پرش به محتوا

دیوان وثوقی: تفاوت میان نسخه‌ها

۲۱۵ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲۵ اوت ۲۰۱۸
بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'وثوقي، کيومرث' به 'وثوقی، کيومرث')
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۴: خط ۳۴:


شعر وثوقی زبان احساس و اندیشه اوست. سروده‎هایش روشن، فصیح، روان، ساده و دلنشین است و حاصل برداشت‎های ذهنی و احساسی و روزشمار زندگی او در برخورد با مسائل و زمینه‎های حیات فردی و اجتماعی است. معانی بدیع را در قالب شعر، چون نگین بر انگشتری قرص و محکم جای داده و لغات و کلمات را در محل و معنای خود، به‎کار گرفته و شعر را از نثر، ساده‎تر و روان‎تر، سروده است:
شعر وثوقی زبان احساس و اندیشه اوست. سروده‎هایش روشن، فصیح، روان، ساده و دلنشین است و حاصل برداشت‎های ذهنی و احساسی و روزشمار زندگی او در برخورد با مسائل و زمینه‎های حیات فردی و اجتماعی است. معانی بدیع را در قالب شعر، چون نگین بر انگشتری قرص و محکم جای داده و لغات و کلمات را در محل و معنای خود، به‎کار گرفته و شعر را از نثر، ساده‎تر و روان‎تر، سروده است:
'''من جز تو کسی ندارم ای دوست       فریادرسی ندارم ای دوست'''
{{شعر}}{{ب|''من جز تو کسی ندارم ای دوست ''|2='' فریادرسی ندارم ای دوست''}}
'''جز عشق تو کز هوس مبراست         در سر هوسی ندارم ای دوست'''
{{ب|''جز عشق تو کز هوس مبراست''|2='' در سر هوسی ندارم ای دوست''}}
'''تو آتش سینه‎سوزی و من                 سوز تو به سینه دارم ای دوست'''
{{ب|''تو آتش سینه‎سوزی و من''|2=''  سوز تو به سینه دارم ای دوست''}}
'''هرچند که با گل وجودت                   مقدار خسی ندارم ای دوست'''
{{ب|''هرچند که با گل وجودت''|2='' مقدار خسی ندارم ای دوست''}}
'''با من دو سه روز مهربان باش           کز عمر بسی ندارم ای دوست'''
{{ب|''با من دو سه روز مهربان باش''|2=''کز عمر بسی ندارم ای دوست''}}
'''آن روشن خامشم که بی تو             بر لب نفسی ندارم ای دوست'''<ref>ر.ک: مقدمه وحیدنیا، ص5-‎6</ref>.
{{ب|''آن روشن خامشم که بی تو''|2='' بر لب نفسی ندارم ای دوست''}}{{پایان شعر}}<ref>ر.ک: مقدمه وحیدنیا، ص5-‎6</ref>.


وثوقی در بلوغ زندگی، به بلوغ شاعری دست یافته و قبل از آنکه پای به دانشگاه بگذارد، در معهد عالی شعر و ادب، صدرنشین شده است و در همین دوران است که می‎سراید:
وثوقی در بلوغ زندگی، به بلوغ شاعری دست یافته و قبل از آنکه پای به دانشگاه بگذارد، در معهد عالی شعر و ادب، صدرنشین شده است و در همین دوران است که می‎سراید:
'''تو نور محضی و من سایه‎ای ز روشنی‎ام             تو فرودین جمال و من ابر بهمنی‎ام'''
{{شعر}}
'''به هر بهار غباری چو گیردت دامن                   به خاطر آر جوانی و پاک‎دامنی‎ام'''
{{ب|''تو نور محضی و من سایه‎ای ز روشنی‎ام''|2=''تو فرودین جمال و من ابر بهمنی‎ام''}}
'''فزایدم صدف‎آسا، بها، شکستن‎ها                   که آشکار شود گوهرم چو بشکنی‎ام'''
{{ب|''به هر بهار غباری چو گیردت دامن ''|2='' به خاطر آر جوانی و پاک‎دامنی‎ام''}}
'''چو شاخ خشک نیم سرکش از گران‎جانی           چو شاخ بارور افتاده از فروتنی‎ام'''
{{ب|''فزایدم صدف‎آسا، بها، شکستن‎ها''|2='' که آشکار شود گوهرم چو بشکنی‎ام''}}
'''مرا بهار بقا، از پی خزان فناست                     من آن گلم که سر خاک خود شکفتنی‎ام'''
{{ب|''چو شاخ خشک نیم سرکش از گران‎جانی ''|2=''چو شاخ بارور افتاده از فروتنی‎ام''}}
'''تو آفتابی و روشن ستاره‎ی سحری است           تو نور محضی و من سایه‎ای ز روشنی‎ام'''
{{ب|''مرا بهار بقا، از پی خزان فناست''|2='' من آن گلم که سر خاک خود شکفتنی‎ام''}}
{{ب|''تو آفتابی و روشن ستاره‎ی سحری است''|2=''تو نور محضی و من سایه‎ای ز روشنی‎ام''}}
{{پایان شعر}}
 
و هم در عنفوان جوانی و پیش از شروع عشره دوم زندگی گفته است:
و هم در عنفوان جوانی و پیش از شروع عشره دوم زندگی گفته است:
'''آن غنچه‎ام که رنگ خزان دامنم گرفت               آن لاله‎ام که داغ نهان دامنم گرفت'''
{{شعر}}
'''رفتم که دامن از سر کوی تو درکشم               غلتید طفل اشک و دوان دامنم گرفت'''
{{ب|''آن غنچه‎ام که رنگ خزان دامنم گرفت ''|2=''آن لاله‎ام که داغ نهان دامنم گرفت''}}
'''دامن‎کشان گذشت بر این ناتوان و گفت           باد صبا منم نتوان دامنم گرفت'''
{{ب|''رفتم که دامن از سر کوی تو درکشم ''|2='' غلتید طفل اشک و دوان دامنم گرفت''}}
'''روشن، غبار درگه روشندلان شدم               بوی عبیر سوده از آن دامنم گرفت'''<ref>ر.ک: همان، ص6-‎7</ref>.
{{ب|''دامن‎کشان گذشت بر این ناتوان و گفت''|2='' باد صبا منم نتوان دامنم گرفت''}}
{{ب|''روشن، غبار درگه روشندلان شدم ''|2=''بوی عبیر سوده از آن دامنم گرفت''}}{{پایان شعر}}<ref>ر.ک: همان، ص6-‎7</ref>.


وثوقی، مسلمانی خداترس و خدادوست است و این معنی، در اشعار و آثار او به‎چشم می‎خورد. طلیعه دفتر خود را با نام خدا و جای‎جای آن را به نعت رسول اکرم(ص) و ائمه طاهرین(ع)، زیب و زیور بخشیده است؛ به‎عنوان مثال:
وثوقی، مسلمانی خداترس و خدادوست است و این معنی، در اشعار و آثار او به‎چشم می‎خورد. طلیعه دفتر خود را با نام خدا و جای‎جای آن را به نعت رسول اکرم(ص) و ائمه طاهرین(ع)، زیب و زیور بخشیده است؛ به‎عنوان مثال:
'''ای جان جهان روشنایی           ای ذات تو جان روشنایی'''
 
'''دل اگر از خدا جدا ماند             چشم بی نور و جسم بی جان است'''
{{شعر}}
{{ب|''ای جان جهان روشنایی   ''|2=''ای ذات تو جان روشنایی''}}
{{ب|''دل اگر از خدا جدا ماند ''|2='' چشم بی نور و جسم بی جان است''}}
{{پایان شعر}}
یا
یا
'''مقتدایی مرتجائی ملجئی             مصطفایی راستین‎پیغمبری'''
{{شعر}}
'''کهکشان‎افرازی و کیهان‎وشی               آفتاب‎افروزی و انجم‎فری'''<ref>ر.ک: همان، ص7-‎8</ref>.
{{ب|''مقتدایی مرتجائی ملجئی   ''|2=''مصطفایی راستین‎پیغمبری''}}
{{ب|''کهکشان‎افرازی و کیهان‎وشی ''|2=''  آفتاب‎افروزی و انجم‎فری''}}{{پایان شعر}}<ref>ر.ک: همان، ص7-‎8</ref>.


شاعر این دیوان ارزشمند، انسانی نازک‎خیال بوده که از هنگامی که قلم به دست گرفته و چامه‎سرایی را آغاز کرده، جز درباره دردها و آلام مردم، زیباشناسی، دوست‎یابی، محبت‎پروری و مشاعره با بزرگان ادب و هنر معاصر خود و اخوانیات و چامه‎های عاشقانه و چکامه‎های باارزش ادبی، سخنی نگفته و خلق اثری نکرده است. او در نهایت سادگی و روانی، زیباترین واژه‎ها را استخدام و قشنگ‎ترین مضمون‎ها را آفریده است:
شاعر این دیوان ارزشمند، انسانی نازک‎خیال بوده که از هنگامی که قلم به دست گرفته و چامه‎سرایی را آغاز کرده، جز درباره دردها و آلام مردم، زیباشناسی، دوست‎یابی، محبت‎پروری و مشاعره با بزرگان ادب و هنر معاصر خود و اخوانیات و چامه‎های عاشقانه و چکامه‎های باارزش ادبی، سخنی نگفته و خلق اثری نکرده است. او در نهایت سادگی و روانی، زیباترین واژه‎ها را استخدام و قشنگ‎ترین مضمون‎ها را آفریده است:
'''بی‎فروغ آید به چشمم چشمه خورشید و ماه           بینم ار بی روی و مویت رنگ صبح و شام را'''
{{شعر}}
'''نیمه‎شب شد غمگسارا باده‎ی روشن بیار             تا برد از خاطر روشن غم ایام را'''
{{ب|''بی‎فروغ آید به چشمم چشمه خورشید و ماه''|2='' بینم ار بی روی و مویت رنگ صبح و شام را''}}
{{ب|''نیمه‎شب شد غمگسارا باده‎ی روشن بیار''|2='' تا برد از خاطر روشن غم ایام را''}}
{{پایان شعر}}
ملاحظه می‎فرمایید که چه زیبا واژه تخلص «روشن» را آورده است. شاعر یک لحظه زندگی را بی دوست نگذرانیده و در این راه گرچه مشقت زیادی را هم پذیرفته، اما حرمت دوست و قدر دوستی را نشکسته و دلی را نرنجانیده است<ref>ر.ک: مقدمه کنی‎پور، ص12</ref>.
ملاحظه می‎فرمایید که چه زیبا واژه تخلص «روشن» را آورده است. شاعر یک لحظه زندگی را بی دوست نگذرانیده و در این راه گرچه مشقت زیادی را هم پذیرفته، اما حرمت دوست و قدر دوستی را نشکسته و دلی را نرنجانیده است<ref>ر.ک: مقدمه کنی‎پور، ص12</ref>.


بااینکه از دیرزمان، حتی قرن‎ها پیش، سرقت ادبی و دزدیدن مضمون‎های دیگران، رسم و باب بوده و امروزه هم متأسفانه از این صفت مذموم و نکوهیده، دور نمانده‎ایم، وثوقی مرد و مردانه قد علم کرده و می‎گوید:
بااینکه از دیرزمان، حتی قرن‎ها پیش، سرقت ادبی و دزدیدن مضمون‎های دیگران، رسم و باب بوده و امروزه هم متأسفانه از این صفت مذموم و نکوهیده، دور نمانده‎ایم، وثوقی مرد و مردانه قد علم کرده و می‎گوید:
'''خوشه‎چینی سازگار طبع روشن نیست نیست             خوشه‎ای نایاب و دور از دسترس باید مرا'''<ref>ر.ک: همان، ص12-‎13</ref>.
{{شعر}}
{{ب|''خوشه‎چینی سازگار طبع روشن نیست نیست ''|2=''خوشه‎ای نایاب و دور از دسترس باید مرا''}}{{پایان شعر}}<ref>ر.ک: همان، ص12-‎13</ref>.


او مانند همه نازک‎طبعان و شکسته‎دلان، از جور روزگار می‎نالد و می‎گوید:
او مانند همه نازک‎طبعان و شکسته‎دلان، از جور روزگار می‎نالد و می‎گوید:
'''مرغ جان‎ها را کند دلتنگ، تنگی‎های دهر              روزگار آزرده «روشن» خاطر شاد مرا'''<ref>ر.ک: همان، ص13</ref>.
'''مرغ جان‎ها را کند دلتنگ، تنگی‎های دهر              روزگار آزرده «روشن» خاطر شاد مرا'''<ref>ر.ک: همان، ص13</ref>.


۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش