معاد جسمانی در حکمت متعالیه
معاد جسمانی در حکمت متعالیه، اثر محمدرضا حکیمی، کتابی است پیرامون موضوع معاد و دفاع از نظریه ملاصدرا در مورد این مسئله.
معاد جسمانی در حکمت متعالیه | |
---|---|
پدیدآوران | حکیمی، محمدرضا (نویسنده) |
عنوانهای دیگر | معاد جسمانی - در حکمت متعاليه |
ناشر | دليل ما |
مکان نشر | ايران - قم |
سال نشر | مجلد1: 1386ش, |
شابک | 964-75528-90-6 |
موضوع | صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، ??? - ????ق. معاد |
زبان | فارسی |
تعداد جلد | 1 |
کد کنگره | BBR 1111 /ح8م6 |
نورلایب | مطالعه و دانلود pdf |
ساختار
مقدمه مفصلی از نویسنده، آغازگر کتاب بوده و مطالب در سه بخش تمهیدات، تحقیقات و تنبیهات، سامان یافته است.
گزارش محتوا
مقدمه کتاب، در واقع براعت استهلالی بشمار میآید برای همه مطالب آن و با مطالعه آن، یک آگاهی کلی از مباحث تحقیق به ذهن خواننده منتقل میشود و خواننده بهزودی درمییابد که این کتاب در دفاع از ملاصدرا نوشته شده است که عدهای او را معتقد به معاد روحانی/مثالی (وجود لذت و رنج برای روح بعد از مرگ) دانسته و تکفیر کردهاند و استاد حکیمی بر مبنای مکتب تفکیک (جداسازی یافتههای بشری از حقایق وحیانی) میخواهد «مقام این فیلسوف اسلامی درهم نشکند» و سرانجام به این نتیجه میرسد که «صدرالمتألهین نیز در معارف الهی و مسائل اعتقادی حوزه قرآن کریم را از حوزه فلسفی بنیاد اشراقی و روانی نهاد و عرفاناستناد جدا میکرده است و قرآن کریم و تعالیم پیامبر اکرم(ص) و اوصیا(ع) را تا سطح عرفان و فلسفه تنزل نمیداده است»[۱].
نویسنده در این کتاب به دفاع از ملاصدرا برخاسته و میگوید: ملاصدرا از دو دیدگاه به معاد نگریسته است: یکی دیدگاه فلسفی که نتیجه آن معاد روحانی است و دیگر دیدگاه قرآنی و حدیثی که بیهیچ چون و چرایی حقایق وحیانی و قرآنی را پذیرفته است و این دو دیدگاه و ایستار(موضوعگیری) را باید از هم جدا کنیم و درهم نیامیزیم. بعد از مقدمه، بخش کوتاهی است با عنوان «سخنان بیدارگر»، که کلمات قصاری است از بزرگان فلاسفه از قبیل یعقوب کندی، ابوزید بلخی، ابن سینا، خواجه نصیر طوسی، ملاصدرا و...[۲].
بخش نخست خود دارای 34 بخش کوتاه است، با انشایی بسیار دلنشین و جملاتی شیوا و مطالبی مفید و مستدل. در بخش نخست، استاد انسان را تکاپوگری میان دو زیبایی جاودانه (ازلیت و ابدیت) میداند و معتقد است که انسان باید از حرکت وضعی (جمادی، نباتی، حیوانی به قول مولانا) به حرکت انتقالی (انسانی) برسد و جاودانه شود و آیه إنا للّه... (بقره: 156) را بیانگر حرکت حیات میداند. بخشهای دو تا پنج نیز ادامه همین مطالبند با تأکید بر اینکه «حرکت» از تبعیدگاه خاک باید با هدایت دو مطلع نور حقیقی و دو تجلیگاه ذات سرمدی صورت گیرد: کتابهادی (قرآن)، انسان هادی (معصوم). در بخش شش سخن از تفاوت و فاصله معرفت توحید است پیش از نزول قرآن و بعد از آن و تأثیر قرآن در بالاترین سطح معرفت الله در ذهن و روح انسان[۳].
در بخش هفت و هشت نیز جان کلام این است که حقیقت معصوم تجلیگاه علم اعطایی پروردگار و مجلای ذات زیبای اوست. در بخش نه سخن از شناخت و بصیرتی است که حرکت وضعی انسان را به حرکت انتقالی تبدیل کند و بخش ده ضرورت این شناختهاست و بخش یازده تفصیلی از حرکت انتقالی[۴].
در بخش دوازده، سخن از انسان هادی (معصوم) و شناخت اوست و استاد تأکید دارد که راه یافتن انسان با سه عامل صورت میگیرد: حجت باطنی (عقل)، حجت ظاهری (کتابهادی، انسان هادی) و البته منظور از عقل، عقل عام بشری است، نه عقل صناعی یا فلسفی یا فیزیکی یا صاحب تخصصهای دیگر و تنها انسان هادی است که میتواند انسان را «از عقل عام سطحی به عقل کامل دفائنی» برساند[۵].
در بخش سیزده، تأکید استاد بر این است که شناخت باید ناب و خالص باشد، نه التقاطی و اینگونه شناخت فقط از دو مشعل فروزان هدایت («بهترین و مطمئنترین منبع به تصدیق و تصریح همه عالمان بزرگ اسلام») به دست میآید: قرآن و عترت و در بخش چهارده، سخن از خطابهای عام «يا أيها الناس»، خطاب خاص «يا أيها الذين آمنوا»، خطابهای اخص «يا أهل يثرب»، خطابهای فردی «يا موسی، يا يحيی...» است و نتیجه اینکه مخاطب باید به مفهوم روشن آیات توجه کند تا هدایتی جاودانه نصیب او شود و البته در این راه از معلم راستین کتاب (معصومان) نباید غافل باشد[۶].
بخش پانزدهم، سخن از«نفخه ازلی (دمش نخستین) و حقایق ابدی» است که «مجلای بسیط آن [نفخه] فطرت و مجلای منشرح آن، «قلب» است و انسان فقط با کلام الهی به حقایق دست خواهد یافت و ضرورت یافتن وحی الهی نیز از اینجاست و نخستین کار ضروری در رسیدن به سرچشمه حقایق وحیانی «محو الموهوم و صحو المعلوم» (دور ریختن موهومات ذهنی و معلومات فضلی) است. بخش شانزدهم «حرکت تسبیحی کائنات» (حرکت جلالی) است که به عقیده استاد، انسان با تصفیه درونی و تدبر دل میتواند این تسبیح را بشنود و بخش هفدهم «حرکت تقدیسی انسان» است؛ یعنی همان حرکت جاودانه (إنا إليه راجعون (بقره: 156)) و همان سیر الی الله که معرفت خالص، پایه اصلی آن است[۷].
بخش هجدهم درباره «قلب سلیم» است که جایگاه معارف حقه و یاد خدا و خاستگاه اعمال صالح است و «سقیم» نیست (محل اوهام و آرزوها و عقاید باطل و گلخن اعمال فاسد) و درباره حفظ و مراقبت از آن و حسن ختامش غزلی نغز از تراوشهای طبع خود نویسنده. در بخش نوزدهم حدیث دلنشینی از امام جواد آمده است: «القصد إلی الله بالقلوب أبلغ من إتعاب الجوارح بالأعمال» (با حضور باطنی بهسوی خدا پر کشیدن، زودتر انسان را به مقصد میرساند، تا خسته کردن تن با اعمال بدنی فاقد حضور) و مقدمه آن اشارهای است به تعریف «یقین»؛ «استراق ذات انسان، در حضور زیبایی سرمدی، که هم توحید را شامل میشود هم معاد را»[۸].
بخش بیست و بیستویک درباره «حضور» انسان است در «پیشگاه پروردگار که «معاد رجوعی» و «معاد عروجی» است؛ یعنی «اوج تعاطی تجلیهای سرمدی، در ذات بسیار مستعد انسان الهی». در بخش بیستودو، تأکید استاد بر «یقین» راستین است؛ یقینی که بر موازین تعالیم الهی است و برخاسته از«عقل خودبنیاد دینی نه از عقلی یونانی با بنیاد التقاطی» و در بخش بیستوسه، فرق چنین یقینی با «جزم ذهنی کاذب» که خاستگاه آن عقل ابزاری است، مطرح میشود. بخش بیستوچهار و بیستوپنج، «ضرورت تحقیق در مقدمات رسیدن به یقین راستین» و «ضرورت تحقیق در حال مدعیان راهنمایی» و بخش بیستوششم، «تأکید بر پرهیز از التقاط در ایمان و اعتقاد» و بخش بیستوهفت در مشکل عالمان بیعمل در مقام قدرت برای جامعه است[۹].
بخش بیستوهشت، درباره «انسان هادی و شناخت دین» است. تأکید استاد در این بخش بر این است که عقل چراغی است کورسو که آدمی را از حرکت وضعی میرهاند و «به چکادهای فروغگستر حرکت در جاودانگیها (حرکت انتقالی)» میرساند، اما خرد تنها در رساندن بشر به سعادت مطلوب کافی نیست؛ ازاینروی در بخش بیستونه، سخن از«عقل دفائنی» است؛ یعنی عقل دینبنیاد و بالیده و رشدیافته و متکی بر حقایق وحیانی؛ که البته استاد آن را از سخن امیر مؤمنان (و يثيروا لهم دفائن العقول...) گرفته است و تصریح دارد که: «پیامبران(ع)، کاشفان دفینههای عقل انسانیاند و تفصیلآموزان آن اجمالی هستند که عقل ابتدایی به آن میرسد» و «نسبت عقل سطوحی به عقل دفائنی، نسبت حس است به عقل»[۱۰].
در بخش سی، جان کلام این است که جویای معرفت باید حد خویش نگاه دارد و از«طور خود» (مرتبه استعداد و قابلیت خود) تجاوز نکند و بر این نکته یقین داشته باشد که رسیدن به سرچشمه هدایت جز از «کتابهادی» و «انسان هادی» به دست نخواهد آمد که پیامبر نیز در حدیث ثقلین بر این نکته تصریح و تأکید فرموده است: «ما إن تمسكتم بهما لن تضلوا». در بخش سیویک، نقطه اوج تعالی معرفتجویان، «یقین صدق» معرفی شده است که یقین صادقان است نه گمان کافران (فاقدان ایمان و یقین یا اهل یقین کذب و جزم باطل). در قسمت سیودو، «معرفت»، مقولهای بسیار ظریف و شریف و حساس توصیف میشود و «معاد و فلسفه اسلام»، بخش پایانی «تمهیدات» است و خلاصه آن اینکه «فلاسفه اسلام، در بحث معاد خواستهاند توان عقل بشری و عقل فلسفی را بیازمایند، نه اینکه این عقل و دادههای آن را مرحله نهایی ادراک بشری بشمار آورند...»؛ زیرا «معادی که قرآن کریم بارها بدان تصریح کرده است، معاد جسمانی عنصری است، نه چیز دیگر»[۱۱].
بخش دوم، «تحقیقات» است در 40 بخش که بخشهای 29 تا 40، ایستار دوم صدرا است؛ یعنی توجه او به موضوع معاد از دیدگاه آیات و روایات (تعقل وحیانی). در این بخش، آثار ملاصدرا کاملا دیده و کاویده شده و نظرها و سخنان او از جایجای کتابهایش نقل و به شیوهای شیوا و دقیق نقل و عمیق و رشیق در اصول هفتگانه وحیانی صدرایی - دربارهی معاد جسمانی - خلاصه شده است[۱۲].
بخش سوم، کتاب «تنبیهات» است که دارای 25 تنبیه است؛ بهعنوان نمونه، در تنبیه نخست، استاد تأکید دارد که «عقل» به معنای صحیح و متداول آن (عقل عام بشری) با وحی تعارضی ندارد و اگر تعارضی باشد میان وحی و نحلههای فلسفی است؛ پس نباید علاقهمندان این مباحث، «عقل» و «وحی» را رویاروی هم بپندارند؛ مگر اینکه منظورشان از عقل، فلسفه و دادههای اندیشهی انسانها باشد[۱۳].
وضعیت کتاب
فهرست مطالب در ابتدای کتاب آمده و در پاورقیها علاوه بر ذکر منابع، به توضیح برخی از مطالب متن پرداخته شده است.