استادان استادان چه کردند؟: تاریخ دارالمعلمین و دانشسرای عالی (از 1297 تا 1357)
استادان استادان چه کردند? | |
---|---|
پدیدآوران | فراستخواه، مقصود (نویسنده) |
ناشر | نی |
مکان نشر | تهران |
سال نشر | 1400 |
چاپ | اول |
شابک | 1ـ0405ـ06ـ622ـ978 |
موضوع | آموزش عالی-- ایران -- تاریخ تربیت معلم-- ایران -- تاریخ دانشگاه ها و مدارس عالی معلمان-- ایران -- تاریخ |
کد کنگره | LA 1353/ف4الف5 |
استادان استادان چه کردند؟: تاریخ دارالمعلمین و دانشسرای عالی (از 1297 تا 1357) تألیف مقصود فراستخواه، خاستگاه بحث در این کتاب، یکی از نخستین نهادهای آموزش عالی در ایران است: دارالمعلمین. در این نهاد، پیشروترین آموزشهای بعد از متوسطه در ایران ارائه شده است. در کلاسهای دارالمعلمين، استادانِ استادانِ استادان این سرزمین درس داده اند. بزرگانی پشت نیمکتهای دارالمعلمین نشستند، تحصیل کردند و آنگاه خود از نخستین استادان نسل برجسته دانشگاهیان ایران شدند.
ساختار
کتاب در پنج فصل به نگارش درآمده است.
گزارش کتاب
علمآموزی و علمورزی مدرن در ایران داستان دلکش اما پرتنشی است؛ علمآموزی جدید بخشی از طرح بزرگتری است که میتوان از آن به رنسانس ناتمام ایران معاصر تعبیر کرد که در این کتاب به آن بیشتر پرداخته شده است. علمورزی مدرن در ایران قصهای بیغصه نبود؛ در این کتاب با فرازونشیبهای این کاروان طی چند منزل از منازل سلوکش آشنا خواهیم شد.
خاستگاه بحث در این کتاب، یکی از نخستین نهادهای آموزش عالی در ایران است: دارالمعلمین. در این نهاد، پیشروترین آموزشهای بعد از متوسطه در ایران ارائه شده است. در کلاسهای دارالمعلمين، استادانِ استادانِ استادان این سرزمین درس داده اند. بزرگانی پشت نیمکتهای دارالمعلمین نشستند، تحصیل کردند و آنگاه خود از نخستین استادان نسل برجسته دانشگاهیان ایران شدند. در آزمایشگاه دارالمعلمین، اولین تحقیقات علوم پایه در سطح بعد از متوسطه و دانشگاهی آغاز شد، نخستین لذتهای پرسشگری و دانایی نوین ایرانی به همراه تنشهای تردید آمیز فلسفی و شک علمی در فضاهایش تجربه شد و زمزمۀ معرفتی پیدرپی در عمق ذهن و جان استادان و دانشجویانش طنین انداخت: «آهان! الآن فهمیدم، وہ که در اینجا هنوز هم پرسشی به قوت خود باقی است».
در سال تحصیلی ۱۲۹۷-۱۲۹۸ اتفاق مهمی افتاد: تأسيس «دارالمعلمین مرکزی»؛ خانهای برای تربیت معلم در ایران که در کمال تعجب سر پا ماند و این خلاف عادت بود؛ چراکه جامعۀ ایرانی معروف است به ناپایداری. اما دارالمعلمین همچنان ایستاد و باقی ماند و رشد کرد و تناور شد. در سال ۱۳۰۷، این نهاد به «دارالمعلمین عالی» و در ۱۳۱۲ به «دانشسرای عالی» ارتقا یافت. دانشسرا در ۱۳۱۳ (در دورۀ تأسیس دانشگاه تهران)، ضمن اینکه خود هستۀ اولیه دانشگاه را فراهم میآورد، تبدیل شد به جزئی از دو دانشکده آن بخش «ادبیات و علوم انسانی»اش جزء دانشکدۀ ادبیات شد و بخش «علوم پایه»اش ضمیمۀ دانشکدۀ علوم گشت.
دانشسرای عالی فلسفۀ وجودی خاصی داشت و متمایز از تربیت معلم بود. تنوع و تکثر نهادها و مؤسسات آموزش عالی در هر جامعهای میتواند معرف توسعه علمی و آموزش دانشگاهی آن جامعه باشد، البته به شرط کیفیت و پاسخگویی اجتماعی به نیازهای واقعی. وجود دانشسرای عالی و دانشگاه تهران با هم مصداق قابل قبولی از تنوع معنادار در آموزش عالی است. از اینرو در ۱۳۳۴ دانشسرای عالی - با وجود پیوند با دانشگاه تهران - همچنان با عنوان سابقش کار تربیت دبیر در دو حوزه اولیه، یعنی «بخش ادبیات و علوم انسانی» و «بخش علوم پایه» را رأسا برعهده داشت. همین تمایز سبب شد دانشسرای عالی، فلسفۀ وجودی و کیستی خاص خود را حفظ کند و نیز قانون مصوب ۱۳۳۸ در مجلسين استقلال دانشسرا را به رسمیت شناخت. از ۱۳۴۲ طبق ماده واحده هیئتوزیران، به این نهاد عنوان تازهای دادند که از تمرکزگرایی و نگاه بوروکراتیک دولتی در هیئتوزیران آن دوره ناشی میشد: سازمان تربیت معلم و تحقیقات تربیتی. برای این سازمان چند مؤسسۀ تحقیقاتی و آموزشی به صورت وابسته تعریف کردند. این تصمیم در هیئت وزیران گرفته شد، آن هم در زمانی که هنوز وزارت علوم و آموزش عالی به صورت مستقل از وزارت آموزش و پرورش تأسیس نشده بود. به همین دلیل بعد از ایجاد وزارتخانۀ علوم در سال ۱۳۴۶، نام اصلی دانشسرای عالی با تصریح و تصویب قانونی به جای خود بازگشت.
دارالمعلمین در چرخشگاه سده ۱۲۰۰ به ۱۳۰۰ تأسیس شد. دارالمعلمین به واقع بخشی از رنسانس معاصر ایرانی و جزئی از طرح مدرنیته ناتمام ما بود. طی این دو سده، تجربه معاصر ایرانی به آزمون نشست، هرچند با بسیاری مشکلها. «دارالمعلمین داشتن» و «دانشگاه داشتن» در صدر برنامههای تحولخواهی این جامعه و لازمه تجدد ما بود و چه دشوار بود. همه تنشهای پرهیجان و گاهی هولناک این راه صعب در دارالمعلمین نیز بازتاب یافت.
در این کتاب، با ذکر شواهدی استدلال شده چگونه طرح تأسیس دارالمعلمين و حيات شكوفان آن در دوسه دهۀ نخستش بخشی از یک طرح بزرگتر بود و آن طرح ملیت و تجدد و تکاپوهای تمدن و تجدد ایرانی در تجربه معاصرت بود. در واقع، فکر «مدرسه سیاسی ساختن»، «دارالمعلمین ساختن» و «دانشگاه تهران داشتن» فکرهای مولود بودند و از دو فکر بزرگ تر (والد) نشئت گرفتند: فکر مدرنیته و فکر ملی. بانیان و حامیان این هرسه نیز به یک خانواده بزرگ گفتمانی تعلق داشتند و کم هم نبودند کسانی مثل علیاکبر سیاسی که در هر سه نهاد (مدرسه سیاسی، دارالمعلمین و دانشگاه تهران) نقشآفرین شدند.
دارالمعلمين چندین خصیصه بینالمللی نیز داشت: نخست، اقتباسی بومی بود از تجربۀ بینالمللی در جهان پیشرو آن زمانه. فكر تأسیس دارالمعلمین برگرفته از یک تجربه پیشرو در اروپا و نیز کشورهای در حال متجددشدن منطقه بود که به واسطه تحولخواهان اجتماعی همچون حسن رشدیه وارد دولت شد و اصلاحطلبان دولتی را نیز به این صرافت انداخت. کسانی چون علیاکبر سیاسی و عیسی صدیق در حین تحصیلات خود در اروپا با این تجربه جهانی آشنا شده بودند. اسماعیل مرآت، استاد و نخستین معاون دارالمعلمین، دانشآموختۀ دانشسرایی در فرانسه بود. مؤسسان، استادان و مدیران دارالمعلمین ایرانی نقش ابتكارات ایرانی خود را به این تجربههای جهانشمول زدند، اما به نام بومیسازی به اصل تجربۀ جهانی دانش جديد لطمه وارد نیاوردند و شیر بییالودم و اشکم خلق نکردند.
نویسنده در فصل نخست به این پرسش که آیا عقبماندگی تقدیر تاریخی ایران بود؟ پاسخ داده و مینویسد: «بیداری معاصر ایرانی در سده ۱۲۰۰ شمسی و از دورۂ عباس میرزا به اینسو آغاز شد و با مشروطه و نهادهای جدید بعد از آن به ثمر نشست و رنسانس فکری و فرهنگی معاصر و ناتمامی را طی سده ۱۳۰۰ رقم زد. هم درباره آن بیداری و هم درباره این رنسانس - یعنی این دویست سال دورانساز ولی پرنشیب و فراز - در کتاب بیشتر بحث خواهیم کرد».
در فصل دوم که به زمینههای تاریخی و اجتماعی مدرنیته غربی اختصاص دارد، با عنوان «مدرنیتۀ غربی» آمده است: «علم جدید و نظام نوین دانش بخشی از طرح اجتماعی برای تجدد و پیشرفت و رهایی بود. پس پشت این علم، نوعی رسالت روشنفکری و اصرار به پرسشگری و سوژگی و و نقد و روشنگری و تغییر عالم و آدم بود. انواع تعارضهای اجتماعی در دوره رنسانس و روشنگری اروپا به جریان افتاد. میدان نیروها با علایق و منافع مختلف شکل گرفت و بر سر ارزشهای متفاوت با هم اختلاف پیدا کردند. علم هم در این میدان به میان آمد و از سوی گروههای خاص اجتماعی دنبال شد و گروههایی نیز با آن به مخالفت برخاستند».
بدین ترتیب از سال تحصیلی ۱۲۹۷- ۱۲۹۸ تا ۱۳۵۶-۱۳۵۷ با شصت سال شگفتانگیز روبروییم: از پیدایی و برآمدن و بالا و پایینشدن یک نهاد آموزش عالی ایران به شرحی که در این کتاب مرور میشود. همین که نهادهای آکادمیک متعلق به دوره جنبش نوسازی قبل از سده ۱۳۰۰ در ایران، طی دهههای متمادی در طول این قرن همچنان در سرزمین ناپایداریها دوام آورده است برای هیجان لازم جهت مطالعه و پیجویی داستان آن کفایت میکند. در میان رؤسا و معاونان این نهاد کسانی بودند که در سمت وزارتی نیز کار کردند، مانند اسماعيل مرآت (وزیر معارف)، عیسی صديق (وزیر معارف)، علیاکبر سیاسی (وزیر فرهنگ و معارف) و احمد هوشنگ شریفی (وزیر آموزش و پرورش).[۱]
پانويس
منابع مقاله
پایگاه کتابخانه تخصصی ادبیات