ زيرا به اتفاق نظر، وجود، دايرهمانند است؛ چون دو نقطه مبدأ و منتهى مقابل هم قرار دارند و خداوند فرموده: «همانگونه كه آفرينش شما را آغاز كرد، به حيات مجدد بازمىگرديد (از آنجا كه آمدهايد به همان جا بازمىگرديد) و اول و آخر و ظاهر و باطن كه اسماء خداى متعال هستند، به همين دو اعتبار است و ازل و ابد نيز اشاره به همين دو است و «قاب قوسين أو أدنى» نيز چنين است؛ زيرا قوس (نيمدايره)، اشاره است به قطع دايره وجودى با خط وهمىاى كه ميان آن دو فرض مىشود و فاصل ميان مطلق و مقيد و امكان و وجوب در صورت دايره است و اين خط وهمى، در اصطلاح عارفان، همان مقام «قرب اسمائى» است به اعتبار تقابلى كه ميان اسماء در امر الهى موسوم به «دايره وجودى» برقرار است، مثل تقابل ابداء و اعاده، نزول و عروج و فاعليت و قابليت. اين مقام، همان يگانگى با حق است با فرض بقاى تمايز و دوگانگى كه از آن به «اتصال» تعبير كنند و هيچ مقامى از اين مقام بالاتر نيست، مگر مقام «أو أدنى» و آن مقام «احديت عين جمع ذاتى» است كه از آن به «أو أدنى» تعبير مىشود؛ زيرا در آنجا به خاطر فناى محض و پاك شدن همه اسمها و نشانهها، تمايز و دوگانگى اعتبارى هم برداشته مىشود و از اين نقطه گاهى به نقطه نبوت و نقطه ولايت تعبير مىگردد كه از نظر اطلاق، مخصوص پيامبر(ص) و على(ع) است؛ زيرا نبوت مطلق و ولايت مطلق، ويژه آن دو بزرگوار است؛ چنانكه پيامبر(ص) فرمود: «من پيامبر بودم آنگاه كه آدم ميان آب و گل بود (و هنوز خلقتش پايان نيافته بود)» و على(ع) هم فرمود: «من ولىّ بودم آنگاه كه آدم ميان آب و گل بود».<ref>همان، ج 3، ص44 - 46</ref> | #به خاطر اطلاع پيامبر(ص) بر نقطه وجودى در شب معراج است كه فرمود: «علوم اولين و آخرين به من آموخته شد» و فرمود: «خداوندا، اشياء را همانگونه كه هستند به ما بنما» و به خاطر اطلاع على(ع) بر همان نقطه است كه فرمود: «من نقطه زير باء هستم» و فرمود: «مرا از هرچه زير عرش است بپرسيد». اين نقطه، در نزد عارفان، «عبّادان» ناميده مىشود كه گويند: «پس از عبّادان ديگر قريهاى نيست» و آن همان نقطهاى است كه مدار وجود بر آن قرار دارد، مانند نقطه مركزى دايره كه خطوط دايره به آن منتهى مىشود؛ زيرا به اتفاق نظر، وجود، دايرهمانند است؛ چون دو نقطه مبدأ و منتهى مقابل هم قرار دارند و خداوند فرموده: «همانگونه كه آفرينش شما را آغاز كرد، به حيات مجدد بازمىگرديد (از آنجا كه آمدهايد به همان جا بازمىگرديد) و اول و آخر و ظاهر و باطن كه اسماء خداى متعال هستند، به همين دو اعتبار است و ازل و ابد نيز اشاره به همين دو است و «قاب قوسين أو أدنى» نيز چنين است؛ زيرا قوس (نيمدايره)، اشاره است به قطع دايره وجودى با خط وهمىاى كه ميان آن دو فرض مىشود و فاصل ميان مطلق و مقيد و امكان و وجوب در صورت دايره است و اين خط وهمى، در اصطلاح عارفان، همان مقام «قرب اسمائى» است به اعتبار تقابلى كه ميان اسماء در امر الهى موسوم به «دايره وجودى» برقرار است، مثل تقابل ابداء و اعاده، نزول و عروج و فاعليت و قابليت. اين مقام، همان يگانگى با حق است با فرض بقاى تمايز و دوگانگى كه از آن به «اتصال» تعبير كنند و هيچ مقامى از اين مقام بالاتر نيست، مگر مقام «أو أدنى» و آن مقام «احديت عين جمع ذاتى» است كه از آن به «أو أدنى» تعبير مىشود؛ زيرا در آنجا به خاطر فناى محض و پاك شدن همه اسمها و نشانهها، تمايز و دوگانگى اعتبارى هم برداشته مىشود و از اين نقطه گاهى به نقطه نبوت و نقطه ولايت تعبير مىگردد كه از نظر اطلاق، مخصوص پيامبر(ص) و على(ع) است؛ زيرا نبوت مطلق و ولايت مطلق، ويژه آن دو بزرگوار است؛ چنانكه پيامبر(ص) فرمود: «من پيامبر بودم آنگاه كه آدم ميان آب و گل بود (و هنوز خلقتش پايان نيافته بود)» و على(ع) هم فرمود: «من ولىّ بودم آنگاه كه آدم ميان آب و گل بود».<ref>همان، ج 3، ص44 - 46</ref> | ||
ویرایش