في النفس: تفاوت میان نسخه‌ها

۹ بایت اضافه‌شده ،  ‏۱۴ سپتامبر ۲۰۱۹
جز
جایگزینی متن - 'می‏آید' به 'می‌‏آید'
جز (جایگزینی متن - ' <ref>' به '<ref>')
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
جز (جایگزینی متن - 'می‏آید' به 'می‌‏آید')
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۴۸: خط ۴۸:
نفس نزد [[ارسطو]] جوهر است؛ اما جوهر دارای اقسام گوناگونی است و باید دید که نزد [[ارسطو]]، نفس کدام‌یک از اقسام جوهر بشمار می‏‌رود. یک قسم از اقسام جوهر ماده است؛ یعنی چیزی که به‌خودی‌خود شی‏ء معینی نیست و تنها قوه پذیرش اشیا می‌‏باشد. قسم دیگر جوهر، صورت است که به ماده فعلیت می‏‌دهد و آن را شی‏ء معینی می‏‌گرداند و قسم سوم جوهر عبارت است از مجموع مرکب از ماده و صورت. این شی‏ء مرکب را [[ارسطو]] جوهر اول می‏‌نامد و نام جوهر را برای آن سزاوارتر می‏‌داند و این جوهر همان جسم است. نفس نزد ارسطو، قسم دوم از اقسام جوهر است؛ بنابراین، نفس صورتی است که در ماده تحقق می‏‌یابد و به آن فعلیت می‏‌دهد و نوع خاصی از انواع جسم را به وجود می‏آورد<ref>ر.ک: همان</ref>.
نفس نزد [[ارسطو]] جوهر است؛ اما جوهر دارای اقسام گوناگونی است و باید دید که نزد [[ارسطو]]، نفس کدام‌یک از اقسام جوهر بشمار می‏‌رود. یک قسم از اقسام جوهر ماده است؛ یعنی چیزی که به‌خودی‌خود شی‏ء معینی نیست و تنها قوه پذیرش اشیا می‌‏باشد. قسم دیگر جوهر، صورت است که به ماده فعلیت می‏‌دهد و آن را شی‏ء معینی می‏‌گرداند و قسم سوم جوهر عبارت است از مجموع مرکب از ماده و صورت. این شی‏ء مرکب را [[ارسطو]] جوهر اول می‏‌نامد و نام جوهر را برای آن سزاوارتر می‏‌داند و این جوهر همان جسم است. نفس نزد ارسطو، قسم دوم از اقسام جوهر است؛ بنابراین، نفس صورتی است که در ماده تحقق می‏‌یابد و به آن فعلیت می‏‌دهد و نوع خاصی از انواع جسم را به وجود می‏آورد<ref>ر.ک: همان</ref>.


به عقیده [[ارسطو]] حیات بالقوه جسم طبیعی، چون فعلیت یابد، یعنی به مرحله اولیه کمال برسد، نفس آن جسم تحقق می‏‌پذیرد. بدین ترتیب تفاوتی در میان حیات بالفعل و نفس مشهود نمی‌‏شود و در واقع نسبت نفس به موجود زنده‌‏ای که دارای آن است، مانند نسبت برندگی به تبر یا بینایی به چشم است. البته در این مرحله از فعلیت هنوز قوای نفس به کار نیفتاده، بلکه در حال سکون مانده است و چون این قوا به کار آغازد، مرحله دوم از فعلیت حیات یا کمال ثانی موجود زنده، پدید می‏آید. به عقیده ارسطو، نفس، کمال اول است برای جسم طبیعی آلی که دارای حیات بالقوه است. اما مقصود او از کمال، آن است که شروط مادی که حیات جسم آلی مقتضی آنها است، تحقق یابد و تحقق آنها این حیات بالقوه را فعلیت بخشد و چون جسم به آن مرحله رسد، یعنی حیات در او فعلیت یابد، گوییم که دارای نفس گردید<ref>ر.ک: همان، ص30</ref>.
به عقیده [[ارسطو]] حیات بالقوه جسم طبیعی، چون فعلیت یابد، یعنی به مرحله اولیه کمال برسد، نفس آن جسم تحقق می‏‌پذیرد. بدین ترتیب تفاوتی در میان حیات بالفعل و نفس مشهود نمی‌‏شود و در واقع نسبت نفس به موجود زنده‌‏ای که دارای آن است، مانند نسبت برندگی به تبر یا بینایی به چشم است. البته در این مرحله از فعلیت هنوز قوای نفس به کار نیفتاده، بلکه در حال سکون مانده است و چون این قوا به کار آغازد، مرحله دوم از فعلیت حیات یا کمال ثانی موجود زنده، پدید می‌‏آید. به عقیده ارسطو، نفس، کمال اول است برای جسم طبیعی آلی که دارای حیات بالقوه است. اما مقصود او از کمال، آن است که شروط مادی که حیات جسم آلی مقتضی آنها است، تحقق یابد و تحقق آنها این حیات بالقوه را فعلیت بخشد و چون جسم به آن مرحله رسد، یعنی حیات در او فعلیت یابد، گوییم که دارای نفس گردید<ref>ر.ک: همان، ص30</ref>.


بدون هیچ تردیدی نفس ارسطویی جوهر است. او تصریح می‌کند که: «نفس بالضروره جوهر است» و نیز می‌گوید: «نفس جوهری است به معنای صورت؛ یعنی ماهیت جسمی که دارای کیفیت معینی است»<ref>ر.ک: همان</ref>.
بدون هیچ تردیدی نفس ارسطویی جوهر است. او تصریح می‌کند که: «نفس بالضروره جوهر است» و نیز می‌گوید: «نفس جوهری است به معنای صورت؛ یعنی ماهیت جسمی که دارای کیفیت معینی است»<ref>ر.ک: همان</ref>.


در نظر [[ارسطو]]، هر معرفتی با احساس شروع می‌‏شود و منظور از آن احساس جزیی است که در مکان و زمان معینی صورت می‌گیرد و معرفت چون با احساس آغاز شد، به مجرای تحول خود در مدارج متوالی می‏افتد و در این تحول هر درجه معرفت از معرفتی که مقدم بر آن است، بیرون می‏آید؛ یعنی درجه بالاتر معرفت در مرحله پایین‏تر وجود دارد، منتهی به‌صورت بالقوه<ref>ر.ک: همان، ص31</ref>.
در نظر [[ارسطو]]، هر معرفتی با احساس شروع می‌‏شود و منظور از آن احساس جزیی است که در مکان و زمان معینی صورت می‌گیرد و معرفت چون با احساس آغاز شد، به مجرای تحول خود در مدارج متوالی می‏افتد و در این تحول هر درجه معرفت از معرفتی که مقدم بر آن است، بیرون می‌‏آید؛ یعنی درجه بالاتر معرفت در مرحله پایین‏تر وجود دارد، منتهی به‌صورت بالقوه<ref>ر.ک: همان، ص31</ref>.


[[ارسطو]] در کتاب نفس، پس از آنکه لزوم تمییز ماده از علت فاعله را بیان می‌کند، می‌گوید: «پس واجب است که در نفس نیز قائل به چنین تشخصی باشیم. در واقع، از یک طرف، در آن عقلی را تمییز می‏دهیم که چون خود تمام معقولات می‏گردد، مشابه ماده است و از طرف دیگر، عقلی را که مشابه علت فاعلی است؛ زیرا همه آنها را احداث می‌کند، به اعتبار اینکه ملکه‏‌ای است که مشابهت به نور دارد؛ زیرا به یک معنا نور نیز رنگ‌های بالقوه را به رنگ‌های بالفعل تغییر می‏دهد و همین عقل است که چون بالذات فعل است، مفارق و غیر منفعل و عاری از اختلاط است»<ref>ر.ک: همان</ref>.
[[ارسطو]] در کتاب نفس، پس از آنکه لزوم تمییز ماده از علت فاعله را بیان می‌کند، می‌گوید: «پس واجب است که در نفس نیز قائل به چنین تشخصی باشیم. در واقع، از یک طرف، در آن عقلی را تمییز می‏دهیم که چون خود تمام معقولات می‏گردد، مشابه ماده است و از طرف دیگر، عقلی را که مشابه علت فاعلی است؛ زیرا همه آنها را احداث می‌کند، به اعتبار اینکه ملکه‏‌ای است که مشابهت به نور دارد؛ زیرا به یک معنا نور نیز رنگ‌های بالقوه را به رنگ‌های بالفعل تغییر می‏دهد و همین عقل است که چون بالذات فعل است، مفارق و غیر منفعل و عاری از اختلاط است»<ref>ر.ک: همان</ref>.


به نظر [[ارسطو]] عقل منفعل برای اینکه خود معقول شود، برخلاف معقولات دیگر مستقیما تحت تأثیر عقل فعال، از قوه به فعل درنمی‌‏آید، بلکه به‌طور غیر مستقیم، معقول می‌گردد؛ یعنی چون معقولات دیگر فعلیت یافت و بعد از فعلیت با عقل ممکن اتحاد یافت، در همان حال که نسبت به این معقولات علم حاصل می‌‏شود، علم به خود عقل نیز به‌واسطه آنها و به سبب اتحاد آنها با عقل پدید می‏آید؛ یعنی عقل هرگز مستقیما خود را تعقل نمی‌کند، بلکه مورد تعقل آن معقولات دیگر است، منتهی چون این معقولات را در ضمن عمل تعقل با خود متحد می‏‌سازد، علم او به معقول در حکم این است که علم به خود یابد<ref>ر.ک: همان، ص32</ref>.
به نظر [[ارسطو]] عقل منفعل برای اینکه خود معقول شود، برخلاف معقولات دیگر مستقیما تحت تأثیر عقل فعال، از قوه به فعل درنمی‌‏آید، بلکه به‌طور غیر مستقیم، معقول می‌گردد؛ یعنی چون معقولات دیگر فعلیت یافت و بعد از فعلیت با عقل ممکن اتحاد یافت، در همان حال که نسبت به این معقولات علم حاصل می‌‏شود، علم به خود عقل نیز به‌واسطه آنها و به سبب اتحاد آنها با عقل پدید می‌‏آید؛ یعنی عقل هرگز مستقیما خود را تعقل نمی‌کند، بلکه مورد تعقل آن معقولات دیگر است، منتهی چون این معقولات را در ضمن عمل تعقل با خود متحد می‏‌سازد، علم او به معقول در حکم این است که علم به خود یابد<ref>ر.ک: همان، ص32</ref>.


پیرامون اتحاد عقل و معقول که در مقاله سوم آمده، [[ارسطو]] معتقد است عقل قبل از اینکه بیندیشد، هیچ‌گونه صورتی ندارد، اما بعد از اینکه معقولی را اندیشید، صورت همین معقول را به خود می‌گیرد؛ به‌عبارت‌دیگر عقل چون با عمل تعقل فعلیت یافت، با معقول متحد می‌‏شود. حاصل نظر [[ارسطو]] آن است که عاقل و معقول قبل از عمل تعقل بالقوه اتحاد دارند و بعد از آن اتحاد بالفعل به دست می‏‌آورند<ref>ر.ک: همان</ref>.
پیرامون اتحاد عقل و معقول که در مقاله سوم آمده، [[ارسطو]] معتقد است عقل قبل از اینکه بیندیشد، هیچ‌گونه صورتی ندارد، اما بعد از اینکه معقولی را اندیشید، صورت همین معقول را به خود می‌گیرد؛ به‌عبارت‌دیگر عقل چون با عمل تعقل فعلیت یافت، با معقول متحد می‌‏شود. حاصل نظر [[ارسطو]] آن است که عاقل و معقول قبل از عمل تعقل بالقوه اتحاد دارند و بعد از آن اتحاد بالفعل به دست می‏‌آورند<ref>ر.ک: همان</ref>.
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش