۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - ' ' به '') |
جز (ویرایش Hbaghizadeh@noornet.net (بحث) به آخرین تغییری که A-esmaili@noornet.net انجام داده بود وا...) |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{جعبه اطلاعات کتاب | |||
| تصویر =NUR18468J1.jpg | |||
| عنوان =آنگاه که اهل بیت را شناختم | |||
| عنوانهای دیگر = | |||
| پدیدآوران = | |||
| | [[باقر شیخانی، علی]] (نويسنده) | ||
| زبان =فارسی | |||
| | | کد کنگره = | ||
| موضوع = | |||
| ناشر = | |||
مشعر | |||
|زبان | | مکان نشر =تهران - ایران | ||
| سال نشر = 1388 هـ.ش | |||
|کد کنگره | | کد اتوماسیون =AUTOMATIONCODE18468AUTOMATIONCODE | ||
| چاپ =1 | |||
| شابک =978-964-540-182-3 | |||
|موضوع | | تعداد جلد =1 | ||
| کتابخانۀ دیجیتال نور =19340 | |||
| کد پدیدآور = | |||
|ناشر | | پس از = | ||
| پیش از = | |||
}} | |||
|مکان نشر | |||
|سال نشر | |||
| | |||
|- | |||
|کد | |||
| | |||
'''آنگاه كه اهلبيت(ع) را شناختم'''، تأليف [[على باقر شيخانى]]، سرگذشت سفر به سرزمين وحى و نقد افكار و اعتقادات وهابيت در قالبى داستانوار است. | '''آنگاه كه اهلبيت(ع) را شناختم'''، تأليف [[على باقر شيخانى]]، سرگذشت سفر به سرزمين وحى و نقد افكار و اعتقادات وهابيت در قالبى داستانوار است. | ||
== ساختار ==نويسنده، مطالب کتاب را در قالبى توصيفى و داستانى با انتخاب عناوينى، كه گاه چندان هم گويا نيست، نوشته است. | == ساختار == | ||
نويسنده، مطالب کتاب را در قالبى توصيفى و داستانى با انتخاب عناوينى، كه گاه چندان هم گويا نيست، نوشته است. | |||
«نگارنده كوشيده تا موضعگيرى لجوجانه و مبارزه غير منطقى تندروهاى سلفىمسلك را در قالبى جديد براى حقپويان به تصوير در آورد. البته اسامى موجود در اين داستان - به جهت مصالحى - مستعار است».<ref>[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/19340/1/9 مقدمه، ص9]-[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/19340/1/8 8]</ref> | «نگارنده كوشيده تا موضعگيرى لجوجانه و مبارزه غير منطقى تندروهاى سلفىمسلك را در قالبى جديد براى حقپويان به تصوير در آورد. البته اسامى موجود در اين داستان - به جهت مصالحى - مستعار است».<ref>[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/19340/1/9 مقدمه، ص9]-[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/19340/1/8 8]</ref> | ||
== گزارش محتوا ==نويسنده در مقدمه کتاب، وهابيان سلفىمسلك را نمونه بارز تندروها و افراطيون در عصر حاضر دانسته است كه با اتهام شرك و بدعت و كفر خودساخته، همه مسلمانان، جز خود را كافر و مشرك مىدانند و به مبارزه با عقايد مسلمانان پرداختهاند. آنان بهويژه به مبارزه آشكار و پنهان با عقايد برگرفته از اهلبيت(ع) - كه توسط شيعيان پاس داشته مىشود - برخاستهاند... آنان در اين صحنه، «عرض خود برده، زحمت ما مىدارند» و بنا بر مثل معروف كه «عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد»، سبب توجه عموم مسلمانان حتى خود وهابيان جوان، بهسوى مكتب حياتبخش تشيع و گرايش بهسوى مكتب اهلبيت(ع) گرديدهاند.<ref>[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/19340/1/8|مقدمه، ص8]]</ref> | == گزارش محتوا == | ||
نويسنده در مقدمه کتاب، وهابيان سلفىمسلك را نمونه بارز تندروها و افراطيون در عصر حاضر دانسته است كه با اتهام شرك و بدعت و كفر خودساخته، همه مسلمانان، جز خود را كافر و مشرك مىدانند و به مبارزه با عقايد مسلمانان پرداختهاند. آنان بهويژه به مبارزه آشكار و پنهان با عقايد برگرفته از اهلبيت(ع) - كه توسط شيعيان پاس داشته مىشود - برخاستهاند... آنان در اين صحنه، «عرض خود برده، زحمت ما مىدارند» و بنا بر مثل معروف كه «عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد»، سبب توجه عموم مسلمانان حتى خود وهابيان جوان، بهسوى مكتب حياتبخش تشيع و گرايش بهسوى مكتب اهلبيت(ع) گرديدهاند.<ref>[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/19340/1/8|مقدمه، ص8]]</ref> | |||
سفر مؤلف با توصيف روحيات مردم در سالن انتظار فرودگاه آغاز شده است: «مردم گروهگروه با چهرههاى متفاوت، پير و جوان، شاد و غمگين، شهرى و روستايى وارد سالن انتظار مىشدند؛ اما در گوشهاى از سالن، عدهاى با شكل و شمايل خاصى دور هم جمع شده بودند، شور و شوق فراوانى در چشمان آنان موج مىزد. لحظهشمارى مىكردند تا زمان پرواز اعلام شود. لحظهها بهكندى مىگذشت، اما سرانجام انتظار به پايان رسيد و با اعلام شماره پرواز، همه مسافران با شتاب خود را به هواپيما نزديك كردند. هركس سعى مىكرد از ديگرى پيشى بگيرد. از بس كه مشتاق بودند، در كوتاهترين زمان ممكن، وارد هواپيما شدند و روى صندلىهاى خود قرار گرفتند».<ref>[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/19340/1/11|متن کتاب، ص11]]</ref> | سفر مؤلف با توصيف روحيات مردم در سالن انتظار فرودگاه آغاز شده است: «مردم گروهگروه با چهرههاى متفاوت، پير و جوان، شاد و غمگين، شهرى و روستايى وارد سالن انتظار مىشدند؛ اما در گوشهاى از سالن، عدهاى با شكل و شمايل خاصى دور هم جمع شده بودند، شور و شوق فراوانى در چشمان آنان موج مىزد. لحظهشمارى مىكردند تا زمان پرواز اعلام شود. لحظهها بهكندى مىگذشت، اما سرانجام انتظار به پايان رسيد و با اعلام شماره پرواز، همه مسافران با شتاب خود را به هواپيما نزديك كردند. هركس سعى مىكرد از ديگرى پيشى بگيرد. از بس كه مشتاق بودند، در كوتاهترين زمان ممكن، وارد هواپيما شدند و روى صندلىهاى خود قرار گرفتند».<ref>[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/19340/1/11|متن کتاب، ص11]]</ref> | ||
خط ۴۸: | خط ۴۷: | ||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب|''لحظه وصل چون شود نزديك''|2=''آتش شوق تيزتر گردد ''}} | {{ب|''لحظه وصل چون شود نزديك''|2=''آتش شوق تيزتر گردد ''}} | ||
{{پایان شعر}}ديگر حتى ثانيهها و دقايق بهكندى مىگذشت. هركسى در دل، شوقى، در ذهن، انديشهاى و در زبان، ذكرى داشت؛ در اين فكر بود كه از ميان انبوه نيازهاى مادى و معنوى، در اولين ملاقات با رسول خدا(ص) چه بخواهد و چه بگويد. در اين حال و هوا بودند كه صداى آقاى شهيدى آنان را به خود آورد: عزيزان، هماكنون در حضور رسول خداييم... بغض راه گلويش را بسته بود، هقهق گريه نگذاشت تا سخنش را ادامه دهد؛ اما آنچه را مىبايست بگويد همگان فهميدند...».<ref>[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/19340/1/19|همان، ص19]]</ref> | {{پایان شعر}} | ||
ديگر حتى ثانيهها و دقايق بهكندى مىگذشت. هركسى در دل، شوقى، در ذهن، انديشهاى و در زبان، ذكرى داشت؛ در اين فكر بود كه از ميان انبوه نيازهاى مادى و معنوى، در اولين ملاقات با رسول خدا(ص) چه بخواهد و چه بگويد. در اين حال و هوا بودند كه صداى آقاى شهيدى آنان را به خود آورد: عزيزان، هماكنون در حضور رسول خداييم... بغض راه گلويش را بسته بود، هقهق گريه نگذاشت تا سخنش را ادامه دهد؛ اما آنچه را مىبايست بگويد همگان فهميدند...».<ref>[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/19340/1/19|همان، ص19]]</ref> | |||
«بهسوى بقيع»، تصويرى است از فضاى غمآلود بقيع كه خواننده را تحت تأثير قرار مىدهد: «سكوتى كاروان را فراگرفته بود. آنان آرامآرام و با ذكر «الله أكبر» و «لا إله إلا الله» و «سبحان الله» و... بهسوى قبرستان بقيع گام برمىداشتند. از ديدگان برخى از آنان اشك جارى بود؛ يا اشك غم بود كه از غربت شهر پيامبر(ص) و اهلبيت(ع) حكايت داشت و يا اشك شوق ديدار مزار امامان مظلوم بقيع(ع) و يا دلتنگى از گم بودن قبر فاطمه(ع)؛ خدا مىداند. هركس زمزمهاى داشت، تا آنكه كنار قبرستان بقيع رسيدند. شايد تصورى كه همگان از سفرهاى زيارتى خود داشتند، رفتن به مكانى مجلل با ساختمان و گنبد و بارگاه و خادم و... بود، اما حالا به پشت ديوارى از سنگ و نردههاى آهنى با درهاى بسته روبهرو شدند كه پر از قبرهاى بىقواره و سنگ و كلوخهايى بود كه از هر سو به چشم مىخورد...».<ref>[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/19340/1/41|همان، ص41]]</ref> | «بهسوى بقيع»، تصويرى است از فضاى غمآلود بقيع كه خواننده را تحت تأثير قرار مىدهد: «سكوتى كاروان را فراگرفته بود. آنان آرامآرام و با ذكر «الله أكبر» و «لا إله إلا الله» و «سبحان الله» و... بهسوى قبرستان بقيع گام برمىداشتند. از ديدگان برخى از آنان اشك جارى بود؛ يا اشك غم بود كه از غربت شهر پيامبر(ص) و اهلبيت(ع) حكايت داشت و يا اشك شوق ديدار مزار امامان مظلوم بقيع(ع) و يا دلتنگى از گم بودن قبر فاطمه(ع)؛ خدا مىداند. هركس زمزمهاى داشت، تا آنكه كنار قبرستان بقيع رسيدند. شايد تصورى كه همگان از سفرهاى زيارتى خود داشتند، رفتن به مكانى مجلل با ساختمان و گنبد و بارگاه و خادم و... بود، اما حالا به پشت ديوارى از سنگ و نردههاى آهنى با درهاى بسته روبهرو شدند كه پر از قبرهاى بىقواره و سنگ و كلوخهايى بود كه از هر سو به چشم مىخورد...».<ref>[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/19340/1/41|همان، ص41]]</ref> | ||
خط ۵۸: | خط ۶۰: | ||
از جمله آخرين عبارات کتاب، تجربه زيباى روبهرو شدن با كعبه است: «هنگامى كه وارد بيتالله الحرام شدند، آقاى شهيدى گفت: سرها را بلند نماييد. يكباره همه چشمها مات و مبهوت به طرف كعبه دوخته شد؛ اما مگر اين لحظه قابل توصيف بود؛ بيشتر آنان با حالتى مدهوش براى سجد شكر بر روى زمين افتادند؛ حال و احساس خوشى به بعضىها دست داده بود كه آن حالت قابل وصف نبود. احساسى كه نمىتوان آن را به ديگران انتقال داد و توصيفش كرد. لحظاتى با اين احساس و تجربه معنوى گذشت، زمزمه «إلهي العفو» بر زبانها جارى بود، هر كسى در خلوت خود با خداى خود نجوايى داشت؛ هقهق گريه از هر گوشه وكنارى به گوش مىرسيد و...».<ref>[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/19340/1/143|همان، ص143]]</ref> | از جمله آخرين عبارات کتاب، تجربه زيباى روبهرو شدن با كعبه است: «هنگامى كه وارد بيتالله الحرام شدند، آقاى شهيدى گفت: سرها را بلند نماييد. يكباره همه چشمها مات و مبهوت به طرف كعبه دوخته شد؛ اما مگر اين لحظه قابل توصيف بود؛ بيشتر آنان با حالتى مدهوش براى سجد شكر بر روى زمين افتادند؛ حال و احساس خوشى به بعضىها دست داده بود كه آن حالت قابل وصف نبود. احساسى كه نمىتوان آن را به ديگران انتقال داد و توصيفش كرد. لحظاتى با اين احساس و تجربه معنوى گذشت، زمزمه «إلهي العفو» بر زبانها جارى بود، هر كسى در خلوت خود با خداى خود نجوايى داشت؛ هقهق گريه از هر گوشه وكنارى به گوش مىرسيد و...».<ref>[[http://www.noorlib.ir/view/fa/book/bookview/text/19340/1/143|همان، ص143]]</ref> | ||
== وضعيت کتاب ==فهرست مطالب در ابتداى کتاب و آدرس آيات و روايات در پاورقىها ذكر شده است. | == وضعيت کتاب == | ||
فهرست مطالب در ابتداى کتاب و آدرس آيات و روايات در پاورقىها ذكر شده است. | |||
==پانويس == | ==پانويس == | ||
خط ۶۴: | خط ۶۹: | ||
== منابع مقاله == | == منابع مقاله == | ||
مقدمه و متن کتاب. | مقدمه و متن کتاب. | ||
[[رده:کتابشناسی]] | [[رده:کتابشناسی]] |
ویرایش