دیوان کفاش خراسانی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴۰: خط ۴۰:


وی در آغاز «دعانامه» خویش، دعا می‌کند که ممدوحش، همیشه ایام در عالم، در امان و از باد خزان ایمن باشد:
وی در آغاز «دعانامه» خویش، دعا می‌کند که ممدوحش، همیشه ایام در عالم، در امان و از باد خزان ایمن باشد:
'''الهی تا جهان باشد، به دولت در جهان باشی'''
{{شعر}}
الهی از بلیات دو عالم در امان باشی
{{ب|'' الهی تا جهان باشد، به دولت در جهان باشی''|2='' الهی از بلیات دو عالم در امان باشی''}}
'''الهی درد بد هرگز نبینی کامران باشی'''
{{ب|'' الهی درد بد هرگز نبینی کامران باشی''|2='' الهی روز محشر همدم پیغمبران باشی''}}
الهی روز محشر همدم پیغمبران باشی
{{ب|'' الهی ای گل من ایمن از باد خزان باشی''|2=''''}}
'''الهی ای گل من ایمن از باد خزان باشی'''
{{پایان شعر}}
و سپس دو زلف عنبرافشان ممدوح را چون زنجیری بر گردن خویش می‌بیند و دو ابروی او را شمشیر تیزی می‌انگارد:
و سپس دو زلف عنبرافشان ممدوح را چون زنجیری بر گردن خویش می‌بیند و دو ابروی او را شمشیر تیزی می‌انگارد:
'''دو زلف عنبرافشانت به گردن بسته زنجیرم'''
{{شعر}}
دو ابروی تو می‌ترسم زند آخر به شمشیرم
{{ب|'' دو زلف عنبرافشانت به گردن بسته زنجیرم''|2='' دو ابروی تو می‌ترسم زند آخر به شمشیرم''}}
'''دو ترک نیم مست تو نمود از غمزه نخجیرم'''
{{ب|'' دو ترک نیم مست تو نمود از غمزه نخجیرم''|2='' بگو با من تو ای سرو خرامان چیست تقصیرم''}}
بگو با من تو ای سرو خرامان چیست تقصیرم
{{ب|'' که دایم بهر قتل من تو با تیغ و سنان باشی''|2=''''}}
'''که دایم بهر قتل من تو با تیغ و سنان باشی'''
{{پایان شعر}}
و پس‌ازآن، بدخواه ممدوح را سرنگون می‌خواهد و آرزو می‌کند که روزگار حسود، چون شب تار کفاش در فراق معشوق، نیلگون گردد و بدگوی یارش را خوار و زبون می‌شناسد:
و پس‌ازآن، بدخواه ممدوح را سرنگون می‌خواهد و آرزو می‌کند که روزگار حسود، چون شب تار کفاش در فراق معشوق، نیلگون گردد و بدگوی یارش را خوار و زبون می‌شناسد:
'''الهی هرکه بدخواه تو باشد سرنگون گردد'''
{{شعر}}
الهی روزگارش چون شب من نیلگون گردد
{{ب|'' الهی هرکه بدخواه تو باشد سرنگون گردد''|2='' الهی روزگارش چون شب من نیلگون گردد''}}
'''الهی باده عشرت به جامش همچو خون گردد'''
{{ب|'' الهی باده عشرت به جامش همچو خون گردد''|2='' الهی هرکه بدگوی تو شد خوار و زبون گردد''}}
الهی هرکه بدگوی تو شد خوار و زبون گردد
{{ب|'' تو همچون عندلیبان چمن شیرین‌زبان باشی''|2='' ''<ref>ر.ک: همان؛ متن کتاب، ص118</ref>}}.
'''تو همچون عندلیبان چمن شیرین‌زبان باشی'''<ref>ر.ک: همان؛ متن کتاب، ص118</ref>.
{{پایان شعر}}


اما ای دریغ و هزار افسوس که ممدوحش نسبت به او، بی‌مهر و وفاست و به هرکس احسان می‌کند و در حق کفاش جفا می‌دارد:
اما ای دریغ و هزار افسوس که ممدوحش نسبت به او، بی‌مهر و وفاست و به هرکس احسان می‌کند و در حق کفاش جفا می‌دارد:
'''نمی‌دانم چرا این‌قدر بی‌مهر و وفایی تو'''
{{شعر}}
به هرکس می‌کنی احسان و با ما در جفایی تو
{{ب|'' نمی‌دانم چرا این‌قدر بی‌مهر و وفایی تو''|2='' به هرکس می‌کنی احسان و با ما در جفایی تو''}}
'''نهان از دیده عشاق، همچون کیمیایی تو'''
{{ب|'' نهان از دیده عشاق، همچون کیمیایی تو''|2='' من از هجر تو می‌سوزم نمی‌دانم کجایی تو''}}
من از هجر تو می‌سوزم نمی‌دانم کجایی تو
{{ب|'' خیالت در نظر باشد ولیکن در نهان باشی''|2='' ''}}
'''خیالت در نظر باشد ولیکن در نهان باشی'''
{{پایان شعر}}
بااین‌حال، کفاش کامرانی یار را آرزو می‌نماید و از او، تمنای محبت می‌نماید:
بااین‌حال، کفاش کامرانی یار را آرزو می‌نماید و از او، تمنای محبت می‌نماید:
'''تویی اندر همه عالم، بدان چون ماه کنعانی'''
{{شعر}}
دهم سوگندت ای ظالم به حق حی سبحانی
{{ب|'' تویی اندر همه عالم، بدان چون ماه کنعانی''|2='' دهم سوگندت ای ظالم به حق حی سبحانی''}}
'''بیفتد کشته در راهت، هزاران یوسف ثانی'''
{{ب|'' بیفتد کشته در راهت، هزاران یوسف ثانی''|2='' نظر کن بر رخ «کفاش» هر نحوی که بتوانی''}}
نظر کن بر رخ «کفاش» هر نحوی که بتوانی
{{ب|'' نینداز از نظر این عاشقان دل پریشان را''|2=''''<ref>ر.ک: همان؛ همان، ص119 و 124</ref>}} .
'''نینداز از نظر این عاشقان دل پریشان را'''<ref>ر.ک: همان؛ همان، ص119 و 124</ref>.
{{پایان شعر}}


اما ممدوح بدو اعتنایی نمی‌کند. اینجاست که کفاش، «نفرین نامه» را می‌سراید:
اما ممدوح بدو اعتنایی نمی‌کند. اینجاست که کفاش، «نفرین نامه» را می‌سراید:
'''بیا ایی دل بکن ترک وصال خوب رویان را'''
{{شعر}}
مده بر دست هر ناکس، به آسانی دل و جان را
{{ب|'' بیا ایی دل بکن ترک وصال خوب رویان را''|2='' مده بر دست هر ناکس، به آسانی دل و جان را''}}
'''صبا از من بگو خود آن غزال سست‌پیمان را'''
{{ب|'' صبا از من بگو خود آن غزال سست‌پیمان را''|2='' نمی‌گیری اگر دست من محزون نالان را''}}
نمی‌گیری اگر دست من محزون نالان را
{{ب|'' الهی روز و شب گریان بمانی تا دهی جان را''|2='' ''<ref>ر.ک: همان، ص659- 660؛ همان، ص125</ref>}}.
'''الهی روز و شب گریان بمانی تا دهی جان را'''<ref>ر.ک: همان، ص659- 660؛ همان، ص125</ref>.
{{پایان شعر}}


اما کفاش به یک‌چشم بر هم زدن، از نفرینش پشیمان می‌گردد. دل کفاش، نازک‌تر از شیشه است و دلش نمی‌خواهد که ممدوحش را حتی برای لحظه‌ای، به آه و فغان ببیند؛ هرچند ممدوح بدو پشت پا زده است:
اما کفاش به یک‌چشم بر هم زدن، از نفرینش پشیمان می‌گردد. دل کفاش، نازک‌تر از شیشه است و دلش نمی‌خواهد که ممدوحش را حتی برای لحظه‌ای، به آه و فغان ببیند؛ هرچند ممدوح بدو پشت پا زده است:
'''مه من رفتی و ترسم که آهم از قفای تو'''
{{شعر}}
کند کاری که من‌من بعد خون گریم برای تو
{{ب|'' مه من رفتی و ترسم که آهم از قفای تو''|2='' کند کاری که من‌من بعد خون گریم برای تو''}}
{{پایان شعر}}
کفاش سوگند می‌خورد که اگر ممدوحش سر یاری با او داشته باشد، موی یار را به عالمی نفروشد و غلام حلقه‌به‌گوش او گردد. حتی از ممدوح پوزش می‌طلبد:
کفاش سوگند می‌خورد که اگر ممدوحش سر یاری با او داشته باشد، موی یار را به عالمی نفروشد و غلام حلقه‌به‌گوش او گردد. حتی از ممدوح پوزش می‌طلبد:
'''ببخشا گر بدی گفتم، من از عشق تو مدهوشم'''
{{شعر}}
جفا تا کی؟ به قربان دو چشم سرمه سای تو
{{ب|'' ببخشا گر بدی گفتم، من از عشق تو مدهوشم''|2='' جفا تا کی؟ به قربان دو چشم سرمه سای تو''}}
{{پایان شعر}}
ضمناً ممدوح را هشدار می‌دهد که اگر ستم را از حد بگذراند، خوار خواهد شد و رسوای سر بازار خواهد گشت:
ضمناً ممدوح را هشدار می‌دهد که اگر ستم را از حد بگذراند، خوار خواهد شد و رسوای سر بازار خواهد گشت:
'''مکن بر من ستم ای بی‌مروت خوار خواهی شد'''
{{شعر}}
چو من بیچاره، رسوای سر بازار خواهی شد'''<ref>ر.ک: همان، ص660؛ همان، ص133-134</ref>.'''
{{ب|'' مکن بر من ستم ای بی‌مروت خوار خواهی شد''|2='' چو من بیچاره، رسوای سر بازار خواهی شد''<ref>ر.ک: همان، ص660؛ همان، ص133-134</ref>}}.
{{پایان شعر}}


کفاش در دعا و نفرین، مصمم نیست. دلش به درد می‌آید، فریاد برمی‌دارد، زبان به شکوه می‌گشاید، دژخویی می‌کند، دژم می‌گردد، اما همچون طفلکی که با مادر خویش قهر و ناز کند، کفاش نیز سر بر سینه ممدوح می‌فشارد و آرامش می‌یابد و عذرخواهان می‌گردد و در عین نفرین، دعایش می‌کند و آرزوی وصل وصالش را در دل می‌پروراند:
کفاش در دعا و نفرین، مصمم نیست. دلش به درد می‌آید، فریاد برمی‌دارد، زبان به شکوه می‌گشاید، دژخویی می‌کند، دژم می‌گردد، اما همچون طفلکی که با مادر خویش قهر و ناز کند، کفاش نیز سر بر سینه ممدوح می‌فشارد و آرامش می‌یابد و عذرخواهان می‌گردد و در عین نفرین، دعایش می‌کند و آرزوی وصل وصالش را در دل می‌پروراند:
'''نمی‌آیی چرا یک‌دم برم ای نازنین آخر'''
{{شعر}}
که من هم افکنم سر پیش پای تو نگارا سر
{{ب|'' نمی‌آیی چرا یک‌دم برم ای نازنین آخر''|2='' که من هم افکنم سر پیش پای تو نگارا سر''}}
'''بیا و رحم کن بر من، به حق خالق اکبر'''
{{ب|'' بیا و رحم کن بر من، به حق خالق اکبر''|2='' بگردان کلبه احزان من را پرزر و زیور''<ref>ر.ک: همان؛ همان، ص130</ref>}}.
بگردان کلبه احزان من را پرزر و زیور'''<ref>ر.ک: همان؛ همان، ص130</ref>.'''
{{پایان شعر}}


گفتیم که کفاش آداب‌دان است و از فرهنگ مردم، کاملاً آگاه. عرف و عادات مربوط به سور و شادمانی را نیک می‌شناسد و در مراسم عزا، رموز شال بر گردن انداختن و سوگوار بودن و سیاه‌پوش شدن را عیان می‌سازد. کفاش اهل رمز و راز است و مرد میدان تشبیه:
گفتیم که کفاش آداب‌دان است و از فرهنگ مردم، کاملاً آگاه. عرف و عادات مربوط به سور و شادمانی را نیک می‌شناسد و در مراسم عزا، رموز شال بر گردن انداختن و سوگوار بودن و سیاه‌پوش شدن را عیان می‌سازد. کفاش اهل رمز و راز است و مرد میدان تشبیه:
'''در اول مهربان گشتی، مرا بردی به چنگ خود'''
{{شعر}}
به ابرو عشوه کردی، گاه با چشم خدنگ خود
{{ب|'' در اول مهربان گشتی، مرا بردی به چنگ خود''|2='' به ابرو عشوه کردی، گاه با چشم خدنگ خود''}}
'''زدی بر سینه «کفاش» پیکان زرنگ خود'''
{{ب|'' زدی بر سینه «کفاش» پیکان زرنگ خود''|2='' به صدخواری شکستی سینه دل را به سنگ خود''}}
به صدخواری شکستی سینه دل را به سنگ خود
{{ب|''خدا سازد تو را آخر چو من، بدروزگار آخر''|2='' ''<ref>ر.ک: همان؛ همان</ref>}}
'''خدا سازد تو را آخر چو من، بدروزگار آخر'''<ref>ر.ک: همان؛ همان</ref>.
{{پایان شعر}}


کفاش مردی است وفادار و سخن از سر صدق می‌گوید و از ممدوح می‌خواهد که در صداقت او، شکی بر دل نیاورد:
کفاش مردی است وفادار و سخن از سر صدق می‌گوید و از ممدوح می‌خواهد که در صداقت او، شکی بر دل نیاورد:
'''بر من جفا اگر تو کنی، من وفا کنم'''
{{شعر}}
دشنام اگر دهی، به‌عوض من دعا کنم
{{ب|''بر من جفا اگر تو کنی، من وفا کنم''|2='' دشنام اگر دهی، به‌عوض من دعا کنم''}}
'''درخواست طول عمر را از خدا کنم'''
{{ب|''درخواست طول عمر را از خدا کنم''|2='' گر جان طلب کنی به رهت من فدا کنم''}}
گر جان طلب کنی به رهت من فدا کنم
{{ب|''شاید ز صدق و کذب کلامم خبر شود''|2='' ''<ref>ر.ک: همان، ص661؛ همان، ص139</ref>}}.
'''شاید ز صدق و کذب کلامم خبر شود'''<ref>ر.ک: همان، ص661؛ همان، ص139</ref>.
{{پایان شعر}}


کفاش اهل تفنن نیست و مرد سبک‌سری به‌حساب نمی‌آید که فقط به میل شخصی از ممدوح و یار سخن بگوید. او بد و خوب «زمانه» را به عاشق و معشوق و ناز و نیاز این دور را به فراق و وصال تشبیه می‌کند. کفاش شاعری است برخاسته از سینه جامعه و از میان عوام و اشعارش وصف حال عوام است و بیان آرزوها و دل‌مشغولی آنان<ref>ر.ک: همان</ref>.
کفاش اهل تفنن نیست و مرد سبک‌سری به‌حساب نمی‌آید که فقط به میل شخصی از ممدوح و یار سخن بگوید. او بد و خوب «زمانه» را به عاشق و معشوق و ناز و نیاز این دور را به فراق و وصال تشبیه می‌کند. کفاش شاعری است برخاسته از سینه جامعه و از میان عوام و اشعارش وصف حال عوام است و بیان آرزوها و دل‌مشغولی آنان<ref>ر.ک: همان</ref>.
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش