قصه حی بن یقظان و قصه سلامان و ابسال

    از ویکی‌نور
    (تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
    قصه حی بن یقظان و قصه سلامان و ابسال
    نام کتاب قصه حی بن یقظان و قصه سلامان و ابسال
    نام های دیگر کتاب حي بن يقظان. شرح

    سلامان و ابسال. شرح

    حي بن يقظان و سلامان و ابسال

    پدیدآورندگان سجادي، ضياءالدين (نويسنده)
    زبان فارسي
    کد کنگره ‏BBR‎‏ ‎‏456‎‏ ‎‏/‎‏س‎‏3‎‏ق‎‏6‎‏
    موضوع ابن سينا، حسين بن عبد الله، 370 - 428ق. حي بن يقظان - نقد و تفسير

    جامي، عبد الرحمن بن احمد، 817 - 898ق.

    جامي، عبد الرحمن بن احمد، 817 - 898ق. سلامان و ابسال - نقد و تفسير

    فلسفه اسلامي

    ناشر صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران، انتشارات سروش
    مکان نشر ايران - تهران
    سال نشر مجلد1: 1382ش ,
    کد اتوماسیون AUTOMATIONCODE13853AUTOMATIONCODE

    قصه حی بن یقظان و قصه سلامان و ابسال، تألیف سید ضیاء‎الدین سجادی، تحقیق و بررسی سه قصه رمزی و تمثیلی فلسفی و عرفانی حى بن یقظان، سلامان و اَبسال و غربة الغربية است.

    «قصه حی بن یقظان»، به روایت ابوعلى سینا، سهروردى، ابن طفیل، «قصه سلامان و ابسال»، به روایت ابن سینا، ابن طفیل، خواجه نصیر، محمود بن میرزا علی، عبدالرحمن جامی و «قصة غربة الغربية»، به قلم سهروردی است.

    ساختار

    این اثر، مشتمل بر مقدمه، هشت بخش و یک استدراک است.

    محقق در رابطه با منبع اصلی در تألیف کتاب می‎نویسد: «باید اعتراف کنم که در این تألیف بیشتر از پژوهش‎هاى گران‎بهاى استاد دانش‏پژوه استفاده کرده‏ام»[۱].

    گزارش محتوا

    نویسنده کتاب در مقدمه‎، سیر آشنایی با قصه حی بن یقظان و تحقیقات خود در این زمینه را به‎تفصیل توضیح داده است. در بخشی از این نوشتار چنین می‎خوانیم: «در دوران دانشجویى با مطالعه کتاب جامى‏، تألیف مرحوم على‎اصغر حکمت، مثنوى سلامان و ابسال جامى را، که دومین مثنوى هفت اورنگ اوست، شناختم. در آن کتاب با اشاره به اصل قصه در کتاب اشارات ابوعلى سینا و شرح خواجه نصیر، این قصه به‎اختصار نقل شده و در حواشى از ترجمه انگلیسى آن به قلم فیتز جرالد، نیز از ترجمه حنین بن اسحاق از یونانى، نام برده و ابیاتى از مثنوى جامى برگزیده و در متن کتاب آورده است. همچنین اسرار حکمة المشرقیه در حالات حى بن یقظان از ابن طفیل اندلسى جزء مآخذ قابل مطالعه آمده و به سلامان و ابسال، با تصحیح و مقدمه مرحوم غلامرضا رشید یاسمى، نیز اشاره کرده است»[۲].

    سپس ادامه تحقیقاتش را چنین توضیح می‎دهد: «در این مدت باز [تا سال 1356ش]، در زمینه اصل و مأخذ دو قصه و تجزیه و تحلیل آنها، همچنین تطبیق اجزای مختلف و قصه‏هاى فرعى با سایر داستان‎ها و روایات ملل و اقوام، تحقیقات دیگرى انجام گرفت. در این حال، چند نسخه خطى، در فهرست‎ها و تحقیقات استاد ارجمند محمدتقى دانش‏پژوه جلب توجه کرد، که همه را در این تألیف آورده و از آنها استفاده کرده‏ام؛ از آن جمله، قصیده حىّ بن یقظان به عربى است و یک شرح فارسى سلامان و ابسال که نسخه منحصربه‏فرد آن را ایشان معرفى کرده‏اند و پیش از سلامان و ابسال جامى آورده‏ام»[۳].

    وی موضوع اصلی تألیف این کتاب را قصه سلامان و ابسال دانسته است؛ ولی از آنجا که بین آن و قصه حی بن یقظان همانندی بسیاری وجود دارد، در بخش اول تألیفش به قصه حی بن یقظان پرداخته است: «پیش از بحث و گفتگو در باب قصه سلامان و ابسال، موضوع اصلى این تألیف، ناچاریم از قصه «حىّ بن یقظان» به‎اختصار سخن گوییم؛ زیرا همانندى و هم‏بستگى این دو بسیار است و بعضى مانند ابوعلى سینا هر دو قصّه را نوشته‏اند و مصنّفان قصه حىّ بن یقظان هم به سلامان و ابسال اشارت کرده‏اند؛ پس حىّ بن یقظان بخش اول تألیف ماست»[۴].

    «حىّ بن یقظان»، یعنى «زنده پسر بیدار». هر دو کلمه، صفت به‎جاى موصوف است که اضافه بنوّت یافته؛ به این جهت مرحوم استاد فروزانفر در ترجمه حىّ بن یقظان ابن طفیل، به قاعده زبان فارسى که نام پسر به پدر اضافه مى‏شود، آن را «زنده بیدار» ترجمه کرده است. این قصّه تمثیلى عرفانى است و به گفته بعضى، غموض و پیچیدگى و رمز دارد. قصه را نخستین بار فیلسوف بزرگ، ابوعلى سینا، هنگامى که در قلعه فردجان از قریه‏هاى همدان محبوس بود، نوشت[۵].

    نخستین ترجمه و شرح و تفسیر قصّه حىّ بن یقظان نوشته ابو على سینا، به شاگرد او ابوعبید عبدالواحد جوزجانى نسبت داده شده و این انتساب در بعضى از کتب قدیم ذکر شده و محققان معاصر هم این ترجمه و شرح را از ابوعبید جوزجانى دانسته و با قرائن و شواهد بیشتر آن را ثابت کرده‏اند[۶].

    شیخ شهاب‎الدین یحیى بن حبش بن امیرک سهروردى، معروف به شیخ اشراق (مقتول به سال 587ق)، رساله‏اى به عربى دارد به نام «قصة الغربة الغربية» که چنان‎که خود می‎گوید، پس از خواندن قصه حىّ بن یقظان و سلامان و ابسال، مخصوصا حىّ بن یقظان، نوشته است. «قصة غربة الغربية»، در حقیقت از جایى که قصه حىّ بن یقظان ابن سینا پایان مى‏پذیرد، آغاز مى‏شود. نوشته سهروردى ترجمه‏اى دارد که مترجم آن شناخته نیست. ترجمه و تأویل فارسى این رساله سهروردى را هانرى کربن در «مجموعه دوم از مصنفات شیخ اشراق» آورده و در پایان «زنده بیدار»، ترجمه حىّ بن یقظان ابن طفیل نیز درج شده‏ که محقق اثر از آنجا نقل کرده است[۷].

    محقق سپس در بخش سوم کتاب از روى ترجمه مرحوم فروزانفر از رساله حى بن یقظان ابن طفیل، که آن را به «زنده بیدار» ترجمه کرده، خلاصه قصّه و نظریات او را از سرآغاز رساله، نقل کرده و آنگاه به تفسیر و تأویل و ذکر آراء و عقاید مختلف درباره این اثر پرداخته است[۸].

    وی معتقد است که اجزای قصه حىّ بن یقظان ابن طفیل و بخش‎هاى مختلف آن از داستان‎هاى قرآن کریم و قصص انبیا مایه گرفته و همانندى بسیار به روایات اسلامى و نیز به اسطوره‏هاى ایرانى دارد و عقاید فلاسفه اسلام و عرفان اسلامى را درهم آمیخته است[۹].

    در بخش چهارم کتاب، قصه سلامان و ابسال مورد بررسی قرار گرفته است. سلامان و ابسال یک قصّه رمزى و تمثیلى فلسفى و عرفانى است که ریشه یونانى‏ دارد و بعضى همانندى براى آن از داستان‎هاى قبایل عرب نیز نقل کرده‏اند که به آن اشاره خواهیم کرد. این قصه را نخستین‏ بار حنین بن اسحاق، حکیم و طبیب و مترجم معروف (متوفى به سال 260 یا 363ق) از یونانى به عربى ترجمه کرده‏ است[۱۰].

    در بخش پنجم توضیحات و حواشی داستان سلامان و ابسال ذکر شده است. ابن سینا در نمط نهم اشارات در مقامات عارفان درباره سلامان و ابسال می‎نویسد: «اگر عارف و اهل بصیرت و صاحبدل هستى و چنانچه داستان سلامان و ابسال را شنیده‏اى، بدان که منظور از سلامان مثل و سرگذشت تو است و مراد از ابسال مقام و درجه تو در مراحل و مقامات عرفان؛ بنابراین بکوش و تا جایى که توانایى دارى رمز و معمائى را که در این داستان مندرج و مستتر است دریابى و راز آن را بگشایى»[۱۱].

    در ابتدای ششمین بخش کتاب نیز پیرامون این قصه چنین می‎خوانیم: «سلامان و ابسال ابن طفیل با دیگر قصّه‏ها تفاوت‏هاى بسیار دارد و در حقیقت دو مظهر و دو نماینده عقیدتى و روش زندگى اجتماعى است. حىّ بن یقظان در پنجاه سالگى خود که به کمال رسیده، ناگهان با ابسال برخورد مى‏کند که از جزیره نزدیک جزیره مولد او آمده و بسیار از دیدن یکدیگر دچار شگفتى مى‏شوند. سلامان و ابسال دو جوانند که هر دو به شریعت پایبندند، اما سلامان ظاهر شرع را در نظر دارد و زندگانى اجتماعى و معاشرت با مردمان را مى‏پسندد و به همین جهت رئیس آن جزیره هم هست و ابسال به باطن دین پاى‏بند است و به عزلت و گوشه‏نشینى علاقه دارد که در آیین مردم آن جزیره مورد پسند و قبول بوده است»[۱۲].

    در بخش هفتم، تفسیر و تأویل محمود بن میرزا علی پیرامون قصه سلامان و ابسال مطرح شده است. وی این تفسیر را به درخواست برخی از برادران دینی نوشته است[۱۳]. در این بخش پس از نقل کامل قصه، تأویل و منظور هریک از اجزای قصه ذکر شده است[۱۴].

    مثنوی سلامان و ابسال در آخرین بخش کتاب بیش از پنجاه صفحه از کتاب را به خود اختصاص داده است. مثنوى سلامان و ابسال، اورنگ دوم از هفت اورنگ جامى است که در بحر رمل مسدّس محذوف (فاعلاتن فاعلاتن فاعلان) یا مقصور (فاعلاتن فاعلاتن فاعلن) سروده شده و به نام سلطان یعقوب ترکمان آق قوینلو به نظم درآمده و سال تصنیف آن به احتمال قوى، 885ق‏، بوده که یک سال بعد از جلوس سلطان یعقوب است.

    سلامان و ابسال جامى در ادبیات فارسى، مانند ندارد و شاعرى قبل یا بعد از آن، این داستان را به نظم درنیاورده و تا قرن هفتم از نظر فلسفى و عرفانى مورد توجه قرار گرفته است. اما جالب آن است که هیچ شاعرى هم از سلامان و ابسال در شعر خود ذکرى نکرده؛ اگرچه از اغلب داستان‎هاى عشقى در اشعار خود نام برده یا به تقلید و به تبعیت یکدیگر آن قصه‏ها را به نظم درآورده‏اند[۱۵].

    کتاب با یک استدراک به پایان آمده است. عبدى بیگ شیرازى متخلّص به نویدى (متوفّى 988ق) به تقلید جامى، مثنوى سلامان و ابسال تصنیف کرده و در آثار دیگر خود از جمله تكملة الأخبار و فردوس العارفين خود از آن نام برده و ابیاتى نقل کرده‏ است[۱۶].

    وضعیت کتاب

    فهرست مطالب در ابتدای کتاب ذکر شده است. در پاورقی‎های کتاب، ارجاعات و توضیحات مفیدی به قلم محقق اثر ذکر شده است. فهرست راهنمای الفاظ کتاب نیز در انتهای آن ذکر شده است.

    پانویس

    1. ر.ک: مقدمه، ص8
    2. ر.ک: همان، ص7
    3. ر.ک: همان، ص8
    4. ر.ک: متن کتاب، ص9
    5. ر.ک: همان
    6. ر.ک: همان، ص14
    7. ر.ک: همان، ص33
    8. ر.ک: همان، ص51
    9. ر.ک: همان، ص77
    10. ر.ک: همان، ص117
    11. ر.ک: همان، ص138-137
    12. ر.ک: همان، ص159
    13. ر.ک: همان، ص164
    14. ر.ک: همان، ص189-186
    15. ر.ک: همان، ص249
    16. ر.ک: همان، ص261

    منابع مقاله

    مقدمه و متن کتاب.


    وابسته‌ها

    پیوندها