امام جعفر صادق علیهالسلام
نام | جعفر بن محمد (ع)، امام ششم |
---|---|
نام های دیگر | امام ششم
امام صادق جعفر الصادق |
نام پدر | |
متولد | |
محل تولد | |
رحلت | 148 هـ.ق |
اساتید | |
برخی آثار | مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة منسوب به امام جعفر صادق علیه السلام / نوع اثر: کتاب / نقش: --
الاهلیلجة (للإمام أبي عبد الله الصادق علیه السلام) / نوع اثر: کتاب / نقش: -- |
کد مولف | AUTHORCODE786AUTHORCODE |
معرفى اجمالى
ابوعبدالله جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب(ع)، امام ششم از ائمه اثنى عشر در نظر شيعه است.
درباره زمان ولادت و وفات و عمر آنحضرت شايد صحيحترين روايات گفته شيخ مفيد در ارشاد باشد: تولد آن حضرت در مدينه در سال 83ق و وفات ايشان در شوال سال 148ق و مدفن ايشان در بقيع در كنار پدر و جد بزرگوار و عم بزرگش امام حسن(ع) مىباشد. مادر آن حضرت ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابىبكر بود.
روايات و نصوصى كه دلالت بر امامت آن حضرت دارد بسيار است. لقب آن حضرت صادق(ع) بود زيرا هرگز جز سخن درست نفرمود. رسول الله(ص) درباره او خبر داد كه «كلمه حق و پيك صدق است». او را فاضل و طاهر و صابر نيز مىخواندند ولى اشهر القاب او كه تاريخ ثبت كرده است همان صادق است. امام صادق(ع)حدود 12 سال در كنار جدش امام زين العابدين(ع) و 19 سال بعد از رحلت آن حضرت با پدرش امام محمد باقر(ع) به سر برد و بعد از پدر بزرگوارش مدت 34 سال امامت مسلمانان را عهدهدار بود.
فرزندان
آن حضرت ده فرزند داشت به ترتيب ذيل: 1)اسماعيل،2)عبد الله،3)ام فروه كه مادر ايشان فاطمه دختر حسين بن على بن حسين(ع) بود،4)امام موسى كاظم(ع)، 5)اسحاق، 6)محمد، 7)عباس، 8)على، 9)اسماء، 10)فاطمه، كه از مادران مختلف بودند. اسماعيل بزرگترين اولاد حضرت صادق(ع)بود و حضرت او را بسيار دوست مىداشت تا آنجا كه بعضى گمان مىبردند او پس از پدرش امام شيعيان خواهد بود. اما اسماعيل در زمان حيات پدر از دنيا رفت و مردم جنازه او را از عريض (موضعى در مدينه) تا بقيع حمل كردند. پس از وفات حضرت صادق(ع) جمعى همچنان اسماعيل را امام دانستند و فرقه اسماعيليه از همين جا منشعب شد.
درياى بىكران دانش
فقه شيعه اماميه كه به فقه جعفرى مشهور است منسوب به حضرت صادق(ع) است زيرا قسمت عمده احكام فقه اسلامى بر طبق مذهب شيعه اماميه از آن حضرت است و آن اندازه كه از آن حضرت نقل شده است از هيچيك از اهل(ع) نقل نگرديده است.اصحاب حديث، اسامى راويان ثقه را كه از او روايت كردهاند به 4000 شخص بالغ دانستهاند. در نيمه اول قرن دوم هجرى فقهاى طراز اولى مانند ابوحنيفه و امام مالك بن انس و اوزاعى و محدثان بزرگى مانند سفيان ثورى و شعبة بن الحجاج و سليمان بن مهران اعمش ظهور كردند. در اين دوره است كه فقه اسلامى به معنى امروزى آن تولد يافته و رو به رشد نهاده است و نيز اين دوره عصر شكوفايى حديث و ظهور مسائل و مباحث كلامى مهم در بصره و كوفه بوده است. حضرت صادق(ع)در اين دوره در محيط مدينه كه محل ظهور تابعين و محدثان و راويان و فقهاى بزرگ بود رشد كرد اما منبع علم او در فقه نه «تابعان» و نه «محدثان» و نه «فقها»ى آن عصر بودند،بلكه او تنها از يك طريق كه اعلا و اوثق و اتقن طرق بود نقل مىكرد. وى از پدرش امام محمد باقر(ع) و او از پدرش على بن الحسين(ع) و او از پدرش حسين بن على(ع) و او از پدرش على بن ابى طالب(ع) و او هم از رسول(ص) خدا نقل مىنمود. اين طريق عالى در صورتى است كه ما با اهل سنت مماشات كنيم و به زبان و اصطلاح ايشان سخن بگوييم و گر نه بر طبق مبانى اعتقادى شيعه اماميه علوم ائمه اثنى عشر(ع) علم لدنى و از جانب خداست و اين ائمه بزرگوار در مواردى كه روايتى از آباء طاهرين خود نداشته باشند، خود منبع فياض مستقيم احكام الهى هستند و حاجتى به «حدثنا» و نظائر آن ندارند.
نظر علماى اهل سنت
اهل سنت و جماعت در برترى علمى و روحانى حضرت صادق(ع) متفقند، چنانكه امام حنفيه ابو حنيفه گفته است: «جعفر بن محمد افقه اهل زمان بود.» امام مالك هم گفته است: «هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و در خاطر هيچكس خطور نكرده كه در فضل و علم و ورع و عبادت، كسى بر جعفر بن محمد مقدم باشد.» ابن خلكان در وفيات الاعيان آورده است: «مقام فضل جعفر بن محمد مشهورتر از آن است كه حاجت به شرح و بيان باشد.» ابن حجر هيتمى در الصواعق المحرقة نوشته است: «جعفر بن محمد در سراسر جهان اسلام به علم و حكمت مشهور بود و مسلمانان علم را از وى آموخته و نقل كردهاند.» نيز گفتهاند كه وى هنوز نوجوان بود كه علما و محدثين و مفسرين عصر از محضرش كسب فيض مىكردند. حضرت صادق(ع)كه در ميان ائمه(ع) از عمر نسبتاً طولانى برخوردار بوده است در عصر خود مرجع دينى شيعيان و معتقدان به اهل البيت(ع) بوده است. خود آن حضرت در آشفته بازار حديث و مدعيان علم و دين و فقه، ابواب علم را بر روى دوستان و معتقدان خود گشود و فقه اهل بيت(ع) را به جهانيان شناساند. ذهبى در سير اعلام النبلاء (ج 257/6)مىگويد: از عمرو بن ابىالمقدام روايت شده است كه (مىگويد): هر گاه به جعفر بن محمد(ع) نگاه مىكردى در مىيافتى كه او از نسل پيامبران است.او را ديدم كه در«جمره» ايستاده بود و مىگفت: «از من بپرسيد،از من بپرسيد» و نيز از صالح بن ابى الاسود روايت شده است كه گفت: شنيدم كه جعفر بن محمد مىگفت: پيش از آنكه مرا از دست بدهيد از من بپرسيد، زيرا كسى پس از من به مانند حديث من شما را حديث نخواهد كرد. اين فرمايش حضرت صادق(ع) مؤيد گفته ماست، زيرا حديث او از طريقى بود كه هيچيك از محدثان ديگر آن طريق را نداشتند. «فقه جعفرى» چون بر مبناى علم مستقيم و مستند به منبع وحى است مخالف قياس است. ولى ابوحنيفه كه معاصر آن حضرت بود چنانكه مشهور است بيشتر احاديث مشهور ميان معاصران خود را قبول نداشت و ناچار بود كه در بسيارى از موارد به جهت فقدان دليل نقلى دست به قياس بزند.
رواياتى كه از حضرت صادق(ع) در مذمت قياس و نهى از به كار بردن آن در احكام شرعى در كتب شيعه آمده است معروف است،زيرا آن حضرت مىفرمودند كه با دسترسى به منبع علم ديگر حاجتى به قياس نيست و چه بسا كه قياس خطا كند و قياس كننده را در خطا و ضلالت افكند. امام مالك بن انس پيشواى مذهب فقهى مالكى چون اهل مدينه بود و در آن شهر بزرگ شده بود عمل اهل مدينه را منبع مهم و عمده فقه اسلامى مىشمرد زيرا به گفته او مردم اين شهر احكام فقهى را از پدران و اجداد خود كه افتخار هم عصرى با حضرت رسول(ص) و اصحاب را داشتهاند فرا گرفتهاند و بنابراين عمل ايشان مىتواند معيار و مأخذ خوبى براى اطلاع از افعال و اقوال رسول الله(ص) و اصحاب او باشد. اين معيار بيشتر از همه در خاندان آن حضرت و اهل بيت (ع) موجود بود. امام على(ع) نزديكترين شخص به حضرت رسول(ص)بوده، افعال و اقوال رسول الله (ص) بيش از همه در افعال و اقوال امام على(ع)منعكس بود. همينطور افعال و اقوال على(ع)در فرزندانش حسن و حسين و احفاد و اسباطش على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد(ع) بهتر و بيشتر از هر كس ديگر تجلى مىكرد. پس فقه جعفرى از اين جهت بر فقه مالكى ارجحيت آشكارى دارد. فقه شافعى كه دنباله فقه مالكى و صورت كاملتر و گستردهتر آن است نيز از جهت مبانى و موازين نمىتواند با فقه اهل البيت(ع) همتراز باشد و فقه احمد بن حنبل هم كه تكيه عمده بر احاديث و روايات دارد به همين حال است.
بينش سياسى
دوران امامت حضرت صادق(ع)يكى از ادوار پر آشوب تاريخ اسلام است.اين دوره كه از سال 114 هجرى تا سال 148 (سال وفات آن حضرت) طول كشيده است شاهد ظهور و قتل زيد بن على بن الحسين (122ق)، انتقال خلافت از بنىاميه به بنىعباس (132 هق)، كشته شدن ابو مسلم خراسانى (137 هق)، كشته شدن عبداللّه بن حسن بن حسن در زندان منصور و كشته شدن فرزندان او محمد بن عبدالله ملقب به نفس زكيه و حوادثى مانند آن بوده است. آنحضرت در اين حوادث مهم سياسى مورد توجه و نظر عده زيادى از مسلمانان بود و حتى بسيارى از مردم او را براى خلافت مناسبتر و شايستهتر از سفاح و منصور مىدانستند، اما او بينش سياسى و دورنگرى عميقى از خود نشان داد و چون مىدانست كه جريان حوادث در مسيرى ديگر و بر خلاف مقاصد واقعى اسلام و اهل سنت است، خود را از فتنهها و آشوبهاى زمانه دور نگاه داشت و با اين وسيله مشعل فروزان امامت و علم را كه بسيار مورد نياز اهل آن عصر بود از خاموشى در امان داشت. در اواخر خلافت بنىاميه،داعيان بنىعباس در خراسان به شدت بر ضد بنىاميه تبليغ مىكردند و سران سپاه را مخصوصاً در خراسان به بيعت بنىعباس فرا مىخواندند و اين امر در زير پوشش دعوت به «رضى من آل محمد» صورت مىگرفت يعنى دعوت به كسى كه مورد رضايت مردم باشد و از «آل محمد» باشد. بعضى از علويان فريفته ظاهر «رضى من آل محمد» شده بودند و مىپنداشتند در صورت سقوط بنىاميه مردم به ايشان روى خواهند آورد. سر دسته اين علويان عبدالله بن حسن بن حسن بن على بن ابىطالب(ع) و دو پسرش محمد بن عبدالله و ابراهيم بن عبدالله بودند. چون اخبارى درباره ظهور «مهدى» از آل محمد(ص) شايع بود و همچنين شايع بود كه نام او و نام پدرش با نام حضرت رسول(ص) و پدر ايشان يكى است، آرزوى علويان حسنى در اينكه «محمد بن عبد الله» همان مهدى موعود باشد و خلافت را قبضه كند خيلى زياد بود. اما جريان حوادث به نوعى ديگر بود و داعيان به سقوط خلافت بنىاميه مردم را در نهان به بنىعباس دعوت مىكردند و احفاد عبدالله بن عباس خود را براى تصدى مقام خلافت آماده مىكردند و بزرگان آنها در زمان حضرت صادق(ع) ابراهيم امام پسر محمد بن على بن عبدالله بن عباس و برادرانش ابوالعباس سفاح و ابوجعفر منصور بودند.
بنا به خبرى كه در مقاتل الطالبيين آمده است روزى در سالهاى آخر خلافت بنىاميه عدهاى از بزرگان بنىهاشم از بنىعباس و علويان در «ابواء» (موضعى ميان مكه و مدينه)جمع شده بودند كه از آن جمله ابراهيم بن محمد بن على بن عبدالله بن عباس و برادرانش ابوجعفر منصور و ابوالعباس سفاح از بنىعباس و عبدالله بن حسن و پسرانش محمد بن عبدالله و ابراهيم بن عبدالله از علويان بودند. در آن مجلس يكى از افراد به نام صالح بن على پيشنهاد كرد كه همگى با يك تن بيعت كنند و او را خليفه آينده بدانند. عبدالله بن حسن فوراً گفت كه مىدانيد كه اين پسر من همان «مهدى»است و بياييد تا با او بيعت كنيم. ابوجعفر منصور گفت چنين است و همه با محمد بن عبداللّه بيعت كردند. پس از آن به دنبال امام صادق(ع) فرستادند و چون حضرت به آن مجلس آمد و از حقيقت امر آگاه شد فرمود چنين مكنيد كه زمان اين كار (يعنى ظهور مهدى) نرسيده است و روى به عبدالله بن حسن كرده فرمود:اگر مىپندارى كه اين پسر تو همان مهدى است چنين نيست و هنوز وقت آن فرا نرسيده است و اگر مىخواهيد در راه خدا قيام كنيد ما به جاى تو با پسر تو بيعت نمىكنيم و پس از مشاجره لفظى كوتاه با عبد الله بن حسن فرمود:اين خلافت از آن تو و فرزندان تو نخواهد بود بلكه از آن اينها خواهد بود و دست به پشت ابوالعباس سفاح زد. پس از آن به راه افتاد و در حالى كه به دست عبدالله بن عبد العزيز زهرى تكيه داده بود خطاب به او فرمود:آيا صاحب «رداى زرد» را ديدى؟ گفت:آرى،فرمود خلافت از آن او خواهد بود(مقصود ابوجعفر منصور است). در اين مجلس كه در سالهاى آخر خلافت بنىاميه بوده است و سران بنىعباس در آن حضور داشتهاند مطلب بر سران مذكور پوشيده نبوده است و ايشان كه در همان وقت داعيان و مبلغانشان را همه جا پراكنده بودند از حقيقت قضايا آگاهى داشتند اما چون زير پوشش دعوت به «رضى من آل محمد» عمل مىكردند مىخواستند از مقاصد علويان حسنى كه مردم سادهانديشى بودند آگاه شوند و در وقت مناسب ضربه خود را فرود آورند و مخصوصاً ابوجعفر منصور كه مردى بسيار سائس و حيلهگر بود تظاهر به بيعت با محمد بن عبدالله بن حسن كرد تا كاملاً به نيت او پى ببرد. اما حضرت صادق(ع) از پشت پرده خبر داشت و به همين جهت در دامى كه منصور براى او گسترده بود نيفتاد. بنا بر روايت مفصلى كه در كافى آمده است عبدالله بن حسن هنگام خلافت منصور از حضرت صادق(ع) دعوت كرد كه در قيام بر ضد منصور به او و پسرانش بپيوندد و آن حضرت به شدت از اين امر ابا كرد و او را نيز از اين كار نهى فرمود و فرمود كه اين پسر تو (يعنى محمد) بر جايى جز ديوارهاى مدينه مالك نخواهد بود و اگر بكوشد حكمش به طائف نخواهد رسيد. بنا به اين روايت محمد بن عبدالله پس از آنكه خروج كرد از امام صادق(ع) خواست تا با او بيعت كند و حضرت امتناع كرد و او دستور داد تا آنحضرت را به زندان انداختند. اما رواياتى ديگر هم هست كه حضرت از گرفتارى عبدالله بن حسن و احفاد امام حسن(ع)سخت ملول و دلتنگ بود و نامهاى از آنحضرت به عبداللّه بن حسن نقل شده است كه آنحضرت در هنگام گرفتارى و بردن ايشان از مدينه به كوفه نوشته است و عنوان نامه «إلى الخلف الصالح و الذرية الطيبة من ولد اخيه و ابن عمه» است.در اين نامه آنحضرت عبدالله بن حسن و ديگر بنى اعمام خود را از گرفتارىها و مصائبى كه بر ايشان پيش آمده بود تسليت داده است و از لحاظ مضمون و محتوا بسيار عالى است.(بحار الانوار،299/47 به بعد)
روايات ديگرى هم هست كه به قول مجلسى دلالت دارد بر اينكه اولاد حسن در آن هنگام به حق امام صادق(ع) عارف بودهاند. در اينجا بايد گفت كه اگر چه آنحضرت از بيعت با محمد بن عبدالله ابا كرد اما از قتل اولاد امام حسن(ع) به دست منصور هم ابداً راضى نبود و بلكه ملول و محزون بود و اگر ايشان را از قيام بر ضد منصور نهى مىفرمود نه به جهت طرفدارى از منصور بود كه اين معنى به دلايل قاطع به هيچ وجه درست نيست بلكه به جهت آن بود كه مىدانست در اين مبارزه نابرابر اولاد امام حسن(ع)شكست خواهند خورد و كشته خواهند شد و هرگز نمىخواست كه چنين حوادثى اتفاق افتد و بر حسب وظيفه شرعى، ايشان را از وقوع در مهلكه باز مىداشت، اما نفس قيام بر ضد منصور و خلفاى بنىعباس و عمّال ايشان در نزد امام امرى درست بود زيرا قيام بر ضد ظلم و سياهكارى بود. منصور پس از غلبه بر محمد بن بنىعباس و ابراهيم بن بنىعباس، امام صادق(ع) را از مدينه به عراق فرا خواند. روايات متعددى در باب رفتن امام به نزد منصور در دست است و مجلسى آنها را در بحار الانوار در شرح احوال امام صادق(ع)در باب «ما جرى بينه(ع) و بين المنصور و ولاته و...» آورده است. از مجموع اين روايات چنين بر مىآيد كه ظاهراً منصور نخست قصد ايذا و اهانت و حتى قصد قتل آن حضرت را داشته است ولى پس از ديدن آنحضرت، در نتيجه ظهور كرامات و آيات الهى از قتل آنحضرت چشم پوشيده و او را با احترام برگردانده است. اگر ما بعضى از خوارق عاداتى را كه در اين ملاقات به آنحضرت نسبت داده شده است كنار بگذاريم و بخواهيم بر طبق موازين عام تاريخى نه دينى و مذهبى و اعتقادى اظهار نظر كنيم، بايد بگوييم كه منصور پس از آنكه خيالش از جانب اولاد امام حسن(ع) آسوده شد و براى او مخالفى نماند از نفوذ معنوى و روحانى حضرت صادق(ع) كه تنها فرد شاخص و مبرز علويان و مطمح نظر علما و بزرگان عصر بود در انديشه فرو رفت؛ زيرا چه پيش از كشته شدن حسنيان و چه پس از قتل ايشان هيچ شخصيتى در جهان اسلام از لحاظ معنويت و شرافت حسب و نسب بالاتر از امام صادق(ع)نبود و چون امام نه خروج كرده بود و نه كسى را بر ضد عباسيان تحريك و اغوا كرده بود بهانهاى براى جلب و حبس و ايذاى او در دست نبود. به هر حال منصور كه از انديشه نفوذ شخصيت امام خواب راحت نداشت او را از مدينه فرا خواند و قصدش كشتن او بود. اما همينكه او را ديد و جمال و هيبت و وقار او را مشاهده كرد و پاسخهاى متين و محكم او را به سؤالات خود شنيد خود تحت تأثير شخصيت او قرار گرفت و نه تنها از قتل و آزار او صرف نظر كرد، بلكه او را با احترام بىمانندى روانه منزل ساخت.
جلالت قدر و عظمت شأن حضرت صادق(ع) و پدر بزرگوارش امام باقر(ع) به اندازهاى بود كه جمعى از شيعيان و پيروان ناآگاه در حق ايشان غلو كردند و مقام ايشان را تا به مرتبه الوهيت بالا بردند. از جمله اين اشخاص ابوالخطاب محمد بن ابىزينب يا مقلاص بن ابىالخطاب الاجدع اسدى است كه بارها به جهت عقايد افراطى و غلوآميز در حق آنحضرت، از سوى ايشان مورد لعن و نفرين قرار گرفته است و اخبار او در رجال كشى (290-308ق)آمده است. در يكى از اين روايات حضرت صادق(ع) به صراحت عقيده ابوالخطاب را درباره اينكه آنحضرت علم غيب دارد با نفى اين مطلب فرموده است: «سوگند به خدايى كه آفرينندهاى جز او نيست كه من غيب نمىدانم و خداوند از مردگان من پاداش نيك به من ندهد و از خويشان من مرا خير و بركت نبخشايد اگر من چنين چيزى به او گفته باشم...». آنگاه فرمود كه من با عبد الله بن حسن زمين محصورى را كه من و او در آن شريك بوديم قسمت كرديم و در اين قسمت زمينهاى هموار و آبگير به او رسيد و زمينهاى درشت و ناهموار به من رسيد و اگر من علم غيب مىدانستم چنان مىكردم كه كار بر عكس مىشد و زمينهاى هموار و آبگير به من مىرسيد. در روايت ديگر ابوبصير به آنحضرت عرض مىكند كه آنها (يعنى خطابيه) مىگويند شما شمار قطرههاى باران و عدد ستارگان و برگهاى درختان و شمار خاكها و وزن درياها را مىدانيد،حضرت سر به سوى آسمان بلند كرد و فرمود: «سبحان الله،سبحان الله نه،به خدا كه اينهمه را جز خدا كسى نمىداند.»
شخصيت معنوى
در باره كمالات معنوى و سجاياى اخلاقى امام صادق(ع) در همه كتب رجال و سيره سخنها رفته است.حافظ [[ابونعیم، احمد بن عبدالله|ابونعيم اصفهانى]] در حلية الاولياء (115/3) مىگويد:«امام ناطق و پيشتاز مراحل كمال جعفر بن محمد صادق روى به عبادت و خضوع آورده و عزلت و خشوع را بر رياست و اجتماعات ترجيح داده بود» و نيز گويد: «بعد از نماز عشا و گذشتن پاسى از شب انبانى از نان و گوشت و مقدارى پول بر دوش مىگرفت و به طور ناشناس به در خانه فقراى مدينه مىرفت و آن نان و غذا را بين آنها قسمت مىكرد. آنها زمانى ولى نعمت خود را شناختند كه آنحضرت وفات يافت.» ابن شهر آشوب ساروى در مناقب از انس بن مالك روايت كرده است كه آنحضرت پيوسته در يكى از اين سه حال بود يا صائم بود يا نماز مىگزارد و يا ذكر خداى مىكرد. محضرش پربار، حديثش بسيار و معاشرتش شيرين و دلنشين بود.
پس از وفات حضرت صادق(ع) امامت به اجماع شيعه اماميه، به دلايل و نصوصى كه در كتب مفصل مذكور است به امام موسى الكاظم(ع) رسيد.
شاگردان امام صادق(ع)
عصر امام صادق(ع)از متحولترين اعصار در تاريخ فقه و حديث و كلام و تصوف اسلامى است. نهضت علمى جمع و تدوين حديث به تشويق عمر بن عبدالعزيز از اوايل قرن دوم آغاز شده بود. ذهبى در حوادث سال 143ق مىگويد در اين سال بود كه در مكه و مدينه علما شروع به تدوين حديث كردند و ابن جريج (جريح) (م ح 149ق) و محمد بن اسحاق (م 151ق)و مالك بن انس (م 179ق) و بسيارى ديگر از كبار محدثان اقدام به جمع و ثبت حديث مىكردند،و چنانكه خواهد آمد بسيارى از بزرگان و محدثين اهل سنت يا مستقيماً شاگرد حضرت صادق(ع) بودهاند،يا از آنحضرت روايت كردهاند. در عالم تشيع نيز به ارشاد امام باقر(ع) (57-104ق)شاگردان ايشان كتابت حديث را آغاز كرده بودند. علم فقه نيز در كمال شكوفايى بود و در همان زمان كه امام صادق(ع) با پرداختن به بسيارى از ابواب فقه و بيان احاديث و احكام فقهى مذهب فقه جعفرى را كه به نام خود ايشان نامبردار است تحكيم مىكرد،مذاهب بزرگ فقهى ديگرى نيز در عالم تسنن در شرف شكلگيرى بود. ابوحنيفه نعمان بن ثابت (م 150ق) مؤسس مذهب فقهى حنفى از كبار شاگردان امام صادق(ع) بود و اين سخنان او مشهور است كه «عالمتر از جعفر بن محمد نديدهام» و «اگر دو سال در زندگى من نبود از دست رفته بودم» و منظورش از آن دو سال، ايامى است كه مجالستهاى مكررى در مدينه و كوفه با امام صادق(ع)داشته است. مالك بن انس (م 179ق) بنيانگذار مذهب فقهى مالكى و صاحب كتاب موطأ كه از قديمترين مجاميع حديث و منابع فقهى در عالم اسلام است، با امام(ع)پيوند نزديك و به ايشان ارادت بسيار داشت. اين گفته او در حق حضرت مشهور است: «ما رأت عين أفضل من جعفر بن محمد» (هيچكس انسانى فاضلتر از جعفر بن محمد نديده است) و گاه با اين عبارت احترام آميز: «حدثنى الثقة بعينه جعفر بن محمد» از ايشان حديث روايت مىكند. دو تن ديگر از مؤسسان مذاهب بزرگ فقه اسلامى، يعنى محمد بن ادريس شافعى و احمد بن حنبل، با آنكه صحبت و محضر امام صادق(ع) را درك نكرده بودند،براى ايشان احترام شايان قائل بوده و از ايشان نقل روايت كردهاند. از نظر علم كلام نيز اين عصر، دوره تكوين بسيارى مكاتب و مذاهب كلامى است. از جمله تكوين مكتب معتزله با الهام از انديشههاى حسن بصرى (21-110ق) و كوشش واصل بن عطا (80-180ق) و ابوهذيل علاف (متوفى در اوايل قرن سوم) كه با بعضى از اصحاب امام صادق(ع) مباحثه داشته است. مانويت -كه در اين عصر غالبا «زندقه» ناميده مىشود- رواج بسيار داشت. امام صادق(ع)مناظرههاى سنجيده و مستدلى با ارباب ملل و نحل و فرق و مذاهب مخصوصاً با دهريان و زنديقان و آزادانديشان زمانه داشتند. مباحثهها و مناظرههاى حضرت با عبدالكريم بن ابىالعوجاء معروف و متن كامل يا ملخص بعضى از آنها در اصول كافى نقل شده است. هشام بن حكم كه اهل كلام و فلسفه بود و به انواع مكاتب كلامى عصر گرايش يافته و از آنها سرخورده بود،با راه يافتن به حضور امام(ع)و طرح چندين سؤال،شيفته مشرب عقلى و استدلالى ايشان شد.
از بزرگان صوفيه قرن دوم ابراهيم بن ادهم، مالك بن دينار،سفيان ثورى و فضيل عياض به حضرت صادق(ع) و آرا و انديشههاى ايشان گرايش داشتهاند. شيخ مفيد در ارشاد، طبرسى در اعلام الورى و ابن شهر آشوب در مناقب تصريح كردهاند كه شاگردان و روايت كنندگان از امام صادق(ع) چهار هزار نفر بودهاند. مىگويند فقط در كوفه نهصد شيخ بودهاند كه همه مىگفتند: «حدثنى جعفر بن محمد» (الامام الصادق،اسد حيدر،398/2). اشهر اصحاب و شاگردان خاص امام صادق(ع) عبارتند از:
- ابان بن تغلب (ابو عبد اللّه عثمان بن احمد بجلى كوفى) كه از راويان و ياران امام محمد باقر و امام جعفر صادق و امام موسى كاظم عليهمالسلام است و ابن نديم آثار او را نام برده است.
- مؤمن الطاق كه متكلم برجستهاى بوده است،صاحب كتاب الامامد،كتاب المعرفة،الرد على المعتزلة،كتاب فى امر طلحة و الزبير.
- مفضل بن عمر جعفى كوفى كه عمده شهرت و اعتبارش به خاطر كتاب توحيد اوست.
- هشام بن حكم (ابومحمد شيبانى كوفى،م 185ق) كه از اصحاب امام موسى كاظم(ع) نيز بوده است،صاحب كتاب الامام، كتاب حدوث الاشياء، كتاب الرد على الزنادقة،و چندين اثر ديگر. ابن نديم بيستوپنج اثر از آثار او بر شمرده است.
- جابر بن حيان كه محققان تاريخ علوم اسلامى و مستشرقان درباره شخصيت او و ارزيابى و نقادى رسائل منسوب به او مخصوصاً رسائلى كه در زمينه شيمى است تحقيقات بسيار كردهاند.پاول كراوس مجموعه رسائل باقى مانده از او را به طبع رسانده است. بعضى اشارات و عبارات در بعضى رسالات او هست كه پيوند او را با امام صادق(ع) نشان مىدهد. اقوال متعارض و افراطى درباره جابر بسيار است. بعضى او را شخصيتى موهوم و غيرتاريخى مىدانند، و بعضى او را دانشمندى مسلمان و شيعه،يا متمايل به تشيع، و از شاگردان برجسته امام صادق(ع) مىشمارند. شش تن از ياران امام صادق(ع)هستند كه به اصحاب سته معروفند و همه حديثشناسان و رجالشناسان شيعه آنها را توثيق كرده و به جلالت قدرشان اذعان دارند كه عبارتند از:1)جميل بن دراج، 2)عبداللّه بن مسكان، 3)عبداللّه بن بكير، 4)حماد بن عيسى، 5)حماد بن عثمان و 6)ابان بن عثمان بجلى.
اين نيز گفتنى است كه در منابع حديث و متون روايى شيعه از امام صادق(ع)غالباً فقط به كنيه «ابوعبداللّه»ياد مىكنند.
آثار امام صادق(ع)
غالب آثار امام صادق(ع) به عادت معهود عصر، كتاب مستقيم خود ايشان نيست و غالباً املاى امام(ع) يا بازنوشت بعدى مجالس ايشان است. بعضى از آثار نيز منسوب است و قطعىالصدور نيست.
- از آثار مكتوب امام صادق(ع)رساله به عبداللّه نجاشى(غير از نجاشى رجالى)است. نجاشى صاحب رجال بر آن است كه تنها تصنيفى كه امام به دست خود نوشتهاند همين اثر است.
- رسالهاى كه شيخ صدوق در خصال و به واسطه اعمش از حضرت روايت كرده است و شامل مباحثى در فقه و كلام است .
- كتاب معروف به توحيد مفضل، در مباحث خداشناسى و رد دهريه كه املاى امام(ع)و كتابت مفضل بن عمر جعفى است.
- كتاب الاهليلجة به روايت مفضل بن عمر كه همانند توحيد مفضل در خداشناسى و اثبات صانع است و تماماً در بحار الانوار مندرج است.
- مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة كه منسوب به امام صادق(ع) است و بعضى از محققان شيعه از جمله مجلسى، و صاحب وسائل و صاحب رياض العلماء صدور آن را از ناحيه حضرت رد كردهاند.
- رسالهاى از امام(ع) خطاب به اصحاب كه كلينى در اول روضه كافى به سندش از اسماعيل بن جابر از امام صادق(ع) نقل كرده است.
- رسالهاى در باب غنايم و وجوب خمس كه در تحف العقول مندرج است.
- بعضى رسائل كه جابر بن حيان كوفى از امام(ع) نقل كرده است.
- كلمات قصار كه بعدها به آن نثر الدرر نام دادهاند و در تحف العقول مندرج است.
- چندين فقره از وصاياى حضرت خطاب به فرزندش امام موسى كاظم(ع)، سفيان ثورى،عبداللّه بن جندب، ابى جعفر نعمان احول و عنوان بصرى،كه در حلية الاولياء و تحف العقول ثبت گرديده است.
منابع مقاله
- اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج 1
- قاموس الرجال فى تحقيق رواة الشيعة، محمد تقى تسترى، قم، 1391ق
- تاريخ طبرى، 2509/3
- وفيات الاعيان، 291/1
- حلية الاولياء، 192/3
- الامام الصادق(ع) و المذاهب الاربعة، اسد حيدر، نجف، 1383ق.
وابستهها
مصباح الشريعة / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة در تزكيه نفس و حقايق و معارف الهى / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة منسوب به امام جعفر صادق علیه السلام / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
توحید المفضل / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
مناهج أنوار المعرفة في شرح مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
عرفان اسلامی / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
طب الإمام الصادق علیه السلام / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده