بیست سال در ایران: روایت یک زندگی در دوران سه پادشاه قاجار

    از ویکی‌نور
    بیست سال در ایران
    بیست سال در ایران: روایت یک زندگی در دوران سه پادشاه قاجار
    پدیدآورانویشارد، جان (نویسنده) پیرنیا، علی (مترجم)
    ناشرمؤسسه آبی پارسی، پل فیروزه
    مکان نشرتهران
    سال نشر1399
    شابک6ـ25ـ9620ـ622ـ978
    موضوعايران - سير و سياحت

    هياتهاي اعزامي پزشکي - ايران ايران - اوضاع اجتماعي - قرن 13ق.

    سفرنا‌مه‌ها‌ - ايران‌
    کد کنگره
    ‏DS ۲۵۸/و۹ب۹

    بیست سال در ایران: روایت یک زندگی در دوران سه پادشاه قاجار تألیف جان ویشارد، ترجمه علی پیرنیا؛ دکتر ج. گ. ویشارد به سال 1891 برای خدمات پزشکی به مناطق مختلف کردستان رفته که تفصیل آن در سه بخش اول این کتاب آمده است. اما میسیون آمریکایی به سال ۱۸۸۷ (۱۲۶۶ شمسی) زمینی در تهران برای تأسیس مریض‌خانه خریداری کرده بود که ناصرالدین‌ شاه هم نسبت به این اقدام علاقۀ زیادی از خود نشان داد. پس فرمان مبنی بر اجازه ساختمان صادر کرد.

    گزارش کتاب

    سرزمین کهنسال و تاریخی ایران، همواره مسافران و سیاحان بسیاری را به خود جلب کرده و تاکنون صدها مقاله و رساله و کتاب در این باب توسط آنان انتشار یافته است. هر کدام‌شان از دیدگاه خاص خود امور جاری ما را دریافته‌اند. گاه بعضی از این روایات شباهتی هم با آنچه ما بوده‌ایم نداشته و گاه نیز چه بسیار نکات و دقایقی در خصوصیات اخلاقی و اجتماعی ما شناخته‌اند که خود غافل بوده‌ایم. سفرنامه‌ها یکی از منابع این قبیل آگاهی‌هاست.

    دکتر ج. گ. ویشارد به سال 1891 برای خدمات پزشکی به مناطق مختلف کردستان رفته که تفصیل آن در سه بخش اول این کتاب آمده است. اما میسیون آمریکایی به سال ۱۸۸۷ (۱۲۶۶ شمسی) زمینی در تهران برای تأسیس مریض‌خانه خریداری کرده بود که ناصرالدین‌شاه هم نسبت به این اقدام علاقۀ زیادی از خود نشان داد. پس فرمان مبنی بر اجازه ساختمان صادر کرد.

    اما این فرمان شامل شرایطی بود که قبول آن برای میسیون میسر نبود. از جمله شرایط یکی این بود که مؤذنی از طرف بیمارستان استخدام شود که در ساعت‌های معین مردم را به نماز و عیادت بیماران دعوت کند و نیز تأکید داشت که زنان در بیمارستان پذیرفته نشوند. صدور این فرمان باعث شد که تأسیس بیمارستان چند سالی به تعویق افتد. بالاخره امین‌الدوله نخست‌وزیر به اطباء اطمینان داد که حاضر است فرمان شاه را ملغی ساخته، خود مسئولیت کامل عدم اطاعت از آن را برعهده گیرد.

    با این توافق‌ها از آمریکا تقاضا شد که پزشک قابلی برای اداره بیمارستان استخدام و به تهران اعزام شود. در پاسخ آن درخواست دکتر ویشارد پس از دو سال خدمات طبی در مغرب ایران به پایتخت انتقال یافت. بیمارستان امریکایی در تهران در پائیز سال ۱۸۸۳ رسما به دست این طبیب گشایش یافت. از این تاریخ امور مریض‌خانه به طرز رضایت‌بخشی اداره شد و شاه نیز از خدماتی که توسط آنان انجام می‌گرفت، تقدیر کرد. مهارت زیادی که دکتر ویشارد در امور پزشکی، خاصه در جراحی داشت، اعتبار بیمارستان را در انظار مردم بالا برد. این طبیب علاوه بر ادارۀ بیمارستان، کلاسی نیز برای تربیت اطباء ایرانی تاسیس کرد.

    در سال 1904 بیماری وبا مجدداً در ایران شیوع یافت. برای مبارزه با آن، میسیون پزشکی از ایرانیانی که توانایی داشتند، استمداد کرد و آنان نیز به قدر توانایی خویش از هیچ‌گونه کمک و همراهی دریغ نکردند. برای مداوای بیماران سه مرکز در تهران و یکی در تجریش دایر شد. دکتر ویشارد رساله‌ای نوشت و اقداماتی را که برای پیشگیری از این بیماری ضرورت داشت، به تفصیل توضیح داد. کارکنان میسیون با گاری‌هایی که اجاره کرده بودند، در کوچه‌های شهر در جستجو بودند و بیماران را به مراکز طبی انتقال می‌دادند. پس از چندی بیمارستان امریکایی در همدان، رشت، مشهد، کرمانشاه و تبریز نیز گشایش یافت. دکتر ویشارد تا سال ۱۹۱۰ (۱۲۸۹ شمسی) در تهران خدمت کرد، که در آن سال از طرف میسیون متقاعد شد و به امریکا بازگشت.

    ویشارد «در معاینات پزشکی و سرکشی به بیماران، برخی دانشجویان را سهیم کرده و با خود می‌برده است تا از نزدیک تجربه کنند و ظرافت‌های کار را دریابند. همچنین جزوه‌هایی برای آشنا شدن مردم با بیماری و نحوه مصون ماندنشان منتشر کرد که در روزنامه وقایع الاتفاقیه هم اعلان می‌شده است. اگر در شهرستانی بیمارانی بودند و احتیاج به کمک داشتند، از دانشجویان مطلع و افراد آگاه، بدان محل روانه می‌کرد و تا حد توان به آنان کمک می‌رساند. نخستین سالن تشریح و کالبدشکافی و اولین تجربه بیهوش کردن بیماران برای مرحله جراحی را نیز او با موفقیت انجام داد و هم بیرون آوردن سنگ مثانه و عمل موفقیت‌آمیز توسط او صورت گرفت.

    سال‌های زندگی در میان گروه‌های مختلف ایرانی به او فرصت مناسبی داد که فارسی را به‌‎خوبی فرا گیرد و به مرحله‌ای رسید که آموزش دروس پزشکی را به زبان فارسی انجام داد؛ زندگی در سرزمینی پرماجرا و متنوع با شرایط فرهنگی متفاوت از محصولات گرمسیری و سردسیری و تنوع نژادها و قبایل گوناگون و سلیقه‌های مختلف... او که معلم طب و جراحی بود، در امور اجتماعی و توسعه هم نقشی داشت. حتی چغندرقند را به ایران آورد و کاشت و فعالیت در این زمینه را سامان داد.

    یکی از خدمات مریض‌خانه او، به داد مردم رسیدن در وبای سال ۱۹۰۴ بود که روایت آن، شاید یکی از مهم‌ترین فرازهای این کتاب باشد: «در سال وبایی ۱۹۰۴ مریض‌خانه بزرگ ما در شرق تهران، که انواع گوناگون بیماران را می‎پذیرفت، به وبایی‌ها اختصاص یافت و خانه‌ای را در غرب تهران برای سایر بیماران در نظر گرفتیم و یک محل هم در شمیران بنیاد یافت. این سه مرکز و همچنین پزشک‌خانه‌ای که در بخش یهودی‌نشین شهر قرار داشت، یک ماه بدون وقفه شب و روز در تلاش بودند و بالاخره تا حدودی شیوع بیماری کنترل شد. برای اجرای چنین طرح حیات‌بخشی، کوشش‌های ما در سه جهت با جدیت دنبال می‌شد؛ جلوگیری از گسترش بیشتر بیماری، مراقبت دقیق از مبتلایانی که به مریض‌خانه رو می‌آوردند و سرکشی و کنترل خانه‌ها ... گشت ‌زدن در شهر برای پیدا کردن و حمل اجساد مبتلایان، یکی از حساس‌ترین اموری بود که انجام می‌دادیم، که البته از جانب تعداد قلیلی از مردم مورد سرزنش و اعتراض هم قرار گرفتیم. عده‌ای بر ما خرده می‌گرفتند که این بلا از جانب خداوند نازل شده است، شما چه کسی هستید که دخالت می‌کنید، شما نه می‌توانید مانع آن بشوید و نه قادر خواهید بود اراده خداوند را تغییر دهید. اما دولت و سایر مقامات متنفذ به شدت از ما جانب‌داری می‌کردند و آن زمان که کار ما پایان یافت و برای مردم روشن شد که ما انگیزه‌ای جز خدمت و نوع‌دوستی نداشتیم تمامی آن انتقادها و ایرادات بدل به گرم‌ترین و صمیمنانه‌ترین قدردانی‌ها و تشکرات شد». (ص 188)[۱]


    پانويس


    منابع مقاله

    پایگاه کتابخانه تخصصی ادبیات

    وابسته‌ها