میرداماد، سید محمدباقر بن محمد: تفاوت میان نسخه‌ها

هیچ تغییری در اندازه به وجود نیامده‌ است. ،  ‏۱۳ نوامبر ۲۰۱۸
جز
جایگزینی متن - 'پاك' به 'پاک'
جز (جایگزینی متن - 'جنبه‌هاي' به 'جنبه‌های')
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
جز (جایگزینی متن - 'پاك' به 'پاک')
خط ۱۰۱: خط ۱۰۱:
در سال 984ق شاه طهماست (سلطنت از 920 تا 984) كه به اجتناب از منهيّات و عمل به احكام شرعى سخت پايبند بود درگذشت و پسرش شاه اسماعيل دوّم (سلطنت از 984 تا 985) به سلطنت رسيد.
در سال 984ق شاه طهماست (سلطنت از 920 تا 984) كه به اجتناب از منهيّات و عمل به احكام شرعى سخت پايبند بود درگذشت و پسرش شاه اسماعيل دوّم (سلطنت از 984 تا 985) به سلطنت رسيد.


رفتار و اعتقادات شاه اسماعيل دوم برخلاف پدرش بود. وى كسانى را كه در زمان شاه طهماسب به زهد و پاكدامنى معروف بودند از خود راند و گروهى از علما را كه در دوران سلطنت پدرش به علت طرفدارى از اهل سنت رانده درگاه بودند مورد حمايت قرار داد. مطربان و خنياگران كه در عهد شاه طهماسب به دليل اجتناب از منهيات رانده شده بودند دوباره در اردوى شاه جمع شدند.<ref>تاريخ سياسى و اجتماعى ايران، ص 242. در اين كتاب نيش قلم گزنده‌اى به سوى علما و قشر عالمان دينى آن عصر وجود دارد. مؤلف كتاب مانند برخى بر اين نظريه مردود است كه عصر صفوى بخاطر تضعيف تصوف و قدرت‌گيرى فقها عصر انحطاط ادبى و فكرى است. ص172و173</ref>
رفتار و اعتقادات شاه اسماعيل دوم برخلاف پدرش بود. وى كسانى را كه در زمان شاه طهماسب به زهد و پاکدامنى معروف بودند از خود راند و گروهى از علما را كه در دوران سلطنت پدرش به علت طرفدارى از اهل سنت رانده درگاه بودند مورد حمايت قرار داد. مطربان و خنياگران كه در عهد شاه طهماسب به دليل اجتناب از منهيات رانده شده بودند دوباره در اردوى شاه جمع شدند.<ref>تاريخ سياسى و اجتماعى ايران، ص 242. در اين كتاب نيش قلم گزنده‌اى به سوى علما و قشر عالمان دينى آن عصر وجود دارد. مؤلف كتاب مانند برخى بر اين نظريه مردود است كه عصر صفوى بخاطر تضعيف تصوف و قدرت‌گيرى فقها عصر انحطاط ادبى و فكرى است. ص172و173</ref>


آغاز سلطنت شاه اسماعيل دوم مى‌تواند دليلى براى مهاجرت علماى بزرگى چون ميرداماد و [[شیخ بهایی، محمد بن حسین|شيخ بهايى]] به اصفهان و دور شدن از دستگاه حكومت باشد. بخصوص آن كه شيخ عزّالدين پدر [[شیخ بهایی، محمد بن حسین|شيخ بهايى]] و استاد آن دو عالم معاصر در همين سال پس از انجام حج تصميم به اقامت در بحرين گرفت و از مركز حكومت دورى جست و در همان سال در آنجا رحلت كرد.
آغاز سلطنت شاه اسماعيل دوم مى‌تواند دليلى براى مهاجرت علماى بزرگى چون ميرداماد و [[شیخ بهایی، محمد بن حسین|شيخ بهايى]] به اصفهان و دور شدن از دستگاه حكومت باشد. بخصوص آن كه شيخ عزّالدين پدر [[شیخ بهایی، محمد بن حسین|شيخ بهايى]] و استاد آن دو عالم معاصر در همين سال پس از انجام حج تصميم به اقامت در بحرين گرفت و از مركز حكومت دورى جست و در همان سال در آنجا رحلت كرد.
خط ۳۹۷: خط ۳۹۷:
ملاصدرا گفت: «اطاعت مى‌كنم و در جلسه درس حاضر خواهم شد.»
ملاصدرا گفت: «اطاعت مى‌كنم و در جلسه درس حاضر خواهم شد.»


بعد از اين كه درس شروع شد استاد جوان گفت: «من در گذشته گفتم كه منظور طالب علم از تحصيل حكمت چه بايد باشد و امروز به مناسبت اين‌كه دوستى جديد پيدا كرده‌ايم كه از شيراز آمده و مى‌خواهد تحصيل كند آن موضوع را به‌طور ديگرى مى‌گويم. منظور از تحصيل حكمت بايد عمل كردن به آن باشد و عمل كردن به حكمت مستلزم اين است كه در درجه اوّل خود را پاك كنيم تا بتوانيم به مقامات بالا برسيم - حكمت عملى -».
بعد از اين كه درس شروع شد استاد جوان گفت: «من در گذشته گفتم كه منظور طالب علم از تحصيل حكمت چه بايد باشد و امروز به مناسبت اين‌كه دوستى جديد پيدا كرده‌ايم كه از شيراز آمده و مى‌خواهد تحصيل كند آن موضوع را به‌طور ديگرى مى‌گويم. منظور از تحصيل حكمت بايد عمل كردن به آن باشد و عمل كردن به حكمت مستلزم اين است كه در درجه اوّل خود را پاک كنيم تا بتوانيم به مقامات بالا برسيم - حكمت عملى -».


پس از اداى مقدمه‌اى مستوفا در اين‌باره ميرداماد بحث آن روز را كه راجع به نظر افلاطون در باب علم بود مطرح كرد. بعد از آن كه درس خاتمه يافت و طلاب مدرسه خواجه مباحثه را آغاز كردند، ميرداماد جوان شيرازى را فراخواند و از طلاب كناره گرفت. او را با خود به سوى حوض مدرسه برد و در كنار حوض نشست و به ملاصدرا گفت بنشيند. پس از اين كه محمّد بن ابراهيم نشست ميرداماد گفت: «اى محمّد! من امروز گفتم كسى كه مى‌خواهد حكمت را تحصيل كند بايد حكمت عملى را تعقيب نمايد و اينك به تو مى‌گويم كه حكمت عملى در درجه اوّل دو چيز است: يكى به انجام رسانيدن تمام واجبات اسلام و دوّم پرهيز از هر چيزى كه نفس بوالهوس براى خوشى خود مى‌طلبد.
پس از اداى مقدمه‌اى مستوفا در اين‌باره ميرداماد بحث آن روز را كه راجع به نظر افلاطون در باب علم بود مطرح كرد. بعد از آن كه درس خاتمه يافت و طلاب مدرسه خواجه مباحثه را آغاز كردند، ميرداماد جوان شيرازى را فراخواند و از طلاب كناره گرفت. او را با خود به سوى حوض مدرسه برد و در كنار حوض نشست و به ملاصدرا گفت بنشيند. پس از اين كه محمّد بن ابراهيم نشست ميرداماد گفت: «اى محمّد! من امروز گفتم كسى كه مى‌خواهد حكمت را تحصيل كند بايد حكمت عملى را تعقيب نمايد و اينك به تو مى‌گويم كه حكمت عملى در درجه اوّل دو چيز است: يكى به انجام رسانيدن تمام واجبات اسلام و دوّم پرهيز از هر چيزى كه نفس بوالهوس براى خوشى خود مى‌طلبد.
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش