خاطرات مدرسه ما: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'ه ی ' به 'ه‌ی '
جز (جایگزینی متن - 'دهه ی ' به 'دهه‌ی ')
جز (جایگزینی متن - 'ه ی ' به 'ه‌ی ')
خط ۶۲: خط ۶۲:
- یادمه آخرین اردویی که داشتیم، پارک جنگلی بود.آن روز با بهترین دوستم محمد رضا رحیمی بودم و خیلی به من خوش گذشت. رحیمی هم یک پلاستیک پر آجیل آورده بود همه را  خوردیم و زیر آفتاب گرم و داغ کلی بازی کردیم. وقت  ناهار که شد رحیمی نفری یک نان بزرگ، دو ورق کالباس و یک سس به هر یکی داد. آقای دهقانی معلم پرورشی خیلی جوسازی می‌کرد، خیلی خوب بود، خوش گذشت و آخر سر هم موقع برگشتن توی مینی بوس حسابی پوست تخمه به همدیگر پرت کردیم و کلی خندیدیم آن روز. روز با صفائی بود. امیر حسین هلالی – ششم دانا
- یادمه آخرین اردویی که داشتیم، پارک جنگلی بود.آن روز با بهترین دوستم محمد رضا رحیمی بودم و خیلی به من خوش گذشت. رحیمی هم یک پلاستیک پر آجیل آورده بود همه را  خوردیم و زیر آفتاب گرم و داغ کلی بازی کردیم. وقت  ناهار که شد رحیمی نفری یک نان بزرگ، دو ورق کالباس و یک سس به هر یکی داد. آقای دهقانی معلم پرورشی خیلی جوسازی می‌کرد، خیلی خوب بود، خوش گذشت و آخر سر هم موقع برگشتن توی مینی بوس حسابی پوست تخمه به همدیگر پرت کردیم و کلی خندیدیم آن روز. روز با صفائی بود. امیر حسین هلالی – ششم دانا


- یکی از بهترین خاطرات من مسابقات فوتبال بود که به مناسبت دهه‌ی فجر برگزار شد. از ساعت دو تا هفت و نیم مسابقه داشتیم. مرحله اول بردیم ولی متأسفانه در مرحله دوم باختیم. اما من در مسابقه ی طناب کشی اول شدم و جایزه گرفتم. آن روز خیلی خوش گذشت و آن را فراموش نمی‌کنم. یکی از روزهای سه شنبه همراه بچه‌های کلاس رفتیم بیرون از مدرسه چون می‌خواستیم رئیس جمهور جناب آقای حسن روحانی که به بندر عباس می‌آمدند را ببینیم. روز گرمی بود و همه زیر آفتاب داشتیم می‌سوختیم. اما ارزش داشت چون بالاخره رئیس جمهور آمد و ایشان را دیدیم و دست تکان دادیم. این یکی از بهترین اتفاق‌های دوران سال تحصیلی  من بود. روز خوبی بود حتی در کلاس تقویتی خاطره ی خوبی دارم که امیدوارم تکرار شود.               رضا فرح بخش- ششم توانا
- یکی از بهترین خاطرات من مسابقات فوتبال بود که به مناسبت دهه‌ی فجر برگزار شد. از ساعت دو تا هفت و نیم مسابقه داشتیم. مرحله اول بردیم ولی متأسفانه در مرحله دوم باختیم. اما من در مسابقه‌ی طناب کشی اول شدم و جایزه گرفتم. آن روز خیلی خوش گذشت و آن را فراموش نمی‌کنم. یکی از روزهای سه شنبه همراه بچه‌های کلاس رفتیم بیرون از مدرسه چون می‌خواستیم رئیس جمهور جناب آقای حسن روحانی که به بندر عباس می‌آمدند را ببینیم. روز گرمی بود و همه زیر آفتاب داشتیم می‌سوختیم. اما ارزش داشت چون بالاخره رئیس جمهور آمد و ایشان را دیدیم و دست تکان دادیم. این یکی از بهترین اتفاق‌های دوران سال تحصیلی  من بود. روز خوبی بود حتی در کلاس تقویتی خاطره‌ی خوبی دارم که امیدوارم تکرار شود.               رضا فرح بخش- ششم توانا


== خاطرات بی نام و نشان ==
== خاطرات بی نام و نشان ==
- روزی امتحان تاریخ داشتم و من آن را نادیده گرفتم. روز امتحان به سختی به سؤالات پاسخ دادم و متأسفانه نمره ی خوبی نگرفتم. اما با آن اشتباه یاد گرفتم زمانی که امتحان دارم باید خوب درسم را بخوانم تا نتیجه ی خوبی بگیرم. چند روز به امتحان تاریخ مدنی مانده بود که مدرسه تمام شد. رفتم خانه ناهار مورد علاقه ام یعنی ماکارانی با سوسیس خوردم و کمی استراحت کردم و سپس مشق هایم را انجام دادم. درس تاریخ مدنی را هم خواندم و روز امتحان به سؤالات به راحتی پاسخ دادم و نمره ی ٢٠ گرفتم.
- روزی امتحان تاریخ داشتم و من آن را نادیده گرفتم. روز امتحان به سختی به سؤالات پاسخ دادم و متأسفانه نمره‌ی خوبی نگرفتم. اما با آن اشتباه یاد گرفتم زمانی که امتحان دارم باید خوب درسم را بخوانم تا نتیجه‌ی خوبی بگیرم. چند روز به امتحان تاریخ مدنی مانده بود که مدرسه تمام شد. رفتم خانه ناهار مورد علاقه ام یعنی ماکارانی با سوسیس خوردم و کمی استراحت کردم و سپس مشق هایم را انجام دادم. درس تاریخ مدنی را هم خواندم و روز امتحان به سؤالات به راحتی پاسخ دادم و نمره‌ی ٢٠ گرفتم.


- تیم‌ها آماده شده بودند و همه منتظر روز آغاز مسابقات بودند. بیشتر دانش آموزان در مسابقه ی فوتبال شرکت کرده بودند. یادش بخیر ما از کلاس ششم شکست خوردیم. باخت ما باعث شد در بازی فینال چهارم و ششم بازی کنند. همه فکر می‌کردند که ششم با گل زیاد برنده می‌شود. و بازی را تماشا نکردند. مادرم آن روز به دنبال من نیامده بود و من بازی را تماشا کردم.  در پایان بازی با تعجب چهارم پیروز شد. فردا در مدرسه خبر پیچید. ششم با سرافکندگی پاسخ هیچ کسی را نمی‌داد. پس از آن روز هیچ کس یادش نبود و موضوع پایان یافت.
- تیم‌ها آماده شده بودند و همه منتظر روز آغاز مسابقات بودند. بیشتر دانش آموزان در مسابقه‌ی فوتبال شرکت کرده بودند. یادش بخیر ما از کلاس ششم شکست خوردیم. باخت ما باعث شد در بازی فینال چهارم و ششم بازی کنند. همه فکر می‌کردند که ششم با گل زیاد برنده می‌شود. و بازی را تماشا نکردند. مادرم آن روز به دنبال من نیامده بود و من بازی را تماشا کردم.  در پایان بازی با تعجب چهارم پیروز شد. فردا در مدرسه خبر پیچید. ششم با سرافکندگی پاسخ هیچ کسی را نمی‌داد. پس از آن روز هیچ کس یادش نبود و موضوع پایان یافت.


==منابع مقاله==
==منابع مقاله==