بازخوانی مقالات و مجلات ادواری (2)؛ راپورتها؛ گزارش نظمیه دوره مشروطه
بازخوانی مقالات و مجلات ادواری (2)؛ راپورتها؛ گزارش نظمیه دوره مشروطه تألیف حسین ثقفی اعزاز و جمعی از نویسندگان، این مجموعه مقالات متعلق به دوران تاریخ مشروطیت در فاصلۀ سالهای 1331ـ1324 میباشد که توسط محققین و مورخین تدوین و نگارش گردیده شده است. استخراج این مقالات از مجله یغما و منابع دیگر بوده است.
| بازخوانی مقالات و مجلات ادواری | |
|---|---|
| پدیدآوران | ثقفی اعزاز، حسین (نویسنده) |
| ناشر | شفیعی |
| مکان نشر | تهران |
| سال نشر | 1397 |
| شابک | 1ـ59ـ7843ـ964ـ978 |
| کد کنگره | |
گزارش کتاب
این مجموعه مقالات متعلق به دوران تاریخ مشروطیت در فاصلۀ سالهای 1331ـ1324 میباشد که توسط محققین و مورخین تدوین و نگارش گردیده شده است. استخراج این مقالات از مجله یغما و منابع دیگر بوده است. در ادامه این معرفی، مروری به برخی از مقالات این کتاب داریم.
در مقالۀ «تقاضای مشروطیت» چنین آمده است: «در اسناد متعلقه به مخدومی آقای معاونالدوله غفاری نامهایست به خط و امضای مرحوم شیخ مرتضی آشتیانی پسر بزرگ مرحوم حاجمیرزاحسن آشتیانی مجتهد معروف و مشهور دوره ناصرالدین شاه که ظاهراً به مظفرالدینشاه نوشته و در تقاضای مشروطیت با دیگر علماء همآواز شده است، منتهی تقاضای خود را با متانت عنوان و در آن استدلال خوبی کرده است که استبداد برای اعمال هوی و هوس از همه جهت مساعد و مناسب است و عکس آن مضر و نامناسب و اگر من دنبال هوی و هوس بودم چنین تقاضائی نمیکردم. نامه بدون تاریخ است ولی از فحوای سخن بر میآید که هنوز مشروطیت داده نشده و وقایع دوره محمدعلیشاه پیش نیامده بوده است». (ص 21)
در ابتدای مقالۀ «تقیزاده و مشروطیت» نوشتۀ رضا رضازاده شفق میخوانیم: «دوست فضل محترم آقای ایرج افشار از بنده درخواست کردند مقالهای انتقادی در باب خطابۀ علامۀ بزرگوار آقای تقیزاده راجع به تاریخ اوایل انقلاب و مشروطیت ایران که در سه قسمت به تاریخ 29 دی ماه و 6 و 12 بهمنماه 1337 در باشگاه مهرگان ایراد فرمودند و جزو انتشارات باشگاه مهرگان چاپ شد، و آن خطابه الحق فصلالخطاب آغاز نهضت مشروطیت ایرانست، مقالهای انتقادی به رشتۀ تحریر درآورم. در پاسخ این پیشنهاد عرض کردم که خطابهها و نوشتههای آقای تقیزاده حتی در باب مرویات مستند به دقت و تحقیق است تا چه ماند به مرئیات ایشان که مصداق آن این خطابۀ اخیر است، و مرا هرگز یارائی موشکافی در آن موضوع نیست مگر اینکه بخواهیم چند کلمهای مستند به مشهودات خودم راجع به خود آقای تقیزاده که در نهضت مشروطیت ایران سهمی بهسزا داشتهاند و در خطابۀ ایشان تقریباً مسکوت گذاشته شده بنویسم، بلکه برای عبرت و انتباه جوانان که هیچ وقت از هادی و سرمشق بینیاز نتوانند بود. و در این باب جز دیباچهای فهرست مانند و غیر از ملاحظاتی چند نتوانم گفت. زیرا شرح زندگانی پرحادثه و پرشور آقای تقیزاده کتابی مفصل خواهد بود». (ص 123)
در ابتدای نوشتار «ستارخان و تقیزاده» به قلم ایرج افشار میخوانیم: «در موضوع روابط ستارخان و تقیزاده سه تلگراف از ستارخان به تقیزاده و سواد یک نامه از تقیزاده به ستارخان موجود است که به لطف همسر محترم تقیزاده، خانم عطیه، دیدهام و در این صفحات به چاپ رسانیده میشود. این نامه که از اسناد بسیار مهم در موضوع انقلاب مشروطیت و فعالیتهای مستمر تقیزاده است چند ماه 5 قبل از ورود تقیزاده به تبریز نوشته شده است. ولی البته نمیدانیم که به دست ستارخان رسیده بوده است یا نه؟ به هر تقدیر مبین اقدامات تقیزاده است در قضیۀ محاصرۀ تبریز و مبارزات ستارخان و یارانش در قبال محمدعلی شاه». (ص 167)
نوشتار «سید جمالالدین واعظ» به قلم سید محمدعلی جمالزاده با موضوع شرح حال زندگی سید جمالالدین است. در بخشی از این نوشتار میخوانیم: «بنده چون به بیریائی مرحوم پدرم آشنا بودم هیچ وقت درصدد برنیامدم که در کتب و مجلات در باب آن مرحوم چیزی بنویسم و چون عقیده دارم که پدرم حقی به گردن مردم ایران دارد داوری را به خود مردم باز گذاشتهام و اینک خوشوقتم که از گوشه و کنار صداهائی به گوشم میرسد که حاکی بر قدرشناسی مردم است. در خصوص مقبره و مزار خوب به خاطر دارم روزی پدرم با چند تن از دوستانش نشسته بودند و صحبت از مرگ به میان آمد، یک نفر از حضار گفت من دلم میخواهد پس از مرگم بدنم را بسوزانند و خاکسترم را در فصل بهار از بالای کوه دماوند به باد دهند. دیگری باز قریب به همین مضامین مطالبی گفت. پدرم گفت پس از مرگ برای من کاملاً یکسان است که با بدن و جسم بیحانم هر چه میخواهند بکنند چون جسم بیجان در حکم چون خشکی است که دیگر سر سوزنی قدر و قیمت ندارد.
وقتی پدرم در زندان بروجرد به سر میبرد. من تازه به بیروت رفته بودم و در مدرسه شبانهروزی آباء لازاریست تحصیل میکردم. روزی کاغذی از ایران به من رسید که به خط پدرم بود و از زندان بروجرد خطاب به من نوشته بود. حالا متن آن در خاطرم نیست ولی در همان تاریخ به روز نامه حبلالمتین به کلکته فرستادم و در آنجا به چاپ رسیده است. پدرم نوشته بود که مشغول خواندن ترجمه کتاب تلماک هستم و گمان میکنم پیش از آنکه این کتاب را به پایان برسانم عمرم به پایان برسد غصه بیهوده مخور وسعی داشته باش در همان راهی که من رفتم بروی». (ص 364)[۱]
پانويس
منابع مقاله
پایگاه کتابخانه تخصصی ادبیات