انحطاط و سقوط امپراطوری روم: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - '==گزارش محتوا== ' به '==گزارش محتوا== '
جز (جایگزینی متن - 'سبك' به 'سبک ')
جز (جایگزینی متن - '==گزارش محتوا== ' به '==گزارش محتوا== ')
خط ۳۳: خط ۳۳:


==گزارش محتوا==
==گزارش محتوا==
نويسنده گزارش روى‌دادهاى دنياى قديم (476 - 180 م) را در سه فصل گنجانده و زمينه آنها را روشن ساخته و به بازگويى جغرافياى كتاب خود پرداخته است. اين فصل‌ها پس از حذف بخش‌هايى از آنها در چكيده كتاب هست؛ زيرا مقصود نويسنده بدون خواندن اين سه فصل امكان‌پذير نيست. بخش دوم كتاب، سرگذشت هزار سال را در بردارد و اگرچه كم اطلاعى او را درباره تاريخ بيزانس به شرح بازگفته‌اند، اين بخش از درخشنده‌ترين و بهترين نمونه‌هاى نويسندگى وى است. او روى‌دادهاى فرعى داستان خود را كه به سقوط قسطنطنيه مى‌انجامد، به گونه‌اى آراسته و كم مانند سامان داده كه مبحث اصلى‌اش در چكيده آمده، اما بخشى از مباحث فرعى آن حذف شده است. براى نمونه، موضوع ظهور و انتشار دين اسلام در كتاب ديده مى‌شود؛ اما شرح گسترش فتوحات عربان و تمدن و فرهنگ اسلامى تا مرزهاى پايانى اروپاى غربى (اسپانيا) كه در آن روزگار در چارچوب امپراطورى نبود، در آن نيست. هم‌چنين پاره‌اى از شرح پيش‌رفت ملت‌هاى جديد امپراطورى مقدس از آن حذف و بخش‌هاى ديگرش كوتاه‌تر شده و به جاى آنها، لشكركشى‌هاى اقوام بيگانه به ايتاليا و غارت چند باره روم پس از سقوط امپراطورى مغرب، شرح و بسط يافته است. شهر شاهنشاهى روم هرگز اعتبار پايتختى خود را نزد نويسنده از دست نداد و مشكلات آن هرگز از انديشه وى محو نشد؛ زيرا او روم را «مخلّد» مى‌دانست و وحدت ذات آن امپراطورى را درك مى‌كرد و چنين خصلتى در همه نويسندگان پس از او نيست. حتى هنگامى كه شهرهاى امپراطورى ميان دولت‌هاى شرقى و غربى تقسيم شد، دو امپراطورى پديد نيامد و آن وحدت پايدار ماند و به‌رغم اين‌كه زبان لاتين در قسطنطنيه ناتوان شد و مُرد، يونانيان خود را به درستى رومى و زبانشان را «روميايى» مى‌دانستند. از اين‌رو، زبان يونانى را تا كنون نيز در محاوره به همين نام مى‌خوانند. هنگامى كه سلطان محمد ثانى به قسطنطنيه رفت (1403 م)، نه تنها اين شهر ساقط شد، كه امپراطورى روم (27 پيش از ميلاد تا آن روز) سرانجام از ميان رفت؛ اما تاريخ گيبون با سقوط اين امپراطورى به پايان نمى‌رسد.
نويسنده گزارش روى‌دادهاى دنياى قديم (476 - 180 م) را در سه فصل گنجانده و زمينه آنها را روشن ساخته و به بازگويى جغرافياى كتاب خود پرداخته است. اين فصل‌ها پس از حذف بخش‌هايى از آنها در چكيده كتاب هست؛ زيرا مقصود نويسنده بدون خواندن اين سه فصل امكان‌پذير نيست. بخش دوم كتاب، سرگذشت هزار سال را در بردارد و اگرچه كم اطلاعى او را درباره تاريخ بيزانس به شرح بازگفته‌اند، اين بخش از درخشنده‌ترين و بهترين نمونه‌هاى نويسندگى وى است. او روى‌دادهاى فرعى داستان خود را كه به سقوط قسطنطنيه مى‌انجامد، به گونه‌اى آراسته و كم مانند سامان داده كه مبحث اصلى‌اش در چكيده آمده، اما بخشى از مباحث فرعى آن حذف شده است. براى نمونه، موضوع ظهور و انتشار دين اسلام در كتاب ديده مى‌شود؛ اما شرح گسترش فتوحات عربان و تمدن و فرهنگ اسلامى تا مرزهاى پايانى اروپاى غربى (اسپانيا) كه در آن روزگار در چارچوب امپراطورى نبود، در آن نيست. هم‌چنين پاره‌اى از شرح پيش‌رفت ملت‌هاى جديد امپراطورى مقدس از آن حذف و بخش‌هاى ديگرش كوتاه‌تر شده و به جاى آنها، لشكركشى‌هاى اقوام بيگانه به ايتاليا و غارت چند باره روم پس از سقوط امپراطورى مغرب، شرح و بسط يافته است. شهر شاهنشاهى روم هرگز اعتبار پايتختى خود را نزد نويسنده از دست نداد و مشكلات آن هرگز از انديشه وى محو نشد؛ زيرا او روم را «مخلّد» مى‌دانست و وحدت ذات آن امپراطورى را درك مى‌كرد و چنين خصلتى در همه نويسندگان پس از او نيست. حتى هنگامى كه شهرهاى امپراطورى ميان دولت‌هاى شرقى و غربى تقسيم شد، دو امپراطورى پديد نيامد و آن وحدت پايدار ماند و به‌رغم اين‌كه زبان لاتين در قسطنطنيه ناتوان شد و مُرد، يونانيان خود را به درستى رومى و زبانشان را «روميايى» مى‌دانستند. از اين‌رو، زبان يونانى را تا كنون نيز در محاوره به همين نام مى‌خوانند. هنگامى كه سلطان محمد ثانى به قسطنطنيه رفت (1403 م)، نه تنها اين شهر ساقط شد، كه امپراطورى روم (27 پيش از ميلاد تا آن روز) سرانجام از ميان رفت؛ اما تاريخ گيبون با سقوط اين امپراطورى به پايان نمى‌رسد.


۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش