۶٬۲۹۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - ' .' به '.') |
جز (رده:عاشوراپژوهان) |
||
(۱۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۲۱: | خط ۲۱: | ||
|- | |- | ||
|اساتید | |اساتید | ||
| data-type="authorTeachers" |محمد بن عبدالله حضرمى مطين | | data-type="authorTeachers" |[[ابن درید، محمد بن حسن|محمد بن حسن بن درید ازدی بصری]] | ||
محمد بن عبدالله حضرمى مطين | |||
محمد بن جعفر قتات | محمد بن جعفر قتات | ||
خط ۴۱: | خط ۴۲: | ||
</div> | </div> | ||
'''علی بن حسین ابن هیثم ابوالفرج اصفهانى''' (284-ح 362 | '''علی بن حسین ابن هیثم ابوالفرج اصفهانى''' (284-ح 362 ق،/ 897- 973 م)، محدث و مورخ و ادیب و شاعر و موسیقیشناس، از نوادگان مروان بن حكم يا هشام بن عبدالملك،. | ||
==بررسى منابع== | ==بررسى منابع== | ||
ابوالفرج با بسيارى از بزرگترين نویسندگان فرهنگ عربى معاصر، و با بسيارى نيز دوست و همنشين بود: تنوخى و [[ابن ندیم، محمد بن اسحاق|ابن نديم]] به او نزدیک بودند و ابونعيم اصفهانى در بغداد به ديدار او شتافت. با اينكه ثعالبى و ابوحيان توحيدى و [[ | ابوالفرج با بسيارى از بزرگترين نویسندگان فرهنگ عربى معاصر، و با بسيارى نيز دوست و همنشين بود: تنوخى و [[ابن ندیم، محمد بن اسحاق|ابن نديم]] به او نزدیک بودند و ابونعيم اصفهانى در بغداد به ديدار او شتافت. با اينكه ثعالبى و ابوحيان توحيدى و [[خطیب بغدادى]] اندكى بعد از زمان ابوالفرج کتابهاى بزرگى در زمینۀ ادب تأليف كردند، ملاحظه مىشود كه هيچ یک به زندگى ابوالفرج نپرداختهاند. تنوخى در نشوار تنها یک بار به صلههاى كلانى كه وزير مهلبى به ابوالفرج مىداده است، اشاره مىكند. [[ابن ندیم، محمد بن اسحاق|ابن نديم]] فهرست نسبتا خوبى از آثار او به دست داده است. ثعالبى عمدتاً شعر او را مورد توجه قرار داده و 12 قطعۀ كوتاه و بلند از آثار او نقل كرده است. | ||
اطلاعاتى كه [[ | اطلاعاتى كه [[خطیب بغدادى]] مىدهد، اندكى بيشتر است، اما او هم چيز عمدهاى بر این آگاهيها نمىافزايد. حدود دو سده پس از خطیب، ياقوت مىكوشد كه اطلاعات جامعترى از احوال ابوالفرج فراهم آورد. وى پس از ذكر نام و نسب و دامنۀ اطلاعات ابوالفرج و نيز بحث جالبى دربارۀ تاريخ وفات او، از شيوخ و شاگردان او نام مىبرد و آنگاه به روايات و داستانهایى كه دربارۀ او نقل كردهاند، مىپردازد و در همۀ موارد منابع خود را نيز ذكر مىكند. از همین امر اهمیت كار او آشكار مىشود، زيرا چند روايت جالب-هرچند قابل انتقاد-از وزير مغربى و نيز از ادب الغرباى ابوالفرج نقل كرده است كه برخى از آنها منحصر به فرد هستند، مثلاًروايات مهمى را كه وى از نشوار تنوخى آورده است، در چاپهاى این کتاب نمىتوان يافت. | ||
بدين سان ياقوت مهمترين و وسيعترين منبع شرح احوال ابوالفرج گرديده و همۀ گفتارهاى گوناگون دانشمندان پس از او و نویسندگان معاصر در این باره بر روايات او استوار شده است. منابع پس از او، چون قفطى، [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]]، [[ابن خلدون]]، ابن شاكر كتبى، ذهبى و ديگران هيچ چيز تازهاى، جز برخى اظهار نظرها و نقدهاى جالب، به دست نمىدهند. در تحقيقات معاصران نيز ابوالفرج چندان مورد توجه قرار نگرفته است. خاورشناسان هيچ كار جدى دربارۀ او انجام ندادهاند. | بدين سان ياقوت مهمترين و وسيعترين منبع شرح احوال ابوالفرج گرديده و همۀ گفتارهاى گوناگون دانشمندان پس از او و نویسندگان معاصر در این باره بر روايات او استوار شده است. منابع پس از او، چون قفطى، [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]]، [[ابن خلدون]]، ابن شاكر كتبى، ذهبى و ديگران هيچ چيز تازهاى، جز برخى اظهار نظرها و نقدهاى جالب، به دست نمىدهند. در تحقيقات معاصران نيز ابوالفرج چندان مورد توجه قرار نگرفته است. خاورشناسان هيچ كار جدى دربارۀ او انجام ندادهاند. | ||
خط ۷۴: | خط ۷۵: | ||
ظاهرا طاش كوپرى زاده نخستين كسى است كه چنين نظرى ابراز كرده، آنگاه خاور شناسان، چون نیکلسون، عبدالجليل و نالينو، همچنين نویسندگان عرب، چون [[زرکلی، خیرالدین|زركلى]]، امین و صقر همه آن را تكرار كردهاند. شايد ظاهر سخن [[ابن حزم، علی بن احمد|ابن حزم]] این نظر را تأييد كند، زيرا او هنگام بر شمردن اعقاب مروان بن حكم مىگوید: او در اصفهان و مصر بازماندگانى دارد كه از آن جمله است: صاحب اغانى، ابوالفرج اصفهانى؛ اما بررسى احوال خاندان ابوالفرج این احتمال را بسيار ضعيف مىكند. | ظاهرا طاش كوپرى زاده نخستين كسى است كه چنين نظرى ابراز كرده، آنگاه خاور شناسان، چون نیکلسون، عبدالجليل و نالينو، همچنين نویسندگان عرب، چون [[زرکلی، خیرالدین|زركلى]]، امین و صقر همه آن را تكرار كردهاند. شايد ظاهر سخن [[ابن حزم، علی بن احمد|ابن حزم]] این نظر را تأييد كند، زيرا او هنگام بر شمردن اعقاب مروان بن حكم مىگوید: او در اصفهان و مصر بازماندگانى دارد كه از آن جمله است: صاحب اغانى، ابوالفرج اصفهانى؛ اما بررسى احوال خاندان ابوالفرج این احتمال را بسيار ضعيف مىكند. | ||
ابوالفرج از خاندانى اهل ادب و موسيقى بود. از پدر او هيچ اطلاعى در دست نيست و جبرى كه بر اساس روايت اغانى پدر و عمۀ او را موسيقىدان پنداشته، دچار اشتباه شده است، زيرا آن روايت مربوط به اسحاق موصلى است، نه ابوالفرج، شايد علت گمنامى پدر وى، مرگ زودرس او بوده باشد. به هر روى، عمویش حسن و نيز عبدالعزيز، عمومى پدرش هر دو از مشاهير بودند. [[ابن حزم، علی بن احمد|ابن حزم]] دربارۀ این دو مىنویسد كه از نویسندگان بزرگ سامره بوده و تا روزگار متوكل مىزيستهاند. | ابوالفرج از خاندانى اهل ادب و موسيقى بود. از پدر او هيچ اطلاعى در دست نيست و جبرى كه بر اساس روايت اغانى پدر و عمۀ او را موسيقىدان پنداشته، دچار اشتباه شده است، زيرا آن روايت مربوط به اسحاق موصلى است، نه ابوالفرج، شايد علت گمنامى پدر وى، مرگ زودرس او بوده باشد. به هر روى، عمویش حسن و نيز عبدالعزيز، عمومى پدرش هر دو از مشاهير بودند. [[ابن حزم، علی بن احمد|ابن حزم]] دربارۀ این دو مىنویسد كه از نویسندگان بزرگ سامره بوده و تا روزگار متوكل مىزيستهاند. خطیب اضافه مىكند كه حسن از عمر بن شبه و ابوالفرج از حسن روايت مىكرده است. به راستى نيز ابوالفرج پيوسته از حسن نقل قول كرده، چندانكه نام او را تقريبا در همۀ شرح حالهاى شاعران سامره آورده است. وى در مجالس شعر بزرگان نيز شركت مىجسته و بعدها ماجراهایى را كه در آن محافل نقل مىشده، برای برادرزادۀ خود حكايت مىكرده است. | ||
محمد جد ابوالفرج نيز از اديبان زمان بود و خود روايت كرده كه در مجلس عبيدالله بن سليمان حاضر مىشده است، او بعدها با عبيدالله كه در 279ق وزير معتضد شد، دوستى استوارى يافت. | محمد جد ابوالفرج نيز از اديبان زمان بود و خود روايت كرده كه در مجلس عبيدالله بن سليمان حاضر مىشده است، او بعدها با عبيدالله كه در 279ق وزير معتضد شد، دوستى استوارى يافت. | ||
خط ۸۰: | خط ۸۱: | ||
از سوى ديگر، وى با بزرگان علوى و هاشمى بسيار نزدیک بوده، چنانكه خود گفته است: این بزرگان در منزل او گرد مىآمدند. با اينهمه، در هيچ جا به نظر نرسيده كه از این خانواده، كسى جز ابوالفرج به تشيع گراييده باشد و بعيد نيست كه سبب دوستى آنان با علویان آن روزگار، كينۀ مشتركى بوده باشد كه از عباسيان در دل داشتهاند. ابوالفرج بارها از طريق عمویش حسن، از نيايش محمد رواياتى نقل كرده است. علاوه بر این دو تن، از پسر عمویش احمد، دوبار و از عموى پدرش عبدالعزيز نيز 10 بار روايت كرده است. این روايات، گاه از طريق عبدالعزيز، به مشاهيرى چون رياشى، ثعلب، احمد بن حارث خرّاز و زبير بن بكار مىرسد. از آنجا كه بنابر قول [[ابن حزم، علی بن احمد|ابن حزم]] مىدانيم كه حسن و عبدالعزيز و اصولا همۀ این خاندان در سامره مىزيستهاند، ناچار حضور ابوالفرج در سامره محتملتر به نظر مىرسد، تا در اصفهان. | از سوى ديگر، وى با بزرگان علوى و هاشمى بسيار نزدیک بوده، چنانكه خود گفته است: این بزرگان در منزل او گرد مىآمدند. با اينهمه، در هيچ جا به نظر نرسيده كه از این خانواده، كسى جز ابوالفرج به تشيع گراييده باشد و بعيد نيست كه سبب دوستى آنان با علویان آن روزگار، كينۀ مشتركى بوده باشد كه از عباسيان در دل داشتهاند. ابوالفرج بارها از طريق عمویش حسن، از نيايش محمد رواياتى نقل كرده است. علاوه بر این دو تن، از پسر عمویش احمد، دوبار و از عموى پدرش عبدالعزيز نيز 10 بار روايت كرده است. این روايات، گاه از طريق عبدالعزيز، به مشاهيرى چون رياشى، ثعلب، احمد بن حارث خرّاز و زبير بن بكار مىرسد. از آنجا كه بنابر قول [[ابن حزم، علی بن احمد|ابن حزم]] مىدانيم كه حسن و عبدالعزيز و اصولا همۀ این خاندان در سامره مىزيستهاند، ناچار حضور ابوالفرج در سامره محتملتر به نظر مىرسد، تا در اصفهان. | ||
ابوالفرج از طريق مادر، به خاندان بزرگ ابن ثوابه وابسته بود. او از نياى مادريش يحيى بن محمد بن ثوابه بارها نام برده و از کتابش رواياتى نقل كرده است. ابوالفرج در شرح حال بحترى نيز از قول عباس بن احمد بن محمد بن ثوابه ماجرايى را كه در آن بحترى پدرش احمد بن ثوابه راهجا گفته بود، آورده | ابوالفرج از طريق مادر، به خاندان بزرگ ابن ثوابه وابسته بود. او از نياى مادريش يحيى بن محمد بن ثوابه بارها نام برده و از کتابش رواياتى نقل كرده است. ابوالفرج در شرح حال بحترى نيز از قول عباس بن احمد بن محمد بن ثوابه ماجرايى را كه در آن بحترى پدرش احمد بن ثوابه راهجا گفته بود، آورده است؛ اما شايد خویشاوندى با او موجب شده است كه از ذكر هجاهاى بحترى چشم بپوشد و باز شايد به همین جهت باشد كه در باب شعر بحترى گوید: در همۀ انواع شعر، جز هجا زبردست است. | ||
چنانكه اشاره شد، این دو خاندان در سامره و گاه در بغداد مىزيستهاند، بنا بر این تولد ابوالفرج در اصفهان بسيار غريب مىنمايد، مگر اينكه بپنداريم پدر و مادرش، زمانى چند اصفهان رفتهاند و ابوالفرج در آنجا به دنيا آمده است. ظاهرا موضوعى كه همگان را به اصفهانى بودن او معتقد مىكند، نسبت «اصفهانى» اوست. اما گویى این لفظ به صورت نوعى لقب بر اكثر افراد خاندان او اطلاق مىشده است: پدرش حسین، عمویش حسن، پسر عمویش احمد و جدش محمد همه اصفهانى خوانده شدهاند. | چنانكه اشاره شد، این دو خاندان در سامره و گاه در بغداد مىزيستهاند، بنا بر این تولد ابوالفرج در اصفهان بسيار غريب مىنمايد، مگر اينكه بپنداريم پدر و مادرش، زمانى چند اصفهان رفتهاند و ابوالفرج در آنجا به دنيا آمده است. ظاهرا موضوعى كه همگان را به اصفهانى بودن او معتقد مىكند، نسبت «اصفهانى» اوست. اما گویى این لفظ به صورت نوعى لقب بر اكثر افراد خاندان او اطلاق مىشده است: پدرش حسین، عمویش حسن، پسر عمویش احمد و جدش محمد همه اصفهانى خوانده شدهاند. | ||
خط ۸۶: | خط ۸۷: | ||
در هر حال ابوالفرج هرگز از اصفهان، به عنوان شهرى كه مىشناخته، يا رابطهاى با آن داشته، سخن نگفته است، اما به سفر يا اقامت در چند شهر ديگر تصريح كرده كه نخستين آنها كوفه است. وى در اغانى گوید: «احمد عجلى عطار در كوفه مرا چنين روايت كرد...»، يا «حسين شجاعى بلخى در كوفه مرا چنين گفت...». در مقاتل نيز تصريح مىكند كه در كوفه روايتى شنيده است. علاوه بر آن بسيارى از كسانى كه از شيوخ او به شمار آمدهاند و وى بارها از آنان نقل قول كرده، همه از راویان بزرگ كوفه بودهاند، از آن جمله محمد بن عبدالله حضرمى، محمد قتّات، على ابن عباس مقانعى و حسین بن ابى احوص كه بيشتر به روايت حديث شهرت دارند. | در هر حال ابوالفرج هرگز از اصفهان، به عنوان شهرى كه مىشناخته، يا رابطهاى با آن داشته، سخن نگفته است، اما به سفر يا اقامت در چند شهر ديگر تصريح كرده كه نخستين آنها كوفه است. وى در اغانى گوید: «احمد عجلى عطار در كوفه مرا چنين روايت كرد...»، يا «حسين شجاعى بلخى در كوفه مرا چنين گفت...». در مقاتل نيز تصريح مىكند كه در كوفه روايتى شنيده است. علاوه بر آن بسيارى از كسانى كه از شيوخ او به شمار آمدهاند و وى بارها از آنان نقل قول كرده، همه از راویان بزرگ كوفه بودهاند، از آن جمله محمد بن عبدالله حضرمى، محمد قتّات، على ابن عباس مقانعى و حسین بن ابى احوص كه بيشتر به روايت حديث شهرت دارند. | ||
شايد وى در كوفه در خدمت محمد بن حسین كندى شاگردى مىكرده است. این محمد، بنابر تصريح ابوالفرج | شايد وى در كوفه در خدمت محمد بن حسین كندى شاگردى مىكرده است. این محمد، بنابر تصريح ابوالفرج خطیب مسجد قادسيه بوده است و ظاهرا به سبب نزدیکى قادسيه به كوفه، به این شهر مىآمده و مقدمات علوم را به ابوالفرج جوان مىآموخته است، زيرا ابوالفرج خود گوید كه مؤدب من محمد بن حسین كندى مرا خبر داد. حال اگر باور داشته باشيم كه او در كوفه زيسته، به قطع مىتوان گفت كه این اقامت از 17 سالگى او فراتر نرفته است. اما تأثير محدثان این شهر، به خصوص علویان را كه بيشتر در كوفه گرد آمده بودند، مىتوان آشكارا در آثار او باز يافت. نخستين کتاب عمدۀ او، [[مقاتل الطالبيين]] كه آن را در 313ق تأليف كرده، غالباً از قول محدثان و راویان شيعى كوفه روايت شده است. سخن این کتاب، جدى است و از تغزل و غنا در آن خبرى نيست. | ||
مىدانيم كه ابوالفرج اندكى پس از سال 300 ق913/م در بغداد بوده است، زيرا در اغانى ضمن شرح حال ابوشراعه، مىنویسد كه پسر او ابوالفياض بعد از سال 300 ق، نزد ايشان به بغداد رفت و ياران، قطعاتى از اخبار و لغت از او نقل كردند. اما چون ابوالفرج خود نتوانست به خدمتش برسد، ابوالفياض نامهاى به او و پدرش نگاشته، اجازۀ روايت اخبار به آنان داده است. این سخن چند نكته را آشكار مىسازد: نخست اينكه وى تقريبا از 17 سالگى در بغداد مىزيسته است، ديگر آنكه پدرش تا آن زمان زنده بوده، اما احتمال مىرود كه در همان احوال در گذشته باشد، زيرا ابوالفرج ديگر در هيچ جا-بر خلاف ديگر اعضاى خانواده و به خصوص عمویش حسن-از او نامى نمىبرد؛ سديگر آنكه گویى ابوالفرج روايات و اخبار کتاب اغانى را از نوجوانى گرد مىآورده و اينكه از قول خود او گفتهاند آن کتاب را طى 50 سال تدارك مىديده است، چندان بىمعنى نيست. | مىدانيم كه ابوالفرج اندكى پس از سال 300 ق913/م در بغداد بوده است، زيرا در اغانى ضمن شرح حال ابوشراعه، مىنویسد كه پسر او ابوالفياض بعد از سال 300 ق، نزد ايشان به بغداد رفت و ياران، قطعاتى از اخبار و لغت از او نقل كردند. اما چون ابوالفرج خود نتوانست به خدمتش برسد، ابوالفياض نامهاى به او و پدرش نگاشته، اجازۀ روايت اخبار به آنان داده است. این سخن چند نكته را آشكار مىسازد: نخست اينكه وى تقريبا از 17 سالگى در بغداد مىزيسته است، ديگر آنكه پدرش تا آن زمان زنده بوده، اما احتمال مىرود كه در همان احوال در گذشته باشد، زيرا ابوالفرج ديگر در هيچ جا-بر خلاف ديگر اعضاى خانواده و به خصوص عمویش حسن-از او نامى نمىبرد؛ سديگر آنكه گویى ابوالفرج روايات و اخبار کتاب اغانى را از نوجوانى گرد مىآورده و اينكه از قول خود او گفتهاند آن کتاب را طى 50 سال تدارك مىديده است، چندان بىمعنى نيست. | ||
خط ۱۰۹: | خط ۱۱۰: | ||
ابوالفرج در بغداد در خانهاى ظاهرا بزرگ و برازنده، بر كرانۀ دجله، میان درب سليمان و درب دجله كه به خانۀ ابوالفتح بريدى متصل بود، مىزيست. گویى از همان آغاز اقامت در بغداد، جز جمعآورى روايات-خواه برای کتابهایى چون مقاتل، خواه برای کتابهایى در شعر و موسيقى-كار ديگرى نداشت. هيچ كس شغل خاصى به او نسبت نداده است، اما نام كسان بسيارى را كه به او درس آموخته، يا رواياتى برای او نقل كردهاند، مىتوان ذكر كرد. | ابوالفرج در بغداد در خانهاى ظاهرا بزرگ و برازنده، بر كرانۀ دجله، میان درب سليمان و درب دجله كه به خانۀ ابوالفتح بريدى متصل بود، مىزيست. گویى از همان آغاز اقامت در بغداد، جز جمعآورى روايات-خواه برای کتابهایى چون مقاتل، خواه برای کتابهایى در شعر و موسيقى-كار ديگرى نداشت. هيچ كس شغل خاصى به او نسبت نداده است، اما نام كسان بسيارى را كه به او درس آموخته، يا رواياتى برای او نقل كردهاند، مىتوان ذكر كرد. | ||
[[ | [[خطیب بغدادى]] معروفترين شيوخ او را این كسان دانسته است: محمد بن عبدالله حضرمى مطين، محمد بن جعفر قتات، حسین بن عمر ابن ابى احوص ثقفى، على بن عباس مقانعى، على بن اسحاق بن زاطيا، ابوخبيب برتى و محمد بن عباس يزيدى. ابونعيم، جعفر بن مروان را بر این گروه افزوده است. ياقوت نيز نام كسانى را كه از ايشان روايت كرده، اينگونه آورده است: ابن دريد، ابوبكر [[ابنانباری، عبدالرحمن بن محمد|ابن انبارى]]، فضل بن حجاب جمحى، على بن سليمان اخفش و نفطویه. اما این فهرستها هيچ یک كامل نيست. به شهادت اغانى و مقاتل وى بسيارى از مشاهير و دانشمندان زمان را ملاقات كرده و از آنان روايت شنيده است. شايد بتوان این نامها را بر اسامى ذكر شده افزود: طبرى، محمد بن خلف بن مرزبان، جعفر بن قدامه، يحيى بن منجم، و از همه مهمتر عمویش حسن و سرانجام شاعر هرزوى جحظه. | ||
نكتۀ قابل ذكر، سال وفات این اشخاص است كه نشان مىدهد تا چه زمانى ابوالفرج مىتوانسته با آنان تماس داشته باشد، مثلاًابن ابى احوص و يحيى بن منجم هنگامى كه او 17 ساله بوده، در گذشتهاند؛فضل بن حباب در 23 سالگى او؛ محمد يزيدى كه از مراجع عمدۀ اوست، در 27 سالگى او و ابن قدامه كه مرجع اصلى او در کتاب الاماء الشواعر است، در 319 ق، يعنى در 36 سالگى او وفات يافتهاند. | نكتۀ قابل ذكر، سال وفات این اشخاص است كه نشان مىدهد تا چه زمانى ابوالفرج مىتوانسته با آنان تماس داشته باشد، مثلاًابن ابى احوص و يحيى بن منجم هنگامى كه او 17 ساله بوده، در گذشتهاند؛فضل بن حباب در 23 سالگى او؛ محمد يزيدى كه از مراجع عمدۀ اوست، در 27 سالگى او و ابن قدامه كه مرجع اصلى او در کتاب الاماء الشواعر است، در 319 ق، يعنى در 36 سالگى او وفات يافتهاند. | ||
خط ۱۲۳: | خط ۱۲۴: | ||
راست است كه ابوالفرج با مردانى بسيار جدى و دانشمند چون طبرى و صولى و [[ابنانباری، عبدالرحمن بن محمد|ابن انبارى]] آشنايى داشته و در مقاتل از محدثان و راویان بزرگ كوفى روايت كرده است، اما آنچه در روح او بيش از هر چيز اثر گذاشته، همانا شخصيت استادانى چون جحظه و نفطویه و فرزندان منجم بوده است. | راست است كه ابوالفرج با مردانى بسيار جدى و دانشمند چون طبرى و صولى و [[ابنانباری، عبدالرحمن بن محمد|ابن انبارى]] آشنايى داشته و در مقاتل از محدثان و راویان بزرگ كوفى روايت كرده است، اما آنچه در روح او بيش از هر چيز اثر گذاشته، همانا شخصيت استادانى چون جحظه و نفطویه و فرزندان منجم بوده است. | ||
علاوه بر روايات بسيار متعددى كه ابوالفرج از جحظه نقل كرده، حكايتى نيز میان آن دو رفته كه | علاوه بر روايات بسيار متعددى كه ابوالفرج از جحظه نقل كرده، حكايتى نيز میان آن دو رفته كه خطیب آورده است: ابوالفرج در مجلسى حضور داشت كه در آن مدرک بن محمد شاعر، جحظه را هجا گفت و چون خبر به جحظه رسيد، در 2 بيت از ابوالفرج گله كرد كه چرا بنابر آيين دوستى، از او دفاع نكرده است. ابوالفرج در 4 بيت، به او اطمینان داد كه از ارادتمندان وى است. بديهى است كه این دوستى در شخصيت ابوالفرج تأثير عمیق گذاشته است. | ||
از استادان ابوالفرج كه بگذريم، وى را دوستان و همنشينانى بود كه غالباً از بزرگان روزگار بودند، اما تنها جاهایى كه ابوالفرج را در كنارشان مىبينيم، همانا مجالس عشرت است. از میان این همنشينان، حسن بن محمد مهلبى، وزير معز الدوله از همه مشهورتر است. مهلبى وزيرى زيرك و سخت كوش و مقتدر و پر هيبت بود، اما همۀ اوقات فراغ خود را در محافل بادهنوشى و نكتهپردازى و شعر خوانى مىگذارد و در این كار زياده روى مىكرد. | از استادان ابوالفرج كه بگذريم، وى را دوستان و همنشينانى بود كه غالباً از بزرگان روزگار بودند، اما تنها جاهایى كه ابوالفرج را در كنارشان مىبينيم، همانا مجالس عشرت است. از میان این همنشينان، حسن بن محمد مهلبى، وزير معز الدوله از همه مشهورتر است. مهلبى وزيرى زيرك و سخت كوش و مقتدر و پر هيبت بود، اما همۀ اوقات فراغ خود را در محافل بادهنوشى و نكتهپردازى و شعر خوانى مىگذارد و در این كار زياده روى مىكرد. | ||
خط ۱۴۱: | خط ۱۴۲: | ||
اينك لازم است به آن دسته از رواياتى كه در همۀ كتب ادب نقل مىشود بپردازيم: موضوع اصلى این داستانها، دوستى ابوالفرج با [[صاحب بن عباد، اسماعیل بن عباد|صاحب بن عباد]] و ابن عمید و هديۀ کتاب اغانى به سيف الدوله است. | اينك لازم است به آن دسته از رواياتى كه در همۀ كتب ادب نقل مىشود بپردازيم: موضوع اصلى این داستانها، دوستى ابوالفرج با [[صاحب بن عباد، اسماعیل بن عباد|صاحب بن عباد]] و ابن عمید و هديۀ کتاب اغانى به سيف الدوله است. | ||
افسانههاى ديگرى نيز گرد این روايات تنيده شده كه یکى حكايت نسخۀ منحصر به فرد اغانى است؛ ديگر کتابخانۀ عظيم صاحب است كه بخشى از آن بر 30 شتربار مىشده و سپس اغانى جاى آنهمه کتاب را گرفته است، سديگر هديۀ 1000 دينارى سيف الدوله در ازاى اغانى و نظر صاحب در این باب است. بدين سان اغانى، کتابى افسانهاى شده و مؤلف آن چنان ارجمند گرديده است كه نویسندگان سدههاى بعد، حتى معاصران، او را كاتب ركن الدوله و نديم معز الدوله پنداشتهاند. | |||
اما همۀ این روايات از سدۀ 7ق با سخن ياقوت آغاز مىشود. وى مىنویسد: «قال الوزير... المغربى في مقدمة ما انتخبه من کتاب الاغانى الى سيف الدولة ابن حمدان فاعطاه الف دينار». «چون خبر به ابن عباد رسيد، گفت: سيف الدوله كوتاهى كرده است و این کتاب چندين برابر این مال مىارزد. آنگاه در وصف کتاب، سخن به درازا گفت و افزود كه کتابخانۀ من مشتمل بر 206000 جلد است، اما از آن میان تنها اغانى همنشين دائمى من است». | اما همۀ این روايات از سدۀ 7ق با سخن ياقوت آغاز مىشود. وى مىنویسد: «قال الوزير... المغربى في مقدمة ما انتخبه من کتاب الاغانى الى سيف الدولة ابن حمدان فاعطاه الف دينار». «چون خبر به ابن عباد رسيد، گفت: سيف الدوله كوتاهى كرده است و این کتاب چندين برابر این مال مىارزد. آنگاه در وصف کتاب، سخن به درازا گفت و افزود كه کتابخانۀ من مشتمل بر 206000 جلد است، اما از آن میان تنها اغانى همنشين دائمى من است». | ||
خط ۱۴۷: | خط ۱۴۸: | ||
نوشتۀ وزير مغربى دقيقا روشن نيست، زيرا آنچه اينك پيش روى داريم، جملهاى مشوش و ناقص است؛گویى وى گزيدهاى از اغانى را برای سيف الدوله فرستاده است، اما این وزير نویسنده در 370 ق، يعنى 15 سال پس از مرگ سيف الدوله چشم به جهان گشوده است. به همین جهت، ياقوت و نویسندگان پس از او به طور كلى چنين برداشت كردهاند كه وزير مغربى در مقدمه گفته كه ابوالفرج کتابش را برای امیر حمدان فرستاده است، اما هيچ كس در شرح احوال و آثار وزير، به چنين مقدمهاى اشاره نكرده است. این روايت در جاى ديگرى نيز آمده كه با آنچه ذكر شد، اندكى تفاوت دارد: اولا، ستايش صاحب از کتاب در دو سه سطر نقل شده، ثانيا، صاحب شمار کتابهاى خود را 117000 جلد ذكر كرده است. همین نكته هم به غرابت این روايت مىافزايد، زيرا وجود 206000 يا 117000 جلد کتاب آن هم در یک جا، در آن روزگار سخت شگفت مىنمايد. این روايت از دو جهت ديگر نيز نامطمئن است: یکى آنكه تنها روايتى است كه نام ابن عباد و ابوالفرج را در یک جا گرد آورده و اگر آن را مجعول بپنداريم، میان آن دو هيچ رابطهاى باقى نمىماند. ديگر آنكه شايد از نظر زمان هم پذيرفتنى نباشد، زيرا در 347ق كه صاحب به عنوان دبير مؤيد الدوله به بغداد رفت، هنوز آن مرد نامآور و صاحب مجالس بزرگ ادب رى و اصفهان نشده بود و خود گاه ناچار بود كه ساعتها بر در وزير مهلبى بنشيند تا اجازۀ دخول يابد. در حقيقت صاحب چند سال پس از مرگ ابوالفرج مقام وزارت يافته است. | نوشتۀ وزير مغربى دقيقا روشن نيست، زيرا آنچه اينك پيش روى داريم، جملهاى مشوش و ناقص است؛گویى وى گزيدهاى از اغانى را برای سيف الدوله فرستاده است، اما این وزير نویسنده در 370 ق، يعنى 15 سال پس از مرگ سيف الدوله چشم به جهان گشوده است. به همین جهت، ياقوت و نویسندگان پس از او به طور كلى چنين برداشت كردهاند كه وزير مغربى در مقدمه گفته كه ابوالفرج کتابش را برای امیر حمدان فرستاده است، اما هيچ كس در شرح احوال و آثار وزير، به چنين مقدمهاى اشاره نكرده است. این روايت در جاى ديگرى نيز آمده كه با آنچه ذكر شد، اندكى تفاوت دارد: اولا، ستايش صاحب از کتاب در دو سه سطر نقل شده، ثانيا، صاحب شمار کتابهاى خود را 117000 جلد ذكر كرده است. همین نكته هم به غرابت این روايت مىافزايد، زيرا وجود 206000 يا 117000 جلد کتاب آن هم در یک جا، در آن روزگار سخت شگفت مىنمايد. این روايت از دو جهت ديگر نيز نامطمئن است: یکى آنكه تنها روايتى است كه نام ابن عباد و ابوالفرج را در یک جا گرد آورده و اگر آن را مجعول بپنداريم، میان آن دو هيچ رابطهاى باقى نمىماند. ديگر آنكه شايد از نظر زمان هم پذيرفتنى نباشد، زيرا در 347ق كه صاحب به عنوان دبير مؤيد الدوله به بغداد رفت، هنوز آن مرد نامآور و صاحب مجالس بزرگ ادب رى و اصفهان نشده بود و خود گاه ناچار بود كه ساعتها بر در وزير مهلبى بنشيند تا اجازۀ دخول يابد. در حقيقت صاحب چند سال پس از مرگ ابوالفرج مقام وزارت يافته است. | ||
اين روايت از جهتى، با روايت ديگرى كه ياقوت نقل كرده، پيوند مىيابد: وزير مهلبى از ابوالفرج مىپرسد كه اغانى را در چه مدت گرد آورده است. وى جواب مىدهد: در 50 سال. ياقوت سپس در همان روايت مىافزايد كه ابوالفرج در همۀ عمر تنها یک نسخه از آن کتاب نوشته و این نسخه همان است كه به سيف الدوله هديه كرده. بخش آخر این روايت شايد برداشت خود ياقوت يا قول وزير مغربى است كه از آنجا به وفيات [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]] و سپس به همۀ کتابهاى بعد از او راه يافته است. [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]]، گویى در تأييد رابطه میان ابوالفرج و صاحب، این | اين روايت از جهتى، با روايت ديگرى كه ياقوت نقل كرده، پيوند مىيابد: وزير مهلبى از ابوالفرج مىپرسد كه اغانى را در چه مدت گرد آورده است. وى جواب مىدهد: در 50 سال. ياقوت سپس در همان روايت مىافزايد كه ابوالفرج در همۀ عمر تنها یک نسخه از آن کتاب نوشته و این نسخه همان است كه به سيف الدوله هديه كرده. بخش آخر این روايت شايد برداشت خود ياقوت يا قول وزير مغربى است كه از آنجا به وفيات [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]] و سپس به همۀ کتابهاى بعد از او راه يافته است. [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]]، گویى در تأييد رابطه میان ابوالفرج و صاحب، این افسانه را نيز مىافزايد كه صاحب، با ظهور اغانى، از 30 شترى كه در سفرها کتابهایش را حمل میكردند، بىنياز شد. | ||
در مقدمۀ اغانى اشارتى است كه حل ناشده، باقى مانده است. ابوالفرج در آغاز کتاب گوید این کتاب را به فرمان «رئيسى از رئيسان» تدوین كرده است و معلوم نيست كه این رئيس كيست، اما از آنجا كه در زمان حيات او، [[صاحب بن عباد، اسماعیل بن عباد|صاحب بن عباد]] مقامى چندان بلند نداشته و اغانى قبل از مرگ وزير مهلبى تمام شده است، مىتوان صاحب را از این ماجرا بيرون نهاد. گذشته از آن، عدم تصريح به نام آن رئيس، ناچار دليلى داشته كه احتمالا مغضوب بودن آن رئيس بوده است. حال آنكه صاحب در همۀ دوران امارت هرگز مغضوب نشده است. با اينهمه ابن زاكور در تزيين قلائد العقيان خود، تصريح مىكند كه کتاب برای صاحب تدوین شده بوده است، ولى خلف الله بر اساس آنچه ذكر شد و دلائل جانبى ديگر این نظر را مردود مىشمارد. | در مقدمۀ اغانى اشارتى است كه حل ناشده، باقى مانده است. ابوالفرج در آغاز کتاب گوید این کتاب را به فرمان «رئيسى از رئيسان» تدوین كرده است و معلوم نيست كه این رئيس كيست، اما از آنجا كه در زمان حيات او، [[صاحب بن عباد، اسماعیل بن عباد|صاحب بن عباد]] مقامى چندان بلند نداشته و اغانى قبل از مرگ وزير مهلبى تمام شده است، مىتوان صاحب را از این ماجرا بيرون نهاد. گذشته از آن، عدم تصريح به نام آن رئيس، ناچار دليلى داشته كه احتمالا مغضوب بودن آن رئيس بوده است. حال آنكه صاحب در همۀ دوران امارت هرگز مغضوب نشده است. با اينهمه ابن زاكور در تزيين قلائد العقيان خود، تصريح مىكند كه کتاب برای صاحب تدوین شده بوده است، ولى خلف الله بر اساس آنچه ذكر شد و دلائل جانبى ديگر این نظر را مردود مىشمارد. | ||
خط ۱۵۷: | خط ۱۵۸: | ||
نادرست بودن این روايت، در همان 7 بيت آشكار است، زيرا سرايندۀ آن خود را در رديف ابن عمید مىانگارد و سپس از ولايت يافتن و معزول شدن خود سخن مىگوید (بيت 6) و هيچ یک از این احوال در مورد ابوالفرج صادق نيست. از آن گذشته ياقوت خود اضافه مىكند كه ابوحيان، این اشعار را به نحو ديگرى روايت كرده است. سپس در احوال ابن عمید از قول او، شعر را به ابوالفرج على بن حسین بن هندو نسبت مىدهد. این روايت به راستى در اخلاق الوزيرين ابوحيان آمده است، اما در آنجا، كاتب ركن الدوله كه ابن عمید را هجو گفته، ابوالفرج حمد بن محمد است. اينك مىتوان پنداشت كه اشتراك كنيۀ ابوالفرج موجب اختلاط در روايت هلال زنجانى شده و البته ابوالفرج اصفهانى را با این عمید رابطهاى نبوده است. | نادرست بودن این روايت، در همان 7 بيت آشكار است، زيرا سرايندۀ آن خود را در رديف ابن عمید مىانگارد و سپس از ولايت يافتن و معزول شدن خود سخن مىگوید (بيت 6) و هيچ یک از این احوال در مورد ابوالفرج صادق نيست. از آن گذشته ياقوت خود اضافه مىكند كه ابوحيان، این اشعار را به نحو ديگرى روايت كرده است. سپس در احوال ابن عمید از قول او، شعر را به ابوالفرج على بن حسین بن هندو نسبت مىدهد. این روايت به راستى در اخلاق الوزيرين ابوحيان آمده است، اما در آنجا، كاتب ركن الدوله كه ابن عمید را هجو گفته، ابوالفرج حمد بن محمد است. اينك مىتوان پنداشت كه اشتراك كنيۀ ابوالفرج موجب اختلاط در روايت هلال زنجانى شده و البته ابوالفرج اصفهانى را با این عمید رابطهاى نبوده است. | ||
آخرين كسى كه گویند ابوالفرج با وى از راه دور رابطهاى داشته، مستنصر، خليفۀ اندلسى است. [[ | آخرين كسى كه گویند ابوالفرج با وى از راه دور رابطهاى داشته، مستنصر، خليفۀ اندلسى است. [[خطیب بغدادى]] و ياقوت مىنویسند كه او بسيارى از کتابهایش را پنهانى نزد امویان اندلس مىفرستاد و جايزههاى كلان دريافت مىداشت. اما از آن کتابها اندكى به شرق بازگشته است. [[ابن خلدون]] تقريبا دو سده پس از ياقوت، تصريح مىكند كه مستنصر (كه با ابوالفرج هم نسب بود) برای تهيۀ کتاب اغانى، 1000 دينار برای ابوالفرج ارسال داشت و او نيز نسخهاى از کتاب را، پيش از آنكه در عراق منتشر سازد، برایش فرستاد. شكعه نيز با استناد بر كلام مقرى تأكيد مىكند كه نسخۀ اصلى اغانى همان است كه برای مستنصر ارسال شده است. این سخن البته جاى تأمل بسيار دارد. | ||
==شخصيت== | ==شخصيت== | ||
خط ۱۸۰: | خط ۱۸۱: | ||
[[ | [[خطیب بغدادى]] كه او را شاعر و راوى مطلع از انساب و سيره مىداند، از قول تنوخى، حوزۀ اطلاعات او را چنين وصف كرده است: هيچ كس را نديدهام كه به اندازۀ این راوى شيعى، شعر و سروده و اخبار و آثار و احاديث مسند و نسب حفظ باشد. او علاوه بر اين، علوم ديگرى چون مغازى، لغت، نحو و خرافه را نيز مىدانست و از بسيارى از آيينهاى نديمى چون شناخت احوال پرندگان شكارى، بيطارى، اندكى پزشكى و نجوم و ديگر چيزها آگاهى داشت. ذهبى نيز او را آياتى در معرفت اخبار و ايام و شعر و غنا و محاضرات مىداند و مىگوید كه او با حدثنا و اخبرنا عجايبى مىآورد. اما از این میان، در روايت اخبار و ادب بيشتر دست داشته و اطلاعات ديگر او از حد دانش اهل ادب يا نديمان فراتر نمىرفته است و مثلاًداستان معالجۀ قولنج گربهاش را،نبايد بر دانش عمیق و واقعى او در علم بيطارى حمل كرد. مجموعۀ بيست و چند کتابى كه به او نسبت دادهاند، از دايرۀ ادب و شعر و غنا و اخبار مربوط به آنها خارج نيست. | ||
تنها شايد بتوان گفت كه او علم انساب را جدىتر مىگرفته و در آن، همچون متخصص این امر به تأليف دست مىزده است. سلسلههاى مفصّل تبارنامه كه او در اغانى و مقاتل به كار گرفته است، خود به تخصص او دلالت دارد. علاوه بر اين، یک جمهرة النسب و 4 کتاب ديگر در نسب قبايل بزرگ عرب به وى منسوب است. | تنها شايد بتوان گفت كه او علم انساب را جدىتر مىگرفته و در آن، همچون متخصص این امر به تأليف دست مىزده است. سلسلههاى مفصّل تبارنامه كه او در اغانى و مقاتل به كار گرفته است، خود به تخصص او دلالت دارد. علاوه بر اين، یک جمهرة النسب و 4 کتاب ديگر در نسب قبايل بزرگ عرب به وى منسوب است. | ||
خط ۱۸۶: | خط ۱۸۷: | ||
ابوالفرج علاوه بر استناد وسيع و همه جانبه به روايات شفاهى و سلسله سندهاى طولانى، از کتابهایى كه در دسترس داشت، نيز روگردان نبود و [[ابن ندیم، محمد بن اسحاق|ابن نديم]] بر این امر تصريح مىكند. اما نوبختى (د 402 ق) روايات او را ناديده گرفته، مىگوید: او دروغگوترين مردمان بود؛به بازار کتابفروشان كه بسيار پر رونق بود، مىرفت؛ کتابهایى مىخريد و به خانه مىبرد؛همۀ رواياتش از آنهاست. | ابوالفرج علاوه بر استناد وسيع و همه جانبه به روايات شفاهى و سلسله سندهاى طولانى، از کتابهایى كه در دسترس داشت، نيز روگردان نبود و [[ابن ندیم، محمد بن اسحاق|ابن نديم]] بر این امر تصريح مىكند. اما نوبختى (د 402 ق) روايات او را ناديده گرفته، مىگوید: او دروغگوترين مردمان بود؛به بازار کتابفروشان كه بسيار پر رونق بود، مىرفت؛ کتابهایى مىخريد و به خانه مىبرد؛همۀ رواياتش از آنهاست. | ||
تخصص ديگر ابوالفرج، موسيقى بود. اما دانش او در این زمینه، به دانش نظرى مختصر مىگرديد و ظاهرا نه آوازى خوش داشت و نه سازى مىنواخت. اطلاعات نظرى او از کتابهاى متعددى كه در اختيار داشت، به دست آمده بود؛آثار اسحاق موصلى؛آثار استادش جحظه از جمله اخبار ابى حشيشة كه آن را نزد همو خوانده بود؛کتابى كه ابوالفضل عباس بن احمد بن ثوابه به او داده بود و انبوهى کتابهاى ديگر. اما او خود در آغاز اغانى به صراحت مىگوید: در بيان | تخصص ديگر ابوالفرج، موسيقى بود. اما دانش او در این زمینه، به دانش نظرى مختصر مىگرديد و ظاهرا نه آوازى خوش داشت و نه سازى مىنواخت. اطلاعات نظرى او از کتابهاى متعددى كه در اختيار داشت، به دست آمده بود؛آثار اسحاق موصلى؛آثار استادش جحظه از جمله اخبار ابى حشيشة كه آن را نزد همو خوانده بود؛کتابى كه ابوالفضل عباس بن احمد بن ثوابه به او داده بود و انبوهى کتابهاى ديگر. اما او خود در آغاز اغانى به صراحت مىگوید: در بيان کیفیت سرودهها و ترانهها منحصرا از شيوۀ اسحاق موصلى پيروى كردهام، زيرا امروزه شيوۀ او معمول گرديده است، نه شيوۀ كسانى چون ابراهیم بن مهدى و مخارق و علّویه.... او نسبت به این موسيقىدان بزرگ كه حدود یک سده و نيم پيش از او مىزيسته است، اعتقادى خاص داشت؛شرح حالى كه به او اختصاص داده،خود کتابى كه نسبتا مفصل است كه به 167 صفحه مىرسد. ابوالفرج در آغاز این کتاب، برخلاف شيوۀ خود، به شرح فضائل و دانش و پارسايى و هنرمندى او پرداخته و او را يگانۀ همۀ دورانها معرفى كرده است؛ اما در مقابل، از اينكه بر استاد ديگرش جحظه خرده بگيرد، ابايى نداشت و با آنكه کتابى در احوال و اخبار او تأليف كرده است، باز یک بار پس از دو روايت مىگوید: او را در کتاب الطنبوريين عادت بر این است كه از اهل صناعت موسيقى به زشتترين كلمات بدگویى كند، حال آنكه عكس این عمل شايسته است. | ||
وى با استادان ديگرى چون حرمى بن ابى العلاء، ابراهیم ابن زرزور، ابوعيسى بن متوكل نيز مىتوانست در بسيارى جاها با موسيقى و موسيقى دانان همساز گردد: در میخانهها، در مجالس اعيان، در خانۀ استادش نفطویه كه گویند كنيزكان آواز خوانش شهرت تمام داشتهاند، در سراى آل منجم و به خصوص يحيى بن على بن منجم كه خود اهل موسيقى و شعر بود.حاصل این اطلاعات، چندين کتاب به غير از اغانى بود-مثلا: ادب السماع-كه اينك از دست رفته است. | وى با استادان ديگرى چون حرمى بن ابى العلاء، ابراهیم ابن زرزور، ابوعيسى بن متوكل نيز مىتوانست در بسيارى جاها با موسيقى و موسيقى دانان همساز گردد: در میخانهها، در مجالس اعيان، در خانۀ استادش نفطویه كه گویند كنيزكان آواز خوانش شهرت تمام داشتهاند، در سراى آل منجم و به خصوص يحيى بن على بن منجم كه خود اهل موسيقى و شعر بود.حاصل این اطلاعات، چندين کتاب به غير از اغانى بود-مثلا: ادب السماع-كه اينك از دست رفته است. | ||
خط ۱۹۳: | خط ۱۹۴: | ||
ابوالفرج بى گمان شاگردان بسيار داشته، اما گویى كار تدريس پيشۀ او نبوده است. با اينهمه گاه كسانى را مىبينيم كه در محضر او کتاب معينى را خواندهاند، مثلاًشيخى اندلسى به نام ابوزكريا يحيى كه برای كسب علم به شرق آمده و به ابوالفرج پيوسته بود و تنوخى او را در مجلس ابوالفرج ديده است، يا ابوالحسين این دينار كه خود گفته همۀ کتاب اغانى را نزد ابوالفرج خوانده است و نيز على بن ابراهیم دهكى. ديگر شاگردان او را [[ | ابوالفرج بى گمان شاگردان بسيار داشته، اما گویى كار تدريس پيشۀ او نبوده است. با اينهمه گاه كسانى را مىبينيم كه در محضر او کتاب معينى را خواندهاند، مثلاًشيخى اندلسى به نام ابوزكريا يحيى كه برای كسب علم به شرق آمده و به ابوالفرج پيوسته بود و تنوخى او را در مجلس ابوالفرج ديده است، يا ابوالحسين این دينار كه خود گفته همۀ کتاب اغانى را نزد ابوالفرج خوانده است و نيز على بن ابراهیم دهكى. ديگر شاگردان او را [[خطیب بغدادى]] نام برده است: دارقطني، ابواسحاق طبرى، ابراهیم بن مخلد و محمد بن أبى الفوارس. | ||
یکى ديگر از شاگردان يا راویان او كه نامش در منابع به این عنوان نيامده، تنوخى، صاحب نشوار و الفرج بعد الشدة است. وى در کتاب اخير، 6 بار از اغانى و 43 بار از شخص ابوالفرج نقل قول كرده و در یک جا مىنویسد: در کتاب اغانى كه ابوالفرج اجازۀ روايتش را به من داده است.... شاگردان أبو الفرج، از شيوههاى استاد خود كمتر تقليد كردهاند، مثلاًمىدانيم كه دارقطنى، در علوم قرآن و حديث تبحر يافت، نه در شعر مجون و غنا. | یکى ديگر از شاگردان يا راویان او كه نامش در منابع به این عنوان نيامده، تنوخى، صاحب نشوار و الفرج بعد الشدة است. وى در کتاب اخير، 6 بار از اغانى و 43 بار از شخص ابوالفرج نقل قول كرده و در یک جا مىنویسد: در کتاب اغانى كه ابوالفرج اجازۀ روايتش را به من داده است.... شاگردان أبو الفرج، از شيوههاى استاد خود كمتر تقليد كردهاند، مثلاًمىدانيم كه دارقطنى، در علوم قرآن و حديث تبحر يافت، نه در شعر مجون و غنا. | ||
خط ۲۰۶: | خط ۲۰۷: | ||
شعر او شعر نوخاستگان عصر عباسى است. وى هنگامى كه ابن معتز و شيوۀ شعر سرايى او را مىستايد، پندارى از روش دلخواه خود سخن مىگوید. او مىداند كه در محيط بغداد، در سراهاى با شكوه و میان نديمان و كنيزكان و گلهاى بنفشه و نرگس، ديگر جاى آن نيست كه شاعرى بر اطلال و دمن زار بگريد و به وصف بيابان و ماده شتر و آهو و شتر مرغ بپردازد، يا در شعر الفاظ نا مأنوس بيابانى به كار برد. | شعر او شعر نوخاستگان عصر عباسى است. وى هنگامى كه ابن معتز و شيوۀ شعر سرايى او را مىستايد، پندارى از روش دلخواه خود سخن مىگوید. او مىداند كه در محيط بغداد، در سراهاى با شكوه و میان نديمان و كنيزكان و گلهاى بنفشه و نرگس، ديگر جاى آن نيست كه شاعرى بر اطلال و دمن زار بگريد و به وصف بيابان و ماده شتر و آهو و شتر مرغ بپردازد، يا در شعر الفاظ نا مأنوس بيابانى به كار برد. | ||
اعجابى كه ابوالفرج نسبت به ابن معتز ابراز داشته | اعجابى كه ابوالفرج نسبت به ابن معتز ابراز داشته است،خود نشان مىدهد كه تا چه حد از او تأثير پذيرفته است. شايد بتوان پا را از این فراتر نهاد و گفت: شعر او-هنگامى كه وى به زندگانى مادى و ملموس مىپردازد-از شعر ابن معتز نيز گيراتر است؛سخنش صمیمى و بىپيرايه است؛هم معانى و هم الفاظ را از متن زندگانى بر مىگيرد و به وسيلۀ آنها شعر خود را جان مىبخشد؛حتى گاه از استعمال برخى الفاظ عامیانه نيز ابا ندارد؛ هيچ یک از اشعار او، مقدمه ندارد؛همیشه ترجيح مىدهد كه بىدرنگ به اصل موضوع بپردازد؛حتى در شعرى كه گویند 100 بيت بوده و در هجاى بريدى سروده شده، از همان بيت اول، حملهاى تند و آشكار بر او آغاز كرده است. | ||
ابوالفرج مردى سخت حساس و تند مزاج | ابوالفرج مردى سخت حساس و تند مزاج بود؛ عيب ديگر مردمان را به آسانى مىديد و به آسانى آنان را به استهزا مىگرفت، چندانكه به گفتۀ ياقوت، هجايش از شعرهاى ديگرش بهتر بود و مردم از زخم زبانش بيمناك بودند. مثلاًگزاف گویى جهنى، محتسب بصره را برنتافت و نزد همگان شرمسارش گردانيد. حتى چنانكه اشاره شد، ولى نعمت خود، وزير مهلبى را نيز هجا مىگفت. | ||
با اينهمه دو قطعهاى كه وى دربارۀ موش و گربه و در رثاى خروس سروده، به گمان ما زيباترين اشعار اوست. مرثيۀ خروس وى چندان ابن شاكر را شيفته ساخت كه به سبب زيبايى وصف و استوارى كلام و دل آویزى الفاظ و بديع بودن معانى هر 39 بيت آن را نقل كرده است. | با اينهمه دو قطعهاى كه وى دربارۀ موش و گربه و در رثاى خروس سروده، به گمان ما زيباترين اشعار اوست. مرثيۀ خروس وى چندان ابن شاكر را شيفته ساخت كه به سبب زيبايى وصف و استوارى كلام و دل آویزى الفاظ و بديع بودن معانى هر 39 بيت آن را نقل كرده است. | ||
خط ۲۱۹: | خط ۲۲۰: | ||
ابوالفرج كه به شدت تحت تأثير سنت روشنفكرانۀ مؤلفان ادب است، پيوسته مىكوشد از ارائۀ آثار ثقيل به خواننده خوددارى كند و به عكس او را با حكايات نو به نو مشغول دارد، زيرا مىداند كه «در طبيعت آدمیزاد، عشق انتقال از چيزى به چيز ديگر، و راحت جویى گذر از امر معهود و شناخته به نامعهود و نو، نهفته است»، زيرا «هر چيز كه امید دست يافتن به آن مىرود، از آنچه حاصل است، بر جان شيرينتر مىنشيند». با اينهمه او كار خود را سخت جدى مىگيرد و آثار خویش را كاملا عالمانه تلقى مىكند، به همین جهت، پيوسته روايات خود را به اسنادى استوار و راویانى مشهور، متقن مىگرداند (دربارۀ اسناد، او، نك: ه. د، الاغانى)، يا به کتابهایى چون آثار ثعلب، ابن اعرابى، ابوعمرو شيباني، ابن حبيب، سكرى و ديگران ارجاع مىدهد. | ابوالفرج كه به شدت تحت تأثير سنت روشنفكرانۀ مؤلفان ادب است، پيوسته مىكوشد از ارائۀ آثار ثقيل به خواننده خوددارى كند و به عكس او را با حكايات نو به نو مشغول دارد، زيرا مىداند كه «در طبيعت آدمیزاد، عشق انتقال از چيزى به چيز ديگر، و راحت جویى گذر از امر معهود و شناخته به نامعهود و نو، نهفته است»، زيرا «هر چيز كه امید دست يافتن به آن مىرود، از آنچه حاصل است، بر جان شيرينتر مىنشيند». با اينهمه او كار خود را سخت جدى مىگيرد و آثار خویش را كاملا عالمانه تلقى مىكند، به همین جهت، پيوسته روايات خود را به اسنادى استوار و راویانى مشهور، متقن مىگرداند (دربارۀ اسناد، او، نك: ه. د، الاغانى)، يا به کتابهایى چون آثار ثعلب، ابن اعرابى، ابوعمرو شيباني، ابن حبيب، سكرى و ديگران ارجاع مىدهد. | ||
اما در بسيارى جاها گویى در نظر گویى در نظر او، نبايد تنها به واقعيت زندگى مردمان و حوادث تاريخى نگريست، بلكه ساختار افسانون یک روايت نيز در صورتى كه فريبنده و دل آویز باشد و ذوق هنرى ظريفان را اقناع كند، مىتواند مورد توجه قرار گيرد و بنابراین بايد از پشتوانۀ سندهایى استوار برخوردار باشد. مثالهایى كه در تأييد این سخن مىتوان آورد، بسيار است. مثلا، در مرگ ليلى اخيليه، روايت اصمعى را كه مىگوید: او هنگام بازگشت از نيشابور درگذشت، درست نمىداند، بلكه ترجيح مىدهد كه ليلى، همراه شوى خود بر ماهورى كه قبر عاشق دلسوختهاش توبه در آن بود، بگذرد و به رغم نكوهش شوى، عاشق را درود فرستند و از او بخواهد، همانگونه كه در شعرى وعده كرده است، از وراى گور نيز سلام او را پاسخ گوید. همان هنگام، پرواز جغدى وحشتزده، اشتر ليلى را مىرماند، چنانكه او از فراز هودج به زمین مىافتد و كنار عاشق ديرينه جان مىسپارد. ابوالفرج در دنبال این افسانۀ باور نكردنى مىافزايد: این است روايت صحيح در مرگ ليلى. مثال ديگر | اما در بسيارى جاها گویى در نظر گویى در نظر او، نبايد تنها به واقعيت زندگى مردمان و حوادث تاريخى نگريست، بلكه ساختار افسانون یک روايت نيز در صورتى كه فريبنده و دل آویز باشد و ذوق هنرى ظريفان را اقناع كند، مىتواند مورد توجه قرار گيرد و بنابراین بايد از پشتوانۀ سندهایى استوار برخوردار باشد. مثالهایى كه در تأييد این سخن مىتوان آورد، بسيار است. مثلا، در مرگ ليلى اخيليه، روايت اصمعى را كه مىگوید: او هنگام بازگشت از نيشابور درگذشت، درست نمىداند، بلكه ترجيح مىدهد كه ليلى، همراه شوى خود بر ماهورى كه قبر عاشق دلسوختهاش توبه در آن بود، بگذرد و به رغم نكوهش شوى، عاشق را درود فرستند و از او بخواهد، همانگونه كه در شعرى وعده كرده است، از وراى گور نيز سلام او را پاسخ گوید. همان هنگام، پرواز جغدى وحشتزده، اشتر ليلى را مىرماند، چنانكه او از فراز هودج به زمین مىافتد و كنار عاشق ديرينه جان مىسپارد. ابوالفرج در دنبال این افسانۀ باور نكردنى مىافزايد: این است روايت صحيح در مرگ ليلى. مثال ديگر افسانههاى شور انگيز ليلى و مجنون است كه در حدود سدۀ 2ق پديد آمد و سپس پيوسته بر حجم آنها افزوده شد، تا به دست ابوالفرج رسيد. بى گمان وى به هيچ یک از آنها به عنوان حادثهاى واقعى نمىنگرد، اما همه را با رغبتى تمام كه انگيزهاى جز عشق به داستان پردازى ندارد، با دقت بسيار نقل مىكند. او مىداند كه افسانۀ پادشاهان يمن را يزيد بن مفرغ جعل كرده است، اما از ذكر آنها نيز خوددارى نمىكند. | ||
==درگذشت== | ==درگذشت== | ||
خط ۲۲۷: | خط ۲۲۸: | ||
==آثار== | ==آثار== | ||
مجموعۀ آثارى كه به ابوالفرج نسبت دادهاند، به 28 کتاب بالغ مىشود كه از آنها تنها 4 کتاب در دست است. عمدهترين كسانى كه فهرست آثار او را آوردهاند، اينانند: [[ابن ندیم، محمد بن اسحاق|ابن نديم]]، | مجموعۀ آثارى كه به ابوالفرج نسبت دادهاند، به 28 کتاب بالغ مىشود كه از آنها تنها 4 کتاب در دست است. عمدهترين كسانى كه فهرست آثار او را آوردهاند، اينانند: [[ابن ندیم، محمد بن اسحاق|ابن نديم]]، ثعالبي،[[خطیب بغدادى]]، [[طوسی، محمد بن حسن|شيخ طوسى]]، ياقوت، [[ابن خلکان، احمد بن محمد|ابن خلكان]] و قفطى. | ||
کتابهاى او را مىتوان بر حسب موضوع چنين تقسيمبندى كرد: | کتابهاى او را مىتوان بر حسب موضوع چنين تقسيمبندى كرد: | ||
خط ۲۴۶: | خط ۲۴۷: | ||
# کتابى دربارۀ نغمهها كه خود به آن اشاره كرده. | # کتابى دربارۀ نغمهها كه خود به آن اشاره كرده. | ||
# رسالهاى دربارۀ غنا كه خود از آن ياد كرده است. | # رسالهاى دربارۀ غنا كه خود از آن ياد كرده است. | ||
# الديارات. از سدههاى نخست قمرى ديرها را بيشتر مراكزى برای تفريح تلقى مىكردهاند. به همین جهت، مؤلفان کتابهاى الديارات، پس از تعيين محل دير، به ذكر اخبار و اشعارى كه در پيرامون آن ساخته شده بود، مىپرداختند. ظاهرا نخستين کتابى كه پيش از ابوالفرج در این باب تأليف شده، کتاب الحيرة و تسمیة البيع و الديارات، اثر هشام كلبى است. پس از آن ديارات ابوالفرج تأليف شد. اما نویسندگان سدۀ 4ق به این موضوع اقبال بسيار نشان دادهاند، چنانكه 5 کتاب ديگر نيز در همین دوره تأليف شده است: کتاب الديرة از سرىّ رفّاء؛ الديارات از ابوبكر محمد و ابوعثمان سعيد خالدى؛ الديارات الكبير از شمشاطى؛کتاب الديرة از محمد بن حسن نحوى و از همه مهمتر الديارات شابشتى. شگفت آنكه شابشتى هيچ اشارهاى به ابوالفرج نكرده و گویى از کتاب او به كلى بى اطلاع بوده است (دربارۀ این کتابها، نك: عواد، 36-42). کتاب ابوالفرج اينك در دست نيست و نسخهاى كه به همین نام در کتابخانۀ برلين نگهدارى | # الديارات. از سدههاى نخست قمرى ديرها را بيشتر مراكزى برای تفريح تلقى مىكردهاند. به همین جهت، مؤلفان کتابهاى الديارات، پس از تعيين محل دير، به ذكر اخبار و اشعارى كه در پيرامون آن ساخته شده بود، مىپرداختند. ظاهرا نخستين کتابى كه پيش از ابوالفرج در این باب تأليف شده، کتاب الحيرة و تسمیة البيع و الديارات، اثر هشام كلبى است. پس از آن ديارات ابوالفرج تأليف شد. اما نویسندگان سدۀ 4ق به این موضوع اقبال بسيار نشان دادهاند، چنانكه 5 کتاب ديگر نيز در همین دوره تأليف شده است: کتاب الديرة از سرىّ رفّاء؛ الديارات از ابوبكر محمد و ابوعثمان سعيد خالدى؛ الديارات الكبير از شمشاطى؛کتاب الديرة از محمد بن حسن نحوى و از همه مهمتر الديارات شابشتى. شگفت آنكه شابشتى هيچ اشارهاى به ابوالفرج نكرده و گویى از کتاب او به كلى بى اطلاع بوده است (دربارۀ این کتابها، نك: عواد، 36-42). کتاب ابوالفرج اينك در دست نيست و نسخهاى كه به همین نام در کتابخانۀ برلين نگهدارى مىشود،معلوم نيست كه از آن ابوالفرج باشد. اما بى گمان ياقوت آن را در دست داشته، زيرا بارها در [[معجم البلدان]] به آن ارجاع داده است. جليل عطيه آنچه از این اثر در منابع آمده است، گرد آورده و به نام الديارات در بيروت (1991 م) به چاپ رسانده است. | ||
===کتابى در ادب=== | ===کتابى در ادب=== | ||
اثرى كاملا استثنائى و دلنشين از ابوالفرج در دست داريم كه ادب الغرباء من اهل الفضل و الادب ([[ابن ندیم، محمد بن اسحاق|ابن نديم]]، 128)، يا آداب | اثرى كاملا استثنائى و دلنشين از ابوالفرج در دست داريم كه ادب الغرباء من اهل الفضل و الادب ([[ابن ندیم، محمد بن اسحاق|ابن نديم]]، 128)، يا آداب الغرباء،يا ادباء الغرباء نام دارد. تا 1000 سال پس از مرگ ابوالفرج كسى خبرى از محتواى این کتاب، جز آن چند روايتى كه ياقوت آورده است (نك: همان، 95/13-96)، نداده بود؛ اما نسخهاى از آن در اختيار بديع الزمان فروزانفر بود كه برای نشر به صلاحالدين منجد سپرد. منجد نيز کتاب را در 1972م در بيروت منتشر كرد. این نسخه متعلق به سدۀ 13ق است، اما اينك نسخهاى ديگر، از سدۀ 7ق در کتابخانۀ آيتاللّه مرعشى يافت شده است (مرعشى، شم (5) 4047). | ||
ابوالفرج در این کتاب، با ذكر تاريخ بارها از خود سخن گفته، چندانكه این کتاب یکى از مراجع عمده برای شرح احوال او شده است. چنانكه در بخش درگذشت او ياد شد، یکى از روايات این کتاب نشان مىدهد كه وى، بر خلاف، همۀ روايات، تا اندكى پس از 362ق زنده بوده و این کتاب را نيز پس از این تاريخ، يا در اواخر آن سال نوشته است. در این زمان دوست و حامى قدرتمند او وزير مهلبى در گذشته بود و او در غم تنهایى و تنگدستى مىزيست. مقدمۀ كوتاه و غم انگيزى كه وى در آغاز کتاب نگاشته است، بر این معنى دلالت دارد. | ابوالفرج در این کتاب، با ذكر تاريخ بارها از خود سخن گفته، چندانكه این کتاب یکى از مراجع عمده برای شرح احوال او شده است. چنانكه در بخش درگذشت او ياد شد، یکى از روايات این کتاب نشان مىدهد كه وى، بر خلاف، همۀ روايات، تا اندكى پس از 362ق زنده بوده و این کتاب را نيز پس از این تاريخ، يا در اواخر آن سال نوشته است. در این زمان دوست و حامى قدرتمند او وزير مهلبى در گذشته بود و او در غم تنهایى و تنگدستى مىزيست. مقدمۀ كوتاه و غم انگيزى كه وى در آغاز کتاب نگاشته است، بر این معنى دلالت دارد. | ||
خط ۲۶۴: | خط ۲۶۵: | ||
===تبارنامهها=== | ===تبارنامهها=== | ||
# جمهرة النسب. این عنوان را [[ | # جمهرة النسب. این عنوان را [[خطیب بغدادى]] آورده است، اما ذيل کتاب التعديل خواهيم ديد كه ابوالفرج، جمهرۀ انساب عرب را نه عنوان، كه موضوع التعديل ياد كرده است. حال نمىدانيم كه خطیب کتاب ديگرى را در نظر داشته، يا آن عنوان و آن موضوع را دو کتاب پنداشته است. | ||
# نسب بنى عبدشمس. | # نسب بنى عبدشمس. | ||
# نسب بنى شيبان. | # نسب بنى شيبان. | ||
خط ۲۷۳: | خط ۲۷۴: | ||
ه-اخبار و روايات مربوط به اعراب | ه-اخبار و روايات مربوط به اعراب | ||
# ايام العرب، كه به قول [[ | # ايام العرب، كه به قول [[خطیب بغدادى]] شامل 1700 «يوم» بوده است، | ||
# التعديل و الانتصاف في مآثر العرب و مثالبها. ابوالفرج خود گوید كه اين، عنوان کتابى است در باب «جمهرة انساب العرب». | # التعديل و الانتصاف في مآثر العرب و مثالبها. ابوالفرج خود گوید كه اين، عنوان کتابى است در باب «جمهرة انساب العرب». | ||
خط ۲۸۵: | خط ۲۸۶: | ||
5. کتابى به نام تحف الوسائد في اخبار الولائد، كه حاجى خليفه به او نسبت داده است. | 5. کتابى به نام تحف الوسائد في اخبار الولائد، كه حاجى خليفه به او نسبت داده است. | ||
بسيارى از آثار ابوالفرج، تنها یک سده پس از مرگش از میان رفته بود، زيرا | بسيارى از آثار ابوالفرج، تنها یک سده پس از مرگش از میان رفته بود، زيرا خطیب مىنویسد: او بخشى از تأليفات خود را به اندلس فرستاد كه ديگر به دست ما (در عراق) بازنگشت، و آنگاه نام 11 اثر را كه بيشتر نسب نامه هستند، ذكر مىكند. کتاب الاماء الشواعر جزو این آثار نيست، اما جالب توجه آنكه تنها نسخۀ باقى مانده از این کتاب به خط مغربى است.<ref>آذرنوش، آذرتاش، ج6، ص 126-138</ref> | ||
==پانویس == | ==پانویس == | ||
خط ۲۹۵: | خط ۲۹۶: | ||
==وابستهها== | ==وابستهها== | ||
{{وابستهها}} | {{وابستهها}} | ||
[[مقتل الحسن و الحسين عليهماالسلام]] | |||
[[مقاتل الطالبیین]] | [[مقاتل الطالبیین]] | ||
خط ۳۰۷: | خط ۳۱۱: | ||
[[رده:زندگینامه]] | [[رده:زندگینامه]] | ||
[[رده:عاشوراپژوهان]] | |||
[[رده: |
ویرایش