۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'وثوقي، کيومرث' به 'وثوقی، کيومرث') |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۳۴: | خط ۳۴: | ||
شعر وثوقی زبان احساس و اندیشه اوست. سرودههایش روشن، فصیح، روان، ساده و دلنشین است و حاصل برداشتهای ذهنی و احساسی و روزشمار زندگی او در برخورد با مسائل و زمینههای حیات فردی و اجتماعی است. معانی بدیع را در قالب شعر، چون نگین بر انگشتری قرص و محکم جای داده و لغات و کلمات را در محل و معنای خود، بهکار گرفته و شعر را از نثر، سادهتر و روانتر، سروده است: | شعر وثوقی زبان احساس و اندیشه اوست. سرودههایش روشن، فصیح، روان، ساده و دلنشین است و حاصل برداشتهای ذهنی و احساسی و روزشمار زندگی او در برخورد با مسائل و زمینههای حیات فردی و اجتماعی است. معانی بدیع را در قالب شعر، چون نگین بر انگشتری قرص و محکم جای داده و لغات و کلمات را در محل و معنای خود، بهکار گرفته و شعر را از نثر، سادهتر و روانتر، سروده است: | ||
{{شعر}}{{ب|''من جز تو کسی ندارم ای دوست ''|2='' فریادرسی ندارم ای دوست''}} | |||
{{ب|''جز عشق تو کز هوس مبراست''|2='' در سر هوسی ندارم ای دوست''}} | |||
{{ب|''تو آتش سینهسوزی و من''|2='' سوز تو به سینه دارم ای دوست''}} | |||
{{ب|''هرچند که با گل وجودت''|2='' مقدار خسی ندارم ای دوست''}} | |||
{{ب|''با من دو سه روز مهربان باش''|2=''کز عمر بسی ندارم ای دوست''}} | |||
{{ب|''آن روشن خامشم که بی تو''|2='' بر لب نفسی ندارم ای دوست''}}{{پایان شعر}}<ref>ر.ک: مقدمه وحیدنیا، ص5-6</ref>. | |||
وثوقی در بلوغ زندگی، به بلوغ شاعری دست یافته و قبل از آنکه پای به دانشگاه بگذارد، در معهد عالی شعر و ادب، صدرنشین شده است و در همین دوران است که میسراید: | وثوقی در بلوغ زندگی، به بلوغ شاعری دست یافته و قبل از آنکه پای به دانشگاه بگذارد، در معهد عالی شعر و ادب، صدرنشین شده است و در همین دوران است که میسراید: | ||
{{شعر}} | |||
{{ب|''تو نور محضی و من سایهای ز روشنیام''|2=''تو فرودین جمال و من ابر بهمنیام''}} | |||
{{ب|''به هر بهار غباری چو گیردت دامن ''|2='' به خاطر آر جوانی و پاکدامنیام''}} | |||
{{ب|''فزایدم صدفآسا، بها، شکستنها''|2='' که آشکار شود گوهرم چو بشکنیام''}} | |||
{{ب|''چو شاخ خشک نیم سرکش از گرانجانی ''|2=''چو شاخ بارور افتاده از فروتنیام''}} | |||
{{ب|''مرا بهار بقا، از پی خزان فناست''|2='' من آن گلم که سر خاک خود شکفتنیام''}} | |||
{{ب|''تو آفتابی و روشن ستارهی سحری است''|2=''تو نور محضی و من سایهای ز روشنیام''}} | |||
{{پایان شعر}} | |||
و هم در عنفوان جوانی و پیش از شروع عشره دوم زندگی گفته است: | و هم در عنفوان جوانی و پیش از شروع عشره دوم زندگی گفته است: | ||
{{شعر}} | |||
{{ب|''آن غنچهام که رنگ خزان دامنم گرفت ''|2=''آن لالهام که داغ نهان دامنم گرفت''}} | |||
{{ب|''رفتم که دامن از سر کوی تو درکشم ''|2='' غلتید طفل اشک و دوان دامنم گرفت''}} | |||
{{ب|''دامنکشان گذشت بر این ناتوان و گفت''|2='' باد صبا منم نتوان دامنم گرفت''}} | |||
{{ب|''روشن، غبار درگه روشندلان شدم ''|2=''بوی عبیر سوده از آن دامنم گرفت''}}{{پایان شعر}}<ref>ر.ک: همان، ص6-7</ref>. | |||
وثوقی، مسلمانی خداترس و خدادوست است و این معنی، در اشعار و آثار او بهچشم میخورد. طلیعه دفتر خود را با نام خدا و جایجای آن را به نعت رسول اکرم(ص) و ائمه طاهرین(ع)، زیب و زیور بخشیده است؛ بهعنوان مثال: | وثوقی، مسلمانی خداترس و خدادوست است و این معنی، در اشعار و آثار او بهچشم میخورد. طلیعه دفتر خود را با نام خدا و جایجای آن را به نعت رسول اکرم(ص) و ائمه طاهرین(ع)، زیب و زیور بخشیده است؛ بهعنوان مثال: | ||
{{شعر}} | |||
{{ب|''ای جان جهان روشنایی ''|2=''ای ذات تو جان روشنایی''}} | |||
{{ب|''دل اگر از خدا جدا ماند ''|2='' چشم بی نور و جسم بی جان است''}} | |||
{{پایان شعر}} | |||
یا | یا | ||
{{شعر}} | |||
{{ب|''مقتدایی مرتجائی ملجئی ''|2=''مصطفایی راستینپیغمبری''}} | |||
{{ب|''کهکشانافرازی و کیهانوشی ''|2='' آفتابافروزی و انجمفری''}}{{پایان شعر}}<ref>ر.ک: همان، ص7-8</ref>. | |||
شاعر این دیوان ارزشمند، انسانی نازکخیال بوده که از هنگامی که قلم به دست گرفته و چامهسرایی را آغاز کرده، جز درباره دردها و آلام مردم، زیباشناسی، دوستیابی، محبتپروری و مشاعره با بزرگان ادب و هنر معاصر خود و اخوانیات و چامههای عاشقانه و چکامههای باارزش ادبی، سخنی نگفته و خلق اثری نکرده است. او در نهایت سادگی و روانی، زیباترین واژهها را استخدام و قشنگترین مضمونها را آفریده است: | شاعر این دیوان ارزشمند، انسانی نازکخیال بوده که از هنگامی که قلم به دست گرفته و چامهسرایی را آغاز کرده، جز درباره دردها و آلام مردم، زیباشناسی، دوستیابی، محبتپروری و مشاعره با بزرگان ادب و هنر معاصر خود و اخوانیات و چامههای عاشقانه و چکامههای باارزش ادبی، سخنی نگفته و خلق اثری نکرده است. او در نهایت سادگی و روانی، زیباترین واژهها را استخدام و قشنگترین مضمونها را آفریده است: | ||
{{شعر}} | |||
{{ب|''بیفروغ آید به چشمم چشمه خورشید و ماه''|2='' بینم ار بی روی و مویت رنگ صبح و شام را''}} | |||
{{ب|''نیمهشب شد غمگسارا بادهی روشن بیار''|2='' تا برد از خاطر روشن غم ایام را''}} | |||
{{پایان شعر}} | |||
ملاحظه میفرمایید که چه زیبا واژه تخلص «روشن» را آورده است. شاعر یک لحظه زندگی را بی دوست نگذرانیده و در این راه گرچه مشقت زیادی را هم پذیرفته، اما حرمت دوست و قدر دوستی را نشکسته و دلی را نرنجانیده است<ref>ر.ک: مقدمه کنیپور، ص12</ref>. | ملاحظه میفرمایید که چه زیبا واژه تخلص «روشن» را آورده است. شاعر یک لحظه زندگی را بی دوست نگذرانیده و در این راه گرچه مشقت زیادی را هم پذیرفته، اما حرمت دوست و قدر دوستی را نشکسته و دلی را نرنجانیده است<ref>ر.ک: مقدمه کنیپور، ص12</ref>. | ||
بااینکه از دیرزمان، حتی قرنها پیش، سرقت ادبی و دزدیدن مضمونهای دیگران، رسم و باب بوده و امروزه هم متأسفانه از این صفت مذموم و نکوهیده، دور نماندهایم، وثوقی مرد و مردانه قد علم کرده و میگوید: | بااینکه از دیرزمان، حتی قرنها پیش، سرقت ادبی و دزدیدن مضمونهای دیگران، رسم و باب بوده و امروزه هم متأسفانه از این صفت مذموم و نکوهیده، دور نماندهایم، وثوقی مرد و مردانه قد علم کرده و میگوید: | ||
{{شعر}} | |||
{{ب|''خوشهچینی سازگار طبع روشن نیست نیست ''|2=''خوشهای نایاب و دور از دسترس باید مرا''}}{{پایان شعر}}<ref>ر.ک: همان، ص12-13</ref>. | |||
او مانند همه نازکطبعان و شکستهدلان، از جور روزگار مینالد و میگوید: | او مانند همه نازکطبعان و شکستهدلان، از جور روزگار مینالد و میگوید: | ||
'''مرغ جانها را کند دلتنگ، تنگیهای دهر روزگار آزرده «روشن» خاطر شاد مرا'''<ref>ر.ک: همان، ص13</ref>. | '''مرغ جانها را کند دلتنگ، تنگیهای دهر روزگار آزرده «روشن» خاطر شاد مرا'''<ref>ر.ک: همان، ص13</ref>. | ||
ویرایش