شرح عيون الحكمة
شرح عيون الحكمة، از تأليفات امام فخر رازى، به زبان عربى و در سه بخش منطقيات، طبیعیات و الهيات است كه در سه جلد به چاپ رسيده است. فخر رازى غرض خود را از اين شرح، پاسخ به درخواست عدهاى از دوستان و علما، براى رفع پارهاى از معضلات و غوامض كتاب و بيان هدف و غايت آن بيان مىكند. وى، در ادامه متذكر مىشود كه من مخالف مضامين اين كتاب و عقايد ابن سينا هستم، ولى از آنجايى كه نام مؤلف در ميان علما عظمت فراوانى دارد، آثارش نوعاً تلقى به قبول مىگردد، فلذا ناگزير شدم مطالب آن را شكافته، ايرادات آن را مورد نقد و بررسى قرار دهم.
شرح عیون الحکمة | |
---|---|
پدیدآوران | ابن سینا، حسین بن عبدالله (نویسنده)
فخر رازی، محمد بن عمر (شارح) سقا، احمد حجازی (محقق) |
عنوانهای دیگر | شرح عیون الحکمه عیون الحکمه. شرح |
ناشر | مؤسسة الصادق(ع) |
مکان نشر | تهران - ایران |
سال نشر | 1373 ش |
چاپ | 1 |
موضوع | ابن سینا، حسین بن عبدالله، 370 - 428ق. عیون الحکمه - نقد و تفسیر
خدا شناسی - متون قدیمی تا قرن 14 علوم طبیعی - متون قدیمی تا قرن 14 فلسفه اسلامی - متون قدیمی تا قرن 14 منطق - متون قدیمی تا قرن 14 |
زبان | عربی |
تعداد جلد | 3 |
کد کنگره | BBR 530 /ف3 |
نورلایب | مطالعه و دانلود pdf |
وى، در ادامه مىگويد: بسيار ديده شده كه افرادى آمدهاند و امثال اين كتاب را ديده و مطالبش را نفهميدهاند و طبق فهم ناصواب خود چيزهايى را در حاشيه كتاب يادداشت كردهاند كه صحيح نمىباشد و به مرور زمان افرادى جاهلتر آمدهاند و در مورد آن حواشى غير صحيح قضاوت كرده و بعضاً آن را به پاى مؤلف اصلى كتاب نوشتهاند، به همين منظور شرحى كه من بر اين كتاب مىنويسم اين مشكل را نيز حل خواهد كرد.
ساختار
جلد اول كتاب، مشتمل بر يك مقدمه از شارح، پنج مسئله تمهيديه و نه فصل است. جلد دوم، حاوى شانزده فصل و جلد سوم داراى نه فصل است. شارح در هر مسئله و فصلى فقرههايى از كلام بوعلى را ذكر كرده و به شرح و بررسى آن پرداخته است.
گزارش محتوا
شارح، بعد از خطبهاى كه در آغاز كتاب نوشته است، اشارهاى به عظمت و جايگاه اين كتاب در ميان آثار عقلى دانشمندان اسلامینموده است، سپس وارد مطالب خود كتاب شده و از اولين مسئله آن؛ يعنی «انّ المنطق ما هو؟» شروع مىكند. اولين مطلبى كه در اين بخش مطرح گرديده فرق ميان تصور و تصديق است؛ او در اينجا به علم ضرورى و اكتسابى اشاره مىكند و علم به شرايط كسب علم راجع به مسائل گوناگون را منطق مىداند و در واقع منطق را علمى مىشمارد كه متكفل بيان شرايط كسب علم در زمينههاى گوناگون است.
در ذيل همين بحث، فخر رازى، ايرادى وارد مىكند و مىگويد: همين علم منطقى كه شما مىگوييد آيا اكتسابى است يا ضرورى، اگر ضرورى است پس ديگر نيازى به يادگيريش نيست و اگر اكتسابى است پس نياز به علم منطق ديگرى دارد تا چگونگى فراگيرى آن را بياموزد، سپس ايراد دومى نيز وارد مىكند و مىگويد: ما بسيار سراغ داريم عالمان بزرگى را كه حرفهاى خوب و عالمانه بزرگى بيان كردهاند و اشكالى هم در آرايشان ديده نمىشود و در عين حال هيچ علمى نسبت به منطق ندارند.
امام رازى خود در جواب به اشكال مزبور مىگويد: ما نگفتيم تحصيل علوم اكتسابى مشروط است به تعلّم منطق، بلكه مىگوييم آموختن منطق باعث سهولت يادگيرى علوم اكتسابى و مكمل آن است.
فخر رازى، در مورد تعريف موضوع منطق، توضيحاتى دارد؛ او ابتدا معقولات ثانيه را توضيح مىدهد و سپس راجع به وجود و عدم آنها صحبت مىكند.
در بحث از ارزش علم منطق، به كلامى از فارابى كه علم منطق را خادم ساير علوم دانسته است استشهاد مىكند. مسئله آخرى را كه فخر رازى، قبل از ورود به متن كتاب، مطرح كرده است، در باب تقسيم علوم است؛ او مىگويد: شيخ الرئيس در ابتداى طبیعیات، به تقسيم علوم اشاره مىكند كه ما نيز در آنجا به طور مفصل بيان خواهيم كرد. او سپس اجمالا علوم را به نظرى و عملى و تقسيم علم نظرى به طبيعى، رياضى و الهى و تقسيم علم عملى را به اخلاق، تدبير منزل و سياست مدن تقسيم مىكند.
شروع بحث منطقيات عيون الحكمه، با تقسيم الفاظ شروع مىشود؛ ابن سينا، نخست، الفاظ را به مفرد و مركب تقسيم مىكند كه فخر رازى در شرح آن ابتدا لفظ مركب و مفرد را تعريف كرده، بعد تفاوت بين لفظ مركب و مؤلَّف را يادآور مىشود و نهايتاً تقسيمات الفاظ و معانى را بيان مىنمايد كه به چهار صورت مىباشد: يا لفظ و معنا هر دو مفردند يا لفظ مفرد و معنا مؤلف است يا لفظ، مؤلف و معنا مفرد است.
بعد از اين توضيحات، مطلب بعدى بوعلى در باب الفاظ كه عبارت است از تقسيم لفظ به كلى و جزيى، مورد شرح و تفسير فخر رازى قرار گرفته است. در ادامه بيان شيخ الرئيس در مورد كلى ذاتى و كلى عرضى است كه در ذيل آن، اقسام ماهيت كه عبارتند از مركب و بسيط و نظريات گوناگونى از فلاسفه و متكلمين راجع به ماهيت موجودات، توسط امام رازى بيان گرديده است.
در ادامه، شارح، مقدمهاى به اين صورت بيان مىكند كه شئ، يا معلوم بالذات است يا معلوم بتوابعه و صفاته؛ معلوم بالذات، مانند ديده شدن رنگ به وسيله چشم و معلوم بتوابعه مانند ادراك عقل آفرينندهاى را براى عالم؛ از آنجايى كه عقل، وقتى حادث بودن عالم را درك كرد و اين را نيز فهميد كه هر حادِثى آفرينندهاى دارد، درك مىكند كه عالم نيز داراى آفرينندهاى است.
فخر رازى، در ادامه، تقسيم صحيحى را به اين ترتيب براى كلى بيان مىكند: كلى، يا تمام الماهيه است يا جزء الماهيه است و براى هر قسمى توضيحاتى ارائه مىكند.
ابن سينا، راجع به جنس مىگويد: «الجنس هو المقول على كثيرين مختلفى الحقائق فى جواب ما هو» و فخر رازى از جمله مسائلى را كه پيرامون جنس مطرح مىكند، عبارت است از بيان قانونى كه به كمك آن، مركب بودن ماهيت از جنس و فصل معلوم مىگردد.
مطالبى كه شارح در بخش تعريف فصل، ارائه كرده، نخست بيان اطلاق لفظ بر معنى عام، خاص و خاص الخاص است و سپس حقيقت جزء الماهيه را مشخص كرده و توضيحاتى در تكمله مبحث فصل مطرح نموده است.
فخر رازى، در شرح كلام بوعلى راجع به نوع، نخست اطلاقات نوع را مشخص مىكند و مىگويد: نوع، مشترك لفظى است بين نوع حقيقى و نوع مضاف و تفاوتهاى آن دو عبارتند از: 1- نوع مضاف، نوعيتش در قياس با جنس ما فوقش است، اما نوع حقيقى نوعيتش در قياس با جنس ما تحتش. 2- نوع مضاف، در بعضى موارد، جنس واقع مىشود(حيوان، در قياس با جسم، نوع و در قياس با انسان، جنس است)، اما نوع حقيقى نمىتواند جنس واقع شود. 3- نوع مضاف، بايد مركب باشد، ولى مركب بودن در نوع حقيقى واجب نمىباشد.
امام رازى، رابطه بين نوع مضاف و نوع حقيقى را عموم و خصوص نمىداند و راجع به نوع مطالبى همچون بيان نوع و تقسيم نوع را نيز بيان مىكند و نوع عالى، نوع سافل و نوع متوسط را از اقسام نوع مىشمارد و در ادامه بحث الفاظ منطق، راجع به كليات خمس توضيح داده شده است.
در بخش قاطيغورياس، فخر رازى مىگويد: به عقيده ما، اين باب، جزء منطقيات نمىباشد و بايد در ضمن الهيات بحث شود، اما چون شيخ الرئيس طبق تقسيم متقدّمين آن را در بخش منطق آورده است، ما نيز در همين جا به تفسير آن مىپردازيم. وى، سپس مقدمهاى را براى ورود در اين فصل، لازم مىشمارد كه از موارد مطرح شده در اين مقدمه، تقسيم ممكن الوجود است به جوهر و عرض و همينطور توضيحى راجع به حالّ و محل و كم متصل و كم منفصل. وى، مقولات عشر را به اين ترتيب ذكر مىكند: جوهر، كم، كيف، مضاف، أين، متى، وضع جده، ان يفعل و ان ينفعل.
رازى مىگويد: قوم، خيال كردهاند كه هر موجود ممكنى بايد تحت يكى از اين مقولات عشر باشد، در حالى كه اين سخن باطلى است، زيرا موجودات يا بسيطند يا مركب و موجودات بسيط يا تحت مقولات هستند يا نيستند.
شارح، بعد از اين مقدمه نسبتاً مفصل، كلام شيخ الرئيس را كه فرموده است: «هر لفظ مفردى كه بر يكى از موجودات دلالت مىكند، يا دالّ بر جوهر است يا دالّ بر كميت يا دال بر کیفیت يا...» توضيح مىدهد.
سومين بخش منطقيات عيون الحكمه، بارىارمينياس است. در اينجا، ماتن، لفظى را كه بر اشياى كثيره دلالت دارد، به متواطى، مشترك و مشكك تقسيم مىنمايد و شارح، تقسيم صحيح را به اين صورت بيان مىكند كه منطوق، يا لفظى واحد است يا لفظى كثير؛ لفظ واحد، يا افاده معناى واحدى مىكند يا افاده معانى مختلف؛ آن قسمى كه افاده معناى واحد مىكند، آن معناى واحد، يا مشترك بودنش در بين كثيرين ممتنع است كه مىشود اسم علم، يا ممتنع نيست كه اگر ممتنع نباشد، يا حصولش در آن مفاهيم على السويه است يا نيست؛ اگر على السويه باشد، مىشود لفظ متواطى و اگر على السويه نباشد، مشكك خواهد بود و نهايتاً اگر لفظ واحد افاده معانى كثيره بكند، لفظ مشترك نام خواهد گرفت.
شارح، تعريف شيخ الرئيس از قضيه را نپذيرفته و اساساً خبر را بى نياز از تعريف مىداند. فصل چهارم منطقيات، متعلق به انولوطيقا الاولى است كه شارح مقدمهاى كوتاه براى اين بخش نوشته و در آن تكليف قياس، استقرا و تمثيل را مشخص كرده است.
بوعلى، در تعريف قياس مىگويد: «القياس قول مؤلف من اقوال اذا سلمت لزم عنها لذاتها قول آخر» و در تقسيم قياس، آن را به اقترانى و استثنايى تقسيم مىكند؛ براى قياس اقترانى، سه شكل تصوير مىنمايد كه همراه با توضيحاتى از شارح مىباشد. منتج و غير منتج بودن هر يك از اين اشكال نيز همراه با بيان وضعيت صغرى و كبرا مطرح گرديده است
راجع به قياس استثنايى و قياس خلف نيز بوعلى توضيحاتى ارائه كرده است كه تفسيرشان توسط فخر رازى در ذيل هر كدام عنوان گرديده است. آخرين مبحث اين فصل، در مورد تمثيل است.
پنجمين فصل منطقيات، عبارت است از انولوطيقاى ثانيه كه در ابتداى اين فصل كلامى از شيخ الرئيس بدين مضمون آمده است: «مقدماتى كه براهين از آنها شكل مىگيرد، عبارتند از: محسوسات، اوليات و متواترات...
بوعلى، فرق بين اوليات و مشهورات، همچنين تفاوت ميان اوليات و وهميات را بيان مىكند و شارح مىگويد: اين فرقهايى كه شيخ الرئيس بيان مىكند، در نزد من ضعيف است...
شيخ الرئيس، قضايايى را كه از مجموع عقل و حس به دست مىآيند، به دو نوع تقسيم مىكند كه عبارتند از: مجربات و حدسيات، سپس بيان ديگرى همراه با توضيحات شارح، در مورد متواترات آمده است و كلام شيخ در مورد برهان، پايانبخش اين فصل از منطقيات است.
فصل ششم بخش منطقيات، متعلق است به طوبيقا كه همان قياسات جدليه مىباشد. فخر رازى، برهان را مركب از مقدمات واجب الثبوت، جدل را مركب از مقدمات اكثرية الثبوت، خطابه را مركب از مقدمات متساوية الثبوت و مغالطه را مركب از مقدمات اقلية الثبوت مىداند و نهايتاً شعر را مر كب از مقدمات ممتنع الثبوت مىداند و مىگويد: قياس مركبى كه از مشهورات و مسلمات تشكيل شده باشد، در زمره قياسات جدليه حساب نمىشود.
فخر رازى تعريفى را از امام غزالى در مورد جدل بيان مىكند كه عبارت است از: «الجدل منازعة تجرى بين متعارضين لتحقيق حق او لابطال باطل»، سپس در اين تعريف، چهار مناقشه جدّى وارد كرده و تعريف صحيح را «الجدل ملكة صناعية يتمكن صاحبها بها من تركيب الحجة من مقدمات مشهورة او مسلمة لانتاج نتيجة ظنية»، مىداند، سپس چهار فايده براى جدل بيان كرده و اين كلام شيخ الرئيس را كه در مورد جدل گفته است: «القياسات الجدلية مقدماتها هى الامور المشهورة التى يراها الجمهور و ارباب الصنائع»، نيز مورد نقادى قرار مىدهد.
سوفسطيقا، عنوان هفتمين فصل منطقيات است كه در واقع بحثى كوتاه در مورد مغالطه مىباشد. فصل هشتم، ريطوريقا است. در اينجا شيخ الرئيس قياسات خطابيه را مركب از مقدمات مقبوله يا مظنونه يا مشهوره مىداند كه هر كدام از آنها را با مثالهايى همراه كرده است.
فخر رازى، در اينجا بحثى حاشيهاى راجع به علت معطل ماندن احكام اسلام در سرزمين مصر در سه بند عنوان كرده است، سپس به بحث خطابه بازگشته و منفعت آن را در اقناع مىداند و اين اقناع را اعم از اقناع در رابطه با عقايد و اقناع در رابطه با اعمال مىداند؛ اقناع خطابه در اعمال بر سه قسم امور مشاوريه، امور مشاجريه و امور منافريه مىباشد.
آخرين مسئلهاى كه در اينجا بدان مىپردازد، مربوط است به اختلافى كه مردم در مقايسه شرافت خطابه و جدل دارند كه مختار شارح شرافت خطابه مىباشد و براى آن دلايلى را بيان مىنمايد. وى برهان را مفيد يقين براى خواص و خطابه را مفيد يقين براى عوام مىداند و آيه شريفه «ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة» را ناظر به اين دو بخش مىداند كه مراد از حكمت، برهان و مراد از مواعظ حسنه، خطابه مىباشد.
آخرين و نهمين فصل منطقيات، فيوطيقا است كه در آن قياسات شعريه، توسط ماتن توضيح داده شده است و توسط شارح تفسير گرديده است.
طبیعیات: بخش دوم كتاب، در مورد طبیعیات مىباشد. اين بخش، در شانزده فصل تنظيم گرديده است كه در مورد علوم، اجسام، خلأ، زمان، حركت، نبات، حيوان، حواس، قواى محركه و نفس ناطقه در آن مطالبى بيان شده است.
فصل اول، در تقسيم علوم است كه چهار مسئله را در بر گرفته است: مسئله اول، تقسيم حكمت است. شيخ الرئيس، حكمت را اين چنين تعريف مىكند: «الحكمة استكمال النفس الانسانية بتصور الامور و التصديق بالحقائق النظرية و العملية على قدر الطاقة الانسانية». امام فخر رازى، تفسيرى بر اين تعريف بوعلى دارد و در آنجا كمالات انسان را به سه قسم تقسيم كرده است كه عبارتند از: كمالات نفسانيه، كمالات بدنيه و كمالات روحانیه. وى، حكمت را جزء كمالات نفسانيه شمرده است.
مسئله سوم اين فصل، بيان اقسام حكمت عمليه است كه شيخ الرئيس آن را در سه حكمت مدنيه، منزليه و خلقيه دستهبندى كرده است و اين، همان تقسيمات است كه فلاسفه يونان بدان پرداختهاند، لكن شارح مىگويد: تقسيمبندى ابن سينا در كتاب حكمت مشرقيه، غير از اين است؛ وى، در آنجا هر كدام از حكمتهاى عملى و نظرى را به چهار قسمت تقسيم نموده است كه اين، بر خلاف آراى جمهور علما مىباشد.
تفسيرى كه ابن سينا از هر كدام از اقسام حكمتهاى عملى ارائه مىنمايد، به نظر شارح، به اندازه كافى گويا است.
فصل دوم طبیعیات، در مقدماتى است كه قبل از ورود به علم طبيعى، دانستن آنها لازم است. ابن سينا، نخست، راجع به جزيى بودن علم طبيعى سخن مىگويد و رازى، علت آن را بحث علم طبيعى از موجودات مىداند و مىگويد: هر علم جزيى نيازمند مباديى هست تا مسائل آن را روشن نمايد.
ماتن، هر جسم طبيعى را متشكل از ماده و صورت معرفى مىكند و شارح، علت آوردن صفت طبيعى را احتراز از جسم تعليمى مىداند. شيخ الرئيس، در ادامه مقدمات علم طبيعى، مطلبى را در مورد موجودات حادث بيان مىكند و شرط عدم سبق را براى آنها لازم مىداند و اين همراه است با توضيحاتى ازجانب فخر رازى.
حركت اجسام و چگونگى تقسيمات آن، از ديگر مسائل مقدماتى علم طبيعى است كه توضيحاتى توسط ماتن و شارح درباره آن داده شده است. ابن سينا، اسباب چهارگانهاى را براى اشياء نام مىبرد كه عبارتند: از مبدأ حركت، ماده، صورت و غايت، سپس هر يك از اين اسباب چهارگانه را به اقسام ديگرى تقسيم كرده، مىگويد: هر كدام از اينها، يا قريبند يا بعيد، يا عامند يا خاص، يا بالقوهاند يا بالفعل، يا بالحقيقهاند يا بالعرض. امام رازى مىگويد: چهار قسم ديگر در كتاب شفا به اين اقسام هشتگانه اضافه شده است كه مجموعاً دوازده صورت براى هر يك از اقسام علل اشياء، درست خواهد شد.
شارح، كلام ابن سينا را در مورد طبيعت برگرفته از كلام ارسطاطاليس مىداند و توضيحاتى دربارهاش ارائه مىنمايد. تعريفى كه ابن سينا در مورد حركت كرده است، توسط شارح تفسير شده است. وى در مورد اين سخن بو علی «كل حركة تصدر عن محرك من متحرك فهى بالقياس الى ما فيه تحرك و بالقياس الى ما عنه تحريك»، مىگويد: اگر منظور ماتن اين است كه حركت اگر از محرك باشد تحريك است و اگر از متحرك باشد تحرك نام دارد، اين سخن باطلى است، زيرا خود شيخ در كتاب شفا آن را ابطال كرده است و باعث تعجب است كه در اينجا چرا به چنين چيزى قائل شده است.
فصل سوم طبیعیات، در مورد بيان تناهى ابعاد است. ابن سينا، معتقد است كه جايز نيست هيچ جسمى يا هيج بعدى از ابعاد، نه در خلأ و نه در ملأ، يا هيچ عددى از اعداد، لايتناهى باشد. وى، براى اين كلام دلايلى را ارائه مىكند كه همراه است با تفاسيرى از فخر رازى. نتيجهاى كه از اين بحث به دست مىآيد، تناهى عالم است و علت آن، تناهى ابعاد و جهات است.
فصل چهارم، در تحديد جهان با محيط و مركز است. در اينجا شيخ الرئيس، ابتدا به نهايت و غايت داشتن جهات اشاره مىكند كه با تفاسيرى از شارح همراه است. اين مسئله داراى فروعاتى است كه درباره حركت اجسام و احوال آن، همچنين تركيب اجسام در حال حركت و... مىباشد.
در پنجمين فصل طبیعیات، بحث، راجع به احكام اجسام بسيطه و مركبه مىباشد كه آن احكام را مىتوان به اين صورت بيان نمود: الف- هر جسم بسيطى داراى يك حيّز طبيعى است. ب- شكل طبيعى اجسام بسيط، كروى مىباشد. ج- بسايط عالم، در يك كره واحد قرار دارند. اين احكام با توضيحاتى از شارح همراهند كه به طور كلى حجج و براهين و تفاسير اين مطالب مىباشند و نقدى از شارح بر اين مطالب وارد نگرديده است.
فصل ششم، در نفى خلأ و ملأ است. در اينجا شيخ الرئيس، علل نفى آنها را توضيح مىدهد كه اگر چيزى به نام خلأ يا ملأ موجود بود، چه لوازمى را به همراه داشت كه براى توضيح بيشتر، شارح، اشكال و جوابى را مطرح نموده است.
امتناع تداخل اجسام محسوسه، از ديگر مباحث مطرح شده در اين فصل مىباشد كما اينكه در ادامه توضيحات و دلايل ديگرى توسط شارح و ماتن بر نفى خلأ و ملأ بيان شده است و تقريباً نقدى از سوى فخر رازى بر اين عقايد شيخ الرئيس، به چشم نمىخورد.
نفى جوهر فرد، عنوان هفتمين فصل طبیعیات، است. در ابتداى اين فصل، بوعلى در پى توضيحاتى راجع به الفاظ اتصال، مماس و تداخل است. اين توضيحات، براى تقرير برهانى است براى اثبات اينكه ممكن نيست اجسام محسوسه، از اجزاى لا يتجزى تركيب گردند. اينها همگى با توضيحات مفصلى از شارح همراه است كه هم كلمات ماتن را تفسير مىكند و هم براهينى را براى اثبات اين موضوعات مطرح مىسازد.
ابن سينا، در ادامه، نتيجهاى را كه از تركيب اجسام محسوسه از اجزاى لا يتجزى حاصل مىشود، بيان مىكند و امام رازى، آن را به عنوان دومين حجت بر نفى جوهر فرد به حساب مىآورد. شارح، در ادامه مىگويد: حال كه اجسام متشكل از اجزاى لا يتجزى نيستند، ناگزير از اجزايى كه بىنهايت قابل قسمت مىباشند، تشكيل شدهاند. اين كلام رازى، با براهينى همراه است كه در همين مبحث آمده است.
در ادامه، بوعلى، جملاتى را درباره اجسام محسوسه بيان مىكند كه با تفاسير شارح قابل درك مىباشد، مثلاً بعضى از آنها جوابهايى است كه شيخ الرئيس به قائلان به جوهر فرد داده است، لكن اين موارد با توضيحات شارح معنا پيدا مىكند كه حاكى از تسلط امام فخر رازى بر آرا و آثار ابن سينا مىباشد.
در فصل هشتم، بحث، راجع به زمان است. متن، با تعريفى از زمان شروع مىشود كه همراه با توضيحاتى است از ابن سينا در مورد زمان و مسائلى كه شارح در اين باره مطرح مىكند، در تبيين مسئله، كمك فراوانى به مخاطب مىنمايد. ادلهاى كه شيخ الرئيس براى اثبات وجود زمان مطرح مىكند، به طور كامل از هم تفكيك شده ودر پنج شماره بدانها پرداخته شده است. از جمله مسائل مطرح شده در اين فصل، مقدار حركت بودن زمان، اول و آخر نداشتن زمان و... است.
فصل نهم، در مبادى حركت است. شيخ، در اين فصل، به نفسانى بودن زمان با عنايت به اينكه حركت موجب زمان، نفسانى - ارادى است پس نفس، علت وجود زمان است اشاره كرده است.
ذاتى نبودن حركت اجسام و اينكه هر متحركى بايد محرك داشته باشد، از ديگر مطالب اين فصل است كه شارح با ذكر مقدماتى و بيان چند سؤال و جواب، مطلب مذكور را به خوبى تبيين نموده است. بحثى دقيق از سوى شيخ الرئيس مطرح گرديده مبنى بر اينكه انتهاى حركت تمام متحركات بايد به محرك اول كه تحرك در او نيست، ختم گردد كه با تفسير و تأييد شارح همراه مىباشد.
براى اطلاع از قوت و قدرت محرك اول، بحثى مطرح مىگردد راجع به اينكه قواى جسمانیه، قدرت افعال غير متناهيه را ندارند، پس معلوم مىشود اين محرك اول است كه قدرت لا يتناهى دارد و نتيجه اين مىشود كه محرك اول، نه جسم است و نه در جسم و نه متحرك، چون اول است و نه ساكن، چون قبول حركت نمىكند(ساكن به جسمى كه زمانى متحرك بوده و اكنون از حركت باز ايستاده گفته مىشود).
مسئله ديگرى كه از مطالب فصل نهم به شمار مىرود، اين است كه هيچ جسمىاز مبدأ حركت خود منفك نمىباشد و هر جسمى كه در آن، مبدأ حركت وجود دارد، حركتش يا مستقيم است يا مستدير و همينطور محال است كه يك جسم بسيط، هم داراى مبدأ حركت مستقيم باشد و هم داراى مبدأ حركت مستدير. در همين فصل، راجع به اقسام حركات نيز توضيحاتى داده شده است كه تمام اين موارد اخير همراه با توضيحاتى مبسوط و كاربردى از جانب امام رازى است.
عنوان فصل دهم، فى مسائل السماء و العالم، است. مسئله اول، در اين فصل، در بيان ماهيت اجسام بسيط و مركب است. شيخ الرئيس، تقسيمى گويا راجع به اجسام به اين صورت ارائه مىنمايد: اجسام، يا بسيطند يا مركب؛ بسايط اجسامى هستند كه منقسم به اجسام مختلف الطبايع نمىگردند، مانند آسمانها، خاک، آب، هوا و آتش؛ اجسام مركب، آنهايى هستند كه منحل به اجسام مختلف الطبيعه مىگردند، مثل حيوان و گياه. در اينجا مباحث مهم زيادى مطرح شده است كه تفاسير عالمانه فخر رازى روشنگر آن مباحث مىباشد. از جمله آن مسائل، مىتوان به تقدم اجسام بسيط بر مركبات و عدم تولد مركبات از اجرام فلكيه اشاره كرد.
چهار حكم، در ذيل بيان ماهيت آتش، از طرف امام فخر رازى بيان گرديده است، سپس اشارهاى به حرارت آتش و هوا و برودت آب و زمين گرديده و اين فصل به پايان رسيده است.
فصل يازدهم، در آثار علويّه است كه داراى سه قسم مىباشند: اول تأثير اجرام فلكيه در اين عالم است كه شيخ الرئيس مىگويد: آنچه از اين تأثيرات، ظاهر است، آن قسم از تأثيراتى است كه از سوى شمس و قمر به ما مىرسد و الا تأثيرات ساير كواكب از ما مخفى است. در اينجا شيخ الرئيس، از تأثيرات اين دو كوكب سخن گفته و به تبع آن، حقيقت دود و بخار و همچنين چگونگى تشكيل باران و برف را توضيح داده است و براى توضيح بيشتر و دقيقتر، فخر رازى در كنار مطالب شيخ، تفصيلى بيان كرده است.
بوعلى، در قسم دوم از آثار علويه، به توضيح هاله و رنگين كمان و خيالى بودن آنها مىپردازد و شارح ادله خيالى بودن آنها را در ضمن چند مسئله و مقدمه آورده است. قسم سوم آثارعلويه، امورى است كه در روى زمين حادث مىشود، مانند زلزله و آتشفشان كه از بخارات زير زمينى به وجود مىآيند. ابن سينا، اجسام معدنى را نيز از آثار اين بخارات مىداند. امام رازى، در اينجا نيز مانند اكثر بخشهاى كتاب، غير از توضيحى كه راجع به مطالب ارائه مىكند، اقدام به تفسير الفاظ به كار برده شده توسط ماتن مىنمايد.
فصل دوازدهم، در مورد گياهان است كه چگونگى به وجود آمدن آنها همراه با آثارشان در اين فصل مورد تحليل و بررسى قرار گرفته است. در فصل سيزدهم كه راجع به حيوان است، ويژگىهاى حيوان از بابت مزاج و قوه دراكهاش مطرح گرديده و تغاير نفس و روح به همين مناسبت، توسط شارح، همراه با سه دليل بيان گرديده است. شيخ الرئيس، نفس را متشكل از دو قوه مدرکه و محركه مىداند. او قوىترين و مهمترين حواس حيوانات را لامسه مىداند و براى اين كلام، شارح، به سه دليل تمسك نموده است كه همراه است با توضيحات مفصلترى راجع به قوه لمس و مختصات آن.
دومين حسى كه مورد بررسى قرار گرفته، عبارت است از ذائقه كه فخر رازى آمدن ذائقه بعد از لامسه را حمل بر قرار گرفتن ذائقه در درجه دوم اهميت ميان حواس حيوانات، كرده است. شامّه، سومين قوه مورد بحث حيوانات است كه طبيعتاً بعد از لامسه و ذائقه مهمترين حواس حيوانات مىباشد. اينكه شنوايى از كجاست و چه اعضايى در شنيدن تأثير دارند، مسائل مورد بحث در چهارمين حس از حواس پنجگانه است و نهايتاً قوه بينايى مورد بررسى واقع گرديده است.
در ادامه توضيحاتى راجع به مراتب و مختصات ديگرى از حواس، همراه با بررسى مسئله شعاع آمده است كه بوعلى بحثى دقيق و عالمانه را همراه با ترسيم برخى از اشكال براى توضيح بيشتر و تفهيم دقيقتر، مطرح كرده و امام رازى نيز در اين ميان كار خود را به دقت انجام داده و شكل مورد بررسى را اثر اقليدس در كتاب مناظراتش مىداند و توضيحاتى مفصل در اين باره ارائه مىنمايد.
فصل چهاردهم، در حواس باطنه است. ابن سينا، نخستين حس باطنى را حس مشترك مىداند و به اثبات وجود آن مىپردازد. فخر رازى، در ذيل اين قسمت، ادراكات انسان را دستهبندى كرده و جايگاه حس مشترك را در ميان آنها به خوبى مشخص مىنمايد، سپس دلايل منكرين حس مشترك را بيان مىكند.
بوعلى، در مورد حس مشترك، معتقد است آنچه كه مدرک ات حسّ مشترك را در خود جاى مىدهد، عبارت است از خيال كه جايگاه عضو مربوط به آن، در قسمت جلوى مغز است، كما اينكه حافظه، خزانه وهم مىباشد و جايگاه عضو مربوط به آن، در قسمت عقب مغز مىباشد. فخر رازى، توضيحى راجع به حافظه و جايگاه آن در ذيل اين مطلب مىآورد، سپس راجع به قوه مفكره كه بعد از اين مىآيد، مطالبى را بيان مىكند.
بوعلى، جايگاه قوه مفكره را در وسط مغز مىداند و مىگويد: حس مشترك، غير از خيال است، زيرا حافظ با قابل فرق مىكند؛ حس مشترك، قابل اين ادراكات است و خيال، حافظ آنها مىباشد.
قواى محركه حيوانى، عنوان پانزدهين فصل، است. بوعلى، قوه محركه را به عنوان مبدأ انتقال اعضا توسط عضلات و عصب مىداند و براى آن اعوانى را تصوير مىنمايد كه مدرکه يا عاقله يا متخيله اولين آنها مىباشند.
شانزدهمين فصل، درباره نفس ناطقه مىباشد. بوعلى، مىگويد: نفس ناطقه، مختص انسان مىباشد و مشهورترين فعل و روشنترين اثر آن نطق است، نه اينكه فقط مبدأ نطق باشد. اينكه حكما در تعريف انسان «حيوان ناطق» را مىآورند، مورد بررسى اجمالى واقع گرديده و خواص نفس ناطقه به لحاظ فعلش در بدن و همچنين ادراك و انفعالش توضيح داده شده است.
افعالى كه از نفس ناطقه با مشاركت بدن، صادر مىشود، عبارتند از: تعقل و رؤيت. انفعالاتى كه عارض بدن مىگردند با مشاركت نفس ناطقه، عبارتند از: استعداد خنديدن، گريه كردن، خجالت كشيدن، حيا كردن، رحمت، رأفت و الفت. تنها فعل اختصاصى نفس ناطقه، عبارت است از تصور معانى كليه.
احوال قوه نظريه كه قواى معدّه براى نفس ناطقه ناميده شدهاند، عنوان بحث ديگرى در اين بخش از طبیعیات مىباشد. چگونگى فعليت يافتن قواى عقليه نيز موضوع ديگرى است كه با تفصيلات فراوانى توسط شارح همراه مىباشد.
درباره ادراك معقولات، هم خود شيخ الرئيس و هم فخر رازى توضيحات مفصلى را بيان نمودهاند. اثبات تجرد نفس ناطقه، با دلايل متعدد و... از جمله مباحث پايانى اين فصل است.
الهيات: اين بخش، داراى نه فصل مىباشد كه اولين آنها در مورد اوصاف موجود است. در اين فصل راجع به اينكه موجود چه صفاتى دارد و همينطور موضوع علم الهى صحبت شده است. بوعلى، مىگويد: موجود، گاهى به وحدت و كثرت، گاهى به كلى و جزيى، گاهى به بالفعل و بالقوه بودن و گاهى به تحرك و سكون و... متصف مىگردد.
شارح، در ادامه مطلب مزبور، بيست صفت ديگر نيز شمردهاند از قبيل علت يا معلول بودن، صفت يا موصوف بودن، متناهى يا غير متناهى بودن، قديم يا حادث بودن و...
بوعلى موضوع فلسفه اولى را موجود بما هو موجود مىداند، لكن شارح به دو مذهب ديگر نيز اشاره مىكند كه يكى، موضوع آن را الله و ديگرى، علل اربعه مىخواند، آنگاه هر دو را با دو دليل ابطال مىنمايد.
تقسيمات موجود، از جمله مسائل مطرح شده در اين فصل است كه بحثى مفصل راجع به جوهر و عرض را در پى دارد. فصل دوم، در احكام هيولا و صورت است كه نخست، تركيب جسم از هيولا و صورت اثبات گرديده، سپس به توضيحاتى در مورد هيولا و صورت، از جمله اينكه هيولا خالى از صورت نوعيه نمىباشد و اينكه ماهيت صورت نوعيه چيست، پرداخته شده است.
سومين فصل، درمورد اثبات قوا مىباشد. شيخ الرئيس، مىگويد: از هر جسمى فعلى صادر مىشود على الدوام و در ماده محسوسه؛ فخر رازى، در توضيح اين مطلب، عبارت كتاب را طولانى ارزيابى مىكند. تفسير قوا و اقامه برهان براى اثبات طبيعت و همچنين اثبات اينكه هر حركتى داراى غايت معينى است، از جمله مباحث اين فصل مىباشد.
فصل چهارم، در احكام علل و معلولات است كه اولين مسئله آن، در تعريف سبب است. شيخ الرئيس، سبب را به «كل ما يتعلق به وجود الشىء من غير ان يكون وجود ذلك الشىء داخلاً فى وجوده او متحققاً به وجوده»، تعريف مىكند و فخر رازى، منظور شيخ را از اين تعريف به همراه تعريفى كه در كتاب حدود آورده است، بيان مىكند كه همراه است با مناقشاتى در اين باب.
مسئله دوم، در حصر اسباب در چهار سبب است. فخر رازى، در ذيل اين مسئله مىگويد: گويا اين مطلب، به كلام شيخ افزوده شده و بعيد است كه سخن وى باشد...تأثير فاعل، عنوان مسئله سوم اين فصل است. فخر رازى مىگويد: اثر، وقتى حادث شد، سه امر را دارا مىباشد: 1- وجود حاصل در حال. 2- عدم سابق. 3- مسبوقيت اين وجود به آن عدم. يقيناً فاعل در عدم سابق اثرى نخواهد داشت، كما اينكه در وجود مسبوق به عدم نيز تأثيرى ندارد، پس تنها اثر فاعل در وجود خواهد بود.
در مسئله چهارم، راجع به تقدم وجود علت بر وجود معلول بحث شده است. فخر رازى، اين مسئله را اشرف مسائل باب علت و معلول مىداند كه برهان ذكر شده در اثبات واجبالوجود، بر حول آن مىگردد. در ادامه آراى فلاسفه و متكلمين را در اين باب بيان كرده و با وجوهى به ابطال پاسخ فلاسفه در جواب سؤال متكلمان مىپردازد.
فصل پنجم، درباره موجود و انقسام آن به جوهر و عرض است كه در اين فصل، مسائل مهمى مطرح گرديده؛ از آن جمله بحث تشكيك وجود است كه فخر رازى ضمن توضيحاتى در مورد مفهوم تشكيك، هفت حجت را بر دلالت لفظ وجود بر معناى واحد در جميع موجودات كه مورد اتفاق حكما است، اقامه مىنمايد.
اينكه جوهر، موجود لا فى موضوع است، توسط ابن سينا به دو صورت تفسير شده و سپس تفاوت آن دو، بيان گريده است. امام رازى معتقد است كه اگر اين فصل، در بحث اول الهيات كه سخن از جوهر بود، مطرح مىگرديد، بهتر بود، ولى در عين حال به تفسير آن پرداخته است.
مسئله بعدى، در مورد عرض است و اينكه هو موجودٌ فى موضوع كه اين مطلب نيز داراى تفاسير متفاوتى است. مسئله چهارم درباره اين است كه وجود، جنس براى ما تحتش نيست.
تقسيم اعراض، عنوان پنجمين مسئله فصل پنجم است كه دو تقسيم از سوى ماتن و شارح براى آن مطرح گرديده است.
فصل ششم، مشتمل بر مباحثى درباره ممكن و واجب است و مسئله اول آن در تعريف واجب مىباشد. بوعلى، واجب را به اين صورت تعريف مىكند: «الواجب هو الذى يكون له دائما ذلك اما له بذاته و اما له بغيره» و شارح، تعبير ديگرى را كه مشهور از واجب دارند و عبارت است از «ضرورى الوجود» مطرح كرده و مورد مناقشه قرار داده است.
مسئله دوم، در اين رابطه است كه شئ واحد نمىتواند لذاته و لغيره واجب باشد؛ چنين چيزى به گفته شارح، اجتماع نقيضين است. مسئله سوم، در تفسير ممكن است. مسئله چهارم، درباره عدم امكان مشروط بودن وجود يك واجب لذاته، به وجود واجب لذاته ديگر است.
مسئله پنجم، برى بودن واجب لذاته، از جميع جهات تركيب است. مسئله ششم، در نيازمند بودن هر ممكنى به سبب است. مسئله هفتم در اين باره است كه ممكن تا وجودش از ناحيه سبب واجب نگردد، موجود نمىشود.
فصل هفتم، مربوط به كلى و جزيى است. اولين مسئله اين فصل، در اين است كه كلى، وجودى در اعيان ندارد. مسئله دوم، در اين است كه چگونه يك شىء مىتواند در اذهان، كلى و مشترك فيه باشد؟
مسئله سوم، در تمييز ماهيت از لواحقش است. فصل پنجم، در اشاره به پارهاى از احكام فصل است كه امام رازى آن را در سه حكم جداگانه مرتب نموده است. فصل هشتم، در الهيات است. مسئله اول اين فصل، در اثبات واجبالوجود است.
مسئله دوم، در توحيد واجبالوجود است. فخر رازى، در ذيل اين مسئله، استدلال شيخ را مورد مناقشه قرار مىدهد. مسئله سوم، در اين باره است كه واجبالوجود، از جميع جهات واجب است كه اين در واقع فقط شرحى است از سوى فخر رازى و مطلبى در اين زمينه در متن موجود نمىباشد.
مسئله چهارم، در شرح صفات سلبيه واجبالوجود است. حد نداشتن ضد نداشتن همتا نداشتن متغير نبودن عالم بودن و قادر بودن مطالبى است كه به ترتيب در مسئلههاى پنجم، ششم... دهم بررسى شده است.
مسئله يازدهم، در اين باره است كه صفات واجب منحصر در سلوب و اضافات مىباشد.مسئله دوازدهم، راجع به قانون كلى در مورد اسماء واجب است و مسئله سيزدهم، در توضيح و تفصيل هر يك از اسماء واجب از قبيل حى، واحد، قادر و... مىباشد.
فصل نهم، در تقرير معاد است. در اين فصل، ابتدا حقيقت لذت، توسط ابن سينا مورد بحث واقع شده و اين بدان جهت است كه لذايذ روحانى در بحث معاد، معلوم و معين گردد. شيخ الرئيس در ادامه، الم را نيز تعريف مىكند، ولى شارح تعريف وى را با سه دليل رد مىكند.
در بخش ديگر، سعادت روحانى بررسى مىشود و ادراك حق اول، توسط نفس ناطقه، خير محض تلقى مىگردد... اينكه چرا انسان در حال حيات، ناتوان از درك لذات روحانى مىباشد، به كمك مثالهايى توضيح داده شده است.
وجود معرفت، در هر دو جنبه سعادت و شقاوت روحانى، نقش اصلى را ايفا مىكند. غايت سعادت معنوى، نظر به جلال حق اول و... بدون امتزاج وهم و خيال بيان شده است و نهايتاً شارح معرفت جلال را مقدم بر معرفت اكرام مىداند و براى اين گفته خود به آيه «تبارك اسم ربك ذى الجلال و الاكرام» استشهاد مىنمايد و كتاب را با دعایى كه از صالحين مأثور و منتسب به ذو النون مصرى است، خاتمه مىدهد.