تذکره خواجه محمد بن صدیق کججانی: تفاوت میان نسخه‌ها

هیچ تغییری در اندازه به وجود نیامده‌ است. ،  ‏۲۱ اوت ۲۰۱۹
جز
جایگزینی متن - 'می‎ک' به 'می‌ک'
جز (جایگزینی متن - 'ه‎اى' به 'ه‌اى')
جز (جایگزینی متن - 'می‎ک' به 'می‌ک')
خط ۴۹: خط ۴۹:
سپس حضرت خواجه تصرفاتی در من کرد و روح مرا که در مشیمه خطاب و ارحام امثال محبوس بود، بیدار کرد و نورانیت مرا که در بحر مثال ساکن بود، در حرکت آورد؛ پس همچنان‎که شخص مقید را بند از پاى بردارند، بند از جان من برداشتند و در جنبش آمدم و حرکتى که در این وهله مى‎کردم، به حقیقت عین سکون بود و جستن‎ها آرام محض مى‎نمود و بدین صفت، در مقامات و منازل، ترقّى مى‎کردم تا جایى رسیدم که نور توحید مرا فروپوشانید و به حقیقت تفرید مرا از خود فانى گردانید، تا مست شدم؛ پس در آن حالت خواجه که طبیب حاذق بود به طبّ‎ ولایت خود مرا معالجه کرد و چشم دل مرا به حضرت پروردگار گشاده گردانید و در آن حالت مزاج جسمانیم را نیز نگاه مى‎داشت تا مرکب بدن از کار بازنماند و من در هودج بدن سوارى مى‎کردم و سایر و طایر مى‎بودم؛ در آن حالت چشم دل خود را بمالیدم و دیده بصیرت بگشودم و بر بالا نظر مى‎کردم، روى مطلوب در پیش خود مى‎دیدم و به حقیقت مشاهده مى‎کردم. پس ناگاه خود را امام و مقتداى خود دیدم<ref>ر.ک: همان، ص‎18-34</ref>.
سپس حضرت خواجه تصرفاتی در من کرد و روح مرا که در مشیمه خطاب و ارحام امثال محبوس بود، بیدار کرد و نورانیت مرا که در بحر مثال ساکن بود، در حرکت آورد؛ پس همچنان‎که شخص مقید را بند از پاى بردارند، بند از جان من برداشتند و در جنبش آمدم و حرکتى که در این وهله مى‎کردم، به حقیقت عین سکون بود و جستن‎ها آرام محض مى‎نمود و بدین صفت، در مقامات و منازل، ترقّى مى‎کردم تا جایى رسیدم که نور توحید مرا فروپوشانید و به حقیقت تفرید مرا از خود فانى گردانید، تا مست شدم؛ پس در آن حالت خواجه که طبیب حاذق بود به طبّ‎ ولایت خود مرا معالجه کرد و چشم دل مرا به حضرت پروردگار گشاده گردانید و در آن حالت مزاج جسمانیم را نیز نگاه مى‎داشت تا مرکب بدن از کار بازنماند و من در هودج بدن سوارى مى‎کردم و سایر و طایر مى‎بودم؛ در آن حالت چشم دل خود را بمالیدم و دیده بصیرت بگشودم و بر بالا نظر مى‎کردم، روى مطلوب در پیش خود مى‎دیدم و به حقیقت مشاهده مى‎کردم. پس ناگاه خود را امام و مقتداى خود دیدم<ref>ر.ک: همان، ص‎18-34</ref>.


بخش سوم کتاب، در باب بیان سبب تألیف این نوشتار است، که نگارنده بیان می‎دارد که خواجه به ایشان فرمود: وقتی مرد حقانی از این جهان فانی مفارقت می‎کند، وارثان او پسران و برادران از جهان مادی و آب و گل نیستند، بلکه وارث او کسی باشد که مظهر علم و عمل و حال و مقال او باشد و طریق هدایت و ارشاد او بر دست او گشاده شود، خواه فرزند طینى باشد یا برادر دینى، که سخنان مجمل او را تفسیر طلب کند و کلمات مختصر او را مبسوط‍‎ به سمع مردم رساند و مردم را شناسا گرداند به ورد و کرد او و طریقه‌اى که در حالت حیات بر آن بوده باشد - از معرفت اللّه و معرفت اوامر و احکام الهى و حظّ‍‎ استعداد او از انوار و فیض رحمانى - تا اگر طایفه‌اى در حال حیات در محبّت و متابعت و تعظیم او تقصیر کرده باشند، بعد از وفات او چون سیرت و آداب او معلوم کنند، تدارک آن بکنند و متابعت او بر خود لازم دانند؛ زیراکه هرچه آدمى بر آن قدرت دارد، در آن رغبت نمى‎کند و هرچه از آن عاجز ماند، خواهد که به شعف و محبّت و حرص هرچه تمام‎تر به تحصیل آن قیام نماید؛ چون این کلمات که از حضرت خواجه صادر شد، مشعر بود به دستورى و اجازت من بنده در اظهار معانى اسرار و نقل آثار و اخبار، این فقیر حقیر نیز لطائف معرفت که چون بنات النّعش متفرّق بود، چون ثریا جمع کردم<ref>ر.ک: همان، ص‎35-36</ref>.
بخش سوم کتاب، در باب بیان سبب تألیف این نوشتار است، که نگارنده بیان می‎دارد که خواجه به ایشان فرمود: وقتی مرد حقانی از این جهان فانی مفارقت می‌کند، وارثان او پسران و برادران از جهان مادی و آب و گل نیستند، بلکه وارث او کسی باشد که مظهر علم و عمل و حال و مقال او باشد و طریق هدایت و ارشاد او بر دست او گشاده شود، خواه فرزند طینى باشد یا برادر دینى، که سخنان مجمل او را تفسیر طلب کند و کلمات مختصر او را مبسوط‍‎ به سمع مردم رساند و مردم را شناسا گرداند به ورد و کرد او و طریقه‌اى که در حالت حیات بر آن بوده باشد - از معرفت اللّه و معرفت اوامر و احکام الهى و حظّ‍‎ استعداد او از انوار و فیض رحمانى - تا اگر طایفه‌اى در حال حیات در محبّت و متابعت و تعظیم او تقصیر کرده باشند، بعد از وفات او چون سیرت و آداب او معلوم کنند، تدارک آن بکنند و متابعت او بر خود لازم دانند؛ زیراکه هرچه آدمى بر آن قدرت دارد، در آن رغبت نمى‎کند و هرچه از آن عاجز ماند، خواهد که به شعف و محبّت و حرص هرچه تمام‎تر به تحصیل آن قیام نماید؛ چون این کلمات که از حضرت خواجه صادر شد، مشعر بود به دستورى و اجازت من بنده در اظهار معانى اسرار و نقل آثار و اخبار، این فقیر حقیر نیز لطائف معرفت که چون بنات النّعش متفرّق بود، چون ثریا جمع کردم<ref>ر.ک: همان، ص‎35-36</ref>.


در ادامه، نگارنده تحت عنوان پندنامه شیخ سعدی، به ابیاتی چند از اشعار سعدی در بهره بردن انسان از فرصت عمر و دنیا، اشاره می‎کند:
در ادامه، نگارنده تحت عنوان پندنامه شیخ سعدی، به ابیاتی چند از اشعار سعدی در بهره بردن انسان از فرصت عمر و دنیا، اشاره می‌کند:
{{شعر}}{{ب|''بس بگردید و بگردد روزگار ''|2=''دل به دنیا درنبندد هوشیار''}}{{ب|''اى که دستت مى‎رسد کارى بکن''|2='' پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار''}}{{ب|''اینکه در شهنامه‎ها آورده‎اند ''|2=''رستم و روئینه‎تن اسفندیار''}}{{ب|''تا بدانند این خداوندان ملک ''|2=''هیچ نگرفتیم ز ایشان اعتبار''}}{{پایان شعر}}...<ref>ر.ک: همان، ص105</ref>.
{{شعر}}{{ب|''بس بگردید و بگردد روزگار ''|2=''دل به دنیا درنبندد هوشیار''}}{{ب|''اى که دستت مى‎رسد کارى بکن''|2='' پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار''}}{{ب|''اینکه در شهنامه‎ها آورده‎اند ''|2=''رستم و روئینه‎تن اسفندیار''}}{{ب|''تا بدانند این خداوندان ملک ''|2=''هیچ نگرفتیم ز ایشان اعتبار''}}{{پایان شعر}}...<ref>ر.ک: همان، ص105</ref>.


۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش