مولانا و شور عاشقی
مولانا و شور عاشقی | |
---|---|
پدیدآوران | هاروی، اندرو (نویسنده) زهادی، فیروزان (مترجم) |
ناشر | کتاب مرو |
مکان نشر | تهران |
سال نشر | 1399 |
کد کنگره | |
مولانا و شور عاشقی، تألیف اندرو هاروی؛ ترجمه فیروزان زهادی، شعر مولانا جلوهای است از آن قدرت باطنی عظیمی که در وجود انسان کامل به ودیعه گذاشته شده و در عین حال آیینهای است که مسیر راه کمال را منزل به منزل به من و تو نشان میدهد، نمایشی است تمامعیار از وسعت جان، شوکت، شوخ و شنگی، شادی و سرخوشی، شور و جذبه و بهجت دل، تا جایی که نویسنده نیز رفتهرفته از عمق جان در مسیر این راه کمال با شاعر همقدم شده است.
ساختار
کتاب در یازده فصل تدوین شده است.
گزارش کتاب
شعر مولانا جلوهای است از آن قدرت باطنی عظیمی که در وجود انسان کامل به ودیعه گذاشته شده و در عین حال آیینهای است که مسیر راه کمال را منزل به منزل به من و تو نشان میدهد، نمایشی است تمامعیار از وسعت جان، شوکت، شوخ و شنگی، شادی و سرخوشی، شور و جذبه و بهجت دل، تا جایی که نویسنده نیز رفتهرفته از عمق جان در مسیر این راه کمال با شاعر همقدم شده است.
در مقدمۀ نویسنده آمده است: «مولانا میگوید: این عشق جلال است و جلال است و جلال». هدف سخنرانیهای من در سانفرانسیسکو، در مؤسسۀ مطالعات بنیادی کالیفرنیا، طی ماههای آوریل، مه و ژوئن سال 1993، گرامیداشت عارفی بود متعلق به زمانهای که عشق از جلال و شوکت برخوردار بود و در ستایش این زمانه و نیز در ستایش شخصیت اعجابآور مولانا، این عارف شاعر و پیامآور طراز اول گذشته و امروز. هر یک از این سخنرانیها نوعی رقص بود. رقص آیینهها، که در گرماگرم آن اساسیترین درونمایههای معنوی در انواع و اقسام نقشها و صورتها و مجموعههای هماهنگ بازتاب پیدا میکرد، رقصی بود گرد بر گرد مولانا و معمای پنهان عشق که او به کاملترین شکل آن را توأمان زندگی کرد و بر زبان آورد..... این کتاب خود رقصی است که از میان رقص آن خطابهها سر بر کرده است.... برای آنکه آن جوشش، آن شور عاشقانه، آن احساسات عنانگسیخته، آن حقیقت عریان و ناگهانی که در بهار گذشته در حضور حضرت مولانا و به اعتقاد من، به برکت وجود او اتفاق افتاده بود از دست نرود، بهشدت با مفاهیم گلاویز شدم. هر فصل کتاب، آیینۀ فصلهای دیگر است، اما خود رقصی است به سبک و سیاق ویژۀ خود».
در بخشی از کتاب میخوانیم: «مولانا پیامبری است که با زبان شعر با ما سخن میگوید تا وجود ما را یکسره دگرگون کند. همه چیز و همه کس خداست و به جز خدا نیست، من از جان جانانم و تو نیز همچون منی. آن حیوان منم و این سنگ نیز و تو نیز همچون منی. «دوبینی را برون کردم» و تو هم میتوانی چنین کنی! همه چیز به درک این نکته بستگی دارد. «دو عالم را یکی کردم، یکی بینم، یکی جویم، یک دانم، یکی خوانم». جنونی که مولانا من و تو را به آن دعوت میکند، بهار پایانناپذیر سرمدی است. ما به ابدیت تعلق داریم. اگر از موجودیت سرمدی خود خبر نداشته باشیم، چگونه میتوانیم نقش تأثیرگذار خود را در این زمانه ایفا کنیم. اگر عشق و معرفت سرمدی به یاری ما نشتابد تا به لطف رایحۀ مرموز و دلانگیز الهیاش مشام زمان و زمانه را عطرآگین کنیم، چگونه میتوانیم نقش خلاق خود را در زمانه ایفا کنیم؟». (ص 188).
نویسنده کتاب را با زندگی مولانا و همراه شدن او با شمس تبریزی آغاز کرده و در ادامه اشعار و متون مولانا را با نگاه خود تفسیر کرده است.[۱]
پانويس
منابع مقاله
پایگاه کتابخانه تخصصی ادبیات