سلفیه بدعت یا مذهب


«سلفيه بدعت يا مذهب»، به قلم حسين صابرى، ترجمه فارسى كتاب «السلفية مرحلة زمنية مباركة لا مذهب إسلامي»، اثر دكتر محمد سعيد رمضان البوطى، استاد دانشگاه دمشق است.

سلفیه بدعت یا مذهب
نام کتاب سلفیه بدعت یا مذهب
نام های دیگر کتاب السلفیه مرحله زمنیه مبارکه لا مذهب اسلامی

نقدی بر مبانی وهابیت

السلفیه مرحله زمنیه مبارکه لا مذهب اسلامی. فارسی

پدیدآورندگان صابری، حسین (مترجم)

واعظ‌ زاده خراسانی، محمد (مقدمه نويس)

بوطی، محمد سعید (نويسنده)

زبان فارسی
کد کنگره ‏BP‎‏ ‎‏207‎‏/‎‏5‎‏ ‎‏/‎‏ب‎‏9‎‏ ‎‏س‎‏8041
موضوع اسلام - فرقه‎ها

بدعت و بدعت گذاران

سلفیه - دفاعیه‏ها و ردیه‏ها

وهابیه - دفاعیه‎ها و ردیه‎ها

ناشر آستان قدس رضوی، بنياد پژوهشهای اسلامى
مکان نشر مشهد مقدس - ایران
سال نشر 1387 هـ.ش
کد اتوماسیون AUTOMATIONCODE14844AUTOMATIONCODE

توجه به نكات زير درباره اين اثر مفيد است:

1. كتاب حاضر، كتابى است در طريق وحدت اسلامى كه نقاب نفاق از چهره اين گروه خودخوانده برمى‌دارد. نكته جالب در اين كتاب آن است كه نقد افكار و انديشه‌هاى سلفيه و از جمله آرا و عقايد ابن تيميه از سوى يكى از عالمان اهل سنت صورت مى‌پذيرد كه - به تعبير استاد گران‌قدر آيت‌اللّه واعظزاده خراسانى - تا نيمه راه تقريب را پيموده است.

او در اين كتاب مى‌كوشد تا روشن سازد چگونه برساختن مذهبى به نام سلفيه و تكفير همه ديگر مذاهب، بدعتى است كه با ادعاى پيروى از سلف سازگارى ندارد. اين سخن نخست و بنيادين كتاب است، گرچه در كنار آن به پاره‌اى از نمونه‌هايى كه سلفيه آنها را بدعت مى‌شمرند، مى‌پردازد و اثبات مى‌كند كه اين نمونه‌ها نه فقط بدعت نيست، بلكه كارى است كه «سلف» انجام مى‌داده‌اند. از جمله درباره توسل و استشفاع مى‌گويد:

«در مورد توسل به آبروى رسول خدا(ص) يا ديگر صالحان و مقربان، ما هيچ بحث و منازعه‌اى بر سر آن در عصر سلف و در سه نسلى كه به برترى آنان گواهى داده شده است، سراغ نداريم و آنچه مى‌دانيم و آنچه در اين موضوع صحتش براى ما ثابت شده، روايات ثابت و صحيحى است كه از توسل جستن صحابه و يا از تبرك جستن آنان به عرق رسول خدا(ص) و موى او و نيز آب وضوى او حكايت دارد و در صحيح مسلم و صحيح بخارى ثبت و نقل شده است» [۱].

2. همان‌گونه‌كه از عنوان كتاب پيداست، اين كتاب نقدى است از سوى يكى از عالمان اهل سنت بر مبانى وهابيت؛ ازاين‌روى، ممكن است نويسنده نكاتى را آورده باشد كه با عقيده شيعه سازگارى ندارد.

مترجم با عنايت به اين مهم كه هدف اصلى كتاب، نقد وهابيت است، در برابر آن‌گونه نكاتى كه نويسنده آورده تا جايى كه توانسته بى‌طرف مانده است؛ چه، نقد و بررسى آن نكات، اولا: در چهارچوب هدف كتاب حاضر نيست و ثانيا: به اعتقاد نگارنده اين يادداشت، بحث و بررسى و نقد و كنكاش درباره «فرقه ناجيه» همان اندازه به «وحدت اسلامى» آسيب مى‌رساند كه برساختن مذهبى با نام سلفيه [۲].

3. اين كتاب، نه آراى سلفيه را مناقشه و نه آنها را تخطئه يا تصويب مى‌كند، بلكه مطلبى مهم‌تر از اين را دنبال مى‌نمايد و آن اينكه آيا درست است كه از قلب جماعت اسلامى و از ميان اهل سنت و جماعت، بدعت جديدى به نام «سلفيه» و به‌عنوان يك مذهب نو سر درآورد و باصراحت و بى‌جهت همه سلف صالح و پيروان مذاهب سنت را رد كند و تنها خود را حق و باقى را باطل بداند؟ آيا اين خود يك بدعت جديد نيست؟

وى در آنجا به معنى لغوى و اصطلاحى كلمه «السلف» و اينكه در اصطلاح بر قرون ثلاثه (سه نسل اول صدر اسلام، صحابه، تابعين و اتباع تابعين) به استناد حديث مروى از عبداللّه بن مسعود كه پيغمبر فرمود: «خير النّاس قرني، ثم الذين يلونهم، ثم الذين يلونهم...» اطلاق شده و آراء علما را در مراد از اين قرون ثلاثه ذكر نموده، نتيجه مى‌گيرد كه سبب خيريّت اهل آن قرون، آن است كه آنها؛ يعنى صحابه و تابعين و تابعين تابعين، حلقات سلسله منتهى به منبع وحى را تشكيل مى‌دهند و اسلام را دست‌نخورده فراگرفتند و به نسل‌هاى بعد رسانيدند و بدعت‌ها پس از اين تاريخ در اسلام پيدا شده است؛ اين است سبب «خيريّت» آن سه نسل از مسلمانان. نهايت مطلبى كه از اين به دست مى‌آيد آن است كه ما سلوك آنان را در فهم اسلام، ميزان استنباط خود قرار دهيم و به آنان اقتدا نماييم و از آنچه برخلاف منهج آنها است، اجتناب نماييم. همواره منهج آنان را شاخص قرار دهيم و الاّ «سلف» خصوصيتى ندارند.

«خلف» هم اگر راه آنان را بروند جز در فضيلت سبقت با آنان فرق ندارند؛ پس وجهى براى علم كردن كلمه «سلف» نيست، بلكه اين امر ضرر دارد؛ زيرا جامعه اسلامى را (مراد او اهل سنت است) به دو دسته سلفيه و غير سلفيه تقسيم مى‌كند و اين خود يك بدعت است. خود سلف هم، از اين كلمه براى خود شخصيت و امتيازى قائل نشدند، بلكه بين ايشان و مابعد ايشان نهايت التيام و تبادل فهم و اخذ و عطاى علمى وجود داشته است.

آنگاه مى‌گويد: راه ورود در جماعت اسلامى و روش سلف، آن است كه مانند آنان در كتاب و سنت تأمّل كنيم و با همان اصول موروثى از آنان به سراغ كتاب و سنت برويم؛ نه اينكه حرف‌به‌حرف آنچه آنان در هر مسئله گفته‌اند بپذيريم و برخلاف سنت ايشان جلو فهم و استنباط خود را (چنان‌كه سلفيه مى‌گويند) بگيريم. اين است نقطه اختلاف ما با سلفيه: تبعيت از روش و اسلوب سلف در فهم كتاب و سنت و نه تبعيت از فهم آنان؛ وگرنه كاروان علم و دانش اسلامى در چهارچوب فهم سلف محدود و راه پيشرفت و گسترش علوم اسلامى مسدود مى‌گردد.

آنگاه بسيارى از موارد اختلاف فهم و استنباط خلف و سلف را ذكر مى‌كند و نتيجه مى‌گيرد كه دانشمندان قرون بعد از سه نسل اول، خود به استنباط دست مى‌زدند و نيازهاى عصر خود را برآورده مى‌كردند و مقيّد به عين استنباط سلف نبودند و اين يك سنت مستمرّ اسلامى است. حال «سلفيه» كه مقيّد به استنباط و فهم سلف هستند، مى‌خواهند اين باب رحمت را كه بقاء و ابديّت اسلام را تضمين مى‌نمايد، سد كنند؛ يا لازمه سخن آنان سدّ اين باب، است هرچند آنها خواستار آن نباشند. سرانجام به اين نتيجه مى‌رسد كه كلمه «سلفيه» از لحاظ علمى بر جامعه اسلامى انطباق ندارد، بلكه بين اين جماعت سنگ تفرقه مى‌اندازد و اينكه «سلفيه» تنها يك مرحله زمانى و مقطعى بابركت از سير علمى اسلام است و لاغير و مذاهب اسلامى (كه وى آنها را در چهار مذهب معروف منحصر مى‌نمايد و جماعت اسلامى را عبارت از پيروان آن چهار مذهب مى‌شمارد) در اصول كلّى پيرو سلف هستند، اما خود در استنباط و فهم از كتاب و سنت استقلال دارند و دليلى بر لزوم پيروى از سلف در جزئيات وجود ندارد.

استاد بوطى، در متن كتاب، همين مطالب را شرح مى‌دهد و در پاره‌اى از مسائل اعتقادى كه سلفيه به سلف نسبت مى‌دهند، تشكيك نموده و از اينكه آنان مذاهب را بدعت و پيروان آنها را گاهى تكفير مى‌كنند انتقاد مى‌نمايد؛ درحالى‌كه بسيارى از آنچه را كه آنان كفر و بدعت مى‌شمارند كفر نيست؛ از جمله در ص128 به بعد جمله‌اى از مسائل شاذ و نادر را برمى‌شمارد و مى‌گويد: اينها گرچه باطل است، اما كفر نيست؛ از جمله مى‌گويد: بر سبيل مثال انكار امامت شيخين كه بسيارى از شيعه بر آن هستند كفر نيست، هرچند خلاف اجماع است و نيز اعتقاد به اينكه اعمال انسان عمل خود او است، چنان‌كه معتزله مى‌گويند، باعث كفر نمى‌شود و گرچه برخلاف آراء مورد اتّفاق اهل سنت است (مراد اشاعره است كه اكثريت اهل سنت را تشكيل مى‌دهند)؛ زيرا معتزله خدا را خالق قوّت‌ها و قدرت‌ها مى‌دانند.

وى شانزده اصل را به شرح ذيل، به‌عنوان آنچه شايسته اختلاف نيست، برشمرده است؛ هرچند مختصات مذهب شيعه و معتزله و اباضيه را به حساب نياورده و اين نقطه ضعف كتاب است و با فكر تقريب مذاهب سازگار نيست.

- يقين به اينكه اسلام دين حق و اتّباع آن لازم است؛

- يقين به وحدانيّت ذات و به صفات الهى؛

- صفات خدا قديم است به قدم ذات او؛

- يقين به اينكه خدا نظير و شبيه ندارد؛

- يقين به اينكه همه چيز مخلوق خداست؛

- يقين به اينكه همه چيز به قضا و قدر الهى است؛

- يقين به اينكه تكفير اهل قبله كه آثار و مقدّمات ايمان در آنها باشد، با هيچ گناهى جايز نيست؛

- يقين به اينكه خدا در قيامت با چشم ديده مى‌شود؛

- يقين به سؤال قبر (عالم برزخ)؛

- يقين به ضرورت حب سلف و صحابه و صرف نظر كردن از آنچه در بين آنان رخ داده است؛

- يقين به اينكه جمع كلمه مسلمين بر اصول هدايت و رشد، از اعظم اهداف دين است؛

- اقرار و يقين به اشراط و علايم قيامت؛

- يقين به اينكه بدعت نهادن در دين خدا و داخل كردن چيزى در دين كه از دين نيست جايز نيست، اما استنباط نيازمندى‌هاى جديد از دين جايز است؛

- يقين به اينكه ائمه اربعه مرجع احكام هستند براى كسانى كه به مراتب اجتهاد نرسيده‌اند بدون اينكه يك مذهب مشخص از آنها لازم الاتباع باشد. مجتهدان بايد اجتهاد نمايند نه تقليد (اين مطلب، نكته‌اى مثبت است و زمينه فتح باب اجتهاد و بالاخره تقريب مذاهب را فراهم مى‌نمايد)؛

- اكتساب علوم و بارور كردن عقل با آنها جايز است، به‌استثناى سحر و برخى از علوم مانند منطق و فلسفه يونانى مورد اختلاف است؛

- در پايان يقين به اينكه دين حق اسلام و ايمان است با فرق ميان آن دو به اينكه مركز ايمان قلب و مركز اسلام جوارح است، از شهادت به زبان و عمل به اركان.

استاد بوطى در مقام بيان منهج سلف از موازين و ادله احكام مورد اتّفاق و مرز اختلاف و از اقسام روايات بحث مى‌كند و وظيفه مسلمانان را در قبال هريك روشن مى‌سازد و بعدا نتيجه مى‌گيرد كه سه قسم احكام و آراء در اسلام وجود دارد:

- آنچه در آن اختلاف شايسته نيست كه همان اصول 16گانه است؛

- آنچه مسلما و بدون ترديد، ضلالت و انحراف از راه راست است كه گاهى به كفر و فسق مى‌انجامد، نه همه وقت؛

- آنچه قابل اختلاف نظر است و ابدا به كفر و فسق و بدعت نمى‌انجامد.

آنگاه مصاديق هريك را برمى‌شمرد.

هركس اين كتاب را با دقت مطالعه كند اعتراف مى‌كند كه نويسنده در عين انتقاد از «سلفيّه» كه تنها خود را حق و ديگران را باطل مى‌دانند، با وسعت نظر، همان‌طوركه گفتيم تا نيمه راه تقريب مذاهب و جلوگيرى از تكفير و تفسيق، حتى نسبت به شيعه كه خلافت شيخين و عدالت صحابه را قبول ندارند، پيش رفته است. اين قبيل اعتقادات و حتى اعتقاد به عصمت ائمه اهل‌بيت(ع) يا آنچه را از قداست، صوفيان براى شيوخ خود قائل مى‌شوند، از قسم دوم؛ يعنى ضلالت‌هايى كه در بطلان آنها شك نيست، دانسته؛ درعين‌حال، باعث كفر نمى‌داند و اين خود يك نقطه مثبت در سخن او است كه راه تقريب و وحدت بين شيعه و اهل سنت را به‌كلّى سد نمى‌كند؛ درحالى‌كه وهابيّت و اكثر سلفيه و شايد برخى ديگر از علماى اهل سنت، با كفر دانستن اين قبيل اعتقادات، راه تقريب را مى‌بندند [۳].

پانويس

  1. مقدمه مترجم، ص16 و 17
  2. همان، ص17
  3. تقريظ آيت‌الله واعظزاده بر كتاب، ص8-11

منابع مقاله

مقدمه و تقريظ آيت‌الله واعظزاده بر كتاب.


پیوندها