الألفاظ المستعملة في المنطق
الألفاظ المستعملة في المنطق | |
---|---|
پدیدآوران | مهدی، محسن (محقق) فارابی، محمد بن محمد (نويسنده) |
ناشر | مکتبة الزهراء |
مکان نشر | تهران - ایران |
سال نشر | 1404 ق |
چاپ | 2 |
موضوع | منطق - اصطلاحها و تعبیرها |
زبان | عربی |
تعداد جلد | 1 |
کد کنگره | BC 9 /ف2الف7 |
نورلایب | مطالعه و دانلود pdf |
معرفی اجمالی
الالفاظ المستعملة في المنطق تأليف ابونصر فارابى و به زبان عربى است.
اثر حاضر، تلاشى است تا ارتباط وثيق ميان منطق و دستور زبان عربى را تبيين نمايد.
ساختار
مولّف، در اين كتاب مىكوشد تا منطق يونانى را با نحو زبان عربى و فرهنگ اسلامى همآهنگ نمايد و اثر حاضر متضمّن واژههاى ابزارى است كه به اسامى يا افعال ضميمه مىشوند. همچنين اين كتاب در بر دارنده اوصاف كلمات مبنى مىباشد كه اختصاص به نحو عربى دارد.
گزارش محتوا
يكى از موضوعات فراگير در اين كتاب تشريح دقيق رابطه ميان منطق فلسفى و دستور زبان عربى است. واقعيّت تاريخى انتقال فلسفه از يك زبان و فرهنگ بيگانه؛ يعنى يونان باستان به جهان عرب و مشكلات قابل توجهى كه به دليل نياز به تأليف يك واژه نامه فلسفى به عربى پديد آمده بود، اين كتاب را بيش از پيش براى فلاسفه عرب متقدّم، از جمله استادان و شاگردان خود فارابى، واجد اهميّت نموده است. علاوه بر اين، روىكرد زبان شناسانه بسيارى از مباحث منطق ارسطويى، منازعاتى را با دستاندركاران علم بومى صرف و نحو عربى كه مىپنداشتهاند، تمايل فلاسفه به منطق يونان هيچ هدفى جز جاىگزينى دستور زبان يونانى به جاى زبان عربى را در بر ندارد، برانگيخت. زبان فارابى و همين اثر منطقى او يكى از سازمان يافتهترين تلاشها براى همآهنگ نمودن اين دو برداشت متعارض در جهت آموزش زبان بود. فارابى، اين نظريه را كه منطق به مثابه قواعد دستورى عام، قوانينى را ارائه مىدهد كه در هر زبان و هر طور كه فرض شود براى استدلال و فكر كردن صحيح بايد رعايت گردند، مطرح نموده است. از طرف ديگر دستور زبان همواره قوانينى اعتبارى و وضعى را براى استفاده از زبان خاص تمدّنى خاص، ارائه مىنمايد. فارابى تصريح مىكند كه منطق شبيه به فن دستور زبان است كه بر اساس آن ارتباط فن منطق با عقل و معقولات، شبيه رابطه ميان فن دستور زبان با زبان و عبارات است و به عبارت ديگر به ازاى هر قانونى كه علم دستور در مورد عبارات ارائه مىدهد، قانونى متناظر با آن در مورد معقولات وجود دارد كه علم منطق آن را مطرح مىنمايد. فارابى با بيان اين نكته كه منطق و دستور زبان دو اصل موضوعى مستقل و مجزايى هستند كه هر كدام موضوع و قلمرو خاص خود را دارند، تلاش مىكند تا علم منطق را به عنوان مطالعه فلسفى مستقل درباره زبان كه به جاى تعارض با علم سنتى دستور زبان، آن را تكميل مىنمايد، مطرح سازد. اگر چه منطق و دستور زبان دو علم مستقل و مجزا هستند، با اين حال فارابى تاكيد دارد كه هم منطق دانان و هم فلاسفه از آنجا كه مىبايد نظريّات خود را در قالب اصطلاحات و لغات قوم خاصّى ارائه نمايند، به علماى دستور زبان نيازمندند؛ به همين دليل آموزش دستور زبان براى آگاهى و وقوف ما به اصول منطق، اجتناب ناپذير است. اين كتاب، تلاشى است تا ارتباط تنگاتنگ منطق و دستور زبان را توضيح دهد، امّا با آنكه با توضيح و تبيين لزوم طبقه بندى عناوين در كنار توضيحات كاملاً روشن منطقى، آغاز مىگردد، در ادامه در نهايت صراحت، خاطرنشان مىسازد كه طبقه بندى موضوعاتى كه دستور دانان عرب ارائه نمودهاند، به هيچ وجه وافى به مقصود نيست و همين فارابى را واداشته تا نظريات دستورى را از آثار دستور زبان يونانى برگرفته و از آنها استفاده نمايد؛ توضيحى كه نمىتواند بزرگان علم نحو عرب را متقاعد سازد. اينك به بررسى فصول كتاب مى-پردازيم: فصل اوّل در اصناف الفاظ دلالت كننده از قبيل اسم، كلم، و مركّب از آن دو است. فصل دوّم به بررسى اصناف مفرده مىپردازد كه شامل خوالف، واصلات، واسطه و حواشى مىباشد. فصل سوّم در بيان الفاظ مركب و اصناف معانى است. فصل چهارم در اصناف معانى كليه است. موضوع فصل پنجم اصناف معانى كليه مفرده است كه به بحث پيرامون نوع و جنس و تقسيمات هر كدام از آنها مىپردازد. فصل ششم در اصناف معانى كليّه مركبه است. فصل هفتم در قسمت و تركيب مىباشد. در فصل هشتم به انحاء تعاليم مىپردازد. فصل نهم در امورى است كه متعلّم علم منطق بايد آنها را بشناسد. فصل دهم بررسى صناعت منطق است.
اگر چه بخش وسيعى از كتاب، به عناوين زبان شناسى اختصاص يافته است ولى فارابى به مباحث فورىتر منطق همچون قياس، نظريه برهان و مسائل شناخت شناسانه مرتبط با اين علم نيز توجه ويژهاى داشته است. وجه غالب منطق و شناخت شناسى فارابى، انتخاب يك شيوه درجه بندى شده در توضيح و تفسير صفتهاى قياسى است كه در آن برهان به عنوان شيوهاى مناسب براى فلسفه معرّفى شده است و ديگر روشها تا حد ابزارهايى براى ارتباطات غير فلسفى تنزّل يافتهاند.
يك بخش اجمالى از كتاب، تفسير و توضيح فارابى در مورد يقين است كه تصديق تام را مشخص مىسازد. فارابى يقين مطلق را با اصطلاحاتى تعريف مىكند كه امروزه آن را معرفت درجه دوم مىنامند؛ با اين توضيح كه يقين مشتمل است بر اين عقيده كه حقيقتى كه بدان اذعان نمودهايم، نمىتواند به گونهاى ديگر باشد و علاوه بر مورد قبل، اعتقاد به اينكه هيچ عقيده ديگرى غير از اين ممكن نيست و به طور خلاصه يقين نيازمند شناخت ما از چيزى كه موضوعيت دارد، است بلكه آگاهى ما را راجع به اينكه آن شىء را مىشناسیم نيز در بر مىگيرد. فارابى با تعريف يقين به صورتى كه گذشت به راحتى قادر به آزاد ساختن اين اصطلاح از تفسير سنّتى راجع به آن شده است و در نتيجه مىتواند هر دو نوع يقين را بپذيرد: يقين ضرورى كه بر اساس آن، آنچه را كه آدمى بدان تصديق دارد نمىتواند در هيچ زمانى شكل ديگرى به خود بگيرد و يقين غير ضرورى كه تنها در زمانهاى خاص صدق مىكند. يقين ضرورى مستلزم قبول متعلّقى است كه بالضروره وجود دارد و تغيير ناپذير است. يقين غير ضرورى چنين خصوصيّتى ندارد. وصف يقين ضرورى و وجود ضرورى اين است كه قابليت جانشينى دارند، چرا كه آنچه به عنوان ضرورى شناخته مىشود هستى ضرورى نيز هست. فارابى علىرغم توسعى كه به معناى يقين داده است، با نظر ارسطو موافق است كه مىگويد: برهان در مشخصترين شكل خود از قضايايى تشكيل مىشود كه حاوى يقين ضرورى باشند امّا در عين حال او بعد جديدى در باب برهان گشوده است كه بر اساس آن نقش فاعل شناسايى در پيدايش يقين روشن شده است.
منابع مقاله
1- مقدّمه و متن كتاب. 2- تاريخ فلسفه اسلامى، نوشته بويرا إل. بلاك، ترجمه دكتر روح الله عالمى.