۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - '==پانویس == <references />' به '==پانویس== <references/>') |
جز (جایگزینی متن - ' ' به ' ') برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
خط ۱۰: | خط ۱۰: | ||
| موضوع =شعر فارسی - قرن 14 | | موضوع =شعر فارسی - قرن 14 | ||
| ناشر =تالار کتاب | | ناشر =تالار کتاب | ||
| مکان نشر =ايران - تهران | | مکان نشر =ايران - تهران | ||
خط ۳۶: | خط ۳۶: | ||
{{شعر}}{{ب|''من جز تو کسی ندارم ای دوست ''|2='' فریادرسی ندارم ای دوست''}} | {{شعر}}{{ب|''من جز تو کسی ندارم ای دوست ''|2='' فریادرسی ندارم ای دوست''}} | ||
{{ب|''جز عشق تو کز هوس مبراست''|2='' در سر هوسی ندارم ای دوست''}} | {{ب|''جز عشق تو کز هوس مبراست''|2='' در سر هوسی ندارم ای دوست''}} | ||
{{ب|''تو آتش سینهسوزی و من''|2='' | {{ب|''تو آتش سینهسوزی و من''|2='' سوز تو به سینه دارم ای دوست''}} | ||
{{ب|''هرچند که با گل وجودت''|2='' مقدار خسی ندارم ای دوست''}} | {{ب|''هرچند که با گل وجودت''|2='' مقدار خسی ندارم ای دوست''}} | ||
{{ب|''با من دو سه روز مهربان باش''|2=''کز عمر بسی ندارم ای دوست''}} | {{ب|''با من دو سه روز مهربان باش''|2=''کز عمر بسی ندارم ای دوست''}} | ||
خط ۵۳: | خط ۵۳: | ||
و هم در عنفوان جوانی و پیش از شروع عشره دوم زندگی گفته است: | و هم در عنفوان جوانی و پیش از شروع عشره دوم زندگی گفته است: | ||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب|''آن غنچهام که رنگ خزان دامنم گرفت | {{ب|''آن غنچهام که رنگ خزان دامنم گرفت ''|2=''آن لالهام که داغ نهان دامنم گرفت''}} | ||
{{ب|''رفتم که دامن از سر کوی تو درکشم ''|2='' غلتید طفل اشک و دوان دامنم گرفت''}} | {{ب|''رفتم که دامن از سر کوی تو درکشم ''|2='' غلتید طفل اشک و دوان دامنم گرفت''}} | ||
{{ب|''دامنکشان گذشت بر این ناتوان و گفت''|2='' باد صبا منم نتوان دامنم گرفت''}} | {{ب|''دامنکشان گذشت بر این ناتوان و گفت''|2='' باد صبا منم نتوان دامنم گرفت''}} | ||
{{ب|''روشن، غبار درگه روشندلان شدم | {{ب|''روشن، غبار درگه روشندلان شدم ''|2=''بوی عبیر سوده از آن دامنم گرفت''}}{{پایان شعر}}<ref>ر.ک: همان، ص6-7</ref>. | ||
[[وثوقی، کيومرث|وثوقی]]، مسلمانی خداترس و خدادوست است و این معنی، در اشعار و آثار او بهچشم میخورد. طلیعه دفتر خود را با نام خدا و جایجای آن را به نعت رسول اکرم(ص) و ائمه طاهرین(ع)، زیب و زیور بخشیده است؛ بهعنوان مثال: | [[وثوقی، کيومرث|وثوقی]]، مسلمانی خداترس و خدادوست است و این معنی، در اشعار و آثار او بهچشم میخورد. طلیعه دفتر خود را با نام خدا و جایجای آن را به نعت رسول اکرم(ص) و ائمه طاهرین(ع)، زیب و زیور بخشیده است؛ بهعنوان مثال: | ||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب|''ای جان جهان روشنایی | {{ب|''ای جان جهان روشنایی ''|2=''ای ذات تو جان روشنایی''}} | ||
{{ب|''دل اگر از خدا جدا ماند ''|2='' چشم بی نور و جسم بی جان است''}} | {{ب|''دل اگر از خدا جدا ماند ''|2='' چشم بی نور و جسم بی جان است''}} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
یا | یا | ||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب|''مقتدایی مرتجائی ملجئی | {{ب|''مقتدایی مرتجائی ملجئی ''|2=''مصطفایی راستینپیغمبری''}} | ||
{{ب|''کهکشانافرازی و کیهانوشی | {{ب|''کهکشانافرازی و کیهانوشی ''|2='' آفتابافروزی و انجمفری''}}{{پایان شعر}}<ref>ر.ک: همان، ص7-8</ref>. | ||
شاعر این دیوان ارزشمند، انسانی نازکخیال بوده که از هنگامی که قلم به دست گرفته و چامهسرایی را آغاز کرده، جز درباره دردها و آلام مردم، زیباشناسی، دوستیابی، محبتپروری و مشاعره با بزرگان ادب و هنر معاصر خود و اخوانیات و چامههای عاشقانه و چکامههای باارزش ادبی، سخنی نگفته و خلق اثری نکرده است. او در نهایت سادگی و روانی، زیباترین واژهها را استخدام و قشنگترین مضمونها را آفریده است: | شاعر این دیوان ارزشمند، انسانی نازکخیال بوده که از هنگامی که قلم به دست گرفته و چامهسرایی را آغاز کرده، جز درباره دردها و آلام مردم، زیباشناسی، دوستیابی، محبتپروری و مشاعره با بزرگان ادب و هنر معاصر خود و اخوانیات و چامههای عاشقانه و چکامههای باارزش ادبی، سخنی نگفته و خلق اثری نکرده است. او در نهایت سادگی و روانی، زیباترین واژهها را استخدام و قشنگترین مضمونها را آفریده است: | ||
خط ۸۲: | خط ۸۲: | ||
او مانند همه نازکطبعان و شکستهدلان، از جور روزگار مینالد و میگوید: | او مانند همه نازکطبعان و شکستهدلان، از جور روزگار مینالد و میگوید: | ||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب|''مرغ جانها را کند دلتنگ، تنگیهای دهر | {{ب|''مرغ جانها را کند دلتنگ، تنگیهای دهر ''|2=''روزگار آزرده «روشن» خاطر شاد مرا''}}{{پایان شعر}}<ref>ر.ک: همان، ص13</ref>. | ||
[[وثوقی، کيومرث|وثوقی]] در آرایش روی و موی معشوق، استعدا خاصی دارد؛ او را چنان باظرافت میستاید که هر سنگدلی را مجبور به نرمی میکند: | [[وثوقی، کيومرث|وثوقی]] در آرایش روی و موی معشوق، استعدا خاصی دارد؛ او را چنان باظرافت میستاید که هر سنگدلی را مجبور به نرمی میکند: | ||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب|''ای برگ یاسمن که سراسر لطافتی | {{ب|''ای برگ یاسمن که سراسر لطافتی ''|2=''ای شاخ نسترن که سراپا طراوتی''}} | ||
{{ب|''در شام عمر من تو سحرگاه روشنی | {{ب|''در شام عمر من تو سحرگاه روشنی ''|2='' بر بام بخت من تو همای سعادتی''}}{{پایان شعر}}<ref>ر.ک: همان</ref>. | ||
[[وثوقی، کيومرث|وثوقی]] معشوق را آمرانه میستاید؛ تا جایی که او را وادار میکند حرمت عاشق دلسوخته را نگاه دارد. این معشوق که غالبا دختر یا همسر اوست، در بادی نظر، هیچ اشاره مستقیمی به او نشده است: | [[وثوقی، کيومرث|وثوقی]] معشوق را آمرانه میستاید؛ تا جایی که او را وادار میکند حرمت عاشق دلسوخته را نگاه دارد. این معشوق که غالبا دختر یا همسر اوست، در بادی نظر، هیچ اشاره مستقیمی به او نشده است: | ||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب|''برگیر از آن بنفشهی مو، شانه ''|2=''بر یاس شانه، مشک تر افشان کن''}} | {{ب|''برگیر از آن بنفشهی مو، شانه ''|2=''بر یاس شانه، مشک تر افشان کن''}} | ||
{{ب|''در چشمهسار، سرمه بشوی از چشم''|2='' | {{ب|''در چشمهسار، سرمه بشوی از چشم''|2='' در جویبار، موی پریشان کن''}}{{پایان شعر}}<ref>ر.ک: همان</ref>. | ||
[[وثوقی، کيومرث|وثوقی]] آنجا که دلش از نامردمیهای دوستنمایان به تنگ میآید، بی هیچ مداهنه و ظاهرفریبی، روشن روشن فریاد برمیآورد: | [[وثوقی، کيومرث|وثوقی]] آنجا که دلش از نامردمیهای دوستنمایان به تنگ میآید، بی هیچ مداهنه و ظاهرفریبی، روشن روشن فریاد برمیآورد: | ||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب|''در گوشه صفا ز وفا توشهای بساز ''|2='' با دوستان، کناره ز نادوستان گزین''}} | {{ب|''در گوشه صفا ز وفا توشهای بساز ''|2='' با دوستان، کناره ز نادوستان گزین''}} | ||
{{ب|''زاد سفر دعای سحر بس که چون مسیح''|2='' | {{ب|''زاد سفر دعای سحر بس که چون مسیح''|2='' از شام آخرین دمدت صبح اولین''}}{{پایان شعر}}<ref>ر.ک: همان، ص13-14</ref>. | ||
شاعرانی که وصف طبیعت و زیباییهای آن را کردهاند، بسیارند. استاد منوچهری دامغانی، تقریبا از سرآمدان این هنر است که پاییز را بهگونهای ابتکاری در زمان خود وصف کرده است. [[وثوقی، کيومرث|وثوقی]] بی آنکه کوچکترین نمونهبرداری از این استاد کرده باشد، در یک دوبیتی پیوسته میگوید: | شاعرانی که وصف طبیعت و زیباییهای آن را کردهاند، بسیارند. استاد منوچهری دامغانی، تقریبا از سرآمدان این هنر است که پاییز را بهگونهای ابتکاری در زمان خود وصف کرده است. [[وثوقی، کيومرث|وثوقی]] بی آنکه کوچکترین نمونهبرداری از این استاد کرده باشد، در یک دوبیتی پیوسته میگوید: | ||
خط ۱۰۳: | خط ۱۰۳: | ||
{{ب|''ای ساقی شوخچشم شورانگیز ''|2=''برخیز دوباره، گویمت برخیز''}} | {{ب|''ای ساقی شوخچشم شورانگیز ''|2=''برخیز دوباره، گویمت برخیز''}} | ||
{{ب|''زان لعل مذاب در مذاقم ریز ''|2=''کآمد به صلای میکشان پاییز''}} | {{ب|''زان لعل مذاب در مذاقم ریز ''|2=''کآمد به صلای میکشان پاییز''}} | ||
{{ب|''ما را ببر ای وزان پاییزی | {{ب|''ما را ببر ای وزان پاییزی ''|2=''با خویش به سرزمین نار و نور''}} | ||
{{ب|''تا با تن و جان ما درآمیزی''|2=''ای پیک خجسته دیار دور''}} | {{ب|''تا با تن و جان ما درآمیزی''|2=''ای پیک خجسته دیار دور''}} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
خط ۱۱۳: | خط ۱۱۳: | ||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب|''گهی بازیچه دست نگار است ''|2='' گهی پامال دلبر قلب شاعر''}} | {{ب|''گهی بازیچه دست نگار است ''|2='' گهی پامال دلبر قلب شاعر''}} | ||
{{ب|''در اقلیمی که آزادی نباشد | {{ب|''در اقلیمی که آزادی نباشد ''|2='' ندارد یار و یاور قلب شاعر''}}{{پایان شعر}}<ref>ر.ک: همان، ص14-15</ref>. | ||
[[وثوقی، کيومرث|وثوقی]]، مردی متدین، معتقد و مسلمانی باایمان است. در جایجای سخن او، این شیفتگی دینی و زلالی مذهبی بودنش، نمایان است: | [[وثوقی، کيومرث|وثوقی]]، مردی متدین، معتقد و مسلمانی باایمان است. در جایجای سخن او، این شیفتگی دینی و زلالی مذهبی بودنش، نمایان است: | ||
خط ۱۲۲: | خط ۱۲۲: | ||
در آثار [[وثوقی، کيومرث|وثوقی]]، مدح ائمه اطهار(ع) فراوان است، ولی ارادت او به ساحت مقدس ولیعصر(عج)، بیش از همه قابل درک است که یکی دو نمونه آن در این دفتر، آورده شده است، از جمله قصیده: | در آثار [[وثوقی، کيومرث|وثوقی]]، مدح ائمه اطهار(ع) فراوان است، ولی ارادت او به ساحت مقدس ولیعصر(عج)، بیش از همه قابل درک است که یکی دو نمونه آن در این دفتر، آورده شده است، از جمله قصیده: | ||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب|''ای طوطی شکرشکن آوا کن | {{ب|''ای طوطی شکرشکن آوا کن ''|2=''پروا مکن ز توفان، پر، وا کن''}} | ||
{{ب|''تا چشم جان و دل شودت روشن | {{ب|''تا چشم جان و دل شودت روشن ''|2=''کحل بصر ز نرگس شهلا کن''}} | ||
{{ب|''مدحتسرای زاده نرگس باش ''|2=''وصف گهر، ز طبع گهرزا کن''}} | {{ب|''مدحتسرای زاده نرگس باش ''|2=''وصف گهر، ز طبع گهرزا کن''}} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
خط ۱۳۱: | خط ۱۳۱: | ||
{{ب|''ای بهشت جاودان در گلخن دنیا ظهورت ''|2=''ای بهار بیخزان در گلشن عقبا ظهورت''}} | {{ب|''ای بهشت جاودان در گلخن دنیا ظهورت ''|2=''ای بهار بیخزان در گلشن عقبا ظهورت''}} | ||
{{ب|''نوبهار هر خزانی ای گل گلزار نرگس''|2='' خرمیبخش جنانی، خرما، خوشا، ظهورت''}} | {{ب|''نوبهار هر خزانی ای گل گلزار نرگس''|2='' خرمیبخش جنانی، خرما، خوشا، ظهورت''}} | ||
{{ب|''آرزوی جانی و در سینه امیدآفرینی | {{ب|''آرزوی جانی و در سینه امیدآفرینی ''|2='' بر همه امیدواران تهنیت بادا ظهورت''}} | ||
{{ب|''عرشیان تا حشر تسبیح تو میگویند و «روشن» | {{ب|''عرشیان تا حشر تسبیح تو میگویند و «روشن» ''|2=''جز به نعت تو نخواهد لب گشودن تا ظهورت''}} | ||
{{پایان شعر}}<ref>ر.ک: همان، ص15-16</ref>. | {{پایان شعر}}<ref>ر.ک: همان، ص15-16</ref>. | ||
ویرایش