پرش به محتوا

ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین: تفاوت میان نسخه‌ها

هیچ تغییری در اندازه به وجود نیامده‌ است. ،  ‏۱ سپتامبر ۲۰۲۲
جز
جایگزینی متن - 'گي' به 'گی'
جز (جایگزینی متن - 'گي' به 'گی')
خط ۵۷: خط ۵۷:
در این میان، تنها زكى مبارک در النثر با ديدى انتقادى به ابوالفرج و کتاب اغانى او نگريسته است و در حب ابن ابى ربيعة، هنگام نقل روايات او جانب احتياط را نگه داشته و از اينكه نویسندگان معاصر، چون [[زیدان، جرجی|جرجى زيدان]] و [[طه حسین|طه حسین]] بدون توجه به شخصيت ابوالفرج و چگونگى تكوین اغانى، روايات او را اساس قرار داده و نظرات عامّى دربارۀ اجتماع زمان او اظهار داشته‌اند، تأسف مى‌خورد.
در این میان، تنها زكى مبارک در النثر با ديدى انتقادى به ابوالفرج و کتاب اغانى او نگريسته است و در حب ابن ابى ربيعة، هنگام نقل روايات او جانب احتياط را نگه داشته و از اينكه نویسندگان معاصر، چون [[زیدان، جرجی|جرجى زيدان]] و [[طه حسین|طه حسین]] بدون توجه به شخصيت ابوالفرج و چگونگى تكوین اغانى، روايات او را اساس قرار داده و نظرات عامّى دربارۀ اجتماع زمان او اظهار داشته‌اند، تأسف مى‌خورد.


اعتبار و شهرت فراگير اغانى از یک سو و شخصيت شگفت ابوالفرج و داستانها و روايات بى‌شمارى كه از عياشى، باده‌نوشى و هرزه درايى مردمان در سده‌هاى نخستين نقل كرده است، از سوى ديگر، گویى مانع آن مى‌شد كه نویسندگان به تجزيه و تحليل زندگى و آثار او بپردازند. به همین جهت است كه همگان به ذكر اخبار او اكتفا می‌كردند و تن به تجزيه و تحليل شخصيت او، يا آثارش نمى‌دادند. حتى زمانى كه فرهنگستان قاهره از نویسندگان و پژوهشگران خواست كه به این كار اقدام كنند، هيچ كس به این كار دست نزد.
اعتبار و شهرت فراگیر اغانى از یک سو و شخصيت شگفت ابوالفرج و داستانها و روايات بى‌شمارى كه از عياشى، باده‌نوشى و هرزه درايى مردمان در سده‌هاى نخستين نقل كرده است، از سوى ديگر، گویى مانع آن مى‌شد كه نویسندگان به تجزيه و تحليل زندگى و آثار او بپردازند. به همین جهت است كه همگان به ذكر اخبار او اكتفا می‌كردند و تن به تجزيه و تحليل شخصيت او، يا آثارش نمى‌دادند. حتى زمانى كه فرهنگستان قاهره از نویسندگان و پژوهشگران خواست كه به این كار اقدام كنند، هيچ كس به این كار دست نزد.


اما طى سالهاى 1951 تا 1953‌م سه نویسندۀ عرب به شرح احوال ابوالفرج روى آوردند. محمد عبدالجواد اصمعى كه در دار الكتب قاهره کتابدار بود، کتابى با عنوان ابوالفرج الاصفهانى، و کتابه الاغانى، در 1951‌م تأليف كرد كه در واقع آن هم چيزى جز مجموعه‌اى ناقص از روايات مربوط به ابوالفرج نيست. در همان سال، شفيق جبرى در سوريه به شرح احوال ابوالفرج پرداخت. وى در درجۀ اول، کتاب اغانى را مورد توجه قرار داده و به موضوعاتى، چون انتقاد ابوالفرج از راویان، انتقاد راویان از او، مكتب خانه‌ها، مجالس، میخانه‌ها، و سرانجام وضعيت زنان پرداخته و مجموعه‌اى از روايات کتاب را كه بر آن معانى دلالت دارند، نقل كرده است. جبرى اصرار دارد كه در بحث خود، هرگز از منبعى جز اغانى استفاده نكند. به این جهت، شرح حال مؤلف در اثر او موجود نيست و تنها صفحات 21 تا 43 به بيان شخصيت او از خلال اغانى اختصاص يافته است. این کتاب با عنوان دراسة الاغانى در دمشق منتشر شده است. در 1953 م، محمد احمد خلف الله، کتاب صاحب الاغانى ابوالفرج الاصفهانى الرواية را در قاهره انتشار داد. كار خلف الله با آنچه پيش از او تأليف شده بود-و حتى با آنچه پس از او نگاشته‌اند-تفاوت فاحش دارد. وى با هوشمندى و دقت، روايات را مورد بررسى و انتقاد قرار داده و از آنجا كه منابع بسيارى را بررسى كرده، توانسته است نظرات تازه و جسورانه‌اى دربارۀ ابوالفرج عرضه كند. هرچند، گاه استنتاجهاى او اغراق آمیز و غير قابل پذيرش است.
اما طى سالهاى 1951 تا 1953‌م سه نویسندۀ عرب به شرح احوال ابوالفرج روى آوردند. محمد عبدالجواد اصمعى كه در دار الكتب قاهره کتابدار بود، کتابى با عنوان ابوالفرج الاصفهانى، و کتابه الاغانى، در 1951‌م تأليف كرد كه در واقع آن هم چيزى جز مجموعه‌اى ناقص از روايات مربوط به ابوالفرج نيست. در همان سال، شفيق جبرى در سوريه به شرح احوال ابوالفرج پرداخت. وى در درجۀ اول، کتاب اغانى را مورد توجه قرار داده و به موضوعاتى، چون انتقاد ابوالفرج از راویان، انتقاد راویان از او، مكتب خانه‌ها، مجالس، میخانه‌ها، و سرانجام وضعيت زنان پرداخته و مجموعه‌اى از روايات کتاب را كه بر آن معانى دلالت دارند، نقل كرده است. جبرى اصرار دارد كه در بحث خود، هرگز از منبعى جز اغانى استفاده نكند. به این جهت، شرح حال مؤلف در اثر او موجود نيست و تنها صفحات 21 تا 43 به بيان شخصيت او از خلال اغانى اختصاص يافته است. این کتاب با عنوان دراسة الاغانى در دمشق منتشر شده است. در 1953 م، محمد احمد خلف الله، کتاب صاحب الاغانى ابوالفرج الاصفهانى الرواية را در قاهره انتشار داد. كار خلف الله با آنچه پيش از او تأليف شده بود-و حتى با آنچه پس از او نگاشته‌اند-تفاوت فاحش دارد. وى با هوشمندى و دقت، روايات را مورد بررسى و انتقاد قرار داده و از آنجا كه منابع بسيارى را بررسى كرده، توانسته است نظرات تازه و جسورانه‌اى دربارۀ ابوالفرج عرضه كند. هرچند، گاه استنتاجهاى او اغراق آمیز و غير قابل پذيرش است.
خط ۹۷: خط ۹۷:
اين روايت چند نكته را در زندگى ابوالفرج آشكار مى‌كند: نخست آنكه در بصره كسى وى را نمى‌شناخته است، حال آنكه در شهرت او و خاصه کتابش اغانى، داستانها گفته‌اند؛ ديگر آنكه جز با كسانى كه نامشان را شنيده بوده است، ملاقات نمى‌كرده و چندان غريب بوده كه ناچار در كاروانسرايى منزل گزيده است. شعرى كه ابوالفرج بر ديوار آن خانه نوشته، شعرى دردناك است: در این قطعه وى مردى تنگدست و گمنام است كه به ياد نعمتهاى گذشته و سراى زيبايش در بغداد اندوه مى‌خورد و مردم بصره را به سبب بى‌مهرى هجا مى‌گوید. وى به هنگام اقامت در بصره، گاه به اطراف رود ابله مى‌رفته و یک بار بر ديوار یکى از باغهاى كنار آن رود شعرى يافته است.
اين روايت چند نكته را در زندگى ابوالفرج آشكار مى‌كند: نخست آنكه در بصره كسى وى را نمى‌شناخته است، حال آنكه در شهرت او و خاصه کتابش اغانى، داستانها گفته‌اند؛ ديگر آنكه جز با كسانى كه نامشان را شنيده بوده است، ملاقات نمى‌كرده و چندان غريب بوده كه ناچار در كاروانسرايى منزل گزيده است. شعرى كه ابوالفرج بر ديوار آن خانه نوشته، شعرى دردناك است: در این قطعه وى مردى تنگدست و گمنام است كه به ياد نعمتهاى گذشته و سراى زيبايش در بغداد اندوه مى‌خورد و مردم بصره را به سبب بى‌مهرى هجا مى‌گوید. وى به هنگام اقامت در بصره، گاه به اطراف رود ابله مى‌رفته و یک بار بر ديوار یکى از باغهاى كنار آن رود شعرى يافته است.


به ديگر سفرهاى او نيز، در هيچ جاى ديگر جز در ادب الغرباء اشاره نشده است. ابوالفرج در این کتاب پربها، جاهایى را نام مى‌برد كه از محدودۀ بغداد تا بصره چندان فراتر نمى‌رود، به همین جهت مى‌توان پنداشت كه وى این مكانها را در اثناى سفر بصره-كه ذكرش گذشت- ديده است. وى چندى در اهواز بوده، زيرا یک بار گوید كه کتابفروشى در آن شهر برای او حكايتى نقل كرده است  و در جاى ديگر شرح مى‌دهد كه در اهواز با جماعتى معاشر شده بوده و یکى از آنان وى را به ديدن «شاذروان» كه احتمالا همان سد معروف عصر ساسانى است، دعوت مى‌كند و او تحت تأثير زيبايى مناظر آن قرار مى‌گيرد. وى از اهواز به شهرك متّوث مى‌رود كه میان اهواز و قرقوب (در چند كيلومترى غرب شوش) قرار داشته است و روى ديوارهاى مسجد جامع آن شعرى و يادگارى مى‌يابد.
به ديگر سفرهاى او نيز، در هيچ جاى ديگر جز در ادب الغرباء اشاره نشده است. ابوالفرج در این کتاب پربها، جاهایى را نام مى‌برد كه از محدودۀ بغداد تا بصره چندان فراتر نمى‌رود، به همین جهت مى‌توان پنداشت كه وى این مكانها را در اثناى سفر بصره-كه ذكرش گذشت- ديده است. وى چندى در اهواز بوده، زيرا یک بار گوید كه کتابفروشى در آن شهر برای او حكايتى نقل كرده است  و در جاى ديگر شرح مى‌دهد كه در اهواز با جماعتى معاشر شده بوده و یکى از آنان وى را به ديدن «شاذروان» كه احتمالا همان سد معروف عصر ساسانى است، دعوت مى‌كند و او تحت تأثير زيبايى مناظر آن قرار مى‌گیرد. وى از اهواز به شهرك متّوث مى‌رود كه میان اهواز و قرقوب (در چند كيلومترى غرب شوش) قرار داشته است و روى ديوارهاى مسجد جامع آن شعرى و يادگارى مى‌يابد.


دو شهر ديگرى كه ابوالفرج بر آنها گذشته، نيز از بغداد چندان دور نبوده است: یکى شهر دسكرة الملك كه در شرق بغداد، بر سر راه خراسان قرار داشته است. وى در آنجا، بر ديوار مسجد جامع دو بيت شعر ديده كه مردى در 353ق نگاشته بوده است. نيز در حوالى شهر كوثى كه آن هم از بغداد دور نيست، اخيطل شاعر را ديده است.
دو شهر ديگرى كه ابوالفرج بر آنها گذشته، نيز از بغداد چندان دور نبوده است: یکى شهر دسكرة الملك كه در شرق بغداد، بر سر راه خراسان قرار داشته است. وى در آنجا، بر ديوار مسجد جامع دو بيت شعر ديده كه مردى در 353ق نگاشته بوده است. نيز در حوالى شهر كوثى كه آن هم از بغداد دور نيست، اخيطل شاعر را ديده است.
خط ۱۲۸: خط ۱۲۸:
از استادان ابوالفرج كه بگذريم، وى را دوستان و همنشينانى بود كه غالباً  از بزرگان روزگار بودند، اما تنها جاهایى كه ابوالفرج را در كنارشان مى‌بينيم، همانا مجالس عشرت است. از میان این همنشينان، حسن بن محمد مهلبى، وزير معز الدوله  از همه مشهورتر است. مهلبى وزيرى زيرك و سخت كوش و مقتدر و پر هيبت بود، اما همۀ اوقات فراغ خود را در محافل باده‌نوشى و نكته‌پردازى و شعر خوانى مى‌گذارد و در این كار زياده روى مى‌كرد.
از استادان ابوالفرج كه بگذريم، وى را دوستان و همنشينانى بود كه غالباً  از بزرگان روزگار بودند، اما تنها جاهایى كه ابوالفرج را در كنارشان مى‌بينيم، همانا مجالس عشرت است. از میان این همنشينان، حسن بن محمد مهلبى، وزير معز الدوله  از همه مشهورتر است. مهلبى وزيرى زيرك و سخت كوش و مقتدر و پر هيبت بود، اما همۀ اوقات فراغ خود را در محافل باده‌نوشى و نكته‌پردازى و شعر خوانى مى‌گذارد و در این كار زياده روى مى‌كرد.


ابوالفرج اصفهانى تنها در مجالس خلوت مهلبى حضور داشت و سخت به او نزدیک بود؛ او را مدح بسيار مى‌گفت و از نديمانش به شمار مى‌آمد. تنوخى بارها ديده است كه وزير به او و جهنى، جايزه‌هاى 5000 درهمى مى‌بخشيده است. از روابط میان این دو، چند «مجلس» نقل كرده‌اند: یک مجلس ماجراى خوراك خوردن ابوالفرج بر سر سفرۀ وزير است؛ در مجلسى ديگر ابوالفرج، جهنى را كه چندى محتسب بصره بود و گاه سخن به گزاف مى‌گفت، به استهزاء مى‌گيرد و شرمسار مى‌سازد؛ آخرين مجلس آن است كه ياقوت از قول هلال صابى نقل كرده است. در این مجلس، مهلبى كه مست باده بوده است، به ابوالفرج مى‌گوید: مى‌دانم كه تو مرا هجو مى‌كنى. سپس وادارش مى‌سازد كه شعرى در هجو او بسرايد. ابوالفرج ناچار مصرعى مى‌سرايد و مهلبى در معنايى بس زشت‌تر، آن را تكمیل مى‌كند.
ابوالفرج اصفهانى تنها در مجالس خلوت مهلبى حضور داشت و سخت به او نزدیک بود؛ او را مدح بسيار مى‌گفت و از نديمانش به شمار مى‌آمد. تنوخى بارها ديده است كه وزير به او و جهنى، جايزه‌هاى 5000 درهمى مى‌بخشيده است. از روابط میان این دو، چند «مجلس» نقل كرده‌اند: یک مجلس ماجراى خوراك خوردن ابوالفرج بر سر سفرۀ وزير است؛ در مجلسى ديگر ابوالفرج، جهنى را كه چندى محتسب بصره بود و گاه سخن به گزاف مى‌گفت، به استهزاء مى‌گیرد و شرمسار مى‌سازد؛ آخرين مجلس آن است كه ياقوت از قول هلال صابى نقل كرده است. در این مجلس، مهلبى كه مست باده بوده است، به ابوالفرج مى‌گوید: مى‌دانم كه تو مرا هجو مى‌كنى. سپس وادارش مى‌سازد كه شعرى در هجو او بسرايد. ابوالفرج ناچار مصرعى مى‌سرايد و مهلبى در معنايى بس زشت‌تر، آن را تكمیل مى‌كند.


مهلبى، گویى برای آنكه دوست دانشمندش پيوسته به كار روايت و شعر و موسيقى مشغول باشد، هرگز شغلى جدى به او محول نكرد. ياقوت نيز تصريح مى‌كند كه مهلبى كارهاى ساده به او مى‌سپرد. این روايات حكايت از دوستى استوار میان آن دو دارد و به قول ياقوت تنها مرگ بود كه مى‌توانست میانشان جدايى اندازد. به همین سبب ملاحظه مى‌شود كه تقريبا همۀ مدايح ابوالفرج به این وزير تقديم شده است. با اينهمه، بايد يادآور شد كه در هيچ یک از صحنه‌هاى غم انگيز و مفصلى كه دربارۀ مغضوب شدن وزير و مرگ او نقل كرده‌اند، خبرى از این يار ديرينه نيست و وى هيچ شعرى در رثاى او نسروده است. مهلبى اندكى پيش از مرگ در 352ق به مأموريتى ناخواسته در عمان گسيل شد و سپس دشمنان او چندان نزد معز الدوله سعايت كردند كه معز الدوله بر وى سخت خشم گرفت. در اينكه این احوال سبب دورى گزيدن ابوالفرج از وى شده باشد، بايد تأمل كرد.
مهلبى، گویى برای آنكه دوست دانشمندش پيوسته به كار روايت و شعر و موسيقى مشغول باشد، هرگز شغلى جدى به او محول نكرد. ياقوت نيز تصريح مى‌كند كه مهلبى كارهاى ساده به او مى‌سپرد. این روايات حكايت از دوستى استوار میان آن دو دارد و به قول ياقوت تنها مرگ بود كه مى‌توانست میانشان جدايى اندازد. به همین سبب ملاحظه مى‌شود كه تقريبا همۀ مدايح ابوالفرج به این وزير تقديم شده است. با اينهمه، بايد يادآور شد كه در هيچ یک از صحنه‌هاى غم انگیز و مفصلى كه دربارۀ مغضوب شدن وزير و مرگ او نقل كرده‌اند، خبرى از این يار ديرينه نيست و وى هيچ شعرى در رثاى او نسروده است. مهلبى اندكى پيش از مرگ در 352ق به مأموريتى ناخواسته در عمان گسيل شد و سپس دشمنان او چندان نزد معز الدوله سعايت كردند كه معز الدوله بر وى سخت خشم گرفت. در اينكه این احوال سبب دورى گزيدن ابوالفرج از وى شده باشد، بايد تأمل كرد.


یکى ديگر از كسانى كه نامش در روايات مربوط به ابوالفرج آمده، قاضيى است كه در مجالس وزير مهلبى پديدار مى‌شود. این قاضى، ابوعلى حسن بن سهل ايذجى است كه چندى قضاى ايذه و رامهرمز را داشت و سپس به حلقۀ نديمان مهلبى پيوست و «چندانكه او هرزگى و پرده‌درى كرد، قاضيان را نشايد». ابوالفرج او را با الفاظى ناشايست هجا گفته  و مى‌دانيم كه این هجا نه دليل بر دشمنى، كه نشان دوستى نزدیک آن دو بوده است.
یکى ديگر از كسانى كه نامش در روايات مربوط به ابوالفرج آمده، قاضيى است كه در مجالس وزير مهلبى پديدار مى‌شود. این قاضى، ابوعلى حسن بن سهل ايذجى است كه چندى قضاى ايذه و رامهرمز را داشت و سپس به حلقۀ نديمان مهلبى پيوست و «چندانكه او هرزگى و پرده‌درى كرد، قاضيان را نشايد». ابوالفرج او را با الفاظى ناشايست هجا گفته  و مى‌دانيم كه این هجا نه دليل بر دشمنى، كه نشان دوستى نزدیک آن دو بوده است.
خط ۱۳۸: خط ۱۳۸:
آخرين كسى كه در زندگى و شعر ابوالفرج حضور يافته، همسايۀ او ابوعبدالله بريدى است كه خليفه راضى، در 327ق او را بر ولايت بصره گمارده بود. از آنجا كه بريديان بصره پيوسته سركش و استقلال جوى بودند، اقدام خليفه نوعى دلجویى از ايشان تلقى شد. اما گویى ابوالفرج از این همسايه دل خوشى نداشت، زيرا قصيده‌اى ظاهرا بسيار تند و انتقاد آمیز، شامل 100 بيت در هجاى او سرود كه تنها 10 بيت از آن باقى مانده است.
آخرين كسى كه در زندگى و شعر ابوالفرج حضور يافته، همسايۀ او ابوعبدالله بريدى است كه خليفه راضى، در 327ق او را بر ولايت بصره گمارده بود. از آنجا كه بريديان بصره پيوسته سركش و استقلال جوى بودند، اقدام خليفه نوعى دلجویى از ايشان تلقى شد. اما گویى ابوالفرج از این همسايه دل خوشى نداشت، زيرا قصيده‌اى ظاهرا بسيار تند و انتقاد آمیز، شامل 100 بيت در هجاى او سرود كه تنها 10 بيت از آن باقى مانده است.


از همنشينان و دوستان ابوالفرج مى‌توان فهرست مفصلى تدارك ديد، مثلاًمى‌توان گفت كه وى با مرزبانى (محمد بن عمران) مؤلف و دانشمند دربار عضد الدوله (د 384 ق)، ابوسعيد سيرافى نحوى مشهور و قاضى بغداد (د 368 ق)، ابن شاذان بزاز  و بسيارى ديگر آشنا بوده است، اما از این كسان، روايتى يا حكايتى كه به ابوالفرج مربوطشان سازد، در دست نيست. او خود در روايتى منحصر به فرد گوید كه در مجلس ابوطيب متنبى شيخى برایش حكايتى نقل كرده است. این امر به احتمال قوى در 351ق رخ داده است، چه در آن هنگام بود كه وزير مهلبى شاعران خود را بر ضد متنبى و به هجاى او برانگيخت. با اينهمه از این ماجراهاى بسيار معروف در تاريخ، هيچ اثرى در نوشته‌هاى ابوالفرج پديدار نيست.
از همنشينان و دوستان ابوالفرج مى‌توان فهرست مفصلى تدارك ديد، مثلاًمى‌توان گفت كه وى با مرزبانى (محمد بن عمران) مؤلف و دانشمند دربار عضد الدوله (د 384 ق)، ابوسعيد سيرافى نحوى مشهور و قاضى بغداد (د 368 ق)، ابن شاذان بزاز  و بسيارى ديگر آشنا بوده است، اما از این كسان، روايتى يا حكايتى كه به ابوالفرج مربوطشان سازد، در دست نيست. او خود در روايتى منحصر به فرد گوید كه در مجلس ابوطيب متنبى شيخى برایش حكايتى نقل كرده است. این امر به احتمال قوى در 351ق رخ داده است، چه در آن هنگام بود كه وزير مهلبى شاعران خود را بر ضد متنبى و به هجاى او برانگیخت. با اينهمه از این ماجراهاى بسيار معروف در تاريخ، هيچ اثرى در نوشته‌هاى ابوالفرج پديدار نيست.


اينك لازم است به آن دسته از رواياتى كه در همۀ كتب ادب نقل مى‌شود بپردازيم: موضوع اصلى این داستانها، دوستى ابوالفرج با [[صاحب بن عباد، اسماعیل بن عباد|صاحب بن عباد]] و ابن عمید و هديۀ کتاب اغانى به سيف الدوله است.
اينك لازم است به آن دسته از رواياتى كه در همۀ كتب ادب نقل مى‌شود بپردازيم: موضوع اصلى این داستانها، دوستى ابوالفرج با [[صاحب بن عباد، اسماعیل بن عباد|صاحب بن عباد]] و ابن عمید و هديۀ کتاب اغانى به سيف الدوله است.
خط ۱۷۲: خط ۱۷۲:




ابوالفرج زيدى مذهب بود  و همین امر شگفتى بسيارى از نویسندگان را برانگيخته است، زيرا چگونه ممكن است مردى مروانى به آيين تشيّع بگرايد؟ این تشيع ظاهرى و آن عادات شگفت البته خشم نویسندۀ سنى مذهبى چون [[ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی|ابن جوزى]] را برمى‌انگيزد، چنانكه در حق ابوالفرج گوید: او شيعى بود و چون اویى را اعتماد نشايد. در کتاب‌هایش به چيزهایى تصريح مى‌كند كه موجب فسق است. شرب خمر را آسان مى‌گيرد و گاهى نيز رواياتى از این باب دربارۀ خود نقل مى‌كند...هر كس در اغانى او بنگرد، همه گونه زشتى مى‌يابد.
ابوالفرج زيدى مذهب بود  و همین امر شگفتى بسيارى از نویسندگان را برانگیخته است، زيرا چگونه ممكن است مردى مروانى به آيين تشيّع بگرايد؟ این تشيع ظاهرى و آن عادات شگفت البته خشم نویسندۀ سنى مذهبى چون [[ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی|ابن جوزى]] را برمى‌انگیزد، چنانكه در حق ابوالفرج گوید: او شيعى بود و چون اویى را اعتماد نشايد. در کتاب‌هایش به چيزهایى تصريح مى‌كند كه موجب فسق است. شرب خمر را آسان مى‌گیرد و گاهى نيز رواياتى از این باب دربارۀ خود نقل مى‌كند...هر كس در اغانى او بنگرد، همه گونه زشتى مى‌يابد.


چند سده پس از آن، عالم شيعى مذهب، خوانسارى نيز از جهتى با [[ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی|ابن جوزى]] هم عقيده شده، مى‌گوید: او زيدى است، نه شيعى، سخنانى كه در مدح اهل‌بيت گفته است، هيچ یک صريح نيست؛ اگر هم چنين باشد، بايد حمل بر آن كرد كه وى مى‌خواسته است به بارگاه شاهان آن زمان كه غالباً  به ولايت اهل‌بيت اعتقاد داشتند، تقرب جوید و مانند شاعران ديگر آن زمان، از صلات كلان ايشان بهره برد...، من اغانى را اجمالا تصفح كرده‌ام و در بيش از 80000 بيتى كه نقل كرده است، چيزى جز هزل و گمراهى... و دورى از اهل‌بيت رسالت نيافتم. علاوه بر اين، او از شجرۀ ملعونه[يعنى بنى امیه]بوده است.
چند سده پس از آن، عالم شيعى مذهب، خوانسارى نيز از جهتى با [[ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی|ابن جوزى]] هم عقيده شده، مى‌گوید: او زيدى است، نه شيعى، سخنانى كه در مدح اهل‌بيت گفته است، هيچ یک صريح نيست؛ اگر هم چنين باشد، بايد حمل بر آن كرد كه وى مى‌خواسته است به بارگاه شاهان آن زمان كه غالباً  به ولايت اهل‌بيت اعتقاد داشتند، تقرب جوید و مانند شاعران ديگر آن زمان، از صلات كلان ايشان بهره برد...، من اغانى را اجمالا تصفح كرده‌ام و در بيش از 80000 بيتى كه نقل كرده است، چيزى جز هزل و گمراهى... و دورى از اهل‌بيت رسالت نيافتم. علاوه بر اين، او از شجرۀ ملعونه[يعنى بنى امیه]بوده است.
خط ۱۸۷: خط ۱۸۷:
ابوالفرج علاوه بر استناد وسيع و همه جانبه به روايات شفاهى و سلسله سندهاى طولانى، از کتاب‌هایى كه در دسترس داشت، نيز روگردان نبود و [[ابن ندیم، محمد بن اسحاق|ابن نديم]] بر این امر تصريح مى‌كند. اما نوبختى (د 402 ق) روايات او را ناديده گرفته، مى‌گوید: او دروغگوترين مردمان بود؛به بازار کتابفروشان كه بسيار پر رونق بود، مى‌رفت؛ کتاب‌هایى مى‌خريد و به خانه مى‌برد؛همۀ رواياتش از آنهاست.
ابوالفرج علاوه بر استناد وسيع و همه جانبه به روايات شفاهى و سلسله سندهاى طولانى، از کتاب‌هایى كه در دسترس داشت، نيز روگردان نبود و [[ابن ندیم، محمد بن اسحاق|ابن نديم]] بر این امر تصريح مى‌كند. اما نوبختى (د 402 ق) روايات او را ناديده گرفته، مى‌گوید: او دروغگوترين مردمان بود؛به بازار کتابفروشان كه بسيار پر رونق بود، مى‌رفت؛ کتاب‌هایى مى‌خريد و به خانه مى‌برد؛همۀ رواياتش از آنهاست.


تخصص ديگر ابوالفرج، موسيقى بود. اما دانش او در این زمینه، به دانش نظرى مختصر مى‌گرديد و ظاهرا نه آوازى خوش داشت و نه سازى مى‌نواخت. اطلاعات نظرى او از کتاب‌هاى متعددى كه در اختيار داشت، به دست آمده بود؛آثار اسحاق موصلى؛آثار استادش جحظه از جمله اخبار ابى حشيشة كه آن را نزد همو خوانده بود؛کتابى كه ابوالفضل عباس بن احمد بن ثوابه به او داده بود و انبوهى کتاب‌هاى ديگر. اما او خود در آغاز اغانى به صراحت مى‌گوید: در بيان کیفیت سروده‌ها و ترانه‌ها منحصرا از شيوۀ اسحاق موصلى پيروى كرده‌ام، زيرا امروزه شيوۀ او معمول گرديده است، نه شيوۀ كسانى چون ابراهیم بن مهدى و مخارق و علّویه.... او نسبت به این موسيقى‌دان بزرگ كه حدود یک سده و نيم پيش از او مى‌زيسته است، اعتقادى خاص داشت؛شرح حالى كه به او اختصاص داده،خود کتابى كه نسبتا مفصل است كه به 167 صفحه مى‌رسد. ابوالفرج در آغاز این کتاب، برخلاف شيوۀ خود، به شرح فضائل و دانش و پارسايى و هنرمندى او پرداخته و او را يگانۀ همۀ دورانها معرفى كرده است؛ اما در مقابل، از اينكه بر استاد ديگرش جحظه خرده بگيرد، ابايى نداشت و با آنكه کتابى در احوال و اخبار او تأليف كرده است، باز یک بار پس از دو روايت مى‌گوید: او را در کتاب الطنبوريين عادت بر این است كه از اهل صناعت موسيقى به زشت‌ترين كلمات بدگویى كند، حال آنكه عكس این عمل شايسته است.
تخصص ديگر ابوالفرج، موسيقى بود. اما دانش او در این زمینه، به دانش نظرى مختصر مى‌گرديد و ظاهرا نه آوازى خوش داشت و نه سازى مى‌نواخت. اطلاعات نظرى او از کتاب‌هاى متعددى كه در اختيار داشت، به دست آمده بود؛آثار اسحاق موصلى؛آثار استادش جحظه از جمله اخبار ابى حشيشة كه آن را نزد همو خوانده بود؛کتابى كه ابوالفضل عباس بن احمد بن ثوابه به او داده بود و انبوهى کتاب‌هاى ديگر. اما او خود در آغاز اغانى به صراحت مى‌گوید: در بيان کیفیت سروده‌ها و ترانه‌ها منحصرا از شيوۀ اسحاق موصلى پيروى كرده‌ام، زيرا امروزه شيوۀ او معمول گرديده است، نه شيوۀ كسانى چون ابراهیم بن مهدى و مخارق و علّویه.... او نسبت به این موسيقى‌دان بزرگ كه حدود یک سده و نيم پيش از او مى‌زيسته است، اعتقادى خاص داشت؛شرح حالى كه به او اختصاص داده،خود کتابى كه نسبتا مفصل است كه به 167 صفحه مى‌رسد. ابوالفرج در آغاز این کتاب، برخلاف شيوۀ خود، به شرح فضائل و دانش و پارسايى و هنرمندى او پرداخته و او را يگانۀ همۀ دورانها معرفى كرده است؛ اما در مقابل، از اينكه بر استاد ديگرش جحظه خرده بگیرد، ابايى نداشت و با آنكه کتابى در احوال و اخبار او تأليف كرده است، باز یک بار پس از دو روايت مى‌گوید: او را در کتاب الطنبوريين عادت بر این است كه از اهل صناعت موسيقى به زشت‌ترين كلمات بدگویى كند، حال آنكه عكس این عمل شايسته است.


وى با استادان ديگرى چون حرمى بن ابى العلاء، ابراهیم ابن زرزور، ابوعيسى بن متوكل نيز مى‌توانست در بسيارى جاها با موسيقى و موسيقى دانان همساز گردد: در میخانه‌ها، در مجالس اعيان، در خانۀ استادش نفطویه كه گویند كنيزكان آواز خوانش شهرت تمام داشته‌اند، در سراى آل منجم و به خصوص يحيى بن على بن منجم كه خود اهل موسيقى و شعر بود.حاصل این اطلاعات، چندين کتاب به غير از اغانى بود-مثلا: ادب السماع-كه اينك از دست رفته است.
وى با استادان ديگرى چون حرمى بن ابى العلاء، ابراهیم ابن زرزور، ابوعيسى بن متوكل نيز مى‌توانست در بسيارى جاها با موسيقى و موسيقى دانان همساز گردد: در میخانه‌ها، در مجالس اعيان، در خانۀ استادش نفطویه كه گویند كنيزكان آواز خوانش شهرت تمام داشته‌اند، در سراى آل منجم و به خصوص يحيى بن على بن منجم كه خود اهل موسيقى و شعر بود.حاصل این اطلاعات، چندين کتاب به غير از اغانى بود-مثلا: ادب السماع-كه اينك از دست رفته است.
خط ۲۰۷: خط ۲۰۷:
شعر او شعر نوخاستگان عصر عباسى است. وى هنگامى كه ابن معتز و شيوۀ شعر سرايى او را مى‌ستايد، پندارى از روش دلخواه خود سخن مى‌گوید. او مى‌داند كه در محيط بغداد، در سراهاى با شكوه و میان نديمان و كنيزكان و گلهاى بنفشه و نرگس، ديگر جاى آن نيست كه شاعرى بر اطلال و دمن زار بگريد و به وصف بيابان و ماده شتر و آهو و شتر مرغ بپردازد، يا در شعر الفاظ نا مأنوس بيابانى به كار برد.
شعر او شعر نوخاستگان عصر عباسى است. وى هنگامى كه ابن معتز و شيوۀ شعر سرايى او را مى‌ستايد، پندارى از روش دلخواه خود سخن مى‌گوید. او مى‌داند كه در محيط بغداد، در سراهاى با شكوه و میان نديمان و كنيزكان و گلهاى بنفشه و نرگس، ديگر جاى آن نيست كه شاعرى بر اطلال و دمن زار بگريد و به وصف بيابان و ماده شتر و آهو و شتر مرغ بپردازد، يا در شعر الفاظ نا مأنوس بيابانى به كار برد.


اعجابى كه ابوالفرج نسبت به ابن معتز ابراز داشته است،خود نشان مى‌دهد كه تا چه حد از او تأثير پذيرفته است. شايد بتوان پا را از این فراتر نهاد و گفت: شعر او-هنگامى كه وى به زندگانى مادى و ملموس مى‌پردازد-از شعر ابن معتز نيز گيراتر است؛سخنش صمیمى و بى‌پيرايه است؛هم معانى و هم الفاظ را از متن زندگانى بر مى‌گيرد و به وسيلۀ آنها شعر خود را جان مى‌بخشد؛حتى گاه از استعمال برخى الفاظ عامیانه نيز ابا ندارد؛ هيچ یک از اشعار او، مقدمه ندارد؛همیشه ترجيح مى‌دهد كه بى‌درنگ به اصل موضوع بپردازد؛حتى در شعرى كه گویند 100 بيت بوده و در هجاى بريدى سروده شده، از همان بيت اول، حمله‌اى تند و آشكار بر او آغاز كرده است.
اعجابى كه ابوالفرج نسبت به ابن معتز ابراز داشته است،خود نشان مى‌دهد كه تا چه حد از او تأثير پذيرفته است. شايد بتوان پا را از این فراتر نهاد و گفت: شعر او-هنگامى كه وى به زندگانى مادى و ملموس مى‌پردازد-از شعر ابن معتز نيز گیراتر است؛سخنش صمیمى و بى‌پيرايه است؛هم معانى و هم الفاظ را از متن زندگانى بر مى‌گیرد و به وسيلۀ آنها شعر خود را جان مى‌بخشد؛حتى گاه از استعمال برخى الفاظ عامیانه نيز ابا ندارد؛ هيچ یک از اشعار او، مقدمه ندارد؛همیشه ترجيح مى‌دهد كه بى‌درنگ به اصل موضوع بپردازد؛حتى در شعرى كه گویند 100 بيت بوده و در هجاى بريدى سروده شده، از همان بيت اول، حمله‌اى تند و آشكار بر او آغاز كرده است.


ابوالفرج مردى سخت حساس و تند مزاج بود؛ عيب ديگر مردمان را به آسانى مى‌ديد و به آسانى آنان را به استهزا مى‌گرفت، چندانكه به گفتۀ ياقوت، هجايش از شعرهاى ديگرش بهتر بود و مردم از زخم زبانش بيمناك بودند. مثلاًگزاف گویى جهنى، محتسب بصره را برنتافت و نزد همگان شرمسارش گردانيد. حتى چنانكه اشاره شد، ولى نعمت خود، وزير مهلبى را نيز هجا مى‌گفت.
ابوالفرج مردى سخت حساس و تند مزاج بود؛ عيب ديگر مردمان را به آسانى مى‌ديد و به آسانى آنان را به استهزا مى‌گرفت، چندانكه به گفتۀ ياقوت، هجايش از شعرهاى ديگرش بهتر بود و مردم از زخم زبانش بيمناك بودند. مثلاًگزاف گویى جهنى، محتسب بصره را برنتافت و نزد همگان شرمسارش گردانيد. حتى چنانكه اشاره شد، ولى نعمت خود، وزير مهلبى را نيز هجا مى‌گفت.
خط ۲۱۸: خط ۲۱۸:
[[بلاشر، رژیس|بلاشر]] معتقد است كه دربارۀ اسلوب ابوالفرج در نثر، سخنى جدى نمى‌توان گفت، زيرا همۀ آثار او و به خصوص بزرگ‌ترين آنها، اغانى سراپا نقل قول است و آنچه او خود به این مجموعه افزوده، از سرفصلها، يا روابط میان قطعات تجاوز نمى‌كند. با اينهمه در لا به لاى روايات، گاه به قطعه‌هایى بسيار دلنشين و هوشمندانه دست مى‌يابيم كه مى‌توانند تصور نسبتا روشنى از اسلوب او در ذهن پديد آورند. از جملۀ این نوشته‌ها مى‌توان به مقدمات کتاب‌ها، گفتارهاى انتقادى در اغانى و مقاتل، ستايشهایى كه مثلاًاز اسحاق موصلى و ابن معتز كرده، و داستانهایى كه در ادب الغرباء آورده است، اشاره كرد. در این آثار ملاحظه مى‌شوده كه وى به هيچ وجه از معاصران قدرتمندش، صاحب و مهلبى و ابن عمید تأثير نپذيرفته، بلكه احساسات خود را به زبانى پاکيزه و شفاف، با صداقت و صمیمیتى كم نظير عرضه كرده است.
[[بلاشر، رژیس|بلاشر]] معتقد است كه دربارۀ اسلوب ابوالفرج در نثر، سخنى جدى نمى‌توان گفت، زيرا همۀ آثار او و به خصوص بزرگ‌ترين آنها، اغانى سراپا نقل قول است و آنچه او خود به این مجموعه افزوده، از سرفصلها، يا روابط میان قطعات تجاوز نمى‌كند. با اينهمه در لا به لاى روايات، گاه به قطعه‌هایى بسيار دلنشين و هوشمندانه دست مى‌يابيم كه مى‌توانند تصور نسبتا روشنى از اسلوب او در ذهن پديد آورند. از جملۀ این نوشته‌ها مى‌توان به مقدمات کتاب‌ها، گفتارهاى انتقادى در اغانى و مقاتل، ستايشهایى كه مثلاًاز اسحاق موصلى و ابن معتز كرده، و داستانهایى كه در ادب الغرباء آورده است، اشاره كرد. در این آثار ملاحظه مى‌شوده كه وى به هيچ وجه از معاصران قدرتمندش، صاحب و مهلبى و ابن عمید تأثير نپذيرفته، بلكه احساسات خود را به زبانى پاکيزه و شفاف، با صداقت و صمیمیتى كم نظير عرضه كرده است.


ابوالفرج كه به شدت تحت تأثير سنت روشنفكرانۀ مؤلفان ادب است، پيوسته مى‌كوشد از ارائۀ آثار ثقيل به خواننده خوددارى كند و به عكس او را با حكايات نو به نو مشغول دارد، زيرا مى‌داند كه «در طبيعت آدمیزاد، عشق انتقال از چيزى به چيز ديگر، و راحت جویى گذر از امر معهود و شناخته به نامعهود و نو، نهفته است»، زيرا «هر چيز كه امید دست يافتن به آن مى‌رود، از آنچه حاصل است، بر جان شيرين‌تر مى‌نشيند». با اينهمه او كار خود را سخت جدى مى‌گيرد و آثار خویش را كاملا عالمانه تلقى مى‌كند، به همین جهت، پيوسته روايات خود را به اسنادى استوار و راویانى مشهور، متقن مى‌گرداند (دربارۀ اسناد، او، نك‍: ه‍. د، الاغانى)، يا به کتاب‌هایى چون آثار ثعلب، ابن اعرابى، ابوعمرو شيباني، ابن حبيب، سكرى و ديگران ارجاع مى‌دهد.
ابوالفرج كه به شدت تحت تأثير سنت روشنفكرانۀ مؤلفان ادب است، پيوسته مى‌كوشد از ارائۀ آثار ثقيل به خواننده خوددارى كند و به عكس او را با حكايات نو به نو مشغول دارد، زيرا مى‌داند كه «در طبيعت آدمیزاد، عشق انتقال از چيزى به چيز ديگر، و راحت جویى گذر از امر معهود و شناخته به نامعهود و نو، نهفته است»، زيرا «هر چيز كه امید دست يافتن به آن مى‌رود، از آنچه حاصل است، بر جان شيرين‌تر مى‌نشيند». با اينهمه او كار خود را سخت جدى مى‌گیرد و آثار خویش را كاملا عالمانه تلقى مى‌كند، به همین جهت، پيوسته روايات خود را به اسنادى استوار و راویانى مشهور، متقن مى‌گرداند (دربارۀ اسناد، او، نك‍: ه‍. د، الاغانى)، يا به کتاب‌هایى چون آثار ثعلب، ابن اعرابى، ابوعمرو شيباني، ابن حبيب، سكرى و ديگران ارجاع مى‌دهد.


اما در بسيارى جاها گویى در نظر گویى در نظر او، نبايد تنها به واقعيت زندگى مردمان و حوادث تاريخى نگريست، بلكه ساختار افسانون یک روايت نيز در صورتى كه فريبنده و دل آویز باشد و ذوق هنرى ظريفان را اقناع كند، مى‌تواند مورد توجه قرار گيرد و بنابراین بايد از پشتوانۀ سندهایى استوار برخوردار باشد. مثالهایى كه در تأييد این سخن مى‌توان آورد، بسيار است. مثلا، در مرگ ليلى اخيليه، روايت اصمعى را كه مى‌گوید: او هنگام بازگشت از نيشابور درگذشت، درست نمى‌داند، بلكه ترجيح مى‌دهد كه ليلى، همراه شوى خود بر ماهورى كه قبر عاشق دلسوخته‌اش توبه در آن بود، بگذرد و به رغم نكوهش شوى، عاشق را درود فرستند و از او بخواهد، همانگونه كه در شعرى وعده كرده است، از وراى گور نيز سلام او را پاسخ گوید. همان هنگام، پرواز جغدى وحشت‌زده، اشتر ليلى را مى‌رماند، چنانكه او از فراز هودج به زمین مى‌افتد و كنار عاشق ديرينه جان مى‌سپارد. ابوالفرج در دنبال این افسانۀ باور نكردنى مى‌افزايد: این است روايت صحيح در مرگ ليلى. مثال ديگر افسانه‌هاى شور انگيز ليلى و مجنون است كه در حدود سدۀ 2ق پديد آمد و سپس پيوسته بر حجم آنها افزوده شد، تا به دست ابوالفرج رسيد. بى گمان وى به هيچ یک از آنها به عنوان حادثه‌اى واقعى نمى‌نگرد، اما همه را با رغبتى تمام كه انگيزه‌اى جز عشق به داستان پردازى ندارد، با دقت بسيار نقل مى‌كند. او مى‌داند كه افسانۀ پادشاهان يمن را يزيد بن مفرغ جعل كرده است، اما از ذكر آنها نيز خوددارى نمى‌كند.
اما در بسيارى جاها گویى در نظر گویى در نظر او، نبايد تنها به واقعيت زندگى مردمان و حوادث تاريخى نگريست، بلكه ساختار افسانون یک روايت نيز در صورتى كه فريبنده و دل آویز باشد و ذوق هنرى ظريفان را اقناع كند، مى‌تواند مورد توجه قرار گیرد و بنابراین بايد از پشتوانۀ سندهایى استوار برخوردار باشد. مثالهایى كه در تأييد این سخن مى‌توان آورد، بسيار است. مثلا، در مرگ ليلى اخيليه، روايت اصمعى را كه مى‌گوید: او هنگام بازگشت از نيشابور درگذشت، درست نمى‌داند، بلكه ترجيح مى‌دهد كه ليلى، همراه شوى خود بر ماهورى كه قبر عاشق دلسوخته‌اش توبه در آن بود، بگذرد و به رغم نكوهش شوى، عاشق را درود فرستند و از او بخواهد، همانگونه كه در شعرى وعده كرده است، از وراى گور نيز سلام او را پاسخ گوید. همان هنگام، پرواز جغدى وحشت‌زده، اشتر ليلى را مى‌رماند، چنانكه او از فراز هودج به زمین مى‌افتد و كنار عاشق ديرينه جان مى‌سپارد. ابوالفرج در دنبال این افسانۀ باور نكردنى مى‌افزايد: این است روايت صحيح در مرگ ليلى. مثال ديگر افسانه‌هاى شور انگیز ليلى و مجنون است كه در حدود سدۀ 2ق پديد آمد و سپس پيوسته بر حجم آنها افزوده شد، تا به دست ابوالفرج رسيد. بى گمان وى به هيچ یک از آنها به عنوان حادثه‌اى واقعى نمى‌نگرد، اما همه را با رغبتى تمام كه انگیزه‌اى جز عشق به داستان پردازى ندارد، با دقت بسيار نقل مى‌كند. او مى‌داند كه افسانۀ پادشاهان يمن را يزيد بن مفرغ جعل كرده است، اما از ذكر آنها نيز خوددارى نمى‌كند.


==درگذشت==
==درگذشت==
خط ۲۵۳: خط ۲۵۳:
اثرى كاملا استثنائى و دلنشين از ابوالفرج در دست داريم كه ادب الغرباء من اهل الفضل و الادب ([[ابن ندیم، محمد بن اسحاق|ابن نديم]]، 128)، يا آداب الغرباء،يا ادباء الغرباء نام دارد. تا 1000 سال پس از مرگ ابوالفرج كسى خبرى از محتواى این کتاب، جز آن چند روايتى كه ياقوت آورده است (نك‍: همان، 95/13-96)، نداده بود؛ اما نسخه‌اى از آن در اختيار بديع الزمان فروزانفر بود كه برای نشر به صلاح‌الدين منجد سپرد. منجد نيز کتاب را در 1972‌م در بيروت منتشر كرد. این نسخه متعلق به سدۀ 13ق است، اما اينك نسخه‌اى ديگر، از سدۀ 7ق در کتابخانۀ آيت‌اللّه مرعشى يافت شده است (مرعشى، شم (5) 4047).
اثرى كاملا استثنائى و دلنشين از ابوالفرج در دست داريم كه ادب الغرباء من اهل الفضل و الادب ([[ابن ندیم، محمد بن اسحاق|ابن نديم]]، 128)، يا آداب الغرباء،يا ادباء الغرباء نام دارد. تا 1000 سال پس از مرگ ابوالفرج كسى خبرى از محتواى این کتاب، جز آن چند روايتى كه ياقوت آورده است (نك‍: همان، 95/13-96)، نداده بود؛ اما نسخه‌اى از آن در اختيار بديع الزمان فروزانفر بود كه برای نشر به صلاح‌الدين منجد سپرد. منجد نيز کتاب را در 1972‌م در بيروت منتشر كرد. این نسخه متعلق به سدۀ 13ق است، اما اينك نسخه‌اى ديگر، از سدۀ 7ق در کتابخانۀ آيت‌اللّه مرعشى يافت شده است (مرعشى، شم (5) 4047).


ابوالفرج در این کتاب، با ذكر تاريخ بارها از خود سخن گفته، چندانكه این کتاب یکى از مراجع عمده برای شرح احوال او شده است. چنانكه در بخش درگذشت او ياد شد، یکى از روايات این کتاب نشان مى‌دهد كه وى، بر خلاف، همۀ روايات، تا اندكى پس از 362ق زنده بوده و این کتاب را نيز پس از این تاريخ، يا در اواخر آن سال نوشته است. در این زمان دوست و حامى قدرتمند او وزير مهلبى در گذشته بود و او در غم تنهایى و تنگدستى مى‌زيست. مقدمۀ كوتاه و غم انگيزى كه وى در آغاز کتاب نگاشته است، بر این معنى دلالت دارد.
ابوالفرج در این کتاب، با ذكر تاريخ بارها از خود سخن گفته، چندانكه این کتاب یکى از مراجع عمده برای شرح احوال او شده است. چنانكه در بخش درگذشت او ياد شد، یکى از روايات این کتاب نشان مى‌دهد كه وى، بر خلاف، همۀ روايات، تا اندكى پس از 362ق زنده بوده و این کتاب را نيز پس از این تاريخ، يا در اواخر آن سال نوشته است. در این زمان دوست و حامى قدرتمند او وزير مهلبى در گذشته بود و او در غم تنهایى و تنگدستى مى‌زيست. مقدمۀ كوتاه و غم انگیزى كه وى در آغاز کتاب نگاشته است، بر این معنى دلالت دارد.


موضوع و لحن گفتار کتاب سراسر نشان از صمیمیت و یکرنگى روح مؤلف دارد. وى خاصه به دنبال غربت‌زدگانى كه از سر اندوه يادگارى از خود به جاى گذاشته‌اند، به هر سوى سر مى‌كشد و در خانه‌ها، دكانهاى ویران، مساجد، باغها، حتى در كوهها نوشته‌هاى آنان را مى‌يابد و در کتاب خود ضبط مى‌كند. بديهى است كه او از اخبارى كه ديگران نيز در همین باب برایش نقل مى‌كنند، چشم نمى‌پوشد.اهمیت این کتاب برای روان‌شناسى اجتماعى آن روزگار بر كسى پوشيده نيست.
موضوع و لحن گفتار کتاب سراسر نشان از صمیمیت و یکرنگى روح مؤلف دارد. وى خاصه به دنبال غربت‌زدگانى كه از سر اندوه يادگارى از خود به جاى گذاشته‌اند، به هر سوى سر مى‌كشد و در خانه‌ها، دكانهاى ویران، مساجد، باغها، حتى در كوهها نوشته‌هاى آنان را مى‌يابد و در کتاب خود ضبط مى‌كند. بديهى است كه او از اخبارى كه ديگران نيز در همین باب برایش نقل مى‌كنند، چشم نمى‌پوشد.اهمیت این کتاب برای روان‌شناسى اجتماعى آن روزگار بر كسى پوشيده نيست.
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش