فارابی، روشنگر بیچراغ: بررسی انتقادی جنبش عقلگرایی در تاریخ فلسفه اسلامی
فارابی، روشنگر بیچراغ | |
---|---|
پدیدآوران | خسروی، کیوان (نویسنده) |
ناشر | مانیا هنر |
مکان نشر | تهران |
سال نشر | 1399 |
شابک | 6ـ12ـ7424ـ622ـ978 |
موضوع | نقد و تفسیر فارابی، محمد بن محمد، ۲۶۰؟ - ۳۳۹ق,فلسفه عقل گرایی,عقل گرایی,فلسفه اسلامی |
کد کنگره | BBR ۳۲۷/خ۵ف۲ |
فارابی، روشنگر بیچراغ: بررسی انتقادی جنبش عقلگرایی در تاریخ فلسفه اسلامی تألیف کیوان خسروی؛ نویسنده کوشیده در این کتاب به بررسی انتقادی تاریخ عقلگرایی در فلسفۀ اسلامی بپردازد.
ساختار
کتاب در چهار فصل تدوین شده است.
گزارش کتاب
فارابی معتقد بود فلسفه به معنای ایثار حکمت است و فیلسوف کسی است که جهد خود در زندگی و غایت عمرش را صرف حکمت میکند. در این راه زندگی زاهدانهای در پیش گرفت و به سیرۀ فلاسفۀ متقدم میزیست. به طور دائم به حکمت و نظر مشغول بود و به آراء متقدمین و شرح معانی آنها اشتیاق فراوان داشت. شاید بتوان گفت فارابی بسان «رند جهانسوز» چنان زیست و چنان نگاشت که هیچ رسوبی از زندگی خود در آثارش بهجا نگذاشته است. این اطلاعات کم پیرامون فارابی، لطمهای به این پژوهش وارد نمیکند؛ چراکه این پژوهش خود را به دورۀ بلوغ فارابی و آن هم بلوغ فلسفی او در آثارش منحصر کرده است.
نویسنده کوشیده در این کتاب به بررسی انتقادی تاریخ عقلگرایی در فلسفۀ اسلامی بپردازد. نشاندادن تاریخ عقلگرایی به این معنا نیست که وجه اصلی تفکر در ایران فلسفه و آن هم از نوع عقلگرای آن است. فروکاستن اندیشه در ایران به فقه (مانند داود فیرحی) یا سیاستنامه (مانند جواد طباطبایی) یا فلسفه، بدفهمی سرشت انسان ایرانی است؛ انسانی که در میان مصیب و مخطی، نمیداند حافظ مجلس باشد یا دردیکش محقل و دستآخر حتی روایت خود را افسانهای میان افسانهها معرفی میکند، هم عقل میخواهد و هم میخواهد به وحی الهی مجهز شود؛ انسانی است بسیار پیچیده و مشکل و حل معمای آن به مدد یک وجه از تفکر خامیای بیش نیست.
از لفظ فلسفۀ اسلامی با توجه به مصطلحشدنش در این کتاب استفاده شده است و هر چیزی و هر کسی که در این پژوهش بررسی میشود، در نسبت با ایران اهمیت پیدا میکند؛ چه فارابی ترک یا عرب یا ایرانی باشد، چه ابن رشد اندلسی و چه مترجمان نهضت ترجمه که همگی مسیحی بودند.
در این کتاب نویسنده سعی کرده با توضیح منظر نظر خود، یعنی نحوۀ رویکرد به فلسفۀ سیاسی فارابی و کتب وی، اهمیت بحث از روش در بازخوانی آثار متقدمان را نشان دهد. توضیح این منظر نیازمند مقدمهای در مورد «منطق اجتماعی معرفت» است که در مقدمۀ کتاب از آن بحث شده است. تلاش نویسنده در مقدمه با آگاهی کامل به نقصهای فراوان آن، ارائۀ کلیاتی روشمند در نحوۀ نظر به فلسفۀ سیاسی فارابی است. در فصل بعد تلاش شده نشان داده شود مسئلۀ تلاش برای تأسیس فلسفه توسط فارابی چه موانع و مشکلاتی داشته و چگونه به مشکلۀ اصلی فارابی بدل شده است. در فصل سوم روش فارابی در نظر به شیئ سیاسی از منظر خود او نشان داده شده و سپس به کلیاتی در باب فلسفۀ سیاسی او پرداخته شده است. فصل چهارم اما در پی آن است تا نشان دهد چگونه فارابی در جستجوی افلاطون و ارسطو به جوی آنها افتاده است. هدف اصلی در این فصل، رد قول «نوافلاطونی» بودن فارابی به معنای خاص کلمه است. در این فصل نشان داده شده که اگر نوافلاطونی بودن به معنای پیرو جریانی دانسته شود که از پی فلوطین در 255 بعد از میلاد آغاز شد، فارابی قطعاً نوافلاطونی نیست. اما اگر نوافلاطونی به معنای کلی در نظر گرفته شود، همه نوافلاطونی هستند.[۱]
پانويس
منابع مقاله
پایگاه کتابخانه تخصصی ادبیات