ابن مضاء قرطبی، احمد بن‌ عبدالرحمن‌

    از ویکی‌نور
    ابن مضاء، ابوالعباس‌ احمد بن‌ عبدالرحمان‌ بن‌ محمد لخمى‌ قرطبى ‌
    NUR00000.jpg
    نام کاملاحمد بن‌ عبدالرحمان‌ بن‌ محمد؛
    نام‌های دیگرابن مضاء، ابوالعباس‌ احمد بن‌ عبدالرحمان‌ بن‌ محمد لخمى‌ قرطبى؛
    تخلصابن مضاء؛
    نسبلخمی؛
    نام پدرعبدالرحمان‌ بن‌ محمد لخمى‌ قرطبى؛
    ولادت511ق‌؛
    محل تولدقرطبه؛، اندلس؛
    محل زندگیاندلس، مغرب؛
    رحلت592ق‌‌؛
    مدفناشبيليه‌ (محل دفن)؛
    طول عمر81؛
    خویشاوندان
    دیناسلام؛
    مذهباهل سنت (ظاهری)؛
    پیشهفقيه‌، نحوی، محدث؛
    منصبقاضی الجماعه؛
    اطلاعات علمی
    اجازه اجتهاد از‌ ‌
    درجه علمیفقيه‌، نحوی، محدث؛
    اساتیدابوعبدالله‌ ابن‌ اصبغ‌، ابوالقاسم‌ ابن‌ رضى‌، ابوبکر ابن‌ سمجون‌، ابوالعباس‌ ابن‌ خصيب‌، ابن‌ عربى‌، ابن‌ ابى‌ الخصال‌، ابوطاهر تميمى‌، عبدالملک‌ ابن‌ مسره، ابوبکر ابن‌ مدير، ابوالقاسم‌ ابن‌ رماک‌؛
    مشایخقاضى‌ عياض‌، عبدالحق‌ بن‌ عطيه، ابوعبدالله‌ ابن‌ وضاح، ابوحجاج‌ قضاعى، ابن‌ موهب‌، ابن‌ فندله، ابومروان‌ باجى؛‌ ‌
    معاصرینيوسف‌ بن‌ عبدالمؤمن‌، يعقوب‌ المنصور؛
    شاگردانابن‌ دحيه‌، ابن‌ حوط الله‌، على‌ بن‌ محمد غافقى‌؛
    برخی آثار1- الرد على‌ النحاه يا الرد على‌ النحويين؛

    ابن مَضاء، ابوالعباس‌ احمد بن‌ عبدالرحمان‌ بن‌ محمد لخمى‌ قرطبى ‌ (511 -592ق‌/1117-1196م‌)، فقيه‌، نحوی و محدث‌ اوايل‌ عصر موحدون‌ اندلس‌.

    از نسبت‌ لخمى‌ او چنين‌ برمى‌آيد که‌ نسب‌ او به‌ قبيله لخم‌ که‌ در اطراف‌ شَذونه‌ و اشبيليه‌ اقامت‌ داشتند، مى‌رسد.

    کنيه او را ابوجعفر و ابوالقاسم‌ نيز گفته‌اند.

    ولادت

    وی در يکى‌ از درخشان‌ترين‌ دوره‌های تاريخ‌ اندلس‌ در سال 511ق قرطبه‌ زاده‌ شد.

    تحصیلات، اساتید

    در همان قرطبه به‌ تحصيل‌ مقدمات‌ علم‌ پرداخت‌.

    کتاب‌ الموطأ را نزد ابوعبدالله‌ ابن‌ اصبغ‌ خواند و قرائات‌ را از ابوالقاسم‌ ابن‌ رضى‌ و نحو و ادب‌ را از ابوبکر ابن‌ سمجون‌ و ابوالعباس‌ ابن‌ خصيب‌ فراگرفت‌ و از محضر ابن‌ عربى‌ که‌ پس‌ از برکناری از منصب‌ قضا (ح‌ 530ق‌)، در قرطبه‌ به‌ تدريس‌ مشغول‌ بود، بهره بسيار برد.

    از ديگر استادان‌ او در قرطبه‌ مى‌توان‌ از ابن‌ ابى‌ الخصال‌، ابوطاهر تميمى‌، عبدالملک‌ ابن‌ مسره و ابوبکر ابن‌ مدير ياد کرد.

    پس‌ از آن‌ به‌ اشبيليه‌ رفت‌ و در آنجا قرائت‌ نافع‌ و ابن‌ کثير را از شريح‌ آموخت‌ و الکتاب‌ سيبويه‌ را نزد ابوالقاسم‌ ابن‌ رماک‌ فراگرفت‌ و چندی در ملازمت‌ وی به‌ سر برد و آثار نحوی، لغوی و ادبى‌ بسياری را نزد وی خواند. آنگاه‌ بار ديگر از محضر ابن‌ عربى‌ که‌ در آن‌ زمان‌ در اشبيليه‌ به‌ سر مى‌برد، بهره‌ جست‌. مدتى‌ نيز در سبته‌ از قاضى‌ عياض‌ محدث‌ مشهور اندلسى‌ و در المريه‌ از عبدالحق‌ بن‌ عطيه‌ و ابوعبدالله‌ ابن‌ وضاح‌ و ابوحجاج‌ قضاعى‌ حديث‌ شنيد و از کسان‌ بسياری از جمله‌ ابن‌ موهب‌، ابن‌ فندله‌ و ابومروان‌ باجى‌ اجازه نقل‌ حديث‌ گرفت‌.

    ابن‌ فرحون‌، ابن‌ بشکوال‌ را نيز از استادان‌ او دانسته‌ است‌.

    علوم، شاگردان

    وی مجموعه‌های گرانقدری از احاديث‌ گرد آورد که‌ همه‌، هنگام‌ تصرف‌ المريه‌ به‌ دست‌ مسيحيان‌، از ميان‌ رفت‌.

    افزون‌ بر فقه‌، نحو و حديث‌، در علوم‌ ديگری از جمله‌ طب‌، حساب‌ و هندسه‌ نيز دست‌ داشت‌.

    از شاگردان‌ او مى‌توان‌ ابن‌ دحيه‌، ابن‌ حوط الله‌ و على‌ بن‌ محمد غافقى‌ را نام‌ برد.

    مناصب

    ابن‌ مضاء که‌ ظاهری مذهب‌ بود، ابتدا منصب‌ قضا را در فاس‌ و بجايه‌ به‌ عهده‌ گرفت‌ و در 578ق‌، در زمان‌ حکومت‌ يوسف‌ بن‌ عبدالمؤمن‌ (558 -580ق‌/1163-1184م‌) به‌ قضای مراکش‌ رسيد و سپس‌ «قاضى‌ الجماعه» گرديد و تا زمان‌ يعقوب‌ المنصور (حک 580 - 595ق‌/1184-1199م‌) در همين‌ منصب‌ باقى‌ ماند.

    مذهب‌ ظاهری و نقد نظریه عامل در نحو

    در روزگار ابن‌ مضاء مذهب‌ ظاهری رواج‌ بسيار يافته‌ بود و در زمان‌ يعقوب‌ المنصور سومين‌ خليفه موحدون‌ که‌ خود از فقيهان‌ بزرگ‌ ظاهری به‌ شمار مى‌رفت، به‌ اوج‌ خود رسيد. يعقوب‌ حرکتى‌ بر ضد مذاهب‌ چهارگانه‌ و به‌ ويژه‌ مذهب‌ مالک‌ بن‌ انس‌ آغاز کرد. وی فرمان‌ داد بسياری از کتاب‌های فقهى‌ اين‌ مذاهب‌ را بسوزانند و فقها را بر آن‌ داشت‌ که‌ جز بر اساس‌ قرآن‌ و سنت‌ فتوا ندهند.

    ابن‌ مضاء که‌ از فقهای بزرگ‌ آن‌ روز به‌ شمار مى‌رفت‌، با الهام‌ از انديشه‌های مذهب‌ ظاهری به‌ ارزيابى‌ نظرات‌ و آراء نحويان‌ پرداخت‌. او مى‌ديد که‌ نحويان‌، ظاهر آيات‌ قرآن‌ را که‌ پايه نظرات‌ خود او بود، فرو نهاده‌ و به‌ تأويلات‌ و توجيهات‌ گوناگون‌ پرداخته‌اند و بدين‌ سان‌ در کلام‌ خداوند فزونى‌ و کاستى‌ پديد مى‌آورند. وی همه نظريات‌ و تأويلات‌ آنان‌ را مردود شمرد و آن‌ را برابر آيين‌ خود، فعلى‌ حرام‌ دانست‌.

    وی همه انتقادات‌ خود را به‌ سوی نظريه عامل‌ که‌ سنگ‌ اصلى‌ بنای نحو عربى‌ است‌، متوجه‌ ساخت‌ و بر آن‌ شد تا ارکان‌ اين‌ نظريه‌ را که‌ نخستين‌ نشانه‌هايش‌ در کتاب‌ العوامل‌ خليل‌ بن‌ احمد آمده‌ بود، فرو ريزد. وی احتمالاً اين‌ انديشه‌ را از پيشينيان‌ خود از جمله‌ ابن‌ حزم‌، فقيه‌ ظاهری سده پيشين‌ که‌ از ديدگاه‌ همين‌ مذهب‌ نظريه عامل‌ در نحو را موجب‌ فساد زبان‌ عربى‌ دانسته‌ بود، الهام‌ گرفته‌ است‌، اما بى‌شک‌ وی نخستين‌ کسى‌ است‌ که‌ اينگونه‌ گستاخانه‌ برضد نحويان‌ به‌ پا خاست‌. اگرچه‌ قرن‌ها قبل‌ از وی کسانى‌ چون‌ جاحظ و بعدها ابن‌ جنى‌ بر پاره‌ای از نظرات‌ نحويان‌ خرده‌ گرفته‌ بودند، اما آنان‌ هيچ‌گاه‌ از محدوده چند انتقاد کوتاه‌ پا فراتر ننهادند.

    ابن‌ مضاء با همه حساسيتى‌ که‌ نسبت‌ به‌ نظريه‌های شگفت‌ نحويان‌ داشت‌، باز تا تکيه‌گاه‌ استواری چون‌ ابن‌ جنى‌ نيافت‌، پا در اين‌ وادی خطرناک‌ ننهاد، چه‌ وی ديده‌ بود که‌ ابن‌ جنى‌ عامل‌ رفع‌، نصب‌، جر و جزم‌ را در متکلم‌ مى‌جويد، نه‌ در جای ديگر. بنابراين‌ وی نظريه عامل‌ نحوی را نه‌ تنها باعث‌ سهولت‌ کار زبان‌ عربى‌ نداسته‌، بلکه‌ آن‌ را سبب‌ فرو لغزيدن‌ بلاغت‌ اين‌ زبان‌ تا حد انحطاط شمرده‌ است‌. وی در رد نظريه تقدير عوامل‌ محذوفه‌ گويد: اين‌ نظريه‌ انسان‌ را وادار به‌ فرض‌ مفاهيمى‌ مى‌کند که‌ هيچ‌ گاه‌ مقصود گوينده‌ نبوده‌ است‌، زيرا اگر گوينده‌ قصد چنان‌ معناهايى‌ را داشته‌ باشد، بى‌شک‌ لفظ مربوط به‌ آن‌ها را نيز بر زبان‌ مى‌آورد.

    وی جملاتى‌ مانند «زيد فى‌ الدار» را که‌ جار و مجرور در آن‌ها، مانند «فى‌ الدار» گاه‌ خبر، صله‌، صفت‌ و يا حال‌ واقع‌ مى‌شوند و نحويان‌ متعلقات‌ آن‌ها را کلماتى‌ محذوف‌ از قبيل‌ «کائن‌ٌ»، «مستقرٌ» و «موجودٌ» در تقدير مى‌دانند، «تامه‌» مى‌شمارد و بر آن‌ است‌ که‌ همان‌ حرف‌ جر، رابط بين‌ دو نسبت‌ است‌ و نيازی به‌ متعلق‌ محذوف‌ نيست‌؛ چنانکه‌ گويى‌ وی حرف‌ جر «فى‌» را در جمله ياد شده‌، همچون‌ فعل‌ ربطى‌ (مثلاً بودن‌) در بيشتر زبآن‌های هند و اروپايى‌ مى‌داند.

    او در باب‌ منادا و نظاير آن‌، نظر نحويان‌ را که‌ آن‌ها را - به‌ سبب‌ منصوب‌ بودن‌ - مفعول‌ عاملى‌ محذوف‌ مانند «أُنادِی»، يا «أَدعُو» مى‌دانند، نمى‌پذيرد و در رد آن‌ مى‌گويد: چنانچه‌ مثلاً به‌ جای «يا عبدَالله‌» گفته‌ شود «أدْعُو عبدَالله‌»، جمله انشايى‌ به‌ جمله‌ای خبری تبديل‌ مى‌شود و مدلول‌ کلام‌ تغيير مى‌کند. وی بر همين‌ مبنا نظر نحويان‌ را در مورد فعل‌ مضارع‌ منصوب‌ به‌ «فاء» و «واو» سببيّه‌ که‌ پس‌ از آن‌ «أن‌» ناصبه‌ای در تقدير مى‌گيرند، نيز مردود مى‌شمارد. نکته جالب‌ آن‌ است‌ که‌ وی ضميرهای متصل‌ را در فعل‌های مثنى‌ و جمع‌ مانند (قاما، قاموا، قُمن‌)، ضمير نمى‌داند، بلکه‌ مانند زبان‌ شناسان‌ امروز، آن‌ها را تنها علامت‌هايى‌ مى‌داند که‌ دلالت‌ بر تثنيه‌ و جمع‌ دارند. در باب‌ ضماير مستتر نيز وی مى‌پرسد: چه‌ نياز به‌ فرض‌ استتار چيزی که‌ فايده‌ای بر آن‌ مترتب‌ نيستد و بر پايه همين‌ نظر فاعل‌ را بر دو گونه‌ مى‌داند: مذکور يا محذوف‌ و تأويل‌ بيشتر از اين‌ را جايز نمى‌شمارد. در باب‌ تنازع‌ و اشتغال‌ نيز نظراتى‌ دارد که‌ اساس‌ همه آن‌ها بر حذف‌ عوامل‌ است‌. وی همه‌ جا از ديدگاه‌ فقه‌ ظاهری به‌ مسائل‌ نحوی مى‌نگرد و پيش‌ از آنکه‌ عالمى‌ نحوی باشد، فقيهى‌ ظاهری است‌. از اين‌ رو علاوه‌ بر الغای نظريه عامل‌، علل‌ و قياس‌ را نيز همان‌ گونه‌ که‌ در فقه‌ ظاهری نفى‌ شده‌، مردود مى‌شمارد.

    با اينکه‌ در برخى‌ از نظريات‌ وی کم‌ و بيش‌ بارقه‌هايى‌ از ابداع‌ به‌ چشم‌ مى‌خورد و تلاش‌ او در جهت‌ بازسازی ساختار زبان‌ عربى‌ بر بنيادی ساده‌تر از نظريه عامل‌، مى‌توانست‌ باعث‌ تحولى‌ جدی در عرصه اصول‌ نحو باشد، اما آن‌ نظريات‌ مورد توجه‌ و استقبال‌ نحويان‌ قرار نگرفت‌ و پس‌ از او هيچ‌ کس‌ اقدامى‌ اساسى‌ در ادامه اين‌ راه‌ نکرد و هرگز دستور زبانى‌ ديگر بر بنيادی سوای نظريه عاملى‌ تدوين‌ نگرديد.

    وفات

    وی سرانجام‌ در 592ق در اشبيليه‌ درگذشت‌.

    آثار

    اثر معروف‌ او کتاب‌ «الرد على‌ النحاه يا الرد على‌ النحويين» است که در 1366ق‌/1947م‌ در قاهره‌ به‌ کوشش‌ شوقى‌ ضيف‌ به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌.

    شوقى‌ ضيف‌ بى‌شک‌ تحت‌تأثير همين‌ کتاب‌ و بر پايه مقدمه‌ای که‌ خود بر آن‌ نوشته‌، بعدها کتاب‌ تجديد النحو را نوشت‌.

    بى‌گمان‌ وی نيز مانند دستور شناسان‌ آغاز سده 20م‌، به‌ خصوص‌ ابراهيم‌ مصطفى‌، اميد آن‌ داشت‌ که‌ نحو عربى‌ را به‌ راه‌ ساده‌تری بکشاند، اما موفقيتى‌ به‌ دست‌ نياورد.

    جالب‌ توجه‌ آنکه‌ در بين‌ منابع‌ کهن‌ تا قبل‌ از سيوطى‌ نامى‌ از کتاب‌ الرد على‌ النحاه به‌ ميان‌ نيامده‌ و تنها به‌ دو اثر يافت‌ نشده وی به‌ نامهای

    1. المشرق‌ فى‌ النحو يا المشرق‌ فى‌ العربيه،
    2. تنزيه‌ القرآن‌ عما لايليق‌ به‌ من‌ البيان،

    که‌ هر دو در نحو بوده‌اند، اشاره‌ شده‌ است‌. چه‌ بسا، کتاب‌ الرد على‌ النحاه يکى‌ از اين‌ دو کتاب‌ بوده‌ که‌ بعدها نام‌ آن‌ به‌ دست‌ ناسخين‌ تغيير يافته‌ است‌.

    ابوالحسن‌ ابن‌ خروف‌، نحوی معروف‌ کتابى‌ با نام‌ تنزيه‌ ائمه النحو عما نسب‌ اليهم‌ من‌ الخطاء و السهو در رد کتاب‌ تنزيه‌ القرآن‌ وی نوشته‌ بوده‌ است‌[۱]. ‌

    پانویس

    1. فاتحى‌نژاد، عنايت‌الله، ج4، ص627-626

    منابع مقاله

    فاتحى‌نژاد، عنايت‌الله، دائر‌ةالمعارف بزرگ اسلامی زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران، مرکز دائر‌ةالمعارف بزرگ اسلامی، چاپ دوم، 1377.

    وابسته‌ها