امام علی علیه‌السلام: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'ى(' به 'ى ('
جز (جایگزینی متن - 'ر(' به 'ر (')
جز (جایگزینی متن - 'ى(' به 'ى (')
خط ۳۴: خط ۳۴:
'''ابوالحسن، على بن ابى‌طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصى بن كلاب'''، نخستين امام از ائمه اثنى عشر، دومين معصوم از چهارده معصوم(ع) و از ديدگاه اهل‌سنت خليفه چهارم از خلفاى راشدين است. آن حضرت دومين شخص عالم اسلام -پس از رسول اكرم(ص)- و وصى و ولى مطلق هستند و اعتقاد به امامت و وصايت و ولايت آن حضرت و يازده فرزند بزرگوارش يكى از اصول مذهب اماميه است. اما عده‌اى از پيروان و معتقدان آن حضرت به ملاحظه كثرت فضايل و كرامات ايشان از جاده اعتدال منحرف شده و اعتقاداتى فوق اعتقادات شيعه اماميه درباره ايشان پيدا كرده‌اند. اين عده به غلات يعنى غلوكنندگان معروف شده‌اند و هم در نظر اهل سنت و هم در نظر شيعه از جاده هدايت به دور افتاده‌اند و از اهل بدعت و ضلال محسوب مى‌گردند.
'''ابوالحسن، على بن ابى‌طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصى بن كلاب'''، نخستين امام از ائمه اثنى عشر، دومين معصوم از چهارده معصوم(ع) و از ديدگاه اهل‌سنت خليفه چهارم از خلفاى راشدين است. آن حضرت دومين شخص عالم اسلام -پس از رسول اكرم(ص)- و وصى و ولى مطلق هستند و اعتقاد به امامت و وصايت و ولايت آن حضرت و يازده فرزند بزرگوارش يكى از اصول مذهب اماميه است. اما عده‌اى از پيروان و معتقدان آن حضرت به ملاحظه كثرت فضايل و كرامات ايشان از جاده اعتدال منحرف شده و اعتقاداتى فوق اعتقادات شيعه اماميه درباره ايشان پيدا كرده‌اند. اين عده به غلات يعنى غلوكنندگان معروف شده‌اند و هم در نظر اهل سنت و هم در نظر شيعه از جاده هدايت به دور افتاده‌اند و از اهل بدعت و ضلال محسوب مى‌گردند.


حضرت على(ع) به جز كنيه ابوالحسن به ابوتراب نيز معروف بود و اين كنيه را حضرت رسول(ص) به او داده بود و آن هنگامى بود كه او را بر روى خاك خوابيده ديده بود و او را بيدار كرده و گرد و خاك از پشت او برافشانده و فرموده بود تو ابوتراب هستى. آن حضرت اين كنيه را چون از جانب رسول اكرم(ص) به او داده شده بود بسيار دوست مى‌داشت و آن را بر كنيه‌ها و القاب ديگر ترجيح مى‌داد. اما بنى‌اميه و دشمنان حضرت در اين كنيه نوعى تحقير و توهين مى‌ديدند و به كسان خود دستور داده بودند كه آن را همچون دشنام و ناسزايى درباره او بكار برند. زياد بن ابيه و پسرش عبيداللّه بن زياد و حجاج بن يوسف ثقفى اين كنيه را درباره او بسيار بكار مى‌بردند.
حضرت على (ع) به جز كنيه ابوالحسن به ابوتراب نيز معروف بود و اين كنيه را حضرت رسول(ص) به او داده بود و آن هنگامى بود كه او را بر روى خاك خوابيده ديده بود و او را بيدار كرده و گرد و خاك از پشت او برافشانده و فرموده بود تو ابوتراب هستى. آن حضرت اين كنيه را چون از جانب رسول اكرم(ص) به او داده شده بود بسيار دوست مى‌داشت و آن را بر كنيه‌ها و القاب ديگر ترجيح مى‌داد. اما بنى‌اميه و دشمنان حضرت در اين كنيه نوعى تحقير و توهين مى‌ديدند و به كسان خود دستور داده بودند كه آن را همچون دشنام و ناسزايى درباره او بكار برند. زياد بن ابيه و پسرش عبيداللّه بن زياد و حجاج بن يوسف ثقفى اين كنيه را درباره او بسيار بكار مى‌بردند.


== نسب==
== نسب==
خط ۵۱: خط ۵۱:




از جمله نعمت‌هاى الهى در حق على ابن ابى‌طالب(ع) يكى آن بود كه وقتى قريش در قحطى بزرگى افتادند و ابوطالب را فرزند و عيال زياد و توانايى مالى كم بود، حضرت رسول(ص) به عموى خود عباس كه مردى توانگر بود گفت برويم و از بار زندگى ابوطالب بكاهيم و هر كدام يكى از پسران او را برگيريم و پيش خود نگاهداريم. عباس اين پيشنهاد را پذيرفت و هر دو پيش ابوطالب رفتند و گفتند ما مى‌خواهيم هر كدام يكى از پسران ترا نزد خود نگاهداريم تا اين مصيبت قحطى از ميان ما برداشته شود. ابوطالب كه از ميان فرزندان خود عقيل را از همه بيشتر دوست داشت گفت اگر عقيل را نزد من بگذاريد هر يك از پسران ديگر مرا كه مى‌خواهيد مى‌توانيد ببريد. پس عباس جعفر را و حضرت رسول(ص)، على(ع) را همراه خود به خانه برد. على(ع) نزد رسول خدا(ص) بزرگ شد تا آنكه آنحضرت به نبوت مبعوث شد و على(ع) به آنحضرت ايمان آورد.
از جمله نعمت‌هاى الهى در حق على ابن ابى‌طالب(ع) يكى آن بود كه وقتى قريش در قحطى بزرگى افتادند و ابوطالب را فرزند و عيال زياد و توانايى مالى كم بود، حضرت رسول(ص) به عموى خود عباس كه مردى توانگر بود گفت برويم و از بار زندگى ابوطالب بكاهيم و هر كدام يكى از پسران او را برگيريم و پيش خود نگاهداريم. عباس اين پيشنهاد را پذيرفت و هر دو پيش ابوطالب رفتند و گفتند ما مى‌خواهيم هر كدام يكى از پسران ترا نزد خود نگاهداريم تا اين مصيبت قحطى از ميان ما برداشته شود. ابوطالب كه از ميان فرزندان خود عقيل را از همه بيشتر دوست داشت گفت اگر عقيل را نزد من بگذاريد هر يك از پسران ديگر مرا كه مى‌خواهيد مى‌توانيد ببريد. پس عباس جعفر را و حضرت رسول(ص)، على (ع) را همراه خود به خانه برد. على (ع) نزد رسول خدا(ص) بزرگ شد تا آنكه آنحضرت به نبوت مبعوث شد و على (ع) به آنحضرت ايمان آورد.


بسيارى از سيره‌نويسان و محدثان اهل سنت، على(ع) را نخستين كسى مى‌دانند كه اسلام آورد و آنها كه خديجه را نخستين اسلام آورنده مى‌دانند امام علی(ع) را نخستين اسلام آورنده از مردان مى‌شمارند.
بسيارى از سيره‌نويسان و محدثان اهل سنت، على (ع) را نخستين كسى مى‌دانند كه اسلام آورد و آنها كه خديجه را نخستين اسلام آورنده مى‌دانند امام علی(ع) را نخستين اسلام آورنده از مردان مى‌شمارند.


اينكه حضرت على(ع) اسلام آورنده نخستين، دست كم از ميان مردان، باشد امرى طبيعى به نظر مى‌رسد؛ زيرا بنا بر روايت سيره‌نويسان، حضرت رسول(ص) بعثت خود را نخست به خديجه اعلام فرمود و خديجه قول او را تصديق و تأييد كرد. دومين شخصى كه از اسلام و بعثت حضرت رسول(ص) مى‌بايست آگاه مى‌شد على بن ابى‌طالب(ع) بود كه در خانه آن حضرت زندگى مى‌كرد و در آن هنگام به اختلاف روايات ميان ده تا پانزده سال داشت. پس از او زيد بن حارثه بود كه پسر خوانده و آزاد كرده پيامبر (ص) بود و در همان خانه زندگى مى‌كرده است.
اينكه حضرت على (ع) اسلام آورنده نخستين، دست كم از ميان مردان، باشد امرى طبيعى به نظر مى‌رسد؛ زيرا بنا بر روايت سيره‌نويسان، حضرت رسول(ص) بعثت خود را نخست به خديجه اعلام فرمود و خديجه قول او را تصديق و تأييد كرد. دومين شخصى كه از اسلام و بعثت حضرت رسول(ص) مى‌بايست آگاه مى‌شد على بن ابى‌طالب(ع) بود كه در خانه آن حضرت زندگى مى‌كرد و در آن هنگام به اختلاف روايات ميان ده تا پانزده سال داشت. پس از او زيد بن حارثه بود كه پسر خوانده و آزاد كرده پيامبر (ص) بود و در همان خانه زندگى مى‌كرده است.


رواياتى هست كه در آغاز فقط حضرت رسول(ص) و خديجه و على(ع) را در حال نماز گزاردن ديده‌اند و روايات ديگرى هست كه به موجب آن، حضرت رسول(ص) در آغاز بعثت به هنگام نماز، با امام علی(ع) و پنهان از نظر ديگران به شكاف كوه‌ها و دره‌هاى مكه مى‌رفتند و در آنجا نماز مى‌خواندند.
رواياتى هست كه در آغاز فقط حضرت رسول(ص) و خديجه و على (ع) را در حال نماز گزاردن ديده‌اند و روايات ديگرى هست كه به موجب آن، حضرت رسول(ص) در آغاز بعثت به هنگام نماز، با امام علی(ع) و پنهان از نظر ديگران به شكاف كوه‌ها و دره‌هاى مكه مى‌رفتند و در آنجا نماز مى‌خواندند.


بعضى از متعصبان و محدثان اهل سنت خرده گرفته‌اند كه بر فرض آنكه على(ع) نخستين مسلم باشد چندان فضيلتى را براى او ثابت نخواهد كرد، زيرا آنحضرت در آن زمان در سالهاى كودكى بوده است و ايمان و اسلام از سالهاى بلوغ معتبر است. در پاسخ بايد گفت كه اين فضيلت مهمترى بر فضايل امام علی(ع) مى‌افزايد و آن اينكه آنحضرت در ميان مهاجرانِ نخستين و در ميان جنگجويان بدر كه سمت فضيلت و برترى بر اصحاب ديگر حضرت رسول(ص) را دارند، تنها كسى است كه هرگز بت‌پرستى نكرده است و از آن هنگام كه خود را شناخته است خداى واحد را پرستيده و با رسول خدا(ص) نماز گزارده است.
بعضى از متعصبان و محدثان اهل سنت خرده گرفته‌اند كه بر فرض آنكه على (ع) نخستين مسلم باشد چندان فضيلتى را براى او ثابت نخواهد كرد، زيرا آنحضرت در آن زمان در سالهاى كودكى بوده است و ايمان و اسلام از سالهاى بلوغ معتبر است. در پاسخ بايد گفت كه اين فضيلت مهمترى بر فضايل امام علی(ع) مى‌افزايد و آن اينكه آنحضرت در ميان مهاجرانِ نخستين و در ميان جنگجويان بدر كه سمت فضيلت و برترى بر اصحاب ديگر حضرت رسول(ص) را دارند، تنها كسى است كه هرگز بت‌پرستى نكرده است و از آن هنگام كه خود را شناخته است خداى واحد را پرستيده و با رسول خدا(ص) نماز گزارده است.


بنا بر روايتى ديگر چون آيه: '''و أنذر عشيرتك الأقربين''' (به خويشاوندان نزديك خود هشدار ده) نازل شد، حضرت رسول(ص) بنا بر اين دستور الهى فرزندان و نبيرگان عبدالمطلب را كه نزديك‌ترين خويشان او بودند دعوت كرد و فرمود هر كس از شما پيشتر از ديگران با من بيعت كند برادر و دوست و وارث من خواهد بود و اين سخن را سه بار تكرار فرمود و در هر بار فقط على(ع) برخاست و آنحضرت را تأييد و تصديق كرد و حضرت رسول(ص) فرمود: «اين مرد، برادر من و وصى من و خليفه من در ميان شماست. سخن او را بشنويد و از او اطاعت كنيد.»
بنا بر روايتى ديگر چون آيه: '''و أنذر عشيرتك الأقربين''' (به خويشاوندان نزديك خود هشدار ده) نازل شد، حضرت رسول(ص) بنا بر اين دستور الهى فرزندان و نبيرگان عبدالمطلب را كه نزديك‌ترين خويشان او بودند دعوت كرد و فرمود هر كس از شما پيشتر از ديگران با من بيعت كند برادر و دوست و وارث من خواهد بود و اين سخن را سه بار تكرار فرمود و در هر بار فقط على (ع) برخاست و آنحضرت را تأييد و تصديق كرد و حضرت رسول(ص) فرمود: «اين مرد، برادر من و وصى من و خليفه من در ميان شماست. سخن او را بشنويد و از او اطاعت كنيد.»


== در فراش پيامبر (ص)==
== در فراش پيامبر (ص)==




بنابر روايات سيره‌نويسان، در شبى كه قريش قصد داشتند به خانه پيامبر (ص) بريزند و او را به قتل برسانند، آنحضرت آن شب به تعليم جبرئيل در بستر خود نخوابيد و به على(ع) فرمود در بستر من بخواب و اين پارچه سبز حضرمى را بر خود بپوشان كه آنها نخواهند توانست آزارى به تو برسانند. آن شب حضرت رسول(ص) با ابوبكر از مكه بيرون رفت و على(ع) در رختخواب او خوابيد. كفار قريش بر زمانى از خروج پيامبر (ص) مطلع شدند كه دير شده بود زيرا حضرت رسول(ص) از مكه بيرون رفته بود. على(ع) سه شبانه روز در مكه ماند تا اماناتى را كه مردم پيش رسول اكرم(ص) داشتند مسترد كند و پس از به پايان رساندن اين مأموريت از مكه بيرون رفت و به حضرت رسول(ص) پيوست.  
بنابر روايات سيره‌نويسان، در شبى كه قريش قصد داشتند به خانه پيامبر (ص) بريزند و او را به قتل برسانند، آنحضرت آن شب به تعليم جبرئيل در بستر خود نخوابيد و به على (ع) فرمود در بستر من بخواب و اين پارچه سبز حضرمى را بر خود بپوشان كه آنها نخواهند توانست آزارى به تو برسانند. آن شب حضرت رسول(ص) با ابوبكر از مكه بيرون رفت و على (ع) در رختخواب او خوابيد. كفار قريش بر زمانى از خروج پيامبر (ص) مطلع شدند كه دير شده بود زيرا حضرت رسول(ص) از مكه بيرون رفته بود. على (ع) سه شبانه روز در مكه ماند تا اماناتى را كه مردم پيش رسول اكرم(ص) داشتند مسترد كند و پس از به پايان رساندن اين مأموريت از مكه بيرون رفت و به حضرت رسول(ص) پيوست.  


== ازدواج با فاطمه(س)==
== ازدواج با فاطمه(س)==
خط ۸۱: خط ۸۱:




بنا به روايات، حضرت امير (ع) در همه غزوات بجز غزوه تبوك حضور داشته است و عَلَم حضرت رسول(ص) همواره به دست على(ع) بوده است. در غزوه تبوك خود حضرت رسول(ص) ايشان را به جاى خويش در مدينه گذاشت و اين امر موجب بروز اين شايعه شد كه حضرت رسول(ص) از مصاحبت على(ع) خوشدل نيست. على(ع) اين شايعه را با آنحضرت در ميان نهاد و آنحضرت سخن بسيار معروف خود را «أماترضى أن تكون منّى بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبى بعدى» (آيا نمى‌خواهى كه پايگاه تو نزد من مانند پايگاه هارون در برابر موسى باشد، جز آنكه پيامبرى پس از من نخواهد بود) ادا فرمود.
بنا به روايات، حضرت امير (ع) در همه غزوات بجز غزوه تبوك حضور داشته است و عَلَم حضرت رسول(ص) همواره به دست على (ع) بوده است. در غزوه تبوك خود حضرت رسول(ص) ايشان را به جاى خويش در مدينه گذاشت و اين امر موجب بروز اين شايعه شد كه حضرت رسول(ص) از مصاحبت على (ع) خوشدل نيست. على (ع) اين شايعه را با آنحضرت در ميان نهاد و آنحضرت سخن بسيار معروف خود را «أماترضى أن تكون منّى بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبى بعدى» (آيا نمى‌خواهى كه پايگاه تو نزد من مانند پايگاه هارون در برابر موسى باشد، جز آنكه پيامبرى پس از من نخواهد بود) ادا فرمود.


اگر در احوال موسى(ع) و هارون (ع) مطالعه شود معلوم خواهد شد كه هارون (ع) برادر و نزديك‌ترين شخص به موسى(ع) بوده است، پس با اين مقايسه كه حضرت رسول(ص) فرمودند، شكى نمى‌ماند كه او امام علی(ع) را نزديكترين شخص به خود و حتى مقام او را با خود برابر دانسته و فقط نبوت را كه اختصاص به خودش داشته است استثنا فرموده است.
اگر در احوال موسى (ع) و هارون (ع) مطالعه شود معلوم خواهد شد كه هارون (ع) برادر و نزديك‌ترين شخص به موسى (ع) بوده است، پس با اين مقايسه كه حضرت رسول(ص) فرمودند، شكى نمى‌ماند كه او امام علی(ع) را نزديكترين شخص به خود و حتى مقام او را با خود برابر دانسته و فقط نبوت را كه اختصاص به خودش داشته است استثنا فرموده است.


== رشادت‌هاى اميرالمؤمنين (ع)==
== رشادت‌هاى اميرالمؤمنين (ع)==




شجاعت و رشادت آنحضرت در همه غزوات معروف است و كتب سيره و حديث اهل سنت مشحون از شرح دلاورى‌هاى آنحضرت است. اگر به فهرست كشته‌شدگان مشركان در جنگ بدر مراجعه شود، معلوم مى‌گردد كه در اين جنگ هشت تن از هفتاد تن مشرك مقتول بطور مسلّم به دست حضرت على(ع) كشته به درك واصل شده‌اند و اين عده بجز كسانى هستند كه در قتلشان اختلاف است كه آيا به دست امام علی(ع) كشته شده‌اند يا كسان ديگر و بجز كسانى هستند كه امام علی(ع) در قتل ايشان، با ديگران مشاركت داشته‌اند.
شجاعت و رشادت آنحضرت در همه غزوات معروف است و كتب سيره و حديث اهل سنت مشحون از شرح دلاورى‌هاى آنحضرت است. اگر به فهرست كشته‌شدگان مشركان در جنگ بدر مراجعه شود، معلوم مى‌گردد كه در اين جنگ هشت تن از هفتاد تن مشرك مقتول بطور مسلّم به دست حضرت على (ع) كشته به درك واصل شده‌اند و اين عده بجز كسانى هستند كه در قتلشان اختلاف است كه آيا به دست امام علی(ع) كشته شده‌اند يا كسان ديگر و بجز كسانى هستند كه امام علی(ع) در قتل ايشان، با ديگران مشاركت داشته‌اند.


در جنگ احد هنگامى كه عده زيادى از اصحاب حضرت رسول(ص) از دور ايشان گريختند، امام على(ع) از جمله اشخاص معدودى بود كه پاى فشرد و خود را سپر آنحضرت كرد. در اين جنگ نيز عده‌اى از سران قريش به دست آنحضرت به قتل رسيدند. از آنجمله عبداللّه بن عبدالعزى بن عثمان بن عبدالدار معروف به طلحة بن ابى طلحة از طايفه بنى عبدالدار بود كه لواى قريش به دست او بود. عبداللّه بن حميد بن زهير از طايفه بنى اسد و ابوامية بن ابى حذيفة از طايفه بنى مخزوم نيز از جمله كسانى بودند كه در احد به دست حضرت امير (ع) كشته شدند.
در جنگ احد هنگامى كه عده زيادى از اصحاب حضرت رسول(ص) از دور ايشان گريختند، امام على (ع) از جمله اشخاص معدودى بود كه پاى فشرد و خود را سپر آنحضرت كرد. در اين جنگ نيز عده‌اى از سران قريش به دست آنحضرت به قتل رسيدند. از آنجمله عبداللّه بن عبدالعزى بن عثمان بن عبدالدار معروف به طلحة بن ابى طلحة از طايفه بنى عبدالدار بود كه لواى قريش به دست او بود. عبداللّه بن حميد بن زهير از طايفه بنى اسد و ابوامية بن ابى حذيفة از طايفه بنى مخزوم نيز از جمله كسانى بودند كه در احد به دست حضرت امير (ع) كشته شدند.


قتل عمرو بن عبدود، در غزوه خندق، به دست آنحضرت سخت مشهور است. در جنگ خيبر حضرت رسول(ص) علم سفيد خود را به ابوبكر داد و او را براى گرفتن يكى از قلاع خيبر فرستاد. ابوبكر بى‌آنكه كارى انجام دهد بازگشت. حضرت فرداى آن روز عمر بن خطاب را مأمور آن مهم كرد و او نيز نتوانست كارى انجام دهد. آنگاه حضرت فرمود كه من فردا علم را به دست كسى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست دارد و گريز پا نيست و خداوند اين قلعه را به دست او خواهد گشود. آنگاه امام علی(ع) را فرا خواند و علم را به دست او داد و فرمود اين علم را پيش ببر تا خداوند فتح اين قلعه را به دست تو ممكن گرداند.
قتل عمرو بن عبدود، در غزوه خندق، به دست آنحضرت سخت مشهور است. در جنگ خيبر حضرت رسول(ص) علم سفيد خود را به ابوبكر داد و او را براى گرفتن يكى از قلاع خيبر فرستاد. ابوبكر بى‌آنكه كارى انجام دهد بازگشت. حضرت فرداى آن روز عمر بن خطاب را مأمور آن مهم كرد و او نيز نتوانست كارى انجام دهد. آنگاه حضرت فرمود كه من فردا علم را به دست كسى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست دارد و گريز پا نيست و خداوند اين قلعه را به دست او خواهد گشود. آنگاه امام علی(ع) را فرا خواند و علم را به دست او داد و فرمود اين علم را پيش ببر تا خداوند فتح اين قلعه را به دست تو ممكن گرداند.


على(ع) علم را بگرفت و به نزديك قلعه رفت و با مدافعين قلعه به جنگ پرداخت. يكى از ايشان ضربه‌اى بر او زد كه سپر را از دست مبارك او بينداخت و آن حضرت لنگه در قلعه را از جاى بركند و بجاى سپر بكار برد و چندان جنگيد كه خداوند فتح را نصيب او كرد.
على (ع) علم را بگرفت و به نزديك قلعه رفت و با مدافعين قلعه به جنگ پرداخت. يكى از ايشان ضربه‌اى بر او زد كه سپر را از دست مبارك او بينداخت و آن حضرت لنگه در قلعه را از جاى بركند و بجاى سپر بكار برد و چندان جنگيد كه خداوند فتح را نصيب او كرد.


در غزوه حنين كه افراد قبايل هوازن از شكاف‌ها و گردنه‌هاى كوه بناگاه بر مسلمانان حمله كردند و مسلمانان روى به گريز نهادند از جمله كسانى كه پاى فشرد و حضرت رسول(ص) را ترك نكرد امام على(ع) بود.  
در غزوه حنين كه افراد قبايل هوازن از شكاف‌ها و گردنه‌هاى كوه بناگاه بر مسلمانان حمله كردند و مسلمانان روى به گريز نهادند از جمله كسانى كه پاى فشرد و حضرت رسول(ص) را ترك نكرد امام على (ع) بود.  


== سوره برائت==
== سوره برائت==




حضرت رسول(ص) در سال نهم هجرت ابوبكر را مأمور فرمودند كه آيات برائت را بر مشركان مكه اعلام كند. در اين سال مشركان نيز بنا به معاهداتى كه با حضرت رسول(ص) داشتند، بطور جداگانه به حج رفته بودند. پس از حركت ابوبكر جبرئيل به دستور خداوند از پيغمبر خواست تا على(ع) را مأمور ابلاغ كند. بنابر آن سوره، مشركانى كه بنا به عهد عام مى‌توانستند به حج بروند پس از انقضاى ماه‌هاى حرام ديگر حق نزديك شدن به كعبه و اداى حج نداشتند و به ايشان اعلام جنگ شده بود و نيز كسانى از مشركين كه معاهده خاص با مسلمانان داشتند فقط تا پايان مدت مذكور در معاهده مى‌توانستند به حج بروند. در سوره مذكور به منافقان و تخلف‌كنندگان از جنگ تبوك نيز اشاره شده بود.
حضرت رسول(ص) در سال نهم هجرت ابوبكر را مأمور فرمودند كه آيات برائت را بر مشركان مكه اعلام كند. در اين سال مشركان نيز بنا به معاهداتى كه با حضرت رسول(ص) داشتند، بطور جداگانه به حج رفته بودند. پس از حركت ابوبكر جبرئيل به دستور خداوند از پيغمبر خواست تا على (ع) را مأمور ابلاغ كند. بنابر آن سوره، مشركانى كه بنا به عهد عام مى‌توانستند به حج بروند پس از انقضاى ماه‌هاى حرام ديگر حق نزديك شدن به كعبه و اداى حج نداشتند و به ايشان اعلام جنگ شده بود و نيز كسانى از مشركين كه معاهده خاص با مسلمانان داشتند فقط تا پايان مدت مذكور در معاهده مى‌توانستند به حج بروند. در سوره مذكور به منافقان و تخلف‌كنندگان از جنگ تبوك نيز اشاره شده بود.


چون اين سوره نازل شد، كسانى به آنحضرت گفتند كه اين سوره را توسط ابوبكر بفرست تا آن را در روز حج به همه اعلام كند و حضرت در پاسخ ايشان فرمود كه به من امر شده كه اين سوره را يا خود يا به توسط يكى از اهل بيتم اعلام كنم، بعد امام على(ع) را مأمور كرد كه اين سوره را در ايام حج براى مردم بخواند.  
چون اين سوره نازل شد، كسانى به آنحضرت گفتند كه اين سوره را توسط ابوبكر بفرست تا آن را در روز حج به همه اعلام كند و حضرت در پاسخ ايشان فرمود كه به من امر شده كه اين سوره را يا خود يا به توسط يكى از اهل بيتم اعلام كنم، بعد امام على (ع) را مأمور كرد كه اين سوره را در ايام حج براى مردم بخواند.  


== واقعه غدير خم==
== واقعه غدير خم==
خط ۱۱۵: خط ۱۱۵:
پس از رحلت حضرت رسول(ص) پيش از آنكه آن حضرت به خاك سپرده شود، بزرگان قريش و انصار در مدينه گرد آمدند و پس از مشاجره لفظى كوتاهى، با ابوبكر بيعت كردند.
پس از رحلت حضرت رسول(ص) پيش از آنكه آن حضرت به خاك سپرده شود، بزرگان قريش و انصار در مدينه گرد آمدند و پس از مشاجره لفظى كوتاهى، با ابوبكر بيعت كردند.


در اين موضوع ميان اهل سنت و شيعه سخن بسيار گفته شده است. اما دو امر در اينجا قطعى است: يكى آنكه با ابوبكر بيعت كردند و او به جانشينى پيغمبر اسلام(ص) برگزيده شد و ديگر آنكه شيعه از همان آغاز اين بيعت را درست ندانسته و جانشينى بلافصل حضرت رسول(ص) را حق حضرت على(ع) مى‌دانند. پس نزاع ميان شيعه و سنى در واقعيت تاريخى كه خلافت ابوبكر پس از حضرت رسول باشد نيست، نزاع در مسأله تعيين حق است كه در اينجا يك مسأله اعتقادى دينى است.
در اين موضوع ميان اهل سنت و شيعه سخن بسيار گفته شده است. اما دو امر در اينجا قطعى است: يكى آنكه با ابوبكر بيعت كردند و او به جانشينى پيغمبر اسلام(ص) برگزيده شد و ديگر آنكه شيعه از همان آغاز اين بيعت را درست ندانسته و جانشينى بلافصل حضرت رسول(ص) را حق حضرت على (ع) مى‌دانند. پس نزاع ميان شيعه و سنى در واقعيت تاريخى كه خلافت ابوبكر پس از حضرت رسول باشد نيست، نزاع در مسأله تعيين حق است كه در اينجا يك مسأله اعتقادى دينى است.


آنچه از خطب و سخنان حضرت امير (ع) برمى‌آيد اين است كه ايشان همواره خلافت را حق خود مى‌دانسته‌اند و هيچكس را براى اينكار سزاوارتر از خود نمى‌دانسته‌اند؛ البته ايشان ناگزير با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كرده‌اند و اين براى حفظ مصالح مسلمين يعنى پرهيز از ايجاد خلاف و نفاق ميان مسلمانان بوده است. اما مسأله تعيين حق مسأله ديگرى است.
آنچه از خطب و سخنان حضرت امير (ع) برمى‌آيد اين است كه ايشان همواره خلافت را حق خود مى‌دانسته‌اند و هيچكس را براى اينكار سزاوارتر از خود نمى‌دانسته‌اند؛ البته ايشان ناگزير با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كرده‌اند و اين براى حفظ مصالح مسلمين يعنى پرهيز از ايجاد خلاف و نفاق ميان مسلمانان بوده است. اما مسأله تعيين حق مسأله ديگرى است.
خط ۱۲۹: خط ۱۲۹:
در اين ميان بزرگان قريش به جهت اقامت در مكه كه از مراكز مهم عربستان بود و به جهت تجارت‌هاى عمده با خارج عربستان و سفرهاى بازرگانى به خارج، شم سياسى قويتر و اطلاعات و تجارب سياسى بيشترى از افراد اوس و خزرج كه به كشاورزى مشغول بودند داشتند خود را براى حوادث سياسى آينده بهتر آماده ساخته بودند.
در اين ميان بزرگان قريش به جهت اقامت در مكه كه از مراكز مهم عربستان بود و به جهت تجارت‌هاى عمده با خارج عربستان و سفرهاى بازرگانى به خارج، شم سياسى قويتر و اطلاعات و تجارب سياسى بيشترى از افراد اوس و خزرج كه به كشاورزى مشغول بودند داشتند خود را براى حوادث سياسى آينده بهتر آماده ساخته بودند.


سه تن از افراد قريش در اين بازى قدرت برنده شدند: ابوبكر از طايفه تيم و عمر از بنى عدى و ابوعبيده جراح از طايفه فهر (از قريش ظواهر). ما از لحاظ تاريخى از اتحاد اين سه شخصيت خبر نداريم، اما داستان سقيفه از اين اتحاد پرده برمى‌دارد. اين سه تن با مهارت و توانايى سياسى خود توانستند از دو امر استفاده كنند: اول اينكه از رقابت ميان اوس و خزرج حداكثر استفاده را ببرند. دوم اينكه زمان را - به جهت غيبت امام علی(ع) و عباس كه مشغول امر تغسيل و تجهيز و كفن و دفن پيكر رسول الله(ص) بودند-غنيمت شمارند؛ زيرا استدلال عمده ابوبكر و عمر بر اين پايه بود كه مهاجران چون خويشان و نزديكان حضرت رسول(ص)هستند پس خلافت حق ايشان است.اگر حضرت على(ع) در اين مذاكرات حضور داشتند،فرد برجسته موضوع اين استدلال ايشان بودند و نظرها پيش از آنكه متوجه ابوبكر و عمر شود متوجه امام علی(ع)مى‌شد كه هم سابقه فداكاريش در اسلام بيشتر بود و هم نزديك‌ترين فرد به رسول خدا(ص)بود.ابوبكر و عمر مسأله فداكارى در راه اسلام و خويشاوندى با حضرت رسول(ص) را پيش كشيدند و در آن مجلس همه متوجه خود ايشان گرديدند. مسأله خويشاوندى سببى و نسبت قبيله‌اى در نظام قبيله‌اى اهميتى شگرف دارد.
سه تن از افراد قريش در اين بازى قدرت برنده شدند: ابوبكر از طايفه تيم و عمر از بنى عدى و ابوعبيده جراح از طايفه فهر (از قريش ظواهر). ما از لحاظ تاريخى از اتحاد اين سه شخصيت خبر نداريم، اما داستان سقيفه از اين اتحاد پرده برمى‌دارد. اين سه تن با مهارت و توانايى سياسى خود توانستند از دو امر استفاده كنند: اول اينكه از رقابت ميان اوس و خزرج حداكثر استفاده را ببرند. دوم اينكه زمان را - به جهت غيبت امام علی(ع) و عباس كه مشغول امر تغسيل و تجهيز و كفن و دفن پيكر رسول الله(ص) بودند-غنيمت شمارند؛ زيرا استدلال عمده ابوبكر و عمر بر اين پايه بود كه مهاجران چون خويشان و نزديكان حضرت رسول(ص)هستند پس خلافت حق ايشان است.اگر حضرت على (ع) در اين مذاكرات حضور داشتند،فرد برجسته موضوع اين استدلال ايشان بودند و نظرها پيش از آنكه متوجه ابوبكر و عمر شود متوجه امام علی(ع)مى‌شد كه هم سابقه فداكاريش در اسلام بيشتر بود و هم نزديك‌ترين فرد به رسول خدا(ص)بود.ابوبكر و عمر مسأله فداكارى در راه اسلام و خويشاوندى با حضرت رسول(ص) را پيش كشيدند و در آن مجلس همه متوجه خود ايشان گرديدند. مسأله خويشاوندى سببى و نسبت قبيله‌اى در نظام قبيله‌اى اهميتى شگرف دارد.


در ميان مشاجره و بحث، ابوبكر گفت اينك عمر و ابوعبيده با هر كدام كه خواستيد بيعت كنيد. آن دو تن گفتند ما هرگز بر تو سبقت نمى‌گيريم دست دراز كن تا بيعت كنيم! چون آن دو خواستند بيعت كنند، بشير بن سعد خزرجى سبقت گرفت و بيعت كرد،زيرا مى‌ترسيد سعد بن عباده كه او نيز از خزرج بود به خلافت برسد.بدين ترتيب رقابت‌هاى ميان طايفه‌اى و قبيله‌اى كار خود را كرد و كسانى كه توانستند جريان حوادث را به نفع خود برگردانند به مقصود رسيدند.
در ميان مشاجره و بحث، ابوبكر گفت اينك عمر و ابوعبيده با هر كدام كه خواستيد بيعت كنيد. آن دو تن گفتند ما هرگز بر تو سبقت نمى‌گيريم دست دراز كن تا بيعت كنيم! چون آن دو خواستند بيعت كنند، بشير بن سعد خزرجى سبقت گرفت و بيعت كرد،زيرا مى‌ترسيد سعد بن عباده كه او نيز از خزرج بود به خلافت برسد.بدين ترتيب رقابت‌هاى ميان طايفه‌اى و قبيله‌اى كار خود را كرد و كسانى كه توانستند جريان حوادث را به نفع خود برگردانند به مقصود رسيدند.
خط ۱۶۲: خط ۱۶۲:




چون قرآنها بر سر نيزه رفت، عده زيادى حضرت را وادار به ترك مخاصمه كردند و قرار شد كه حضرت على(ع) و معاويه هر كدام يك تن را براى حكميت و حل و فصل نزاع برگزينند. آنكه از سوى معاويه انتخاب شد از داهيان روزگار بود. او عمرو بن عاص بن وائل سهمى، از بزرگان قريش و هوش و درايت و فتنه‌انگيزى او معروف بود و بلند كردن قرآنها نيز به تدبير او انجام شد. اما امام علی(ع) را در انتخاب نماينده آزاد نگذاشتند. او مى‌خواست عبداللّه بن عباس را كه به بصيرت و هوشيارى و دانايى معروف بود نماينده خود و حكم از سوى خود معرفى كند، ولى اطرافيان خودش مانع شدند. حضرت، مالك اشتر را كه از ياران وفادار و پايدار خود بود پيشنهاد كرد، ولى او را نيز نپذيرفتند و گفتند فقط ابوموسى اشعرى مى‌تواند نماينده ما باشد. ابوموسى اشعرى بر خلاف عمرو بن عاص، كه در جانب معاويه و مشاور او بود، در جنگ بيطرفى گزيده و به جانبى رفته بود. او به هنگام رسيدن حضرت امير (ع) به خلافت والى كوفه بود و مى‌دانست كه حضرت او را در كوفه نخواهد گذاشت و به همين جهت مردم را از رفتن به جانب ايشان منع مى‌كرد. در ايام حكومت او در بصره و كوفه، رأى و تدبير و كفايتى از او ظاهر نشده بود و مردى سست و ضعيف بود. اما بودن او از اصحاب حضرت رسول(ص) احترامى براى او جلب كرده بود و چون بيشتر سپاهيان حضرت از قبايل يمانى و قحطانى بودند سران سپاه مى‌خواستند او را نماينده خود سازند، زيرا «اشعر» قبيله ابوموسى نيز از قبايل يمانى و قحطانى بود. سرانجام حضرت بر خلاف ميل خود مجبور شد كه او را به نمايندگى خويش در حكميت برگزيند. نامه‌اى درباره حكميت و تعيين حكمين به امضا رسيد و قرار شد كه حكمين در ماه رمضان آن سال در موضعى ميان كوفه و شام يكديگر را ملاقات كنند. داستان حكمين و ملاقات ايشان در دومة الجندل واقع در «اذرح» معروف و در كتب تاريخ مذكور است. در اين حكميت عمرو بن عاص آشكارا نيرنگ ساخت و بدون در نظر گرفتن موافقت نامه حكميت و احكام دين اسلام ابوموسى اشعرى را بفريفت و او را وادار كرد كه ابتدا سخن بگويد و على و معاويه هر دو را از خلافت خلع كند. آنگاه خود آغاز سخن كرد و گفت ديديد كه اين شخص از طرف خود امام علی(ع) را از خلافت خلع كرد. من نيز او را خلع مى‌كنم و معاويه را به خلافت برمى‌گزينم.
چون قرآنها بر سر نيزه رفت، عده زيادى حضرت را وادار به ترك مخاصمه كردند و قرار شد كه حضرت على (ع) و معاويه هر كدام يك تن را براى حكميت و حل و فصل نزاع برگزينند. آنكه از سوى معاويه انتخاب شد از داهيان روزگار بود. او عمرو بن عاص بن وائل سهمى، از بزرگان قريش و هوش و درايت و فتنه‌انگيزى او معروف بود و بلند كردن قرآنها نيز به تدبير او انجام شد. اما امام علی(ع) را در انتخاب نماينده آزاد نگذاشتند. او مى‌خواست عبداللّه بن عباس را كه به بصيرت و هوشيارى و دانايى معروف بود نماينده خود و حكم از سوى خود معرفى كند، ولى اطرافيان خودش مانع شدند. حضرت، مالك اشتر را كه از ياران وفادار و پايدار خود بود پيشنهاد كرد، ولى او را نيز نپذيرفتند و گفتند فقط ابوموسى اشعرى مى‌تواند نماينده ما باشد. ابوموسى اشعرى بر خلاف عمرو بن عاص، كه در جانب معاويه و مشاور او بود، در جنگ بيطرفى گزيده و به جانبى رفته بود. او به هنگام رسيدن حضرت امير (ع) به خلافت والى كوفه بود و مى‌دانست كه حضرت او را در كوفه نخواهد گذاشت و به همين جهت مردم را از رفتن به جانب ايشان منع مى‌كرد. در ايام حكومت او در بصره و كوفه، رأى و تدبير و كفايتى از او ظاهر نشده بود و مردى سست و ضعيف بود. اما بودن او از اصحاب حضرت رسول(ص) احترامى براى او جلب كرده بود و چون بيشتر سپاهيان حضرت از قبايل يمانى و قحطانى بودند سران سپاه مى‌خواستند او را نماينده خود سازند، زيرا «اشعر» قبيله ابوموسى نيز از قبايل يمانى و قحطانى بود. سرانجام حضرت بر خلاف ميل خود مجبور شد كه او را به نمايندگى خويش در حكميت برگزيند. نامه‌اى درباره حكميت و تعيين حكمين به امضا رسيد و قرار شد كه حكمين در ماه رمضان آن سال در موضعى ميان كوفه و شام يكديگر را ملاقات كنند. داستان حكمين و ملاقات ايشان در دومة الجندل واقع در «اذرح» معروف و در كتب تاريخ مذكور است. در اين حكميت عمرو بن عاص آشكارا نيرنگ ساخت و بدون در نظر گرفتن موافقت نامه حكميت و احكام دين اسلام ابوموسى اشعرى را بفريفت و او را وادار كرد كه ابتدا سخن بگويد و على و معاويه هر دو را از خلافت خلع كند. آنگاه خود آغاز سخن كرد و گفت ديديد كه اين شخص از طرف خود امام علی(ع) را از خلافت خلع كرد. من نيز او را خلع مى‌كنم و معاويه را به خلافت برمى‌گزينم.


اين رفتار عمرو بن عاص چنانكه گفتيم برخلاف نص موافقت‌نامه درباره حكميت بود و نشان داد كه ديگر در ميان مسلمانان، دوران پيروى از حق و حقيقت سپرى شده است و نيرنگ و خدعه جاى دين و وجدان را گرفته است و سياست معاويه در وصول به قدرت از راه نيرنگ و فريب سياست امام علی(ع) را در سپردن راه حق و حقيقت به عقب زده است.  
اين رفتار عمرو بن عاص چنانكه گفتيم برخلاف نص موافقت‌نامه درباره حكميت بود و نشان داد كه ديگر در ميان مسلمانان، دوران پيروى از حق و حقيقت سپرى شده است و نيرنگ و خدعه جاى دين و وجدان را گرفته است و سياست معاويه در وصول به قدرت از راه نيرنگ و فريب سياست امام علی(ع) را در سپردن راه حق و حقيقت به عقب زده است.  
خط ۱۶۹: خط ۱۶۹:




[[جاحظ، عمرو بن بحر|جاحظ]] يكى از بزرگان معتزله است و كتابى درباره «عثمانيه» و ترجيح و طرفدارى از ايشان نوشته است كه معروف است. اما او با همه طرفدارى از عثمان مطالبى درباره سياست امام علی(ع) و سياست معاويه نوشته است كه ابن ابى‌الحديد قسمتى از آن را در جلد دهم شرح نهج البلاغه (ص 238 به بعد) آورده است. در اينجا مختصرى از مقايسه‌اى را كه او ميان سياست امام علی(ع) و سياست معاويه كرده است نقل مى‌كنيم: «بعضى از مدعيان عقل و تمييز مى‌پندارند كه معاويه ژرف‌انديش‌تر و درست فكرتر و باريك‌بين‌تر از امام علی(ع) بوده است، ولى چنين نيست. امام علی(ع) در جنگها رفتارى جز عمل به كتاب و سنت نداشت اما معاويه بر خلاف آن رفتار مى‌كرد و هر گونه نيرنگى را از حلال و حرام در جنگ بكار مى‌برد. على(ع) مى‌گفت در پيكار با دشمن شما پيشگام مباشيد تا آنكه او آغاز به جنگ كند. در جنگ به دنبال فراريان مرويد و زخميان را مكشيد و درهاى بسته را مگشاييد. اگر كسى در تدبير به آنچه در كتاب خدا و سنت رسول(ص) آمده است بسنده كند خود را از تدبير زيادى باز داشته است. على به جهت ورع و پرهيزگاريش جز از عمل و قول به چيزى كه رضاى خداوند در آن است ممنوع بود و به آنچه اهل نيرنگ و زرنگى دست مى‌زنند دست نمى‌زد». پس سياست معاويه سياستى دنيوى بود كه بر پايه رسيدن به قدرت و ترجيح باطل بر حق و رعايت نكردن كتاب خدا و سنت رسول(ص) در مواردى كه با اراده و خواست او مخالف باشد قرار داشت. اين سياست مخصوص پيشبرد مقاصد و اغراض شخصى است و به توفيق هم مى‌انجامد، همچنانكه معاويه موفق شد. اما سياست امام علی(ع) سياست الهى بود، بر پايه پيروى از محض حقيقت و كتاب خدا و سنت رسول(ص) و اين در صورتى مى‌توانست موفق باشد كه اطرافيان و بزرگانى كه با او بيعت كرده بودند نيز از اين سياست پيروى كنند و نظر او را بى‌چون و چرا بپذيرند. اما چنين نشد و هوا و هوس ياران او و ضعف و سستى ايمانشان، با لجام گسيختگى معاويه در دين و اتفاق و اتحاد اصحاب او توأم گرديد و دست امام علی(ع) را در اجراى حق بست.  
[[جاحظ، عمرو بن بحر|جاحظ]] يكى از بزرگان معتزله است و كتابى درباره «عثمانيه» و ترجيح و طرفدارى از ايشان نوشته است كه معروف است. اما او با همه طرفدارى از عثمان مطالبى درباره سياست امام علی(ع) و سياست معاويه نوشته است كه ابن ابى‌الحديد قسمتى از آن را در جلد دهم شرح نهج البلاغه (ص 238 به بعد) آورده است. در اينجا مختصرى از مقايسه‌اى را كه او ميان سياست امام علی(ع) و سياست معاويه كرده است نقل مى‌كنيم: «بعضى از مدعيان عقل و تمييز مى‌پندارند كه معاويه ژرف‌انديش‌تر و درست فكرتر و باريك‌بين‌تر از امام علی(ع) بوده است، ولى چنين نيست. امام علی(ع) در جنگها رفتارى جز عمل به كتاب و سنت نداشت اما معاويه بر خلاف آن رفتار مى‌كرد و هر گونه نيرنگى را از حلال و حرام در جنگ بكار مى‌برد. على (ع) مى‌گفت در پيكار با دشمن شما پيشگام مباشيد تا آنكه او آغاز به جنگ كند. در جنگ به دنبال فراريان مرويد و زخميان را مكشيد و درهاى بسته را مگشاييد. اگر كسى در تدبير به آنچه در كتاب خدا و سنت رسول(ص) آمده است بسنده كند خود را از تدبير زيادى باز داشته است. على به جهت ورع و پرهيزگاريش جز از عمل و قول به چيزى كه رضاى خداوند در آن است ممنوع بود و به آنچه اهل نيرنگ و زرنگى دست مى‌زنند دست نمى‌زد». پس سياست معاويه سياستى دنيوى بود كه بر پايه رسيدن به قدرت و ترجيح باطل بر حق و رعايت نكردن كتاب خدا و سنت رسول(ص) در مواردى كه با اراده و خواست او مخالف باشد قرار داشت. اين سياست مخصوص پيشبرد مقاصد و اغراض شخصى است و به توفيق هم مى‌انجامد، همچنانكه معاويه موفق شد. اما سياست امام علی(ع) سياست الهى بود، بر پايه پيروى از محض حقيقت و كتاب خدا و سنت رسول(ص) و اين در صورتى مى‌توانست موفق باشد كه اطرافيان و بزرگانى كه با او بيعت كرده بودند نيز از اين سياست پيروى كنند و نظر او را بى‌چون و چرا بپذيرند. اما چنين نشد و هوا و هوس ياران او و ضعف و سستى ايمانشان، با لجام گسيختگى معاويه در دين و اتفاق و اتحاد اصحاب او توأم گرديد و دست امام علی(ع) را در اجراى حق بست.  


== ظهور خوارج==
== ظهور خوارج==
خط ۱۹۷: خط ۱۹۷:
دسته دوم از فضايل و مناقب آنحضرت فضايل نفسانى و معنوى ايشان است كه در سرتاسر زندگانى ايشان معروف و مشهود بود و اين صفات و خصال چنان برجسته و نمايان بود كه كسانى حتى در ايام حيات ايشان از جاده صواب منحرف شده و مقام ايشان را تا درجه خدايى بالا برده‌اند. درباره سخاوت و ايثار آنحضرت داستانها گفته‌اند. از صفات بارز ايشان شجاعت است كه در اشاره به غزوات حضرت رسول(ص) مختصرى از آن بيان شد. اخبار شجاعت فوق بشرى و مهارت سربازى و قدرت فرماندهى و اعجاز ذوالفقار در تحكيم اساس اسلام شهرت جهانى دارد. نظارت سياسى و نظامى و ادارى و اقتصادى و اجتماعى و اهتمامى كه به نشر علم و ادب و آموزش و پرورش جوانان داشت و نيز احاطه وى به همه علوم او را بزرگترين و دانشمندترين و دادگرترين زمامدار تاريخ معرفى نمود. سخن‌شناسان كلام آنحضرت را فروتر از كلام الهى اما برتر از كلام انسانى تعريف كرده‌اند. در قوت استدلال و آرايش كلام و ترسل و رسايى و ايجاز و جامعيت و پند و موعظه نظير نداشت و در هر باب كه زبان مى‌گشود آنرا به كمال مى‌رسانيد. براى تماشاى اعجاز بيان على بايد به نهج‌البلاغه رجوع كرد و خطبه‌هاى او را در خلقت عالم و مقام رسول اللّه(ص) و عترت او و دفاع از حقوق خود و تشويق به جهاد و نامه‌هاى او را به معاويه و وصفى را كه از طاووس و خفاش و دنيا و احوال مؤمنان و منافقان نموده مطالعه كرد. مخصوصاً بايد دستورالعملهاى امام علی(ع) را به مالك اشتر و محمد بن ابى‌بكر-استانداران مصر-و رهنمودهاى او را براى فرمانداران و عاملان و مأموران خراج و قاضيان و سپاهيان و ساير مأموران دولت كه در نهج‌البلاغه مندرج است خواند تا تفاوت كلام على با ديگران معلوم شود و بدانند كه چرا رسول اللّه(ص) آنحضرت را ولى اللّه و اميرالمؤمنين معرفى كرد. امام علی(ع) نه تنها قهرمان ميدان جنگ و سياست و روحانيت بود، بلكه در مقام «انسان كامل» بالاتر از هر افسانه و گمان قرار داشت. او دنيا را با همه عشوه‌ها و ترفندهايش شكست داد و مرگ را تحقير كرد. او اسوه حسنه ايمان و اهرم اعلاى كلمه حق بود. سلسله‌هاى عرفان و اخوت و فتوت اسلامى به او مى‌پيوندند و درويشان و زحمتكشان مسلمان او را سرمشق و تكيه‌گاه خود مى‌شناسند. هر جوان مسلمان كه پاى به ورزشگاه مى‌نهد، يا هر سرباز جهادگر كه در راه شرف و عقيده جانبازى مى‌كند نام امام علی(ع) را بر زبان مى‌آورد.
دسته دوم از فضايل و مناقب آنحضرت فضايل نفسانى و معنوى ايشان است كه در سرتاسر زندگانى ايشان معروف و مشهود بود و اين صفات و خصال چنان برجسته و نمايان بود كه كسانى حتى در ايام حيات ايشان از جاده صواب منحرف شده و مقام ايشان را تا درجه خدايى بالا برده‌اند. درباره سخاوت و ايثار آنحضرت داستانها گفته‌اند. از صفات بارز ايشان شجاعت است كه در اشاره به غزوات حضرت رسول(ص) مختصرى از آن بيان شد. اخبار شجاعت فوق بشرى و مهارت سربازى و قدرت فرماندهى و اعجاز ذوالفقار در تحكيم اساس اسلام شهرت جهانى دارد. نظارت سياسى و نظامى و ادارى و اقتصادى و اجتماعى و اهتمامى كه به نشر علم و ادب و آموزش و پرورش جوانان داشت و نيز احاطه وى به همه علوم او را بزرگترين و دانشمندترين و دادگرترين زمامدار تاريخ معرفى نمود. سخن‌شناسان كلام آنحضرت را فروتر از كلام الهى اما برتر از كلام انسانى تعريف كرده‌اند. در قوت استدلال و آرايش كلام و ترسل و رسايى و ايجاز و جامعيت و پند و موعظه نظير نداشت و در هر باب كه زبان مى‌گشود آنرا به كمال مى‌رسانيد. براى تماشاى اعجاز بيان على بايد به نهج‌البلاغه رجوع كرد و خطبه‌هاى او را در خلقت عالم و مقام رسول اللّه(ص) و عترت او و دفاع از حقوق خود و تشويق به جهاد و نامه‌هاى او را به معاويه و وصفى را كه از طاووس و خفاش و دنيا و احوال مؤمنان و منافقان نموده مطالعه كرد. مخصوصاً بايد دستورالعملهاى امام علی(ع) را به مالك اشتر و محمد بن ابى‌بكر-استانداران مصر-و رهنمودهاى او را براى فرمانداران و عاملان و مأموران خراج و قاضيان و سپاهيان و ساير مأموران دولت كه در نهج‌البلاغه مندرج است خواند تا تفاوت كلام على با ديگران معلوم شود و بدانند كه چرا رسول اللّه(ص) آنحضرت را ولى اللّه و اميرالمؤمنين معرفى كرد. امام علی(ع) نه تنها قهرمان ميدان جنگ و سياست و روحانيت بود، بلكه در مقام «انسان كامل» بالاتر از هر افسانه و گمان قرار داشت. او دنيا را با همه عشوه‌ها و ترفندهايش شكست داد و مرگ را تحقير كرد. او اسوه حسنه ايمان و اهرم اعلاى كلمه حق بود. سلسله‌هاى عرفان و اخوت و فتوت اسلامى به او مى‌پيوندند و درويشان و زحمتكشان مسلمان او را سرمشق و تكيه‌گاه خود مى‌شناسند. هر جوان مسلمان كه پاى به ورزشگاه مى‌نهد، يا هر سرباز جهادگر كه در راه شرف و عقيده جانبازى مى‌كند نام امام علی(ع) را بر زبان مى‌آورد.


نخستين كسى كه بر بالاى منبر و در خطبات فصيح و بليغ خود مسائل توحيد بارى و صفات او را پيش كشيد امام علی(ع) بود و اين مسائل است كه يكى از اسباب برانگيخته شدن اذهان جستجوگر و پايه‌اى براى ظهور مسائل و مباحث كلامى گرديد. ابن ابى الحديد نظير اين معنى را در فقه نيز به حضرت امير (ع) نسبت مى‌دهد و آنچه به قطعيت مى‌توان گفت اين است كه حضرت نخستين كسى است كه راه استدلال در احكام فقهى را به مردم نشان داد. مثلاً هنگامى كه عثمان مى‌خواست زنى را كه پس از شش ماه ازدواج بچه‌اى به دنيا آورده بود حد بزند يا رجم كند، على(ع) مانع شد و به آيه''' «و حمله و فصاله ثلاثون شهراً» '''استدلال كرد. وجه استدلال اين است كه خداوند مجموع مدت حمل و مدت شيرخوارگى انسان را سى ماه فرموده است و اين را بايد به حداقل معنى كرد زيرا دوران شيرخوارگى دو سال يا بيست‌وچهار ماه است و اين به دليل آيه قرآن است''' «و الوالدات يرضعن أولادهن حولين كاملين» '''<ref>بقره، 233</ref> پس مى‌ماند شش ماه كه حداقل حمل است. نظير اين استدلال فقهى تا آنوقت از كسى ديده نشده بود. احكامى كه آنحضرت در زمان عمر درباره بعضى از مسائل بيان فرموده معروف است و به همين جهت است كه عمر گفته بود: «لا يفتين أحد فى المجلس و على حاضر» (كسى در مجلسى كه على حاضر باشد فتوا ندهد) اما اينكه ابن ابى الحديد (18/1) مى‌خواهد فقه اهل سنت را از راه ابوحنيفه به [[امام جعفر صادق(ع)|حضرت صادق(ع)]] و از آن طريق به حضرت على(ع) برساند در كليت و اطلاق آن درست نيست. زيرا اگر چه ابوحنيفه از حضرت صادق(ع) فقه فرا گرفته است اما فقه او و فتواهاى او مورد تأييد آنحضرت نبود و مخصوصاً در مسأله قياس، فقه شيعه مباينت آشكارى با فقه ابوحنيفه دارد. اما فقه شيعه كه منبع اصلى آن ائمه اطهار (ع) است بى‌شك مأخوذ از حضرت امير (ع) است.
نخستين كسى كه بر بالاى منبر و در خطبات فصيح و بليغ خود مسائل توحيد بارى و صفات او را پيش كشيد امام علی(ع) بود و اين مسائل است كه يكى از اسباب برانگيخته شدن اذهان جستجوگر و پايه‌اى براى ظهور مسائل و مباحث كلامى گرديد. ابن ابى الحديد نظير اين معنى را در فقه نيز به حضرت امير (ع) نسبت مى‌دهد و آنچه به قطعيت مى‌توان گفت اين است كه حضرت نخستين كسى است كه راه استدلال در احكام فقهى را به مردم نشان داد. مثلاً هنگامى كه عثمان مى‌خواست زنى را كه پس از شش ماه ازدواج بچه‌اى به دنيا آورده بود حد بزند يا رجم كند، على (ع) مانع شد و به آيه''' «و حمله و فصاله ثلاثون شهراً» '''استدلال كرد. وجه استدلال اين است كه خداوند مجموع مدت حمل و مدت شيرخوارگى انسان را سى ماه فرموده است و اين را بايد به حداقل معنى كرد زيرا دوران شيرخوارگى دو سال يا بيست‌وچهار ماه است و اين به دليل آيه قرآن است''' «و الوالدات يرضعن أولادهن حولين كاملين» '''<ref>بقره، 233</ref> پس مى‌ماند شش ماه كه حداقل حمل است. نظير اين استدلال فقهى تا آنوقت از كسى ديده نشده بود. احكامى كه آنحضرت در زمان عمر درباره بعضى از مسائل بيان فرموده معروف است و به همين جهت است كه عمر گفته بود: «لا يفتين أحد فى المجلس و على حاضر» (كسى در مجلسى كه على حاضر باشد فتوا ندهد) اما اينكه ابن ابى الحديد (18/1) مى‌خواهد فقه اهل سنت را از راه ابوحنيفه به [[امام جعفر صادق(ع)|حضرت صادق(ع)]] و از آن طريق به حضرت على (ع) برساند در كليت و اطلاق آن درست نيست. زيرا اگر چه ابوحنيفه از حضرت صادق(ع) فقه فرا گرفته است اما فقه او و فتواهاى او مورد تأييد آنحضرت نبود و مخصوصاً در مسأله قياس، فقه شيعه مباينت آشكارى با فقه ابوحنيفه دارد. اما فقه شيعه كه منبع اصلى آن ائمه اطهار (ع) است بى‌شك مأخوذ از حضرت امير (ع) است.


حضرت على(ع) در دوران خلافت كوتاه خود مظهر كامل عدالت و بى‌طرفى در امر قضا بود. در سيره او آورده‌اند كه اگر چيزى مى‌خواست بخرد نخست از فروشنده مى‌پرسيد كه آيا او را مى‌شناسد يا نه و اگر مى‌ديد كه او را مى‌شناسد از او چيزى نمى‌خريد مبادا جانب او را رعايت كند. او همه عرب و عجم را در صورت مسلمان بودن به يك چشم مى‌نگريست و تعصب قومى و قبيله‌اى نداشت. به همين جهت مردم عادى كوفه يعنى كسانى كه از غيرعرب و اهل كار و پيشه و تجارت بودند او را دوست داشتند، برخلاف بيشتر اشراف عرب كه به جهت همين امر در باطن چندان از او دلخوش نبودند و يكى از دلايل سستى ايشان در نصرت و حمايت از آنحضرت شايد همين امر بود. درباره بيت المال بسيار سختگير بود، رفتار او با دخترش زينب و برادرش عقيل معروف است. خليفه پيش از او يعنى عثمان روش اشراف منشى داشت و قوم و قبيله خود را در درجه اول از هر حيث بر ديگران ترجيح مى‌داد. همين روش تعصب‌نژادى بود كه معاويه و خلفاى بنى اميه پس از او بسختى و شدت دنبال كردند و همه اقوام مغلوب غيرعرب را «موالى» و بندگان خود خواندند. كسى كه از متن اشرافيت عربى و از برگزيده‌ترين طوايف قريش باشد و در عين حال همه انسانها را از ديدگاه اسلام به يك چشم بنگرد كسى است كه شخصيتى والاتر و برتر از حدود نژادى و جغرافيايى خود دارد و در اين شكى نيست.  
حضرت على (ع) در دوران خلافت كوتاه خود مظهر كامل عدالت و بى‌طرفى در امر قضا بود. در سيره او آورده‌اند كه اگر چيزى مى‌خواست بخرد نخست از فروشنده مى‌پرسيد كه آيا او را مى‌شناسد يا نه و اگر مى‌ديد كه او را مى‌شناسد از او چيزى نمى‌خريد مبادا جانب او را رعايت كند. او همه عرب و عجم را در صورت مسلمان بودن به يك چشم مى‌نگريست و تعصب قومى و قبيله‌اى نداشت. به همين جهت مردم عادى كوفه يعنى كسانى كه از غيرعرب و اهل كار و پيشه و تجارت بودند او را دوست داشتند، برخلاف بيشتر اشراف عرب كه به جهت همين امر در باطن چندان از او دلخوش نبودند و يكى از دلايل سستى ايشان در نصرت و حمايت از آنحضرت شايد همين امر بود. درباره بيت المال بسيار سختگير بود، رفتار او با دخترش زينب و برادرش عقيل معروف است. خليفه پيش از او يعنى عثمان روش اشراف منشى داشت و قوم و قبيله خود را در درجه اول از هر حيث بر ديگران ترجيح مى‌داد. همين روش تعصب‌نژادى بود كه معاويه و خلفاى بنى اميه پس از او بسختى و شدت دنبال كردند و همه اقوام مغلوب غيرعرب را «موالى» و بندگان خود خواندند. كسى كه از متن اشرافيت عربى و از برگزيده‌ترين طوايف قريش باشد و در عين حال همه انسانها را از ديدگاه اسلام به يك چشم بنگرد كسى است كه شخصيتى والاتر و برتر از حدود نژادى و جغرافيايى خود دارد و در اين شكى نيست.  


امام علی(ع) در دوران شصت‌ونه ماهه خلافت خود در اجراى دقيق احكام اسلام و حفظ حقوق مسلمانان لحظه‌اى نياسود و در اين راه از بذل جان نيز مضايقه نكرد. در شهر كوفه پيوسته در بين مردم و در دسترس همه بود. دفتر كار و محل ملاقات‌ها و بطور كلى مركز همه فعاليتهاى سياسى و اجتماعى او مسجد كوفه بود. در بوته عدالت امام علی(ع) همه نابرابرى‌هاى طبقاتى و نژادى و رنگ و اقليم ذوب مى‌شد. چون طعم ستم را در مكه و در شعب ابوطالب چشيده بود، راه نجات امت را در اصلاح دادگسترى و تأسيس محاكم شرع و تدوين قانون و استقلال قضات و تعليم و تربيت ايشان تشخيص داد. براى حسن اداره دادگاه‌ها و اجراى احكام، ضوابط بى‌سابقه وضع نمود. دستور داد احكام فقهى مدون شود و به صورت قانون درآيد. قضات را مى‌آزمود و جلسات آموزشى برگزار مى‌نمود و دستورالعملهاى روشن به طور انفرادى يا به صورت بخشنامه به ايشان مى‌فرستاد.
امام علی(ع) در دوران شصت‌ونه ماهه خلافت خود در اجراى دقيق احكام اسلام و حفظ حقوق مسلمانان لحظه‌اى نياسود و در اين راه از بذل جان نيز مضايقه نكرد. در شهر كوفه پيوسته در بين مردم و در دسترس همه بود. دفتر كار و محل ملاقات‌ها و بطور كلى مركز همه فعاليتهاى سياسى و اجتماعى او مسجد كوفه بود. در بوته عدالت امام علی(ع) همه نابرابرى‌هاى طبقاتى و نژادى و رنگ و اقليم ذوب مى‌شد. چون طعم ستم را در مكه و در شعب ابوطالب چشيده بود، راه نجات امت را در اصلاح دادگسترى و تأسيس محاكم شرع و تدوين قانون و استقلال قضات و تعليم و تربيت ايشان تشخيص داد. براى حسن اداره دادگاه‌ها و اجراى احكام، ضوابط بى‌سابقه وضع نمود. دستور داد احكام فقهى مدون شود و به صورت قانون درآيد. قضات را مى‌آزمود و جلسات آموزشى برگزار مى‌نمود و دستورالعملهاى روشن به طور انفرادى يا به صورت بخشنامه به ايشان مى‌فرستاد.
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش