۴۲۵٬۲۲۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'ن(' به 'ن (') |
جز (جایگزینی متن - 'ر(' به 'ر (') |
||
خط ۵۵: | خط ۵۵: | ||
بسيارى از سيرهنويسان و محدثان اهل سنت، على(ع) را نخستين كسى مىدانند كه اسلام آورد و آنها كه خديجه را نخستين اسلام آورنده مىدانند امام علی(ع) را نخستين اسلام آورنده از مردان مىشمارند. | بسيارى از سيرهنويسان و محدثان اهل سنت، على(ع) را نخستين كسى مىدانند كه اسلام آورد و آنها كه خديجه را نخستين اسلام آورنده مىدانند امام علی(ع) را نخستين اسلام آورنده از مردان مىشمارند. | ||
اينكه حضرت على(ع) اسلام آورنده نخستين، دست كم از ميان مردان، باشد امرى طبيعى به نظر مىرسد؛ زيرا بنا بر روايت سيرهنويسان، حضرت رسول(ص) بعثت خود را نخست به خديجه اعلام فرمود و خديجه قول او را تصديق و تأييد كرد. دومين شخصى كه از اسلام و بعثت حضرت رسول(ص) مىبايست آگاه مىشد على بن ابىطالب(ع) بود كه در خانه آن حضرت زندگى مىكرد و در آن هنگام به اختلاف روايات ميان ده تا پانزده سال داشت. پس از او زيد بن حارثه بود كه پسر خوانده و آزاد كرده پيامبر(ص) بود و در همان خانه زندگى مىكرده است. | اينكه حضرت على(ع) اسلام آورنده نخستين، دست كم از ميان مردان، باشد امرى طبيعى به نظر مىرسد؛ زيرا بنا بر روايت سيرهنويسان، حضرت رسول(ص) بعثت خود را نخست به خديجه اعلام فرمود و خديجه قول او را تصديق و تأييد كرد. دومين شخصى كه از اسلام و بعثت حضرت رسول(ص) مىبايست آگاه مىشد على بن ابىطالب(ع) بود كه در خانه آن حضرت زندگى مىكرد و در آن هنگام به اختلاف روايات ميان ده تا پانزده سال داشت. پس از او زيد بن حارثه بود كه پسر خوانده و آزاد كرده پيامبر (ص) بود و در همان خانه زندگى مىكرده است. | ||
رواياتى هست كه در آغاز فقط حضرت رسول(ص) و خديجه و على(ع) را در حال نماز گزاردن ديدهاند و روايات ديگرى هست كه به موجب آن، حضرت رسول(ص) در آغاز بعثت به هنگام نماز، با امام علی(ع) و پنهان از نظر ديگران به شكاف كوهها و درههاى مكه مىرفتند و در آنجا نماز مىخواندند. | رواياتى هست كه در آغاز فقط حضرت رسول(ص) و خديجه و على(ع) را در حال نماز گزاردن ديدهاند و روايات ديگرى هست كه به موجب آن، حضرت رسول(ص) در آغاز بعثت به هنگام نماز، با امام علی(ع) و پنهان از نظر ديگران به شكاف كوهها و درههاى مكه مىرفتند و در آنجا نماز مىخواندند. | ||
خط ۶۳: | خط ۶۳: | ||
بنا بر روايتى ديگر چون آيه: '''و أنذر عشيرتك الأقربين''' (به خويشاوندان نزديك خود هشدار ده) نازل شد، حضرت رسول(ص) بنا بر اين دستور الهى فرزندان و نبيرگان عبدالمطلب را كه نزديكترين خويشان او بودند دعوت كرد و فرمود هر كس از شما پيشتر از ديگران با من بيعت كند برادر و دوست و وارث من خواهد بود و اين سخن را سه بار تكرار فرمود و در هر بار فقط على(ع) برخاست و آنحضرت را تأييد و تصديق كرد و حضرت رسول(ص) فرمود: «اين مرد، برادر من و وصى من و خليفه من در ميان شماست. سخن او را بشنويد و از او اطاعت كنيد.» | بنا بر روايتى ديگر چون آيه: '''و أنذر عشيرتك الأقربين''' (به خويشاوندان نزديك خود هشدار ده) نازل شد، حضرت رسول(ص) بنا بر اين دستور الهى فرزندان و نبيرگان عبدالمطلب را كه نزديكترين خويشان او بودند دعوت كرد و فرمود هر كس از شما پيشتر از ديگران با من بيعت كند برادر و دوست و وارث من خواهد بود و اين سخن را سه بار تكرار فرمود و در هر بار فقط على(ع) برخاست و آنحضرت را تأييد و تصديق كرد و حضرت رسول(ص) فرمود: «اين مرد، برادر من و وصى من و خليفه من در ميان شماست. سخن او را بشنويد و از او اطاعت كنيد.» | ||
== در فراش پيامبر(ص)== | == در فراش پيامبر (ص)== | ||
بنابر روايات سيرهنويسان، در شبى كه قريش قصد داشتند به خانه پيامبر(ص) بريزند و او را به قتل برسانند، آنحضرت آن شب به تعليم جبرئيل در بستر خود نخوابيد و به على(ع) فرمود در بستر من بخواب و اين پارچه سبز حضرمى را بر خود بپوشان كه آنها نخواهند توانست آزارى به تو برسانند. آن شب حضرت رسول(ص) با ابوبكر از مكه بيرون رفت و على(ع) در رختخواب او خوابيد. كفار قريش بر زمانى از خروج پيامبر(ص) مطلع شدند كه دير شده بود زيرا حضرت رسول(ص) از مكه بيرون رفته بود. على(ع) سه شبانه روز در مكه ماند تا اماناتى را كه مردم پيش رسول اكرم(ص) داشتند مسترد كند و پس از به پايان رساندن اين مأموريت از مكه بيرون رفت و به حضرت رسول(ص) پيوست. | بنابر روايات سيرهنويسان، در شبى كه قريش قصد داشتند به خانه پيامبر (ص) بريزند و او را به قتل برسانند، آنحضرت آن شب به تعليم جبرئيل در بستر خود نخوابيد و به على(ع) فرمود در بستر من بخواب و اين پارچه سبز حضرمى را بر خود بپوشان كه آنها نخواهند توانست آزارى به تو برسانند. آن شب حضرت رسول(ص) با ابوبكر از مكه بيرون رفت و على(ع) در رختخواب او خوابيد. كفار قريش بر زمانى از خروج پيامبر (ص) مطلع شدند كه دير شده بود زيرا حضرت رسول(ص) از مكه بيرون رفته بود. على(ع) سه شبانه روز در مكه ماند تا اماناتى را كه مردم پيش رسول اكرم(ص) داشتند مسترد كند و پس از به پايان رساندن اين مأموريت از مكه بيرون رفت و به حضرت رسول(ص) پيوست. | ||
== ازدواج با فاطمه(س)== | == ازدواج با فاطمه(س)== | ||
خط ۸۱: | خط ۸۱: | ||
بنا به روايات، حضرت امير(ع) در همه غزوات بجز غزوه تبوك حضور داشته است و عَلَم حضرت رسول(ص) همواره به دست على(ع) بوده است. در غزوه تبوك خود حضرت رسول(ص) ايشان را به جاى خويش در مدينه گذاشت و اين امر موجب بروز اين شايعه شد كه حضرت رسول(ص) از مصاحبت على(ع) خوشدل نيست. على(ع) اين شايعه را با آنحضرت در ميان نهاد و آنحضرت سخن بسيار معروف خود را «أماترضى أن تكون منّى بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبى بعدى» (آيا نمىخواهى كه پايگاه تو نزد من مانند پايگاه هارون در برابر موسى باشد، جز آنكه پيامبرى پس از من نخواهد بود) ادا فرمود. | بنا به روايات، حضرت امير (ع) در همه غزوات بجز غزوه تبوك حضور داشته است و عَلَم حضرت رسول(ص) همواره به دست على(ع) بوده است. در غزوه تبوك خود حضرت رسول(ص) ايشان را به جاى خويش در مدينه گذاشت و اين امر موجب بروز اين شايعه شد كه حضرت رسول(ص) از مصاحبت على(ع) خوشدل نيست. على(ع) اين شايعه را با آنحضرت در ميان نهاد و آنحضرت سخن بسيار معروف خود را «أماترضى أن تكون منّى بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبى بعدى» (آيا نمىخواهى كه پايگاه تو نزد من مانند پايگاه هارون در برابر موسى باشد، جز آنكه پيامبرى پس از من نخواهد بود) ادا فرمود. | ||
اگر در احوال موسى(ع) و هارون (ع) مطالعه شود معلوم خواهد شد كه هارون (ع) برادر و نزديكترين شخص به موسى(ع) بوده است، پس با اين مقايسه كه حضرت رسول(ص) فرمودند، شكى نمىماند كه او امام علی(ع) را نزديكترين شخص به خود و حتى مقام او را با خود برابر دانسته و فقط نبوت را كه اختصاص به خودش داشته است استثنا فرموده است. | اگر در احوال موسى(ع) و هارون (ع) مطالعه شود معلوم خواهد شد كه هارون (ع) برادر و نزديكترين شخص به موسى(ع) بوده است، پس با اين مقايسه كه حضرت رسول(ص) فرمودند، شكى نمىماند كه او امام علی(ع) را نزديكترين شخص به خود و حتى مقام او را با خود برابر دانسته و فقط نبوت را كه اختصاص به خودش داشته است استثنا فرموده است. | ||
خط ۹۰: | خط ۹۰: | ||
شجاعت و رشادت آنحضرت در همه غزوات معروف است و كتب سيره و حديث اهل سنت مشحون از شرح دلاورىهاى آنحضرت است. اگر به فهرست كشتهشدگان مشركان در جنگ بدر مراجعه شود، معلوم مىگردد كه در اين جنگ هشت تن از هفتاد تن مشرك مقتول بطور مسلّم به دست حضرت على(ع) كشته به درك واصل شدهاند و اين عده بجز كسانى هستند كه در قتلشان اختلاف است كه آيا به دست امام علی(ع) كشته شدهاند يا كسان ديگر و بجز كسانى هستند كه امام علی(ع) در قتل ايشان، با ديگران مشاركت داشتهاند. | شجاعت و رشادت آنحضرت در همه غزوات معروف است و كتب سيره و حديث اهل سنت مشحون از شرح دلاورىهاى آنحضرت است. اگر به فهرست كشتهشدگان مشركان در جنگ بدر مراجعه شود، معلوم مىگردد كه در اين جنگ هشت تن از هفتاد تن مشرك مقتول بطور مسلّم به دست حضرت على(ع) كشته به درك واصل شدهاند و اين عده بجز كسانى هستند كه در قتلشان اختلاف است كه آيا به دست امام علی(ع) كشته شدهاند يا كسان ديگر و بجز كسانى هستند كه امام علی(ع) در قتل ايشان، با ديگران مشاركت داشتهاند. | ||
در جنگ احد هنگامى كه عده زيادى از اصحاب حضرت رسول(ص) از دور ايشان گريختند، امام على(ع) از جمله اشخاص معدودى بود كه پاى فشرد و خود را سپر آنحضرت كرد. در اين جنگ نيز عدهاى از سران قريش به دست آنحضرت به قتل رسيدند. از آنجمله عبداللّه بن عبدالعزى بن عثمان بن عبدالدار معروف به طلحة بن ابى طلحة از طايفه بنى عبدالدار بود كه لواى قريش به دست او بود. عبداللّه بن حميد بن زهير از طايفه بنى اسد و ابوامية بن ابى حذيفة از طايفه بنى مخزوم نيز از جمله كسانى بودند كه در احد به دست حضرت امير(ع) كشته شدند. | در جنگ احد هنگامى كه عده زيادى از اصحاب حضرت رسول(ص) از دور ايشان گريختند، امام على(ع) از جمله اشخاص معدودى بود كه پاى فشرد و خود را سپر آنحضرت كرد. در اين جنگ نيز عدهاى از سران قريش به دست آنحضرت به قتل رسيدند. از آنجمله عبداللّه بن عبدالعزى بن عثمان بن عبدالدار معروف به طلحة بن ابى طلحة از طايفه بنى عبدالدار بود كه لواى قريش به دست او بود. عبداللّه بن حميد بن زهير از طايفه بنى اسد و ابوامية بن ابى حذيفة از طايفه بنى مخزوم نيز از جمله كسانى بودند كه در احد به دست حضرت امير (ع) كشته شدند. | ||
قتل عمرو بن عبدود، در غزوه خندق، به دست آنحضرت سخت مشهور است. در جنگ خيبر حضرت رسول(ص) علم سفيد خود را به ابوبكر داد و او را براى گرفتن يكى از قلاع خيبر فرستاد. ابوبكر بىآنكه كارى انجام دهد بازگشت. حضرت فرداى آن روز عمر بن خطاب را مأمور آن مهم كرد و او نيز نتوانست كارى انجام دهد. آنگاه حضرت فرمود كه من فردا علم را به دست كسى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست دارد و گريز پا نيست و خداوند اين قلعه را به دست او خواهد گشود. آنگاه امام علی(ع) را فرا خواند و علم را به دست او داد و فرمود اين علم را پيش ببر تا خداوند فتح اين قلعه را به دست تو ممكن گرداند. | قتل عمرو بن عبدود، در غزوه خندق، به دست آنحضرت سخت مشهور است. در جنگ خيبر حضرت رسول(ص) علم سفيد خود را به ابوبكر داد و او را براى گرفتن يكى از قلاع خيبر فرستاد. ابوبكر بىآنكه كارى انجام دهد بازگشت. حضرت فرداى آن روز عمر بن خطاب را مأمور آن مهم كرد و او نيز نتوانست كارى انجام دهد. آنگاه حضرت فرمود كه من فردا علم را به دست كسى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست دارد و گريز پا نيست و خداوند اين قلعه را به دست او خواهد گشود. آنگاه امام علی(ع) را فرا خواند و علم را به دست او داد و فرمود اين علم را پيش ببر تا خداوند فتح اين قلعه را به دست تو ممكن گرداند. | ||
خط ۱۰۸: | خط ۱۰۸: | ||
حضرت رسول(ص) در سال دهم هجرى پس از بازگشت از حجة الوداع، در ناحيه رابغ در نزديكى جحفه در موضعى به نام غدير خم، مردم را پيش از آنكه پراكنده شوند و به ديار خود روند جمع فرمود و خطبهاى خواند و در آن خطبه اين كلمات بسيار مشهور را درباره حضرت امير(ع) بر زبان راند: «من كنت مولاه فهذا على مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله» (هر كه من مولاى اويم على مولاى اوست، خداوندا دوست بدار آنكه او را دوست دارد و دشمن بدار آنكه او را دشمن دارد و يارى ده آنكه او را يارى دهد و خوار كن آنرا كه او را خوار دارد). | حضرت رسول(ص) در سال دهم هجرى پس از بازگشت از حجة الوداع، در ناحيه رابغ در نزديكى جحفه در موضعى به نام غدير خم، مردم را پيش از آنكه پراكنده شوند و به ديار خود روند جمع فرمود و خطبهاى خواند و در آن خطبه اين كلمات بسيار مشهور را درباره حضرت امير (ع) بر زبان راند: «من كنت مولاه فهذا على مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله» (هر كه من مولاى اويم على مولاى اوست، خداوندا دوست بدار آنكه او را دوست دارد و دشمن بدار آنكه او را دشمن دارد و يارى ده آنكه او را يارى دهد و خوار كن آنرا كه او را خوار دارد). | ||
== سقيفه بنى ساعده== | == سقيفه بنى ساعده== | ||
خط ۱۱۷: | خط ۱۱۷: | ||
در اين موضوع ميان اهل سنت و شيعه سخن بسيار گفته شده است. اما دو امر در اينجا قطعى است: يكى آنكه با ابوبكر بيعت كردند و او به جانشينى پيغمبر اسلام(ص) برگزيده شد و ديگر آنكه شيعه از همان آغاز اين بيعت را درست ندانسته و جانشينى بلافصل حضرت رسول(ص) را حق حضرت على(ع) مىدانند. پس نزاع ميان شيعه و سنى در واقعيت تاريخى كه خلافت ابوبكر پس از حضرت رسول باشد نيست، نزاع در مسأله تعيين حق است كه در اينجا يك مسأله اعتقادى دينى است. | در اين موضوع ميان اهل سنت و شيعه سخن بسيار گفته شده است. اما دو امر در اينجا قطعى است: يكى آنكه با ابوبكر بيعت كردند و او به جانشينى پيغمبر اسلام(ص) برگزيده شد و ديگر آنكه شيعه از همان آغاز اين بيعت را درست ندانسته و جانشينى بلافصل حضرت رسول(ص) را حق حضرت على(ع) مىدانند. پس نزاع ميان شيعه و سنى در واقعيت تاريخى كه خلافت ابوبكر پس از حضرت رسول باشد نيست، نزاع در مسأله تعيين حق است كه در اينجا يك مسأله اعتقادى دينى است. | ||
آنچه از خطب و سخنان حضرت امير(ع) برمىآيد اين است كه ايشان همواره خلافت را حق خود مىدانستهاند و هيچكس را براى اينكار سزاوارتر از خود نمىدانستهاند؛ البته ايشان ناگزير با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كردهاند و اين براى حفظ مصالح مسلمين يعنى پرهيز از ايجاد خلاف و نفاق ميان مسلمانان بوده است. اما مسأله تعيين حق مسأله ديگرى است. | آنچه از خطب و سخنان حضرت امير (ع) برمىآيد اين است كه ايشان همواره خلافت را حق خود مىدانستهاند و هيچكس را براى اينكار سزاوارتر از خود نمىدانستهاند؛ البته ايشان ناگزير با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كردهاند و اين براى حفظ مصالح مسلمين يعنى پرهيز از ايجاد خلاف و نفاق ميان مسلمانان بوده است. اما مسأله تعيين حق مسأله ديگرى است. | ||
علماى اسلام در اينكه آيا امامت امرى الهى است و تعيين آن بايد از جانب خدا و از راه نص باشد و يا اينكه امرى سياسى و دنيوى است و منوط به انتخاب و تعيين اهل حل و عقد است، اختلاف كردهاند. علماى شيعه رهبرى امت را مانند نبوت امرى مىدانند كه بايد به تعيين الهى باشد و اين تعيين از راه نص پيغمبر(ص) يا امام معصوم(ع) صورت مىگيرد. | علماى اسلام در اينكه آيا امامت امرى الهى است و تعيين آن بايد از جانب خدا و از راه نص باشد و يا اينكه امرى سياسى و دنيوى است و منوط به انتخاب و تعيين اهل حل و عقد است، اختلاف كردهاند. علماى شيعه رهبرى امت را مانند نبوت امرى مىدانند كه بايد به تعيين الهى باشد و اين تعيين از راه نص پيغمبر (ص) يا امام معصوم(ع) صورت مىگيرد. | ||
پس از فراغ از اصل مسأله و اثبات لزوم نصب امام از جانب خدا يا از جانب مردم بدنبال مصداق آن مىروند و مىگويند كه اين برگزيده الهى يا منتخب مردم، بايد چه كسى باشد و چه صفاتى را حائز باشد و دارنده آن شرايط چه كسى يا كسانى بودهاند. | پس از فراغ از اصل مسأله و اثبات لزوم نصب امام از جانب خدا يا از جانب مردم بدنبال مصداق آن مىروند و مىگويند كه اين برگزيده الهى يا منتخب مردم، بايد چه كسى باشد و چه صفاتى را حائز باشد و دارنده آن شرايط چه كسى يا كسانى بودهاند. | ||
خط ۱۲۵: | خط ۱۲۵: | ||
مسأله از هر جنبه كه نگريسته شود اين امر محرز و قطعى است كه امام علی(ع) در نظر كافّه مسلمين از جمله اشخاص ممتاز و برجستهاى بود كه از همان آغاز، نامزدى و شايستگى ايشان براى خلافت مطرح بوده است. اما چرا ايشان را در همان آغاز انتخاب نكردند، مسألهاى است كه از لحاظ تاريخى قابل طرح و بحث است. | مسأله از هر جنبه كه نگريسته شود اين امر محرز و قطعى است كه امام علی(ع) در نظر كافّه مسلمين از جمله اشخاص ممتاز و برجستهاى بود كه از همان آغاز، نامزدى و شايستگى ايشان براى خلافت مطرح بوده است. اما چرا ايشان را در همان آغاز انتخاب نكردند، مسألهاى است كه از لحاظ تاريخى قابل طرح و بحث است. | ||
علت اصلى جريان سقيفه بنى ساعده و توافق بر انتخاب ابوبكر را بايد در تعصبات قومى و قبيلهاى كه عامل و محرك اصلى و انگيزه پشت پرده بسيارى از جريانهاى سياسى تاريخ اسلام بوده است جستجو كرد. از شرح كوتاهى كه از واقعه سقيفه بنى ساعده در دست است برمىآيد كه از مدتها پيش رقابتى نهانى ميان مهاجران و انصار در كار بوده است. مهاجران خود را از هر جهت بر انصار كه مردم مدينه بودند مقدم مىدانستند، زيرا فضل تقدم در اسلام و خويشى نسبى با حضرت رسول(ص) را منحصر به خود مىدانستند و خويشاوندى در نسب مهمترين عامل در مناسبات انسانى در ميان قبايل است. انصار مدعى بودند كه پيغمبر(ص) و مهاجران را پناه دادهاند و اگر آنها اينكار را نمىكردند معلوم نبود كه مردم مكه چه بر سر جامعه ضعيف و اقليت ناتوان اسلامى مىآورد. مذاكرات سقيفه اين رقابتها و اميال درونى را آشكار مىسازد. اما بجز رقابت شديد ميان انصار و مهاجران مكه، در ميان هر يك از اين دو گروه نيز رقابت شديد طايفگى و قبيلهاى وجود داشت. هنوز جراحات جنگهاى ميان اوس و خزرج در مدينه پيش از هجرت حضرت رسول(ص) كاملاً التيام نيافته بود و هر جا فرصتى پيش مىآمد اثر كينههاى قديم ظاهر مىشد. رقابت ميان طوايف مختلف قريش نيز همچنان برقرار بود و طوايف ضعيفتر قريش مانند تيم و عدى و فهر نفوذ و قدرت طوايف نيرومند بنى اميه و بنى هاشم و بنى مخزوم را برنمىتافتند. | علت اصلى جريان سقيفه بنى ساعده و توافق بر انتخاب ابوبكر را بايد در تعصبات قومى و قبيلهاى كه عامل و محرك اصلى و انگيزه پشت پرده بسيارى از جريانهاى سياسى تاريخ اسلام بوده است جستجو كرد. از شرح كوتاهى كه از واقعه سقيفه بنى ساعده در دست است برمىآيد كه از مدتها پيش رقابتى نهانى ميان مهاجران و انصار در كار بوده است. مهاجران خود را از هر جهت بر انصار كه مردم مدينه بودند مقدم مىدانستند، زيرا فضل تقدم در اسلام و خويشى نسبى با حضرت رسول(ص) را منحصر به خود مىدانستند و خويشاوندى در نسب مهمترين عامل در مناسبات انسانى در ميان قبايل است. انصار مدعى بودند كه پيغمبر (ص) و مهاجران را پناه دادهاند و اگر آنها اينكار را نمىكردند معلوم نبود كه مردم مكه چه بر سر جامعه ضعيف و اقليت ناتوان اسلامى مىآورد. مذاكرات سقيفه اين رقابتها و اميال درونى را آشكار مىسازد. اما بجز رقابت شديد ميان انصار و مهاجران مكه، در ميان هر يك از اين دو گروه نيز رقابت شديد طايفگى و قبيلهاى وجود داشت. هنوز جراحات جنگهاى ميان اوس و خزرج در مدينه پيش از هجرت حضرت رسول(ص) كاملاً التيام نيافته بود و هر جا فرصتى پيش مىآمد اثر كينههاى قديم ظاهر مىشد. رقابت ميان طوايف مختلف قريش نيز همچنان برقرار بود و طوايف ضعيفتر قريش مانند تيم و عدى و فهر نفوذ و قدرت طوايف نيرومند بنى اميه و بنى هاشم و بنى مخزوم را برنمىتافتند. | ||
در اين ميان بزرگان قريش به جهت اقامت در مكه كه از مراكز مهم عربستان بود و به جهت تجارتهاى عمده با خارج عربستان و سفرهاى بازرگانى به خارج، شم سياسى قويتر و اطلاعات و تجارب سياسى بيشترى از افراد اوس و خزرج كه به كشاورزى مشغول بودند داشتند خود را براى حوادث سياسى آينده بهتر آماده ساخته بودند. | در اين ميان بزرگان قريش به جهت اقامت در مكه كه از مراكز مهم عربستان بود و به جهت تجارتهاى عمده با خارج عربستان و سفرهاى بازرگانى به خارج، شم سياسى قويتر و اطلاعات و تجارب سياسى بيشترى از افراد اوس و خزرج كه به كشاورزى مشغول بودند داشتند خود را براى حوادث سياسى آينده بهتر آماده ساخته بودند. | ||
خط ۱۴۰: | خط ۱۴۰: | ||
عمر پس از ضربه خوردن و احساس مرگ، امر خلافت را ميان شش تن از اصحاب رسول خدا(ص) كه به قول خودش حضرت از ايشان راضى بود به شورى گذاشت و ابوطلحه انصارى را با پنجاه تن بر ايشان بگماشت و سه روز به ايشان مهلت داد تا يكى را از ميان خود برگزينند و اگر پنج تن يكى را برگزيدند و ششمى رأى ايشان را نپذيرفت كشته شود و اگر چهار تن بر يكى اتفاق كردند و دو تن مخالفت كردند آن دو تن كشته شوند و اگر سه تن بر يكى و سه تن بر ديگرى اتفاق كردند عبداللّه بن عمر يكى را از آن دو برگزيند و اگر به سخن او راضى نشوند آن سه تن كه در ميانشان عبدالرحمن بن عوف باشد قولشان ترجيح دارد و اگر آن سه تن ديگر نپذيرفتند كشته شوند. | عمر پس از ضربه خوردن و احساس مرگ، امر خلافت را ميان شش تن از اصحاب رسول خدا(ص) كه به قول خودش حضرت از ايشان راضى بود به شورى گذاشت و ابوطلحه انصارى را با پنجاه تن بر ايشان بگماشت و سه روز به ايشان مهلت داد تا يكى را از ميان خود برگزينند و اگر پنج تن يكى را برگزيدند و ششمى رأى ايشان را نپذيرفت كشته شود و اگر چهار تن بر يكى اتفاق كردند و دو تن مخالفت كردند آن دو تن كشته شوند و اگر سه تن بر يكى و سه تن بر ديگرى اتفاق كردند عبداللّه بن عمر يكى را از آن دو برگزيند و اگر به سخن او راضى نشوند آن سه تن كه در ميانشان عبدالرحمن بن عوف باشد قولشان ترجيح دارد و اگر آن سه تن ديگر نپذيرفتند كشته شوند. | ||
اين تركيب و ترتيب به نحوى بود كه انتخاب عثمان را مسلّم مىساخت و حضرت امير(ع) از همان آغاز، اين امر را پيشبينى كرده و آن را به عم خود عباس گفته بود زيرا عبدالرحمن بن عوف شوهر خواهر ناتنى عثمان بود و قطعاً جانب او را مىگرفت و سعد بن ابىوقاص مانند عبدالرحمن از قبيله بنىزهره بود و در هر جانب كه عبدالرحمن بن عوف بود مىايستاد و چون عمر گفته بود كه عبدالرحمن در هر جانب كه باشد آراء آن جانب ترجيح دارد، يقين بود كه آراء اين سه تن به نفع عثمان خواهد بود و حضرت به عباس گفته بود كه موافقت آن دو تن ديگر (يعنى طلحه و زبير) براى او فايدهاى نخواهد داشت. اكنون بايد ديد كه اگر عمر اين شش تن را به يك چشم مىنگريست چرا رأى عبدالرحمن بن عوف را بر آراء ديگران ترجيح داده بود و چرا اين مقام را به ديگران نداده بود. پاسخ شايد اين باشد كه او مىدانست رقابت واقعى ميان امام علی(ع) و عثمان خواهد بود، پس امام علی(ع) در يك سوى و عثمان در سوى ديگر واقع مىشوند و اگر طلحه در شورى شركت كند در جانب امام علی(ع) نخواهد بود، زيرا طلحه از طايفه تيم بود كه ابوبكر از آن طايفه بود و امام علی(ع) از همان آغاز خلافت را حق خود مىدانست و به همين جهت طايفه تيم، طايفه بنى هاشم را دوست نداشتند و نيز عبدالرحمن بن عوف در هر جانب كه باشد سعد بن ابى وقاص، هم قبيله او، با او خواهد بود و عبدالرحمن جانب خويشاوند خود را كه عثمان باشد رها نخواهد كرد. پس عمر با سياست و تدبير خود تركيب و ترتيب شورى را چنان كرد كه هم انتخاب عثمان قطعى باشد و هم به ظاهر مسئوليت خلافت عثمان و پيامدهاى آن را از خود سلب كند. بدين ترتيب بار ديگر رعايت مصالح سياسى و سياست قبيلهاى و عشيرهاى، بر رعايت جانب حق غالب آمد و با اين همه اين عمل در زير پوشش ظريف دين و حمايت از دين انجام گرفت. | اين تركيب و ترتيب به نحوى بود كه انتخاب عثمان را مسلّم مىساخت و حضرت امير (ع) از همان آغاز، اين امر را پيشبينى كرده و آن را به عم خود عباس گفته بود زيرا عبدالرحمن بن عوف شوهر خواهر ناتنى عثمان بود و قطعاً جانب او را مىگرفت و سعد بن ابىوقاص مانند عبدالرحمن از قبيله بنىزهره بود و در هر جانب كه عبدالرحمن بن عوف بود مىايستاد و چون عمر گفته بود كه عبدالرحمن در هر جانب كه باشد آراء آن جانب ترجيح دارد، يقين بود كه آراء اين سه تن به نفع عثمان خواهد بود و حضرت به عباس گفته بود كه موافقت آن دو تن ديگر (يعنى طلحه و زبير) براى او فايدهاى نخواهد داشت. اكنون بايد ديد كه اگر عمر اين شش تن را به يك چشم مىنگريست چرا رأى عبدالرحمن بن عوف را بر آراء ديگران ترجيح داده بود و چرا اين مقام را به ديگران نداده بود. پاسخ شايد اين باشد كه او مىدانست رقابت واقعى ميان امام علی(ع) و عثمان خواهد بود، پس امام علی(ع) در يك سوى و عثمان در سوى ديگر واقع مىشوند و اگر طلحه در شورى شركت كند در جانب امام علی(ع) نخواهد بود، زيرا طلحه از طايفه تيم بود كه ابوبكر از آن طايفه بود و امام علی(ع) از همان آغاز خلافت را حق خود مىدانست و به همين جهت طايفه تيم، طايفه بنى هاشم را دوست نداشتند و نيز عبدالرحمن بن عوف در هر جانب كه باشد سعد بن ابى وقاص، هم قبيله او، با او خواهد بود و عبدالرحمن جانب خويشاوند خود را كه عثمان باشد رها نخواهد كرد. پس عمر با سياست و تدبير خود تركيب و ترتيب شورى را چنان كرد كه هم انتخاب عثمان قطعى باشد و هم به ظاهر مسئوليت خلافت عثمان و پيامدهاى آن را از خود سلب كند. بدين ترتيب بار ديگر رعايت مصالح سياسى و سياست قبيلهاى و عشيرهاى، بر رعايت جانب حق غالب آمد و با اين همه اين عمل در زير پوشش ظريف دين و حمايت از دين انجام گرفت. | ||
== خلافت== | == خلافت== | ||
خط ۱۵۷: | خط ۱۵۷: | ||
جنگ جمل در روز پنجشنبه دهم جمادى الاولى سال 36ق اتفاق افتاد. پس از جنگ جمل امام علی(ع) عبداللّه بن عباس را بر بصره بگماشت و خود روى به كوفه نهاد و در دوازدهم رجب سال 36 وارد كوفه شد و نامهاى به معاويه نوشت و او را به اطاعت خود فراخواند. معاويه كه از سالها پيش طرح حكومت خود را ريخته و موقعيت خود را در شام استوار ساخته بود به بهانه اينكه عثمان مظلوم كشته شده است و او ولى خون عثمان است و مىخواهد قاتلان عثمان را كه اطراف امام علی(ع) هستند به قصاص برساند از اطاعت حضرت سر باز زد و بدينگونه امر ميان امام علی(ع) و معاويه به جنگ منتهى شد. معاويه براى اينكه از پشت سر خود مطمئن باشد با امپراطور بيزانس آشتى كرد و اين آشتى را با پرداخت مبلغى به او تأمين نمود. امام علی(ع) در پنجم شوال سال 36 از كوفه خارج شد و روى به شام نهاد. سپاه او را در اين سفر نود هزار تن گفتهاند. او از كوفه از راه مداين به انبار رفت و از آنجا به رقه در كنار رود فرات رسيد و فرمود تا پلى بر روى رود فرات بستند و از روى آن گذشتند و به بلاد شام رسيدند. معاويه نيز با لشكريان خود كه در حدود هشتادوپنج هزار تن بودند به حركت درآمد و به صفين واقع در كنار فرات رسيد و محلى را كه براى ورود به آب و برداشتن آب براى چهارپايان بود اشغال كرد و سپاهيان امام علی(ع) را از آب باز داشت. سپاهيان امام علی(ع) به فرموده او لشكريان معاويه را از كنار آب دور كردند اما فرمود تا مانع ايشان از آب نشوند. چون ماه ذى الحجه بود و جنگ در آن ماه و ماه محرم در شرع اسلام ممنوع و حرام است هر دو طرف موافقت كردند كه تا آخر محرم سال 37 جنگ نكنند. پس از انقضاى محرم جنگ سختى درگرفت كه روزها طول كشيد و در آن عدهاى از بزرگان طرفين كشته شدند. مشهورترين شخصى كه از سپاه امام علی(ع) به شهادت رسيد عمار ياسر بود كه از بزرگان اصحاب حضرت رسول(ص) نيز بود. قتل او سبب وهنى براى معاويه گرديد، زيرا مشهور بود كه حضرت رسول(ص) درباره عمار فرموده بود: «تقتلك الفئة الباغية» (ترا گروهى سركش و ستمكار خواهند كشت). ولى معاويه با تدبير و زرنگى از نادانى و اطاعت كوركورانه سپاهيان خود استفاده كرد و گفت او را ما نكشتيم بلكه آن كسى كشت كه او را به جنگ ما آورد. و امام علی(ع) پاسخ داد:پس حمزه را نيز پيامبر(ص) كشته چون او حمزه را به ميدان نبرد آورده بود. پس از چند روز جنگهاى سخت و خونين كه نزديك بود شكست را نصيب سپاه معاويه سازد، معاويه با ابتكار عمرو بن عاص تدبيرى انديشيد و تفرقه و نفاق در ميان سپاهيان امام علی(ع) افكند. او گفت تا قرآنها بر بالاى نيزه كردند و ياران امام علی(ع) را به پيروى از قرآن و حَكَم قرار دادن آن خواندند. اين تدبير سخت مؤثر افتاد و عدهاى از اصحاب حضرت امير(ع) كه در رأس ايشان اشعث بن قيس كندى بود آن حضرت را ناگزير به ترك مخاصمه و آغاز مذاكره ساختند. علت اتحاد و يكپارچگى سپاه معاويه و پراكندگى و اختلاف سپاه امام علی(ع) را بايد در اين نكته دانست كه سپاهيان معاويه ساليان دراز از مدينه و مراكز سياسى و محل اجتماع اصحاب رسول خدا(ص) دور بودند و براى خود سردار و رهبرى جز معاويه نمىشناختند. معاويه با بذل و بخشش و با شكيبايى كه خاص او و خلق ذاتى او بود توانسته بود در ميان سپاهيان خود رهبرى بلامنازع شناخته شود. شام يكى از مراكز بزرگ تجمع سپاهيان اسلام بود، زيرا در برابر دولت بيزانس قرار داشت و خلفا ناگزير بودند كه در شام براى دفاع در برابر آن همواره نيروى مهم و ورزيده داشته باشند. اما شهرهاى كوفه و بصره كه به مركز خلافت اسلامى يعنى مدينه نزديك بودند در زمان عمر و عثمان محل اقامت اصحاب بزرگ حضرت رسول(ص) بودند و اين اصحاب مرجع خاص و عام و مورد احترام بودند، بنابراين در اين دو شهر اشخاص گوناگون با آرا و عقايد و سليقههاى مختلف وجود داشتند كه هر يك خود را از ديگرى كمتر نمىديد و مدعى بود كه احكام اسلام را بهتر مىداند و به اصطلاح خود را مجتهد و صاحب رأى و نظر مىشناخت. اگر چه شخصيت ممتاز امام علی(ع) بالاتر از ايشان بود و اين افراد موقتاً تحت رهبرى ايشان درآمده بودند، اما اين اتحاد و اتفاق ظاهرى، شكننده بود و با اندك تحريك و دسيسهاى مىتوانست بر هم بخورد. معاويه اين را مىدانست و عزم ايشان را در همراهى با امام علی(ع) با تطميع و وعدههاى دنيوى و هداياى مالى سست كرده بود و به همين جهت توانست با طرحى ماهرانه در بحبوحه جنگ نيت خود را عملى سازد. | جنگ جمل در روز پنجشنبه دهم جمادى الاولى سال 36ق اتفاق افتاد. پس از جنگ جمل امام علی(ع) عبداللّه بن عباس را بر بصره بگماشت و خود روى به كوفه نهاد و در دوازدهم رجب سال 36 وارد كوفه شد و نامهاى به معاويه نوشت و او را به اطاعت خود فراخواند. معاويه كه از سالها پيش طرح حكومت خود را ريخته و موقعيت خود را در شام استوار ساخته بود به بهانه اينكه عثمان مظلوم كشته شده است و او ولى خون عثمان است و مىخواهد قاتلان عثمان را كه اطراف امام علی(ع) هستند به قصاص برساند از اطاعت حضرت سر باز زد و بدينگونه امر ميان امام علی(ع) و معاويه به جنگ منتهى شد. معاويه براى اينكه از پشت سر خود مطمئن باشد با امپراطور بيزانس آشتى كرد و اين آشتى را با پرداخت مبلغى به او تأمين نمود. امام علی(ع) در پنجم شوال سال 36 از كوفه خارج شد و روى به شام نهاد. سپاه او را در اين سفر نود هزار تن گفتهاند. او از كوفه از راه مداين به انبار رفت و از آنجا به رقه در كنار رود فرات رسيد و فرمود تا پلى بر روى رود فرات بستند و از روى آن گذشتند و به بلاد شام رسيدند. معاويه نيز با لشكريان خود كه در حدود هشتادوپنج هزار تن بودند به حركت درآمد و به صفين واقع در كنار فرات رسيد و محلى را كه براى ورود به آب و برداشتن آب براى چهارپايان بود اشغال كرد و سپاهيان امام علی(ع) را از آب باز داشت. سپاهيان امام علی(ع) به فرموده او لشكريان معاويه را از كنار آب دور كردند اما فرمود تا مانع ايشان از آب نشوند. چون ماه ذى الحجه بود و جنگ در آن ماه و ماه محرم در شرع اسلام ممنوع و حرام است هر دو طرف موافقت كردند كه تا آخر محرم سال 37 جنگ نكنند. پس از انقضاى محرم جنگ سختى درگرفت كه روزها طول كشيد و در آن عدهاى از بزرگان طرفين كشته شدند. مشهورترين شخصى كه از سپاه امام علی(ع) به شهادت رسيد عمار ياسر بود كه از بزرگان اصحاب حضرت رسول(ص) نيز بود. قتل او سبب وهنى براى معاويه گرديد، زيرا مشهور بود كه حضرت رسول(ص) درباره عمار فرموده بود: «تقتلك الفئة الباغية» (ترا گروهى سركش و ستمكار خواهند كشت). ولى معاويه با تدبير و زرنگى از نادانى و اطاعت كوركورانه سپاهيان خود استفاده كرد و گفت او را ما نكشتيم بلكه آن كسى كشت كه او را به جنگ ما آورد. و امام علی(ع) پاسخ داد:پس حمزه را نيز پيامبر (ص) كشته چون او حمزه را به ميدان نبرد آورده بود. پس از چند روز جنگهاى سخت و خونين كه نزديك بود شكست را نصيب سپاه معاويه سازد، معاويه با ابتكار عمرو بن عاص تدبيرى انديشيد و تفرقه و نفاق در ميان سپاهيان امام علی(ع) افكند. او گفت تا قرآنها بر بالاى نيزه كردند و ياران امام علی(ع) را به پيروى از قرآن و حَكَم قرار دادن آن خواندند. اين تدبير سخت مؤثر افتاد و عدهاى از اصحاب حضرت امير (ع) كه در رأس ايشان اشعث بن قيس كندى بود آن حضرت را ناگزير به ترك مخاصمه و آغاز مذاكره ساختند. علت اتحاد و يكپارچگى سپاه معاويه و پراكندگى و اختلاف سپاه امام علی(ع) را بايد در اين نكته دانست كه سپاهيان معاويه ساليان دراز از مدينه و مراكز سياسى و محل اجتماع اصحاب رسول خدا(ص) دور بودند و براى خود سردار و رهبرى جز معاويه نمىشناختند. معاويه با بذل و بخشش و با شكيبايى كه خاص او و خلق ذاتى او بود توانسته بود در ميان سپاهيان خود رهبرى بلامنازع شناخته شود. شام يكى از مراكز بزرگ تجمع سپاهيان اسلام بود، زيرا در برابر دولت بيزانس قرار داشت و خلفا ناگزير بودند كه در شام براى دفاع در برابر آن همواره نيروى مهم و ورزيده داشته باشند. اما شهرهاى كوفه و بصره كه به مركز خلافت اسلامى يعنى مدينه نزديك بودند در زمان عمر و عثمان محل اقامت اصحاب بزرگ حضرت رسول(ص) بودند و اين اصحاب مرجع خاص و عام و مورد احترام بودند، بنابراين در اين دو شهر اشخاص گوناگون با آرا و عقايد و سليقههاى مختلف وجود داشتند كه هر يك خود را از ديگرى كمتر نمىديد و مدعى بود كه احكام اسلام را بهتر مىداند و به اصطلاح خود را مجتهد و صاحب رأى و نظر مىشناخت. اگر چه شخصيت ممتاز امام علی(ع) بالاتر از ايشان بود و اين افراد موقتاً تحت رهبرى ايشان درآمده بودند، اما اين اتحاد و اتفاق ظاهرى، شكننده بود و با اندك تحريك و دسيسهاى مىتوانست بر هم بخورد. معاويه اين را مىدانست و عزم ايشان را در همراهى با امام علی(ع) با تطميع و وعدههاى دنيوى و هداياى مالى سست كرده بود و به همين جهت توانست با طرحى ماهرانه در بحبوحه جنگ نيت خود را عملى سازد. | ||
== حكميت== | == حكميت== | ||
چون قرآنها بر سر نيزه رفت، عده زيادى حضرت را وادار به ترك مخاصمه كردند و قرار شد كه حضرت على(ع) و معاويه هر كدام يك تن را براى حكميت و حل و فصل نزاع برگزينند. آنكه از سوى معاويه انتخاب شد از داهيان روزگار بود. او عمرو بن عاص بن وائل سهمى، از بزرگان قريش و هوش و درايت و فتنهانگيزى او معروف بود و بلند كردن قرآنها نيز به تدبير او انجام شد. اما امام علی(ع) را در انتخاب نماينده آزاد نگذاشتند. او مىخواست عبداللّه بن عباس را كه به بصيرت و هوشيارى و دانايى معروف بود نماينده خود و حكم از سوى خود معرفى كند، ولى اطرافيان خودش مانع شدند. حضرت، مالك اشتر را كه از ياران وفادار و پايدار خود بود پيشنهاد كرد، ولى او را نيز نپذيرفتند و گفتند فقط ابوموسى اشعرى مىتواند نماينده ما باشد. ابوموسى اشعرى بر خلاف عمرو بن عاص، كه در جانب معاويه و مشاور او بود، در جنگ بيطرفى گزيده و به جانبى رفته بود. او به هنگام رسيدن حضرت امير(ع) به خلافت والى كوفه بود و مىدانست كه حضرت او را در كوفه نخواهد گذاشت و به همين جهت مردم را از رفتن به جانب ايشان منع مىكرد. در ايام حكومت او در بصره و كوفه، رأى و تدبير و كفايتى از او ظاهر نشده بود و مردى سست و ضعيف بود. اما بودن او از اصحاب حضرت رسول(ص) احترامى براى او جلب كرده بود و چون بيشتر سپاهيان حضرت از قبايل يمانى و قحطانى بودند سران سپاه مىخواستند او را نماينده خود سازند، زيرا «اشعر» قبيله ابوموسى نيز از قبايل يمانى و قحطانى بود. سرانجام حضرت بر خلاف ميل خود مجبور شد كه او را به نمايندگى خويش در حكميت برگزيند. نامهاى درباره حكميت و تعيين حكمين به امضا رسيد و قرار شد كه حكمين در ماه رمضان آن سال در موضعى ميان كوفه و شام يكديگر را ملاقات كنند. داستان حكمين و ملاقات ايشان در دومة الجندل واقع در «اذرح» معروف و در كتب تاريخ مذكور است. در اين حكميت عمرو بن عاص آشكارا نيرنگ ساخت و بدون در نظر گرفتن موافقت نامه حكميت و احكام دين اسلام ابوموسى اشعرى را بفريفت و او را وادار كرد كه ابتدا سخن بگويد و على و معاويه هر دو را از خلافت خلع كند. آنگاه خود آغاز سخن كرد و گفت ديديد كه اين شخص از طرف خود امام علی(ع) را از خلافت خلع كرد. من نيز او را خلع مىكنم و معاويه را به خلافت برمىگزينم. | چون قرآنها بر سر نيزه رفت، عده زيادى حضرت را وادار به ترك مخاصمه كردند و قرار شد كه حضرت على(ع) و معاويه هر كدام يك تن را براى حكميت و حل و فصل نزاع برگزينند. آنكه از سوى معاويه انتخاب شد از داهيان روزگار بود. او عمرو بن عاص بن وائل سهمى، از بزرگان قريش و هوش و درايت و فتنهانگيزى او معروف بود و بلند كردن قرآنها نيز به تدبير او انجام شد. اما امام علی(ع) را در انتخاب نماينده آزاد نگذاشتند. او مىخواست عبداللّه بن عباس را كه به بصيرت و هوشيارى و دانايى معروف بود نماينده خود و حكم از سوى خود معرفى كند، ولى اطرافيان خودش مانع شدند. حضرت، مالك اشتر را كه از ياران وفادار و پايدار خود بود پيشنهاد كرد، ولى او را نيز نپذيرفتند و گفتند فقط ابوموسى اشعرى مىتواند نماينده ما باشد. ابوموسى اشعرى بر خلاف عمرو بن عاص، كه در جانب معاويه و مشاور او بود، در جنگ بيطرفى گزيده و به جانبى رفته بود. او به هنگام رسيدن حضرت امير (ع) به خلافت والى كوفه بود و مىدانست كه حضرت او را در كوفه نخواهد گذاشت و به همين جهت مردم را از رفتن به جانب ايشان منع مىكرد. در ايام حكومت او در بصره و كوفه، رأى و تدبير و كفايتى از او ظاهر نشده بود و مردى سست و ضعيف بود. اما بودن او از اصحاب حضرت رسول(ص) احترامى براى او جلب كرده بود و چون بيشتر سپاهيان حضرت از قبايل يمانى و قحطانى بودند سران سپاه مىخواستند او را نماينده خود سازند، زيرا «اشعر» قبيله ابوموسى نيز از قبايل يمانى و قحطانى بود. سرانجام حضرت بر خلاف ميل خود مجبور شد كه او را به نمايندگى خويش در حكميت برگزيند. نامهاى درباره حكميت و تعيين حكمين به امضا رسيد و قرار شد كه حكمين در ماه رمضان آن سال در موضعى ميان كوفه و شام يكديگر را ملاقات كنند. داستان حكمين و ملاقات ايشان در دومة الجندل واقع در «اذرح» معروف و در كتب تاريخ مذكور است. در اين حكميت عمرو بن عاص آشكارا نيرنگ ساخت و بدون در نظر گرفتن موافقت نامه حكميت و احكام دين اسلام ابوموسى اشعرى را بفريفت و او را وادار كرد كه ابتدا سخن بگويد و على و معاويه هر دو را از خلافت خلع كند. آنگاه خود آغاز سخن كرد و گفت ديديد كه اين شخص از طرف خود امام علی(ع) را از خلافت خلع كرد. من نيز او را خلع مىكنم و معاويه را به خلافت برمىگزينم. | ||
اين رفتار عمرو بن عاص چنانكه گفتيم برخلاف نص موافقتنامه درباره حكميت بود و نشان داد كه ديگر در ميان مسلمانان، دوران پيروى از حق و حقيقت سپرى شده است و نيرنگ و خدعه جاى دين و وجدان را گرفته است و سياست معاويه در وصول به قدرت از راه نيرنگ و فريب سياست امام علی(ع) را در سپردن راه حق و حقيقت به عقب زده است. | اين رفتار عمرو بن عاص چنانكه گفتيم برخلاف نص موافقتنامه درباره حكميت بود و نشان داد كه ديگر در ميان مسلمانان، دوران پيروى از حق و حقيقت سپرى شده است و نيرنگ و خدعه جاى دين و وجدان را گرفته است و سياست معاويه در وصول به قدرت از راه نيرنگ و فريب سياست امام علی(ع) را در سپردن راه حق و حقيقت به عقب زده است. | ||
خط ۱۷۴: | خط ۱۷۴: | ||
خوارج كسانى بودند كه بر امام علی(ع) به جهت موافقت او با تعيين حكم مخالفت كردند و گفتند خلافت على پس از بيعت مردم با او امرى الهى بود و او حق نداشت در اين كار تن به حكميت بدهد. شعار معروف ايشان «لا حكم إلا لله»بيانگر اين مقصود بود. اين شعار بنا به قول حضرت امير(ع) سخن حقى بود كه از آن امر باطلى را در نظر داشتند. «لا حكم إلاّ لله» يعنى وضع احكام شرعى امرى الهى است و هيچ بشرى حق وضع حكم مستقل جداگانهاى به عنوان حكم شرعى ندارد. اما حكميت در موارد اختلاف و مخصوصاً در جنگ امر ديگرى است. حضرت در پاسخ احتجاج خوارج فرمود:ما بر حكمين شرط كرديم كه مطابق قرآن و احكام او رفتار كنند. پس اعتراض خوارج كاملاً بىمورد بود و آنان تحت تأثير اين شعار فريبنده قرار گرفتند و چون مردمى جاهل و متعصب بودند كوركورانه آن را مستند خود قرار دادند. تعصب و جهل آنان به مرتبهاى بود كه در سرتاسر اعتراضات و مخالفتها و جنگهاى ايشان هيچ استدلال معقول بر نظريه و اقدام خود به جز همين شعار از ايشان ديده و شنيده نشد. آنها در اعتراض خود به امام علی(ع) نه به آيهاى استدلال كردند و نه به حديثى و نه دليل عقلى آوردند بلكه در برابر هر استدلالى از طرف مقابل در آنجا كه وامىماندند فرياد برمىآوردند «لا حكم إلا لله» و اين جمله ظاهر فريب كه اصل آن از قرآن است '''إنِ الحُكمُ إلاّ لِله''' و معنى و مورد آن چيز ديگرى است، دستاويز اين طايفه گرديد. در اينجا بايد به فرقى كه ميان سپاه شام و سپاه كوفه از لحاظ انگيزهها و دواعى روحى و نفسانى وجود داشت اشاره كرد. سپاه شام چنانكه اشاره شد از مراكزى كه در آن اصحاب رسول خدا(ص) و تابعين به بيان احكام الهى اشتغال داشتند بدور بودند. در ميان سپاه شام افراد برجستهاى از اصحاب يا تابعين وجود نداشتند و اگر هم چند تن صحابى در ميان ايشان ديده مىشد كسانى نبودند كه احساسات دينى عميق داشته باشند. آنان فقط سپاهى بودند و با جيره و مواجب سرشارى كه معاويه به ايشان مىداد آماده بودند كه با هر كسى، و لو على بن ابىطالب(ع) بجنگند. در ايشان درد و تعصب دينى مشهود نبود و اگر تعصب شديدى وجود داشت همان عصبيت طايفهاى و قبيلهاى بود. بر خلاف مردم عراق يا كوفه و بصره كه خود را صاحب بصيرت در دين مىدانستند و مىپنداشتند كه اقداماتشان اساس و پايهاى دينى دارد. اما اين بصيرتِ ادعايى سطحى بود، زيرا خوارج با شعارى كه از معنى آن خبر نداشتند از عقيده خود برگشتند و عده زيادى از ديگران هم در جريانهاى سياسى بعدى ثابت كردند كه زر و زور را بر دين و حق ترجيح مىدهند. رفتار بعدى آنها با امام علی(ع) و فرزندانشامام حسن (ع) و امام حسين (ع) شاهد اين مدعا است. | خوارج كسانى بودند كه بر امام علی(ع) به جهت موافقت او با تعيين حكم مخالفت كردند و گفتند خلافت على پس از بيعت مردم با او امرى الهى بود و او حق نداشت در اين كار تن به حكميت بدهد. شعار معروف ايشان «لا حكم إلا لله»بيانگر اين مقصود بود. اين شعار بنا به قول حضرت امير (ع) سخن حقى بود كه از آن امر باطلى را در نظر داشتند. «لا حكم إلاّ لله» يعنى وضع احكام شرعى امرى الهى است و هيچ بشرى حق وضع حكم مستقل جداگانهاى به عنوان حكم شرعى ندارد. اما حكميت در موارد اختلاف و مخصوصاً در جنگ امر ديگرى است. حضرت در پاسخ احتجاج خوارج فرمود:ما بر حكمين شرط كرديم كه مطابق قرآن و احكام او رفتار كنند. پس اعتراض خوارج كاملاً بىمورد بود و آنان تحت تأثير اين شعار فريبنده قرار گرفتند و چون مردمى جاهل و متعصب بودند كوركورانه آن را مستند خود قرار دادند. تعصب و جهل آنان به مرتبهاى بود كه در سرتاسر اعتراضات و مخالفتها و جنگهاى ايشان هيچ استدلال معقول بر نظريه و اقدام خود به جز همين شعار از ايشان ديده و شنيده نشد. آنها در اعتراض خود به امام علی(ع) نه به آيهاى استدلال كردند و نه به حديثى و نه دليل عقلى آوردند بلكه در برابر هر استدلالى از طرف مقابل در آنجا كه وامىماندند فرياد برمىآوردند «لا حكم إلا لله» و اين جمله ظاهر فريب كه اصل آن از قرآن است '''إنِ الحُكمُ إلاّ لِله''' و معنى و مورد آن چيز ديگرى است، دستاويز اين طايفه گرديد. در اينجا بايد به فرقى كه ميان سپاه شام و سپاه كوفه از لحاظ انگيزهها و دواعى روحى و نفسانى وجود داشت اشاره كرد. سپاه شام چنانكه اشاره شد از مراكزى كه در آن اصحاب رسول خدا(ص) و تابعين به بيان احكام الهى اشتغال داشتند بدور بودند. در ميان سپاه شام افراد برجستهاى از اصحاب يا تابعين وجود نداشتند و اگر هم چند تن صحابى در ميان ايشان ديده مىشد كسانى نبودند كه احساسات دينى عميق داشته باشند. آنان فقط سپاهى بودند و با جيره و مواجب سرشارى كه معاويه به ايشان مىداد آماده بودند كه با هر كسى، و لو على بن ابىطالب(ع) بجنگند. در ايشان درد و تعصب دينى مشهود نبود و اگر تعصب شديدى وجود داشت همان عصبيت طايفهاى و قبيلهاى بود. بر خلاف مردم عراق يا كوفه و بصره كه خود را صاحب بصيرت در دين مىدانستند و مىپنداشتند كه اقداماتشان اساس و پايهاى دينى دارد. اما اين بصيرتِ ادعايى سطحى بود، زيرا خوارج با شعارى كه از معنى آن خبر نداشتند از عقيده خود برگشتند و عده زيادى از ديگران هم در جريانهاى سياسى بعدى ثابت كردند كه زر و زور را بر دين و حق ترجيح مىدهند. رفتار بعدى آنها با امام علی(ع) و فرزندانشامام حسن (ع) و امام حسين (ع) شاهد اين مدعا است. | ||
== جنگ نهروان== | == جنگ نهروان== | ||
خلاصه آنكه عدهاى از كسانى كه تحت تأثير اين شعار بودند دور هم جمع شدند و عبداللّه بن وهب راسبى را بر خود امير ساختند و قرار بر آن نهادند كه از كوفه بيرون روند و در كنار پل نهروان جمع شوند و به طرفداران خود در بصره بنويسند تا ايشان نيز به آنها در محل مذكور بپيوندند. عده كسانى را كه در نهروان جمع شدند و با حضرت امير(ع) جنگيدند چهار هزار نفر گفتهاند. در اين هنگام امام علی(ع) در نخيله لشكر زده بود و عازم جنگ مجدد با معاويه بود كه اخبار موحشى از اعمال فجيع خوارج به ايشان رسيد از جمله اينكه آنها عبدالله بن خباب را كه مردى بىآزار بود به جرم طرفدارى از امام علی(ع) كشته بودند و به اين اكتفا نكرده زن آبستن او را نيز به قتل رسانده بودند. اطرافيان امام علی(ع) از او خواستند كه نخست به دفع ايشان بپردازد. حضرت روى به ايشان نهاد و نخست قيس بن سعد بن عباده و ابوايوب انصارى را براى پند و اندرز به سوى ايشان فرستاد ولى سودى نكرد. پس از رسيدن خوارج حضرت يك بار ديگر خواست ايشان را از راه مذاكره بر سر عقل و هدايت آورد و با عبداللّه بن الكواء كه يكى از بزرگان ايشان بود محاجهاى كرد كه تفصيل آن در كتب تاريخ مذكور است. عبداللّه بن الكواء در اين محاجه مغلوب شد ولى تسليم حق نگرديد. حضرت ناچار به جنگ با ايشان شدند و در اين جنگ همه ايشان به جز عده معدودى كشته شدند. پس از آن حضرت امير مىخواست كه به جنگ معاويه برود ولى ياران او به بهانه خستگى موافقت نكردند و به كوفه بازگشتند. واقعه نهروان در سال سى و هشتم هجرى اتفاق افتاد. | خلاصه آنكه عدهاى از كسانى كه تحت تأثير اين شعار بودند دور هم جمع شدند و عبداللّه بن وهب راسبى را بر خود امير ساختند و قرار بر آن نهادند كه از كوفه بيرون روند و در كنار پل نهروان جمع شوند و به طرفداران خود در بصره بنويسند تا ايشان نيز به آنها در محل مذكور بپيوندند. عده كسانى را كه در نهروان جمع شدند و با حضرت امير (ع) جنگيدند چهار هزار نفر گفتهاند. در اين هنگام امام علی(ع) در نخيله لشكر زده بود و عازم جنگ مجدد با معاويه بود كه اخبار موحشى از اعمال فجيع خوارج به ايشان رسيد از جمله اينكه آنها عبدالله بن خباب را كه مردى بىآزار بود به جرم طرفدارى از امام علی(ع) كشته بودند و به اين اكتفا نكرده زن آبستن او را نيز به قتل رسانده بودند. اطرافيان امام علی(ع) از او خواستند كه نخست به دفع ايشان بپردازد. حضرت روى به ايشان نهاد و نخست قيس بن سعد بن عباده و ابوايوب انصارى را براى پند و اندرز به سوى ايشان فرستاد ولى سودى نكرد. پس از رسيدن خوارج حضرت يك بار ديگر خواست ايشان را از راه مذاكره بر سر عقل و هدايت آورد و با عبداللّه بن الكواء كه يكى از بزرگان ايشان بود محاجهاى كرد كه تفصيل آن در كتب تاريخ مذكور است. عبداللّه بن الكواء در اين محاجه مغلوب شد ولى تسليم حق نگرديد. حضرت ناچار به جنگ با ايشان شدند و در اين جنگ همه ايشان به جز عده معدودى كشته شدند. پس از آن حضرت امير مىخواست كه به جنگ معاويه برود ولى ياران او به بهانه خستگى موافقت نكردند و به كوفه بازگشتند. واقعه نهروان در سال سى و هشتم هجرى اتفاق افتاد. | ||
== شهادت== | == شهادت== | ||
خط ۱۸۹: | خط ۱۸۹: | ||
هر كه در تاريخ اسلام مطالعه كند و تاريخ نحلهها و فرقههاى مختلف اسلام را از نظر بگذراند و در مباحثات كلامى مسلمانان مخصوصاً در مسأله مهم امامت بررسى نمايد و كتب و رسائل متعدد و مشاجرات و مناقشات دينى و مذهبى را بخواند، بىهيچ تأملى درخواهد يافت كه هيچ شخصيتى در عالم اسلام به اندازه على بن ابىطالب(ع) مورد محبت و يا بغض واقع نشده است و هيچكس به اندازه او دشمنان سرسخت و محبان و مخلصان ثابت قدم و فداكار نداشته است. چه جانها كه در راه محبت او نثار شده است و چه جنگها كه ميان مخالفان و موافقان او در گرفته است. ساليان دراز بر بالاى منابر مسلمانان در خطبههاى نماز رسم بوده است كه او را سب و لعن كنند و بر عكس قرنها بر بالاى منابر ذكر فضايل او و خاندانش رفته است و بر دشمنان و مبغضان او لعن و نفرين فرستاده شده است. قومى او را به درجه الوهيت بالا بردهاند و قوم ديگر از او و پيروان او تبرّى جستهاند. اين خود مىتواند دليل اين مدعا باشد كه او پس از حضرت رسول(ص) بزرگترين و پراهميتترين شخصيت عالم اسلام است و گر نه اين همه هياهو و غوغا براى چه كسى مىتوانست باشد؟ [[ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی|ابن حجر]] عسقلانى در [[تهذيب التهذيب]] (339/7) مىگويد كه [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]]، فقيه و محدث معروف و پيشواى مذهب حنبلى گفته است: «آن اندازه از فضايل كه درباره على (از حضرت رسول(ص) روايت شده است درباره هيچيك از اصحاب روايت نشده است.» امام علی(ع) كسى است كه هرگز بت نپرستيد و نخستين مسلمان و نخستين نمازگزار بود. از سوى پيغمبر(ص) به مقام ولايت و وصايت و خلافت برگزيده شد. پسرخوانده و پرورشيافته و تعليم گرفته پيغمبر(ص) بود. داماد و پدر فرزندان و سپهسالار و علمدار و محرم اسرار و دبير رسائل و مشاور و مأمور ويژه رسول اللّه(ص) بود. صاحب شريعت او را برادر خود و سيد عرب و سيد مسلمين و اميرمؤمنين و قاتل ناكثين و مارقين و قاسطين و يعسوب دين و خانه علم و دروازه شهر علم و خزانه علم و صديق و فاروق و عبقرى و ولىاللّه و يداللّه و حجةاللّه و بهترين انسانها و دادگرترين داوران معرفى نمود. [[خلیل بن احمد|خليل بن احمد فراهيدى]] در مقايسه امام علی(ع) با ساير صحابه گفته است «اسلامش بر همه مقدم و عملش از همه بيشتر و شرفش از همه والاتر و زهدش از همه بالاتر و شوقش به جهاد از همه افزونتر بود. دوستانش از ترس و دشمنانش از بغض و حسد فضايل او را كتمان كردند و با اين همه شرق و غرب عالم پر از فضايل اوست». | هر كه در تاريخ اسلام مطالعه كند و تاريخ نحلهها و فرقههاى مختلف اسلام را از نظر بگذراند و در مباحثات كلامى مسلمانان مخصوصاً در مسأله مهم امامت بررسى نمايد و كتب و رسائل متعدد و مشاجرات و مناقشات دينى و مذهبى را بخواند، بىهيچ تأملى درخواهد يافت كه هيچ شخصيتى در عالم اسلام به اندازه على بن ابىطالب(ع) مورد محبت و يا بغض واقع نشده است و هيچكس به اندازه او دشمنان سرسخت و محبان و مخلصان ثابت قدم و فداكار نداشته است. چه جانها كه در راه محبت او نثار شده است و چه جنگها كه ميان مخالفان و موافقان او در گرفته است. ساليان دراز بر بالاى منابر مسلمانان در خطبههاى نماز رسم بوده است كه او را سب و لعن كنند و بر عكس قرنها بر بالاى منابر ذكر فضايل او و خاندانش رفته است و بر دشمنان و مبغضان او لعن و نفرين فرستاده شده است. قومى او را به درجه الوهيت بالا بردهاند و قوم ديگر از او و پيروان او تبرّى جستهاند. اين خود مىتواند دليل اين مدعا باشد كه او پس از حضرت رسول(ص) بزرگترين و پراهميتترين شخصيت عالم اسلام است و گر نه اين همه هياهو و غوغا براى چه كسى مىتوانست باشد؟ [[ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی|ابن حجر]] عسقلانى در [[تهذيب التهذيب]] (339/7) مىگويد كه [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]]، فقيه و محدث معروف و پيشواى مذهب حنبلى گفته است: «آن اندازه از فضايل كه درباره على (از حضرت رسول(ص) روايت شده است درباره هيچيك از اصحاب روايت نشده است.» امام علی(ع) كسى است كه هرگز بت نپرستيد و نخستين مسلمان و نخستين نمازگزار بود. از سوى پيغمبر (ص) به مقام ولايت و وصايت و خلافت برگزيده شد. پسرخوانده و پرورشيافته و تعليم گرفته پيغمبر (ص) بود. داماد و پدر فرزندان و سپهسالار و علمدار و محرم اسرار و دبير رسائل و مشاور و مأمور ويژه رسول اللّه(ص) بود. صاحب شريعت او را برادر خود و سيد عرب و سيد مسلمين و اميرمؤمنين و قاتل ناكثين و مارقين و قاسطين و يعسوب دين و خانه علم و دروازه شهر علم و خزانه علم و صديق و فاروق و عبقرى و ولىاللّه و يداللّه و حجةاللّه و بهترين انسانها و دادگرترين داوران معرفى نمود. [[خلیل بن احمد|خليل بن احمد فراهيدى]] در مقايسه امام علی(ع) با ساير صحابه گفته است «اسلامش بر همه مقدم و عملش از همه بيشتر و شرفش از همه والاتر و زهدش از همه بالاتر و شوقش به جهاد از همه افزونتر بود. دوستانش از ترس و دشمنانش از بغض و حسد فضايل او را كتمان كردند و با اين همه شرق و غرب عالم پر از فضايل اوست». | ||
در فضيلت على بن ابىطالب(ع) گفتهاند كه آيات بسيارى در شأن ايشان نازل گرديده است؛ از آن جمله روايتى است مربوط به عبداللّه بن عباس كه گفته است سيصد آيه از قرآن مجيد در شأن امام علی(ع) مىباشد. | در فضيلت على بن ابىطالب(ع) گفتهاند كه آيات بسيارى در شأن ايشان نازل گرديده است؛ از آن جمله روايتى است مربوط به عبداللّه بن عباس كه گفته است سيصد آيه از قرآن مجيد در شأن امام علی(ع) مىباشد. | ||
خط ۱۹۷: | خط ۱۹۷: | ||
دسته دوم از فضايل و مناقب آنحضرت فضايل نفسانى و معنوى ايشان است كه در سرتاسر زندگانى ايشان معروف و مشهود بود و اين صفات و خصال چنان برجسته و نمايان بود كه كسانى حتى در ايام حيات ايشان از جاده صواب منحرف شده و مقام ايشان را تا درجه خدايى بالا بردهاند. درباره سخاوت و ايثار آنحضرت داستانها گفتهاند. از صفات بارز ايشان شجاعت است كه در اشاره به غزوات حضرت رسول(ص) مختصرى از آن بيان شد. اخبار شجاعت فوق بشرى و مهارت سربازى و قدرت فرماندهى و اعجاز ذوالفقار در تحكيم اساس اسلام شهرت جهانى دارد. نظارت سياسى و نظامى و ادارى و اقتصادى و اجتماعى و اهتمامى كه به نشر علم و ادب و آموزش و پرورش جوانان داشت و نيز احاطه وى به همه علوم او را بزرگترين و دانشمندترين و دادگرترين زمامدار تاريخ معرفى نمود. سخنشناسان كلام آنحضرت را فروتر از كلام الهى اما برتر از كلام انسانى تعريف كردهاند. در قوت استدلال و آرايش كلام و ترسل و رسايى و ايجاز و جامعيت و پند و موعظه نظير نداشت و در هر باب كه زبان مىگشود آنرا به كمال مىرسانيد. براى تماشاى اعجاز بيان على بايد به نهجالبلاغه رجوع كرد و خطبههاى او را در خلقت عالم و مقام رسول اللّه(ص) و عترت او و دفاع از حقوق خود و تشويق به جهاد و نامههاى او را به معاويه و وصفى را كه از طاووس و خفاش و دنيا و احوال مؤمنان و منافقان نموده مطالعه كرد. مخصوصاً بايد دستورالعملهاى امام علی(ع) را به مالك اشتر و محمد بن ابىبكر-استانداران مصر-و رهنمودهاى او را براى فرمانداران و عاملان و مأموران خراج و قاضيان و سپاهيان و ساير مأموران دولت كه در نهجالبلاغه مندرج است خواند تا تفاوت كلام على با ديگران معلوم شود و بدانند كه چرا رسول اللّه(ص) آنحضرت را ولى اللّه و اميرالمؤمنين معرفى كرد. امام علی(ع) نه تنها قهرمان ميدان جنگ و سياست و روحانيت بود، بلكه در مقام «انسان كامل» بالاتر از هر افسانه و گمان قرار داشت. او دنيا را با همه عشوهها و ترفندهايش شكست داد و مرگ را تحقير كرد. او اسوه حسنه ايمان و اهرم اعلاى كلمه حق بود. سلسلههاى عرفان و اخوت و فتوت اسلامى به او مىپيوندند و درويشان و زحمتكشان مسلمان او را سرمشق و تكيهگاه خود مىشناسند. هر جوان مسلمان كه پاى به ورزشگاه مىنهد، يا هر سرباز جهادگر كه در راه شرف و عقيده جانبازى مىكند نام امام علی(ع) را بر زبان مىآورد. | دسته دوم از فضايل و مناقب آنحضرت فضايل نفسانى و معنوى ايشان است كه در سرتاسر زندگانى ايشان معروف و مشهود بود و اين صفات و خصال چنان برجسته و نمايان بود كه كسانى حتى در ايام حيات ايشان از جاده صواب منحرف شده و مقام ايشان را تا درجه خدايى بالا بردهاند. درباره سخاوت و ايثار آنحضرت داستانها گفتهاند. از صفات بارز ايشان شجاعت است كه در اشاره به غزوات حضرت رسول(ص) مختصرى از آن بيان شد. اخبار شجاعت فوق بشرى و مهارت سربازى و قدرت فرماندهى و اعجاز ذوالفقار در تحكيم اساس اسلام شهرت جهانى دارد. نظارت سياسى و نظامى و ادارى و اقتصادى و اجتماعى و اهتمامى كه به نشر علم و ادب و آموزش و پرورش جوانان داشت و نيز احاطه وى به همه علوم او را بزرگترين و دانشمندترين و دادگرترين زمامدار تاريخ معرفى نمود. سخنشناسان كلام آنحضرت را فروتر از كلام الهى اما برتر از كلام انسانى تعريف كردهاند. در قوت استدلال و آرايش كلام و ترسل و رسايى و ايجاز و جامعيت و پند و موعظه نظير نداشت و در هر باب كه زبان مىگشود آنرا به كمال مىرسانيد. براى تماشاى اعجاز بيان على بايد به نهجالبلاغه رجوع كرد و خطبههاى او را در خلقت عالم و مقام رسول اللّه(ص) و عترت او و دفاع از حقوق خود و تشويق به جهاد و نامههاى او را به معاويه و وصفى را كه از طاووس و خفاش و دنيا و احوال مؤمنان و منافقان نموده مطالعه كرد. مخصوصاً بايد دستورالعملهاى امام علی(ع) را به مالك اشتر و محمد بن ابىبكر-استانداران مصر-و رهنمودهاى او را براى فرمانداران و عاملان و مأموران خراج و قاضيان و سپاهيان و ساير مأموران دولت كه در نهجالبلاغه مندرج است خواند تا تفاوت كلام على با ديگران معلوم شود و بدانند كه چرا رسول اللّه(ص) آنحضرت را ولى اللّه و اميرالمؤمنين معرفى كرد. امام علی(ع) نه تنها قهرمان ميدان جنگ و سياست و روحانيت بود، بلكه در مقام «انسان كامل» بالاتر از هر افسانه و گمان قرار داشت. او دنيا را با همه عشوهها و ترفندهايش شكست داد و مرگ را تحقير كرد. او اسوه حسنه ايمان و اهرم اعلاى كلمه حق بود. سلسلههاى عرفان و اخوت و فتوت اسلامى به او مىپيوندند و درويشان و زحمتكشان مسلمان او را سرمشق و تكيهگاه خود مىشناسند. هر جوان مسلمان كه پاى به ورزشگاه مىنهد، يا هر سرباز جهادگر كه در راه شرف و عقيده جانبازى مىكند نام امام علی(ع) را بر زبان مىآورد. | ||
نخستين كسى كه بر بالاى منبر و در خطبات فصيح و بليغ خود مسائل توحيد بارى و صفات او را پيش كشيد امام علی(ع) بود و اين مسائل است كه يكى از اسباب برانگيخته شدن اذهان جستجوگر و پايهاى براى ظهور مسائل و مباحث كلامى گرديد. ابن ابى الحديد نظير اين معنى را در فقه نيز به حضرت امير(ع) نسبت مىدهد و آنچه به قطعيت مىتوان گفت اين است كه حضرت نخستين كسى است كه راه استدلال در احكام فقهى را به مردم نشان داد. مثلاً هنگامى كه عثمان مىخواست زنى را كه پس از شش ماه ازدواج بچهاى به دنيا آورده بود حد بزند يا رجم كند، على(ع) مانع شد و به آيه''' «و حمله و فصاله ثلاثون شهراً» '''استدلال كرد. وجه استدلال اين است كه خداوند مجموع مدت حمل و مدت شيرخوارگى انسان را سى ماه فرموده است و اين را بايد به حداقل معنى كرد زيرا دوران شيرخوارگى دو سال يا بيستوچهار ماه است و اين به دليل آيه قرآن است''' «و الوالدات يرضعن أولادهن حولين كاملين» '''<ref>بقره، 233</ref> پس مىماند شش ماه كه حداقل حمل است. نظير اين استدلال فقهى تا آنوقت از كسى ديده نشده بود. احكامى كه آنحضرت در زمان عمر درباره بعضى از مسائل بيان فرموده معروف است و به همين جهت است كه عمر گفته بود: «لا يفتين أحد فى المجلس و على حاضر» (كسى در مجلسى كه على حاضر باشد فتوا ندهد) اما اينكه ابن ابى الحديد (18/1) مىخواهد فقه اهل سنت را از راه ابوحنيفه به [[امام جعفر صادق(ع)|حضرت صادق(ع)]] و از آن طريق به حضرت على(ع) برساند در كليت و اطلاق آن درست نيست. زيرا اگر چه ابوحنيفه از حضرت صادق(ع) فقه فرا گرفته است اما فقه او و فتواهاى او مورد تأييد آنحضرت نبود و مخصوصاً در مسأله قياس، فقه شيعه مباينت آشكارى با فقه ابوحنيفه دارد. اما فقه شيعه كه منبع اصلى آن ائمه اطهار(ع) است بىشك مأخوذ از حضرت امير(ع) است. | نخستين كسى كه بر بالاى منبر و در خطبات فصيح و بليغ خود مسائل توحيد بارى و صفات او را پيش كشيد امام علی(ع) بود و اين مسائل است كه يكى از اسباب برانگيخته شدن اذهان جستجوگر و پايهاى براى ظهور مسائل و مباحث كلامى گرديد. ابن ابى الحديد نظير اين معنى را در فقه نيز به حضرت امير (ع) نسبت مىدهد و آنچه به قطعيت مىتوان گفت اين است كه حضرت نخستين كسى است كه راه استدلال در احكام فقهى را به مردم نشان داد. مثلاً هنگامى كه عثمان مىخواست زنى را كه پس از شش ماه ازدواج بچهاى به دنيا آورده بود حد بزند يا رجم كند، على(ع) مانع شد و به آيه''' «و حمله و فصاله ثلاثون شهراً» '''استدلال كرد. وجه استدلال اين است كه خداوند مجموع مدت حمل و مدت شيرخوارگى انسان را سى ماه فرموده است و اين را بايد به حداقل معنى كرد زيرا دوران شيرخوارگى دو سال يا بيستوچهار ماه است و اين به دليل آيه قرآن است''' «و الوالدات يرضعن أولادهن حولين كاملين» '''<ref>بقره، 233</ref> پس مىماند شش ماه كه حداقل حمل است. نظير اين استدلال فقهى تا آنوقت از كسى ديده نشده بود. احكامى كه آنحضرت در زمان عمر درباره بعضى از مسائل بيان فرموده معروف است و به همين جهت است كه عمر گفته بود: «لا يفتين أحد فى المجلس و على حاضر» (كسى در مجلسى كه على حاضر باشد فتوا ندهد) اما اينكه ابن ابى الحديد (18/1) مىخواهد فقه اهل سنت را از راه ابوحنيفه به [[امام جعفر صادق(ع)|حضرت صادق(ع)]] و از آن طريق به حضرت على(ع) برساند در كليت و اطلاق آن درست نيست. زيرا اگر چه ابوحنيفه از حضرت صادق(ع) فقه فرا گرفته است اما فقه او و فتواهاى او مورد تأييد آنحضرت نبود و مخصوصاً در مسأله قياس، فقه شيعه مباينت آشكارى با فقه ابوحنيفه دارد. اما فقه شيعه كه منبع اصلى آن ائمه اطهار (ع) است بىشك مأخوذ از حضرت امير (ع) است. | ||
حضرت على(ع) در دوران خلافت كوتاه خود مظهر كامل عدالت و بىطرفى در امر قضا بود. در سيره او آوردهاند كه اگر چيزى مىخواست بخرد نخست از فروشنده مىپرسيد كه آيا او را مىشناسد يا نه و اگر مىديد كه او را مىشناسد از او چيزى نمىخريد مبادا جانب او را رعايت كند. او همه عرب و عجم را در صورت مسلمان بودن به يك چشم مىنگريست و تعصب قومى و قبيلهاى نداشت. به همين جهت مردم عادى كوفه يعنى كسانى كه از غيرعرب و اهل كار و پيشه و تجارت بودند او را دوست داشتند، برخلاف بيشتر اشراف عرب كه به جهت همين امر در باطن چندان از او دلخوش نبودند و يكى از دلايل سستى ايشان در نصرت و حمايت از آنحضرت شايد همين امر بود. درباره بيت المال بسيار سختگير بود، رفتار او با دخترش زينب و برادرش عقيل معروف است. خليفه پيش از او يعنى عثمان روش اشراف منشى داشت و قوم و قبيله خود را در درجه اول از هر حيث بر ديگران ترجيح مىداد. همين روش تعصبنژادى بود كه معاويه و خلفاى بنى اميه پس از او بسختى و شدت دنبال كردند و همه اقوام مغلوب غيرعرب را «موالى» و بندگان خود خواندند. كسى كه از متن اشرافيت عربى و از برگزيدهترين طوايف قريش باشد و در عين حال همه انسانها را از ديدگاه اسلام به يك چشم بنگرد كسى است كه شخصيتى والاتر و برتر از حدود نژادى و جغرافيايى خود دارد و در اين شكى نيست. | حضرت على(ع) در دوران خلافت كوتاه خود مظهر كامل عدالت و بىطرفى در امر قضا بود. در سيره او آوردهاند كه اگر چيزى مىخواست بخرد نخست از فروشنده مىپرسيد كه آيا او را مىشناسد يا نه و اگر مىديد كه او را مىشناسد از او چيزى نمىخريد مبادا جانب او را رعايت كند. او همه عرب و عجم را در صورت مسلمان بودن به يك چشم مىنگريست و تعصب قومى و قبيلهاى نداشت. به همين جهت مردم عادى كوفه يعنى كسانى كه از غيرعرب و اهل كار و پيشه و تجارت بودند او را دوست داشتند، برخلاف بيشتر اشراف عرب كه به جهت همين امر در باطن چندان از او دلخوش نبودند و يكى از دلايل سستى ايشان در نصرت و حمايت از آنحضرت شايد همين امر بود. درباره بيت المال بسيار سختگير بود، رفتار او با دخترش زينب و برادرش عقيل معروف است. خليفه پيش از او يعنى عثمان روش اشراف منشى داشت و قوم و قبيله خود را در درجه اول از هر حيث بر ديگران ترجيح مىداد. همين روش تعصبنژادى بود كه معاويه و خلفاى بنى اميه پس از او بسختى و شدت دنبال كردند و همه اقوام مغلوب غيرعرب را «موالى» و بندگان خود خواندند. كسى كه از متن اشرافيت عربى و از برگزيدهترين طوايف قريش باشد و در عين حال همه انسانها را از ديدگاه اسلام به يك چشم بنگرد كسى است كه شخصيتى والاتر و برتر از حدود نژادى و جغرافيايى خود دارد و در اين شكى نيست. |
ویرایش