علم الأخلاق إلی نيقوماخوس

علم الأخلاق إلی نيقوماخوس از مهمترين كتاب‌هاى ارسطو در علم اخلاق است كه نزد دانشمندان اسلامى، به «نيقوماخيا» و «نيقوماخيه» معروف بوده است. (دايرةالمعارف برزگ اسلامى)

‏علم الأخلاق إلی نيقوماخوس
علم الأخلاق إلی نيقوماخوس
پدیدآورانارسطو(نویسنده)

سانت هلیر، بارتلمی (مترجم)

سید، احمد لطفی (مترجم)
ناشردار صادر
مکان نشربیروت - لبنان
چاپ1
موضوعاخلاق شناخت (فلسفه)
زبانعربی
تعداد جلد2
کد کنگره
‏‎‏B ۴۳۰ ‎‏/‎‏الف‎‏4‎‏ع‎‏8‎‏
نورلایبمطالعه و دانلود pdf

اصل كتاب به زبان يونانى و قبل از سال 322ق‌م نوشته شده است. اين اثر توسط احمد لطفى السيد، به عربى ترجمه شده است. (مقدمه كتاب)

اهميت و تأثير اين اثر را در نوشته‌هاى اسلامى، هرجا كه سخن از فضيلت، همچون حد وسط ميان افراط و تفريط به ميان مى‌آيد (در جنب تأثير انديشه افلاطون درباره فضايل چهارگانه حكمت، شجاعت، عفت و عدالت)، به روشنى مى‌توان ديد. (محمدحسن لطفى)

ساختار

كتاب با مقدمه بارتلمى سانتهلير (استاد فلسفه يونانى در كالج دى فرنس و وزير خارجه فرانسه كه اين اثر را از يونانى به فرانسه ترجمه نموده است) آغاز و مطالب در دو جلد، در ده كتاب و هر كتاب در چندين بخش و فصل، در موضوعاتى همچون نيكبختى، فضيلت، فضايل اخلاقى و عقلى، دوستى، لذت و نيكبختى ارائه گرديده است.

ارسطو نخستين فيلسوفى مى‌باشد كه كوشيده است نظريه اخلاقى مدونى عرضه نمايد. تا پيش از او، همه بحث‌هاى اخلاقى، به صورت جسته و گريخته و حاشيه‌اى بود، اما وى، نخستين كسى است كه بحثى منسجم، در باب ماهيت سعادت، فضايل و راه دست‌يابى به آن را عرضه داشت.

ديدگاه وى، روحيه يونان باستان را به خوبى عرضه مى‌كند و اساساً كتاب او، سيماى اصيل يونانى را نيك بيان مى‌دارد. در اين رويكرد اخلاقى، به گفته گمپرتس (ص 1477) همه واقعيت و طبيعت انسانى پذيرفته و هيچ يك از خصال بشرى انكار نشده و براى هر فضيلتى جايگاهى معين شده است.

اين نظريه اخلاقى، تقريباً ساده و همه فهم است. در زمان ارسطو هنوز دوران بحث‌هاى انتزاعى نرسيده است و هركس مى‌تواند مفاهيم اساسى اخلاق ارسطو را بفهمد و آن را با همه كاستى‌هايش به كار ببندد.

ستايش ارسطو از زندگى وقف نظر و فعاليت عقلانى، ستودنى است. در زمانى كه همه خود را درگير كشاكش سياسى می‌كردند و اسكندر در پى جهان‌گشايى بود، چنين حمايتى از تفكر، كم‌نظير است و بالاخره همين كه اين اثر بيش از دو هزار و چند صد سال دوام آورده و همواره محل بحث و نظر بوده است، نشان از اهميت و ارزش آن دارد. براى مثال گمپرتس- يونانى‌شناس بزرگ آلمانى- بيش از هشتاد صفحه از كتاب بزرگ خود را به بررسى و تحليل اين اثر اختصاص داده است.

از اين‌رو اين كتاب خواندنى است و هيچ نقدى جز آن كه ارزش تاريخى آن را بيشتر بنمايد كارى نمى‌كند. ليكن بايد به هوش بود كه ارزش اين كتاب را در متن تاريخى آن فهميد و آن را براى مقاطع ديگرى تجويز نكرد و آن را از بستر تاريخى خودش منتزع نكرد كه اين كارى است برخلاف خود اخلااق ارسطو و حركتى است بر ضد نظريه حد وسط او كه در اين اثر بدان اشاره شده و همواره بايد به ياد داشت كه ارسطو خود گفته است:

استاد هر هنر، از افراط و تفريط پرهيز مى‌كند و حد وسط را مى‌جويد و مى‌گزيند، ولى نه حد وسط فى نفسه را بلكه حد وسط درست را. (اسلامى، سيد حسن)

در «الفهرست» ابن نديم اشاره‌اى هست بر اينكه اين اثر را اسحق بن حنين، ظاهراً از زبان سريانى، به عربى ترجمه كرده و فارابى هم بر بخشى از آن، تفسيرى نوشته است. مراد از «كتاب الاخلاق» ارسطو، بى‌هيچ ترديدى، «اخلاق نيكوماخوس» است. ابوعلى مسكويه (متوفى 421ق) با آميختن خلاصه‌اى از مطالب اين كتاب با پاره‌اى از انديشه‌هاى افلاطون و ديگر متفكران يونانى و همچنين انديشه‌هاى دينى، «كتاب الطهاره و تهذيب الاخلاق» را تأليف كرده است. (لطفى، محمدحسن)

دو شرح مهم به عربى، يكى به وسيله فارابى و ديگرى به وسيله ابن رشد بر اين كتاب نوشته شده است. فارابى در كتاب «الجمع بين رأيى الحكيمين»، ابوالحسن عامرى در «السعادة و الاسعاد» ابوعلى مسكويه در «تهذيب الاخلاق» و ابن باجه در «تدبير المتوحد» از اخلاق نيكوماخوس ياد كرده‌اند. (دايرةالمعارف بزرگ اسلامى)== گزارش محتوا== كتاب اول، با بحث از خير و سعادت آغاز مى‌شود. سعى ارسطو بر اين است كه به اختصار، اثبات كند كه خير برين انسان چيست. وى در سرتاسر اين بخش، در مقام فردى سهيم در اخلاقيات مورد پسند و معتبر زمان خودش، سخن مى‌گويد.

ارسطو اخلاق را شاخه‌اى از علم سياست مى‌داند؛ بدين لحاظ، اخلاق، علم دقيقى نيست. از نظر ارسطو، آرا و اقوالى كه درباره نيك‌بختى، مطرح شده، بسيار تصنعى است.

ارسطو به دنبال اثبات آن است كه هر چه ما انجام مى‌دهيم، به دليل غايتى است، به وجهى كه هر چيز ديگرى به دليل آن غايت، مطلوب است، بنابراین، هيچ‌چيز نيست كه اتفاق افتد يا تحقّق پذيرد، به وجهى كه مطلوب مرا برآورده سازد، چون مطلوب من همواره ممكن است باز در پى چيز ديگرى باشد. حداكثر چيزى كه در اين استدلال اثبات مى‌شود، اين است كه مطلوبى كه عبث نباشد، در تحليل نهايى، فقط مطلوبى است كه فى نفسه مطلوب باشد.

وى بر اين باور است كه نيك‌بختى تنها چيزى است كه به خاطر خودش مطلوب است، نه آن‌كه به‌خاطر چيزى ديگر مطلوب باشد؛ نيز بر اين باور بود كه خير برين، از رهگذر عمل، دست‌يافتنى است. (حقى، على)

ارسطو پس از بيان اين نكته مورد اتفاق همگان كه غايت اعلا، سعادت است، براى بيان ماهيت سعادت مقدمه‌اى مى‌چيند. در اين مقدمه انواع ايده‌آل زندگى‌ها بررسى مى‌شود. او مى‌گويد: «سه نمونه اصلى زندگى وجود دارد: زندگى توأم با لذت، زندگى سياسى، زندگى وقف نظر».

بنابراین، سه ديدگاه در باب سعادت وجود دارد. كسانى معتقدند كه زندگى چيزى نيست، جز لذت خوردن و خفتن. ارسطو معتقد است كه اين ديدگاه متعلق به توده مردم است و بى‌هيچ توضيحى و يا نقدى، اين ديدگاه را با تعابيرى تند، كنار مى‌گذارد و از آن مى‌گذرد. البته در كتاب دهم كه از نظريه لذت سخن مى‌راند، مجدداً به اين مطلب مى‌پردازد.

ديدگاه دوم، آن است كه سعادت چيزى جز افتخار و احترام حاصل از فعاليت سياسى نيست. به تعبير ديگر، سياست‌مدران از نعمت سعادت برخوردارند، چون احترام و افتخار نصيب آنان است.

ارسطو اين رويكرد را نيز نمى‌پذيرد و آن را نقد مى‌كند. اين نقد دقيق و عميق است و شامل چند مطلب است:

1- افتخار و احترام سياست‌مدرارن، وابسته به مردم و اراده آنان است. حال آن كه سعادت و خير اعلا، بايد متعلق به خود شخص سعادتمند باشد و كسى را كه همواره چشم انتظار رأى ديگران است، نمى‌توان سعادتمند دانست.

2- افخار و احترام مردم سياسى، در فراز و فرود زندگى سياسى او كم و زياد مى‌شود و يا حتى از بين مى‌رود. حال آن‌كه سعادت بايد دوام داشته باشد و پايدار باشد. چه بسيار دولت‌مردانى را كه نيكبخت مى‌پنداشته‌ايم، اما با رويگردانى مردم از آنان، يك شبه از اوج عزت به حضيض ذلت افتاده‌اند و دچار خوارى و زوال شده‌اند. لذا به سختى مى‌توان افتخار و احترام را همان سعادت دانست.

3- افتخار و احترامى كه مردم براى مردان سياسى قائلند، براى فضيلتى است كه مى‌پندارند در آنان موجود است، نه براى خود. به تعبير ديگر، ما براى مرد سياسى، از آن‌رو احترام قائل هستيم كه فكر مى‌كنيم داراى فضايل خاصى است. پس اصالت از آن فضيلت است، نه افتخار.

4- اما نبايد از نكته فوق اين نتيجه را گرفت كه پس سعادت، همان داشتن فضيلت است. زيرا چه بسا كسانى كه داراى فضيلت باشند، اما يكسره عمر خود را در خواب و در حالت بى‌حركتى سپرى كنند و بى‌شك هيچ‌كس- البته اگر درصدد مناقشه نباشد- چنين كسانى را سعادتمند نمى‌شمرد. بنابراین، گرچه زندگى سياسى و كسب افتخار و احترام، بسيار وسوسه‌انگيز است، اما نمى‌توان آن را خير اعلا و سعادت حقيقى دانست.

ارسطو براى اثبات سعادت مورد نظر خود مقدماتى مى‌آورد:

1- انسان همواره در فعاليت خود در پى غايتى است.

2- اين غايات، پاره‌اى براى غايات ديگر خواسته مى‌شوند و پاره‌اى براى خود خواستنى و مطلوب هستند. براى مثال، پول غايت بسيارى از فعاليت‌ها به شمار مى‌رود، اما خودش باز وسيله‌اى است بارى غايت ديگر.

3- آن غايتى كه براى خود خواسته مى‌شود، ارجمندتر از غاياتى است كه وسيله براى ديگر غايات هستند.

4- آن غايتى كه بى‌نياز از غايات ديگر و مكتفى به ذات است، با ارزش‌تر از غاياتى است كه وابسته ديگر غايات هستند. براى مثال گرچه كسب موفقيت اجتماعى غايت بسيارى از فعاليت‌ها است، اما خود وسيله‌اى است براى غايت ديگر همچون محبوبيت يا افتخار.

5- غايتى كه استمرار و دوام داشته باشد، فراتر از غايات گذراى موقت است.

از ميان همه آن چه سعادت پنداشته مى‌شود، به نظر مى‌رسد كه فعاليت وقف نظر و زندگى عقلانى، همه يا بيشتر ويژگى‌هاى فوق را داشته باشد. ارسطو براى اثبات اين سعادت حقيقى، چنين استدلال مى‌كند كه «اگر نيكبختى فعاليت منطبق با فضيلت است، پس بايد منطبق با والاترين فضايل باشد و چنين فعاليتى، فعاليت بهترين جزء وجود ما مى‌تواند بود.» و نتيجه مى‌گيرد كه «اين فعاليت، فعاليت نظرى است.» زيرا به سبب نابى و دوامش والاترين لذات است. علاوه بر آن، يكى از ويژگى‌هاى سعادت؛ يعنى اكتفا به خود، در اين فعاليت به چشم مى‌خورد.

دليل ديگر براى اثبات سعادتمندانه بودن زندگى عقلانى، آن است كه هدف آن، لذاته است، حال آن كه هدف ديگر انواع زندگى و فعاليت‌ها، لغيره است. همه فعاليت‌ها، حتى فعاليت سياسى، براى هدف و غايت ديگرى است، در صورتى كه تفكر، ذاتاً مطلوب و خواستنى است.

بنابراین، سعادت واقعى و كامل، در فيلسوفانه زيستن است. در حقيقت در اين سخنانى كه از بخش‌هاى شورانگيز كتاب به شمار مى‌رود، ستايشى عميق از فلسفه به چشم مى‌خورد و ارسطو تعلق خاطر خود را به تفكر فلسفى، اين‌گونه ابراز مى‌دارد. از اين منظر زندگى و سعادت چيزى نيست، جز تأمل، تفكر و تفلسف.

مهمترين ويژگى سعادت از نظر ارسطو، دوام است. سعادت بايد ثابت بوده و دوام داشته باشد و چون بسيارى از فعالیت‌های عملى دوام ندارد و وابسته به عوامل متغير ديگر است، نمى‌توان آن‌ها را سعادت حقيقى دانست.

ارسطو زندگى موافق با فضيلت را سعادت مى‌داند و فضيلت را چنين تعريف مى‌كند: «فضيلت ملكه‌اى است كه حد وسطى را انتخاب كند كه براى ما درست و با موازين عقلى سازگار است، با موازينى كه مرد داراى حكمت عملى حد وسط را با توجه به آن‌ها معين مى‌كند. اين حد وسط ميان دو عيب، يعنى افراط و تفريط قرار دارد.» (اسلامى، سيد حسن)

كتاب دوم، با تفكيك فضايل عقلانى از اخلاقى، شروع شده است. ارسطو معتقد است كه فضايل عقلانى از طريق آموزش و فضايل اخلاقى از طريق عادت، كسب مى‌شوند. هيچ فضيلت اخلاقى‌اى از راه طبع كسب نمى‌شود. چيزى كه مأخوذ از طبع است، قابليت كسب فضيلت اخلاقى است. خود فضايل، در اثر عادت، پرورده و شكوفا مى‌شوند. تنها كارى كه طبع مى‌تواند انجام دهد اين است كه ما را بر اخذ اين فضايل توان‌مند سازد. ارسطو به ما مى‌گويد كه ما از طريق عمل به اعمال فضيلت‌آميز، مبدّل به شخصى صاحب فضيلت مى‌شويم.

مسئله مورد توجه ارسطو، «عمل كردن» است، زيرا عمل معيّن مى‌كند كه ما چه هستيم؛ يعنى حالات شخصيت ما بر چه منوال است. تحليل وى از اين مطلب لاجرم تقريبى و بى‌دقت است، چرا كه ماهيت اين موضوع (اخلاق) همين را اقتضا مى‌كند.

ارسطو نيل به حد وسط را امرى شاق مى‌داند و معتقد است وقتى نتوانيم به حد وسط برسيم، بايستى هر طرفى را كه شر كمترى دارد، انتخاب كنيم. نكوهش با ميزان انحراف از حد وسط نسبت دارد، كما اين‌كه احتمالاً يكنواختى چشم‌گيرى در مورد آنچه حد وسط به‌شمار مى‌آيد، در موارد مختلف وجود دارد. اين بايد در موردى باشد كه ما ديگران را براى كارهاى كه مى‌كنند، نه براى كارهايى كه در مورد خودشان انجام مى‌دهند، نكوهش مى‌كنيم. ارسطو قبول دارد كه تعيين دقيق درجه انحراف از حد وسط دشوار است، زيرا تنوع در موارد جزئى بسيار زياد است. نتيجه‌گيرى او كه ممكن است روشن‌گر هم نباشد، اين است كه «انتخاب منوط به ادراك حسى است».

در سوم، ارسطو درباره ماهيت فعل اختيارى و انتخاب بحث مى‌كند. افعال غيراختيارى يا در اثر الزام يا به سبب جهل پديد مى‌آيند. ارسطو، در آنجا كه فعل در اثر الزام پديد مى‌آيد، مى‌گويد: اصل فعل در خارج از فاعل قرار دارد؛ يعنى فاعل هيچ سهمى در وقوع فعل ندارد. اين نوع فعل، منحصراً معلول حوادث بيرون از فاعل است. در مقابل، فعل اختيارى در جايى است كه اصل فعل در درون فاعل وجود دارد. فاعل آغاز كننده فعل و لذا سهيم در آن است.

وى افعال ناشى از جهل را به نااختيارى و غيراختيارى تقسيم مى‌كند. افعال نااختيارى بعداً مورد پشيمانى واقع نمى‌شوند. اما اگر فعلِ ناشى از جهل بعداً در فاعل موجب اندوه و پشيمانى شود، اين فعل، غير اختيارى است. جهل منسوب به فعل «غير اختيارى»، هنگامى است كه فاعل از اوضاع و احوال خاص فعل بى‌اطلاع است. ارسطو، افعال انتخابى را از افعال اختيارى جدا مى‌كند.

وى معتقد است كه آدميان پاسخ‌گوى منش خويش‌اند، زير اعمالشان را خود برمى‌گزينند و همين اعمال برگزيده به منش ما تعيّن مى‌بخشند. هم‌چنين آدميان پاسخ‌گوى اعمال خودند.

در چهارم و پنجم، از فضايل اخلاقى همچون: گشاده‌دستى، بزرگوارى، بزرگ‌منشى، شكيبايى، درستكارى، نزاكت، عدل و انصاف بحث شده و ششم، به بحث از فضايل عقلى مانند: شناخت علمى، توانايى عملى (فن و هنر)، حكمت عملى، عقل شهودى و حكمت نظرى، اختصاص يافته است.

هفتم، درباره اين مسأله مى‌باشد كه آيا ممكن است شخصى بداند درست يا خوب چيست، در عين حال، نادرست باشد يا بد كند. افلاطون معتقد بود كه ناممكن است. از نظر افلاطون هيچ‌كس نمى‌تواند آگاهانه برخلاف خوبى عمل كند. همه بد عمل كردن‌ها ناشى از جهل به خوبى است.

ارسطو افلاطون را به ضديت با واقع متهم مى‌كند. بنابر تحليل ارسطو، علم به خوبى و عمل نكردن بر طبق آن، امكان‌پذير است. براى تأييد اين مدعا، او شخص ضعيف الاراده‌اى را مثال مى‌زند. فردى كه بى‌انضباطى كرده يا ضعف اراده‌اى نشان داده است، مى‌داند كه خوبى چيست، اما در مقام عمل، گمان مى‌كند كه بايد آن گونه عمل كند. او با شخصى كه صرفاً هرزه است و فقط به دنبال لذات آنى است، فرق مى‌كند. مسئله ارسطو اين است كه تبيين منسجم منطقى از شخص ضعيف الاراده‌اى كه مى‌داند خوبى چيست، ولى بد عمل مى‌كند، به دست دهد.

بعضى از پيروان افلاطون يادآورى كرده‌اند كه وقتى آدمى گمان دارد، نه علم، بد عمل مى‌كند. ارسطو با تمسك به وضع روان‌شناختى چنين آدمى، اين نظر را نفى مى‌كند. آنان كه معتقدند گمان‌هايشان حق و صدق است، چنان عمل مى‌كنند كه گويى علم دارند.

ارسطو مى‌خواهد بگويد كه مى‌توان به كسى كه خويشتن‌دار نيست يا ضعيف الاراده است نيز گفت كه داراى علم است، لكن از آن بهره نمى‌جويد. نظر ارسطو اين است كه به هيچ وجه نامعقول نيست اگر بگوييم كسى علم دارد، اما در استفاده از آن قصور مى‌ورزد.

بينش ارسطو درباره لذت، اين است كه لذت يك خير است، اما خير مطلق نيست. خير منحصر به لذت نيست. بعضى چيزها به خاطر خودشان مطلوبند نه به خاطر آن‌كه توأم با لذاتند. وى در اين كتاب، استدلال سنّتى را كه سعى مى‌شود با آن‌ها اثبات شود كه لذت خير نيست، بررسى و تخطئه مى‌كند. در واقع، داعيه او اين است كه استدلال‌ها حتى اثبات نمى‌كنند كه لذت خير برين نيست.

در هشتم و نهم، پيرامون دوستى بحث شده و در آخرين كتاب، به دنبال بحث از لذت و نيك‌بختى، به توصيف دقيق چيزهايى كه خير هستند، دست مى‌يابيم.

ارسطو مى‌گويد: شباهتى ميان لذت و ديدن وجود دارد. نكته مورد نظر در اين مقايسه، اين است كه در هر لحظه، ديدن كامل است. ديدن با ضميمه‌شدن چيزى از آن در مرحله بعد، تكميل نمى‌شود. لذت نيز همين‌طور است. لذت كل كاملى است كه با هيچ‌گونه چيز اضافى بعدى تكميل نمى‌شود؛ بنابراین، لذت از جنس حركت نيست، زيرا حركات ناكاملند. حركات با ملحقات بعدى كامل مى‌شوند. حركات يا براى چيزى هستند، چنان‌كه قطعه سنگ‌هاى شكيل همراه با حركات، بعداً تبديل به معبدخواهند شد، يا مانند قدم زدن به سمت چيزى هستند.

ارسطو اعتقاد دارد كه مبادرت به لذات جسمانى، بلكه افراط در آن‌ها كه باعث مى‌شود انسان بد شود، موجب بدى است. (حقى، على)

در اين كتاب، نظريه حد وسط بر ديدگاه اخلاقى ارسطو چيره و به دليل سادگى آن، مقبول بسيارى كسان واقع شده است و در برابر نظريات اخلاقى پيچيده، از توفيق و اقبال بسيارى برخوردار گشته است. اين نظريه در ميان عالمان اخلاق مسلمان نيز جاى خود را گشوده است و كسانى كوشيده‌اند نظام اخلاق اسلامى را براساس آن سامان دهند و تفسير كنند.

درباره نظريه حد وسط، ارسطو خود مى‌گويد كه حد وسط در امور اخلاقى مقدار معين و رقم ثابتى نيست كه بتوان آن را در همه موارد به سادگى نشان داد. به عبارت ديگر، همان‌طور كه پزشک با توجه به ميزان بيمارى هر شخص بيمار، مقدارى معين دارو تجويز مى‌كند و دستور مصر خاصى مى‌دهد كه نمى‌توان آن را به بيمار ديگرى تعميم داد، در مورد حد وسط نيز هرجا و هركس مسأله‌اى خاص دارد كه با توجيه به وضعيت خاص او بايد حد وسط خاصى را پيشنهاد كرد.

سؤال اين است كه حد وسط را چگونه بايد شناخت. ارسطو پاسخ مى‌دهد: «تعيين حد وسط را بايد به عهده مرد داراى بصيرت نهاد». اما مرد داراى بصيرت كيست؟ كسى است كه مى‌تواند حد وسط را در هر موردى درست و دقيق تعيين كند. خوب چه كسى اين توانايى را دارد كه حد وسط را معين كند؟ پاسخ ساده است: مرد داراى بصيرت! اين دورى صريح است و بى‌پاسخ. مگر آن‌كه از سر همدلى با ارسطو بگوييم كه شخص بر اثر تربيت درست و عادت به انجام فضايل اخلاقى، به تدريج داراى حس شناخت حد وسط مى‌شود و بر اثر اين شناخت، مى‌تواند حد وسط را در امور متفاوت بشناسد و كار خود را پيش ببرد. البته اين پاسخ براى اسكات حريف شايد مفيد باشد، اما احتمالاً خود پاسخگو را چندان قانع نمى‌كند.

اما اشكال عمده نظريه حد وسط آن است كه همه جا قابل تطبيق نيست. گرچه تعيين حد وسط ميان جبن و تهور و يا خست و اسراف آسان به نظر مى‌رسد، اما حد وسط ميان راست و دروغ و عدالت و ظلم چيست؟ واقع آن است اين دو وسط ندارند، اما ارسطو مى‌كوشد با تغيير اين دو، پاسخى به اين پرسش بدهد و از اين تنگنا خود را برهاند. براى مثال سخن از درستكارى و لافزنى به ميان مى‌آورد و مى‌كوشد حد وسط ميان آن دو را بنمايد.

محدويت‌هاى نظريه اخلاقى ارسطو، به دليل آن است كه بيش از حد وابسته به محيط اشرافى اوست. ارسطو، هنگام بحث از فضايل، همواره كسانى را كه جامعه يونانى آن روز نيكبخت و سعادتمند مى‌شمرد، مد نظر دارد و در حقيقت آرمان‌هاى اخلاقى جامعه خود را باز مى‌گويد. او در اين راه چندان پيش مى‌رود كه هنگام بحث از شرم مى‌گويد: «مرد درستكار نياز به شرم ندراد؛ زيرا شرم بر اثر آن گونه كارها پديد مى‌آيد و مرد درستكار به آن‌گونه كارها دست نمى‌يازد: براى او هيچ فرق نمى‌كند كه عملى در حقيقت ننگين و شرم‌آور است يا افكار عمومى آن را ننگين تلقى مى‌كند».

برتراند راسل معتقد است در اين اثر ارسطو، نوعى فقر عاطفى ديده مى‌شود. در تفكرات ارسطو راجع به امور بشرى نوعى راحتى و آسودگى غيرموجه ديده مى‌شود؛ گويى همه آن چيزهايى كه باعث مى‌شود انسان عشق پرشور و شوق نسبت به ديگران احسان كند، از ياد رفته است. ظاهراً همه جنبه‌هاى عميق زندگى اخلاقى بر او مجهولند. آن‌چه مى‌گويد فقط به كار مردان راحت‌طلبى مى‌آيد كه شور و شهوتشان چندان قوتى نداشته باشد. اما براى كسانى كه خدا يا شيطان داشته باشند، يا مردمى كه سيل ناملايمات آن‌ها را به ورطه يأس افكنده باشد، در آثار ارسطو هيچ مطلب جالبى وجود ندارد. (اسلامى، سيد حسن)

وضعيت كتاب

فهرست مطالب، در ابتداى كتاب آمده و در پاورقى‌ها، علاوه بر ذكر منابع، توضيحاتى پيرامون كلمات و عبارات متن، ارائه شده است.

از اخلاق نيكوماخوس، حداقل سه ترجمه فارسى در دست است:

1.اخلاق نيكوماك، جمع‌آورى و ترجمه رضا مشايخى، تهران كتاب فروشى دهخدا، 1364. اين ترجمه همراه با دو ضميمه منتشر شده است: تحولات اخلاق در غرب از قديم تا دوران معاصر و مختصرى از تحول اخلاق در عالم اسلام.

2.اخلاق نيكوماخس، ترجمه دكتر سيد ابوالقاسم پورحسينى، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1356. اين ترجمه كه بسيار دقيق و با ارجاعات و پانوشت‌هاى علمى و با مقدمه‌اى خواندنى است، رساله دكتراى فلسفه مترجم به شمار مى‌رود.

3.اخلاق نيكوماخوس، ترجمه دكتر محمدحسن لطفى، تهران، طرح نو، 1378. اين ترجمه در يك مجموعه سه جلدى همراه با فیزیک و متافیزیک ارسطو و با قلم همين مترجم به شكلى نفيس و خوشخوان منتشر شده است. در اين مقاله، اين ترجمه مد نظر بوده و نقل قول‌ها از آن صورت گرفته است. (اسلامى، سيد حسن)

منابع مقاله

1- مقدمه و متن كتاب.

2- حقى، على، مقاله «اخلاق نيكوماخوس ارسطو»، پژوهش‌هاى فلسفى- كلامى، پاييز و زمستان 1381، شماره 13 و 14، (صص 36 تا 57).

3- اسلامى، سيد حسن، «گشتى در اخلاق نيكوماخوس»، كتاب ماه دين، آذر 1378، شماره 26 (صص 10 تا 13).

4- دايرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج 7، ص 203، مدخل اخلاق، نوشته: احمد پاکتچى.

5- ارسطو، «اخلاق نيكوماخوس»، ترجمه: دكتر محمدحسن لطفى تبريزى، 1385ش، انتشارات طرح نو.


وابسته‌ها