بمبئی رقص الوان است؛ بمبئی به روایت مسافران دوره قاجار

بمبئی رقص الوان است؛ بمبئی به روایت مسافران دوره قاجار به کوشش علی‌اکبر شیروانی، این کتاب پنجمین جلد از مجموعۀ «تماشای شهر» است که در هر جلد از خلال گزیدۀ سفرنامه‌ها، نگاه ایرانی به هویت یکی از شهرهای دور را ترسیم می‌کند.

بمبئی رقص الوان است
بمبئی رقص الوان است؛ بمبئی به روایت مسافران دوره قاجار
پدیدآورانشیروانی، علی‌اکبر (نویسنده)
ناشراطراف
مکان نشرتهران
سال نشر1397
شابک8ـ7ـ98019ـ600ـ978
موضوعايران -- سير و سياحت -- قرن ‎۱۳ق,ايران -- تاريخ -- قاجاريان، ۱۱۹۳ - ‎۱۳۴۴ق,سفرنامه‌هاي ايراني -- قرن ‎۱۳ق,سفرنامه‌ها
کد کنگره
‏DSR ۱۳۲۵/ش۹ب۸ ۱۳۹۷

گزارش کتاب

شهرها خودشان را در ما، در رفتارهای جمعی ما، در کردار اجتماعی ما و در حیات روزانۀ ما متبلور می‌کنند و ما خودمان را به شکل‌های گوناگون پیدا می‌کنیم. از ایام کهن تاکنون از راه‌های شایع خودشناسی دوری از محل سکونت بوده است و اهمیت سفر نیز در پیوندی است که میان مسافر و مبدأ و مقصد سفر حاصل می‌شود. ما عزم سفر می‌کنیم و اولین ره‌توشه‌ای که به دوش می‌کشیم خودمانیم و به شهر و دیاری دیگر می‌رویم که خودمان را به آن عرضه کنیم و در معرضش قرار گیریم تا تراش بخورد این خود یک‌جانشسته. مسافر در بازگشت به شهرش خود دیگری سوغات می‌آورد و این از هر آنچه به سوغات برمی‌چیند مهم‌تر است.

بعد از هر سفر مسافر دو مرحله را طی می‌کند: ملال پس از سفر و نشاط پس از ملال. این نشاط پس از سفر، هم با مرور خاطرات و ورق زدن تصاویر سفر حاصل می‌شود و هم در آن خودی که جدید است و پیش از سفر نبوده است. پیشینیان ما با همۀ مخاطرات ـ حتی اگر به قول حضرت حافظ «بیم جان درو درج» بود ـ سفر می‌کردند و در سفر چیزی فراتر از سیاحت شهر می‌جستند که آن چیز فراتر، بیرون از سفر نبود؛ اما چنان آشکارا هم نبود که چون تحفه‌ای بگیرندش و بازگردند. آنها هم خود فردی‌شان را در سفر می‌کاویدند و هم خودِ جمعی‌شان را در سفر می‌جستند و هرچه دورتر می‌رفتند دستاویزهای عجیب‌تری می‌یافتند. بخشی از جذابیت شهرهای دور، از جستن همین سوغات غریب خودشناسانه می‌آید و بیهوده نبود تحمل آن همه رنج سفر در روزگاری که سفر آسان نبود. سفرنامه‌ها کارنامۀ خودکاوی‌هاست و ما گرچه بی‌نیاز از سفر نیستیم، می‌توانیم نگاهی به کارنامۀ مکتوب نیاکان بیندازیم تا خودِ جمعی و فردی‌مان را محک بزنیم، مقایسه کنیم، بسنجیم و امروزی‌اش کنیم. آنچه از شهرهایی چون پاریس، استانبول، لندن، سن‌پترزبورگ و بمبئی در دست داریم خود‌نگارۀ فردی و جمعی پدران ماست و ما همچنان می‌توانیم خودِ جمعی و فردی‌مان را در آن بیابیم و توأمان سرچشمه‌ای بدانیم‌شان از میراث سرمشق‌های اجدادی.

مجموعۀ «تماشای شهر» کارنامۀ خودجوئی تنی چند از گذشتگان نه چندان‌دور و نه چندان نزدیک است. در ارائۀ کارنامۀ خودشناسانۀ مسافران دورۀ قاجار تلاش شده بیش از اهتمام به دغدغه‌های صلب و سخت مورخان و پژوهشگران، به روایتی برسد که خواندنش برای مخاطب شیرین و خیال‌انگیز باشد.

روح شهر کلاف پیچیده‌ای از عناصر دیدنی و نادیدنی است و در شکل‌گیری این روح، روایت مسافران سهم انکارناپذیری دارد. تصویر خیالی که بمبئی در ذهن همۀ ما نقش بسته است از توصیفات و غافلگیری‌هایی پدید آمده که ایرانی‌های پیشین سوغات آورده‌اند. گزارش اولین مواجهه با شهر موضوع این کتاب است؛ بمبئی مسافران قاجاری.

این کتاب پنجمین جلد از مجموعۀ «تماشای شهر» است که در هر جلد از خلال گزیدۀ سفرنامه‌ها، نگاه ایرانی به هویت یکی از شهرهای دور را ترسیم می‌کند.

در خاطرات حاجیه‌خانوم علویۀ کرمانی که در اردیبهشت 1271 شمسی به بمبئی وارد شده است می‌خوانیم: «روزها هم ما را می‌بردند تماشاخانه‌ها به گردش. یک روز رفتیم در باغ ملکۀ انگلیسی. نمی‌دانم بنویسم چقدر بزرگ بود، درخت‌ها جور به جور که ما یک کدام را ندیده بودیم، گل‌های رنگ به رنگ ولی هیچ کدام بو نمی‌داد، دیگر گل رازقی و یک گل زردی دیگر بود ولی از برگ‌ها چه نویسم، تمام کوزه‌های گل همه مختص برگ است ـ گلی میوه ندارد ـ چه برگ‌هاـ انواع، اقسام، همه رنگ. گو اینکه در چیت‌ها می‌زنند نه اینکه در چیت الوان می‌کنند همۀ برگ‌ها همه رنگ هست. هوش از سر فلک بیرون می‌رود ـ بنده که قوۀ نوشتن ندارم که به چطور عنوان کنم، تا خود شخص نبیند نمی‌فهمد». (ص 117 ـ 118)

میرزا عبدالرئوف که در سال 1283 به شهر بمبئی وارد شده، دربارۀ این شهر چنین می‌نویسد: «خلاصۀ کلام، شهر بمبئی شهری است که انگلیس‌ها بعد از تصرف آن موافق نقشۀ مهندسی به طرح شهرهای اروپا بنا نموده‌اند که امروزه بهترین شهرهای هندوستان بمبئی است، با شهرهای خوب فرنگستان از هر جهت برابری می‌کند، خیابان‌های آن تمام سبز و خرم است، باغ‌های خوب و دلگشا، تماشاخانه‌های نیکو بسیار دارد». (ص 99)

میرزا ابوطالب خان در خرداد 1182 شمسی به شهر بمبئی وارد شده است. او دربارۀ این شهر چنین می‌نویسد: «بمبئی در عرض بلد 17 شمالی واقع است. آب و هوای آن قریب به هوای آبادی‌های تحت استوا به اعتدال و صحت است. هشت فصل که هر یک را به مجرد داخل شدن آن حس توان کرد دارد و از میوه‌های هند تمام در آنجا بهم رسد ـ از آن جمله انبه ممتاز است. شهر مسکن اعزّه در قلعه واقع شده، تمام خانه‌ها و دکاکین از خشت و گچ و چوب‌های رنگین سه ـ چهار طبقه است اما سقف تمام از کپره و صندوقی است. خانه‌ای که مقابل عمارات چورنگی کلکته توان کرد به نظر نرسید. اهل این شهر اکثراً گبران المعروف به فارسی و بعضی اصحاب انگلیس و قلیل پرتغالی و هندوانند». (ص31)[۱]

پانويس


منابع مقاله

پایگاه کتابخانه تخصصی ادبیات

وابسته‌ها