سیمای آفتاب، خاطرات ناب از زندگانی الهی سیاسی امام خمینی(ره)
سیمای آفتاب | |
---|---|
پدیدآوران | احمدپور ترکمانی، علی (نویسنده) |
عنوانهای دیگر | خاطرات ناب از زندگانی الهی سیاسی امام خمینی(ره) |
ناشر | نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها، دفتر نشر معارف |
مکان نشر | قم |
سال نشر | 1378 |
شابک | 978-964-531-128-3 |
موضوع | خمینی، روحالله، رهبرانقلاب و بنیانگذارجمهوری اسلامی ایران، ۱۲۷۹ -۱۳۶۸ --خانواده- خاطرات |
کد کنگره | ۱۵۷6DSR/س9 الف2 |
سیمای آفتاب، خاطرات ناب از زندگانی الهی سیاسی امام خمینی(ره) تألیف علی احمدپور ترکمانی، محقق ارجمند درصدد برآمده است با بیان برهههایی از زندگی این بزرگ مرد، ایشان را به تصویر بکشد تا نصبالعین نسل جدید ایران اسلامی قرار گیرد. بیشک آشنایی با خاطرات و اندیشههای حضرت امام همگان را به خصوص جوانان و دانشجویان و فرهیختگان این مرز و بوم را در راه شناخت مسیر زندگی و بایدها و نبایدها رهنمون خواهد کرد.
کتاب سیمای آفتاب در چهل فصل ذیل تنظیم شده است:
فصل اول: امام از نگاه نزدیکان و بستگان؛
فصل دوم: امام از نگاه اعضای بیت و دفتر؛
فصل سوم: امام از نگاه اعضای تیم پزشکی؛
فصل چهارم: امام از نگاه شاگردان و همراهان
فصل اول:
تربیت دینی
روحیه امام و حرکتها و صحبتهایشان بر بچهها بسیار اثر میگذاشت. به خصوص «دیانت» ایشان بسیار مؤثر بود. بچههای من خیلی متدینند و من از این بابت شاکر به درگاه خدایم و میدانم که همه اینها اثر وجود آقاست. برخورد و رفتار و دیانت و تقوای ایشان بر من نیز چون فرزندانم اثر داشته است.
اما از نظر اخلاقی بر بچههایم بیشتر اثر گذاشتهاند. من خیلی تغییر نکرده ام و همانی هستم که بودم. اما اگر شوهری بی ایمان داشتم، در دیانت ضعیف میشدم. همین طور که حالا در واقع در دیانت تقویت شدهام. حضرت امام به من و خانواده شان تذکر میدادند.
خواستن چشم برای قرآن خواندن
یک دفعه که با ایشان در نجف بودیم، چشمشان ناراحت شده بود.دکتر بعد از معاینه چشمشان گفت: شما باید چند روز قرآن نخوانید به چشمتان استراحت بدهید.
امام خندیدند و گفتند: دکتر! من چشمم را برای قرآن خواندن میخواهم، چه فایدهای دارد که چشم داشته باشم و قرآن نخوانم؟ شما یک کاری بکنید که من بتوانم قرآن بخوانم.
حرف غیر نزنید
گاهی اوقات که مینشستیم و درباره یک مهمانی یا یک چیز دیگر صحبت میکردیم، ایشان میگفتند: حرف غیر نزنید.
میگفتیم: آقا این حرف کسی نیست، ما داریم چیزی را پیش خودمان تعریف میکنیم. میگفتند:
وقتی حرف غیر به میان آمد، شاید ناخودآگاه به غیبت کشیده شود مگر خودتان حرف ندارید؟ حرف خودتان را بزنید، چرا حرف غیر را میزنید.از خاطرات دیگری که از امام دارم این است که ایشان همیشه در مورد خودداری از اسراف تأکید فراوان میکردند و همیشه میگفتند: تلفن برای کار ضروری است. از تلفن کردن برای کارهای غیرضروری خودداری کنید، همیشه به حد احتیاج چراغ منزل را روشن نگه دارید.
سالگرد شهادت آقا مصطفی
یک روز وارد اتاق آقا شدم و دیدم ایشان و خانم- همسر امام- دارند تلویزیون نگاه میکنند. شب سال دایی مصطفی بود. آقا هم یادشان بود، خانم اوقاتشان خیلی تلخ بود. امام گفتند: خانم چرا اوقاتتان تلخ است؟ خانم گفتند: آخر امسال تلویزیون در مورد مصطفی هیچ صحبتی نکرد.
آقا گفتند: به صحبت اینها چه کار داری؟ دعا کن جایش خوب باشد.
فصل دوم احیای مسجد
به یاد دارم که امام در یکی از سفرهایشان- قبل از انقلاب- که مصادف با ماه رمضان بود، در مسجدی دورافتاده و متروک و بسیار کوچک به اقامه نماز جماعت میپرداختند. این در حالی بود که عدهای از علما به ایشان پیشنهاد کردند که در مسجد جامع شهر اقامه جماعت کنند، اما امام قبول نکردند و فرمودند: در مسجد جامع کسی هست که اقامه جماعت کند. ولی در این مسجد کسی نیست که اقامه جماعت کند. از این رو مسجد را باید احیا کرد.
نامه دانش آموزان مدرسه «اسپرینگ دال» آمریکا یک جزوه از کلمات نصیحت آموز پیغمبر بزرگ اسلام را که برای کودکان ایرانی هدیه دادهاند، برای شما عزیزان میفرستم و به شما دعای خیر میکنم، امید است در ارزشهای انسانی موفق باشید.
پرداخت حق ویزیت
صلواتی برخورد نکنید، باید حق ویزیت و حق زمانی که برای آمدن به جماران سپری میکنند حساب و پرداخت شود. من اراده کردم دست این مرد را ببوسم یک شب که خدمت امام بودیم، میفرمودند:
پیرمردی آمده بود پیش من و با کمال اعتماد میگفت من دو تا فرزندم را در راه اسلام داده ام. امروز هم جنازه پسر سومم را که آخرین پسرم هم بوده- 18 ساله بود در والفجر 8 شهید شده بود- آوردم و دفن کردم. چون خودم عازم میدان هستم، آمدم از شما خداحافظی کنم.
امام میفرمود:
از شهادت و شجاعت این مرد حالی به من دست داد، من اراده کردم که دست این مرد را ببوسم، اما چون او در کف حیاط بود و من بالا بودم، دهنم نرسید به دست او.
مگر ما با آنها چه فرقی داریم؟
امام در آن زمان- قبل از تبعید- در مدرسه فیضیه قم تدریس میکردند.روزی همه ما منتظر ورود امام و آغاز درس بودیم، اما همین که حضرت امام به مدرسه وارد شدند، برگشتند و رفتند. ما بسیار تعجب کردیم، وقتی از ایشان دلیل این کارشان را پرسیدیم، فرمودند:
چند تا طلبه در آنجا در حال درس و بحث هستند، مگر ما با آنها چه فرقی داریم؟ همه ما طلبهایم. امروز اگر چه ما میخواستیم درس بگوییم، اما آنها زودتر از ما آمدهاند، برای همین حق آنهاست که امروز در آنجا، مشغول درس و بحث باشند. فردا ما میآییم، اگر آنها باز هم بودند، درس نخواهیم گفت.[۱]
پانویس
- ↑ ر.ک: بینام، ص106-107
منابع مقاله
بینام، طوبی اندیشه (سطح یک)، سیر مطالعاتی اندیشههای حضرت امام خمینی(ره)، بنیاد تبیین اندیشههای امام خمینی(ره) در دانشگاهها