مكتوبات و مجالس سبعه
مكتوبات و مجالس سبعه، اثر مولانا جلالالدين محمد بلخى، مجموعهاى است مشتمل بر دو اثر ارزنده مولانا به نامهای «مكتوبات» و «مجالس سبعه».
مکتوبات | |
---|---|
پدیدآوران | سلماسی زاده، جواد (مقدمهنويس) مولوی، جلالالدین محمد بن محمد (نویسنده) |
عنوانهای دیگر | مکتوبات |
ناشر | اقبال |
مکان نشر | تهران - ایران |
سال نشر | 1379 ش |
چاپ | 1 |
شابک | 964-406-125-X |
موضوع | عرفان - متون قدیمی تا قرن 14
نامههای فارسی نثر فارسی - قرن 7ق. |
زبان | فارسی |
تعداد جلد | 1 |
کد کنگره | PIR 5302 /م7 |
مولانا، در مكتوبات خود بر خلاف مثنوى كه ناظر به واقعيات طبيعى و عرفى بوده، بيشتر به حوادث و تاريخ زمانش تعلق خاطر داشته است. در واقع، محتويات مكتوبات، درخواست شغل، تقاضاى عفو مجرم، شكايت از مأموران گردآورى ماليات و تقاضا از سلطان براى رفع ظلم است. بنا بر اين، مكاتبات وى، دوطرفه نبوده و بيشتر، خطاب به صاحبان قدرت و شوكت بوده است.
ساختار
مطابق احصاء، تعداد مكتوبات را 144 فقره ضبط كردهاند. متأسفانه احصاءكنندگان، چهار فقره نامه منظوم را كه به محضر مولانا محمد شمس تبريز فرستاده بودند، در بوته نسيان نهاده بودند. كليه مكتوبات با عبارت «الله مفتح الابواب» يا «الله يجمع بيننا» آغاز مىگردد. بلافاصله القاب و عناوين كسى است كه نامه به نام اوست يا الفاظى كه با رعايت مراتب در غالب نامهها مكرر مىشود. عناوين و اوصاف هم عربى است؛ مگر در بعضى از آنها كه به تركى است. در مورد اسماء خاص نيز پارسى آورده شده است. البته چند نامه نيز هست كه با مقدمه و بيان اخلاقى و صوفيانه شروع شده و از وارد كردن القاب در آنها صرفنظر نموده است.
درباره ساختار «مجالس سبعه» گفته مىشود كه اين كتاب، مجموعه هفت خطابه از مولانا، يادگار ايامى است كه او به منبر مىرفته و براى مريدان وعظ مىكرده است. دست كم يكى از اين خطابهها به اوايل جوانى مولانا برمىگردد كه پدر و مادرش هر دو زنده بودهاند. متن موجود«مجالس سبعه»، البته دستكارى شده است و شاهد گوياى اين دستكارى، شعرهايى از نيمه دوم عمر مولانا و حتى شعرهايى از فرزند او سلطان ولد است كه در خلال اين مجالس آمده است. گمان نمىرود كسانى كه دست به آرايش و پيراش نسخه اصلى زدهاند، به افزودن اين چند خط شعر كه الحاقى بودن آنها مسلم است، قناعت نموده باشند. آنها به احتمال زياد، به مقتضاى ذوق و سليقه خود از كم و زياد كردن مطالب و تغيير و تبديل بعضى كلمات و عبارات ابا و احتراز نداشتهاند، اما دامنه اين دستكارىها تا هر كجا كه بوده به احتمال قوى استخوانبندى يا ساختار خطابهها، به حال خود باقى مانده و تصرفات در داخل چهارچوب اصلى، اعمال گرديده است.
گزارش محتوا
از ميان 144 نامه، حدود 25 نامه خطاب به معينالدين پروانه نوشته شده است(وى، در ايّام حكومت و وزارت خود، ممالك روم را تحت ضبط و اداره درآورده و راهها را از راهزنان امن نمود و براى مشايخ خانقاهها بنا كرد و مدارس بنياد نهاد و به ارباب معرفت رغبت نشان داد؛ چنانكه براى فخرالدين عراقى در توقات خانقاه ساخت و او را به شيخى نصب كرد و بيش از همه به مولانا ارادت مىورزيد. اغلب به مدرسه مولانا مىآمد و از خطابات شيرين آن بزرگوار بهرهمند مىگرديد و وجوه زيادى به خدمت مولانا مىفرستاد. در قضاياى مهم كه رخ مىداد مولانا مكتوبى به پروانه مىفرستاد و استدعاى همراهى مىكرد و پروانه هم بلافاصله اجابت مىنمود).
شايان توجه اينكه مولانا روزانه بين 10 تا 12 نامه مىنوشت كه به جاى ماندن اين تعداد نامه از او تعجبآور نيست و حاكى از آن است كه مولانا انسانى گوشهگير و بىخبر از مشكلات جامعه نبوده است. خصوصىترين نامههاى مولانا خطاب به نزديكان و اهل خانه خود بوده است و حاكى از آن است كه وى درگير مشكلات خانوادگى نيز بوده است. در ميان همه نامههاى مولانا، نامهاى كه از نظر ادبى نمونه و حائز اهميت است، نامه 129 وى است كه خطاب به يكى از سلاطين نوشته شده است.
يكى ديگر از آثار مولانا، «مجالس سبعه» اوست. به نظر صاحبنظران، اين كتاب، به دليل سادگى زبان، كليد فهم مثنوى است.
«مجالس سبعه»، مجموعهاى است شامل گزارش كامل و در واقع مشروح هفت مجلس وعظ مولانا كه به خواهش شاگردان خاصش براى عموم ايراد شده است. مجالس، با قرائت قرآن آغاز مىشد و مولانا اين هفت مجلس را با خطبهاى به زبان عربى مسجع آغاز كرده و با دعا و مناجات با جملات مسجع فارسى به پايان برده است.
«مجالس سبعه»، ظاهراً توسط بهاء ولد يا حسامالدين چلبى جمعآورى شده و احتمالاً توسط خود مولانا نيز بازبينى مىشد. قابل توجه اينكه مجالس سبعه را بايد از كليه آثار منظوم و منثور مولانا جدا دانست، چون اين كتاب يادگار دورانى است كه مولانا هنوز به شمس نرسيده بود.
او در سى و هفت سالگى به شمس رسيد و تقريباً سى سال پس از آن زنده ماند. ديدار شمس، خطّ قرمزى است كه حيات مولانا را به دو نيمه نابرابر تقسيم مىكند. از نيمه بزرگتر اول، چيزى جز مجالس سبعه بر جاى نمانده است. اگر قول خود او و نزديكانش را حجّت بدانيم، او در آن دوره شعر نسروده بود؛ هر چند عجيب است كه شاعرى با آن طبع وقاد و قدرت تخيل و نازكبينى، خود را از ساحت شعر دور نگاه داشته باشد.
«مجالس سبعه»، اگر چه در قياس با آثار نيمه دوم مولانا، به لحاظ مضمون و محتوا فقير و اندكمايه است، اما به لحاظ فرم، درخور توجه و دقت است. مولانا، در «مجالس سبعه»، سخنورى توانمند و گرمدهان و چيرهدست بر الفاظ جلوه مىكند.
«مكتوبات»، عموماً نوع ادبى جالبى است كه به مقتضاى ماهيت خود فوايدى استثنايى در بر دارد. شخصيت نویسنده، مناسبات او با طبقات متعدد، واكنشهاى او در برابر رويدادهايى كه با زندگى خصوصى و اجتماعىاش، پيوند نزديك دارد، علاقهها و گرايشها و نفرتها، تلقى او از افراد و حوادث و سرانجام احياناً اسرار زندگى او، با صداقت و صفاى بيشترى از لابهلاى نامهها نمودار مىشود و حسّ كنجكاوى خواننده را بهتر ارضا مىكند. مولانا در اين نامهها دبيرى چيرهدست جلوه مىنمايد كه به اسلوب ترسّل و انشاء از هر حيث آشناست. در عين حفظ مرتبت والاى خود، القاب و عناوين و شأن و مقام مخاطب را رعايت مىكند. قلمش، روان و شيرين و رسا و مؤثر و وافى به مقصود است. اگر سفارش كسى را مىكند، مىداند كه در كجا بايد بدون مقدمه وارد مطلب شود و در كجا زمينهچينى كند، كجا درخواست را در لفافه بپيچد و كجا عريان عرضه بدارد. به قياس با مكتوبات سنايى، نامههايش، از تكلف پيراستهتر و هم پوياتر است. در عين آنكه آهنگ تند و پرشتاب نامههاى عين القضات در آن احساس نمىشود. به لحاظ محتوا نيز با نامههاى عين القضات فرق ماهوى دارد. نامههاى عين القضات، بيشتر، جواب مشكلات مريدان در مسائل قرآنى و باطنى و بيان حاصل تجربههاى عرفانى است؛ در حالى كه نامههاى مولانا غالباً خطاب به دولتمردان و قدرتمندان است، در توصيه مريدان و هم كسانى كه مولانا نسبت به آنان توجه خاص داشته است. اين نامهها، به قول صلاحالدين ملطى، مريد مولانا، «براى درد مساكين و اهل حاجات» بوده است؛ مثلاً براى معافيت از ماليات، رفع تعدى و تجاوز، واگذارى مشيخت خانقاه، كمك مالى براى بناى خانقاه و...
آزادگى و وارستگى مولانا از هر سطر نامه، ساطع است. حتى در عنوانها از حد عرف تجاوز نمىكند. اگر خواهشى دارد منت نمىپذيرد، بلكه به نوعى منت مىنهد: «نانى كه به چنين درويشى دادى باز مستان، دو نيم مكن، كه آن درويش نان بسيار يابد و ليكن تو چنان درويش نيابى»(نامه هفتاد و چهارم).
در حقيقت نيز منت نهادن جا دارد، چون خواجه، توفيق آن يافته است كه سبب خير شود و اجرش را صد چندان از حق بگيرد. مولانا، در نامههايش، بيشتر، لحن نصحيت پدرانه اختيار مىكند و گاهى زبان تذكر و تنبيه عرفانى و بهندرت توبيخ و سرزنش و حتى تهديد؛ حتى در نامهاى ظاهراً خطاب به فخرالدين على صاحب عطا، از دولتمردان پرسابقه و بادوام دولت سلجوقيان، درباره اجحافى كه بر درويشان رفته مىنويسد: «جماعتى، از جهل و بىاعتقادى، درويشان را كه طالب اللهاند مىرنجانند از رندى و بىباكى، و به خدمت شما مىآيند و باژگونه جهودانه مىگريند و شكايت مىكنند... توقع است كه به نوعى ديگر تفحص فرمايد و به زبان و دست ديگر يارى دهد درويشان را و مظلومان را، تا آن دود به آسمان نرود و فتنهها نينگيزد. درويشان را آن زبان نيست و آن دل نيست كه با آن رندان جهودطبع، مقابله كنند در مكر و حيله و باژگونه تشنيعى زنند، سر ديگران بشكنند و دستار ديگران برند و سر برهنه و سربسته پيش شما آيند و منافقان ديگر را به گواهى آرند» و در پايان، به قهر و تهديد مىافزايد: «اگر مىرويم از شهر و زحمت مىبريم، نمىگذارند و اگر مىنشينيم، اين دو سه درويش از ما نمىسكلند تا ما در فرو بنديم. ما را طاقت اين ظلم نماند؛ باقى، رأى شماست(نامه پنجاه و دوم).
مولانا، در جايى كه پاى حرمت مردان خدا در ميان است، بىگذشت و بىمداراست؛ نمونهاش نامهاى كه به سلطان ولد در سفارش رعايت حال عروس خود، فاطمه خاتون، دختر صلاحالدين زركوب كه او را به صفت «شاهزاده ما و روشنايى دل و ديده ما و همه عالم كه امروز در حواله و حباله آن فرزند است» وصف مىكند، هويداست و طرفه اينكه براى حفظ حرمت و فاصله پدر - فرزندى و مختل نساختن صلح و صفاى خانوادگى و نفى اين توهم كه از جانب خاتون گله و شكايتى رفته باشد، به تأكيد مىگويد: «و الله الذى لا اله الا هو كه هيچ گلهاى نكردهاند و پيغام نكردهاند، نه به ايماء، نه اشارت، نه تعريض الاّ بىگفتِ خلق و اشارت ايشان چند روز است كه از صداى عالمِ جان و وراى عالمِ صورت، صورتِ بىصورت به هوشم مىآيد و مرا مىخَلَد، ندانم كه حكايت حال است يا قال؟(نامه ششم).
مولانا، با احاطهاى كه بر آيات و معانى قرآنى و احاديث و امثال و اشعار عرب و عجم دارد و با ذهن وقّاد و زخّار خود، استادانه و بىآنكه تصنعى احساس شود از اين دستمايهها براى مؤثر ساختن نامههاى خود بهجا و به موقع فايده برمىگيرد و گاهى شيرينكارىهايى در اين ميدان نشان مىدهد؛ يكى از آنها حكايتى است كه افلاكى در «مناقب العارفين» نقل كرده و قابل مراجعه است.
در صدر نامهها، هر چند موازين ترسّل در ذكر عناوين و القاب مخاطبان متناسب با شأن و موقع و مقام آنان رعايت شده است، مولانا، چنانكه از او انتظار مىرود در چارچوب قوالب معهود و مرسوم محصور نمىماند.
از مقدمه نامهها كه بگذريم، زبان نامهها، دست كم از حيث لحن، به زبان تخاطب نزديك مىشود و ضرب و آهنگ زندهتر و پرتحركتر كسب مىكند. مكتوبات مولانا اثر ادبى تمام عيارى است و فوايد زبانى و بلاغى بسيارى در بر دارد. در نامهها، جاى جاى، به آيات و احاديث استشهاد شده و شعر و مَثل، چاشنى كلام گرديده است. اشعار، هم از خود مولاناست و هم از مردان طريقتى او چون سنايى و عطار يا شاعران مورد علاقه او. گاهى قوّت بيان مولانا اعجابانگيز مىشود؛ آن زمانى كه قبولاندن كارى مهم و متعذّر، مطرح يا اوج عواطف و هيجانات او مقتضى آن باشد؛ مثلاً هنگام دلجويى و دلدارى، سخن او چنان با عطوفت پدرانه عجين مىشود كه هر آشفتهدل آزردهجانى را آرام و قرار مىبخشد. شاهد بارز آن، نامه پنجاه و ششم است كه به فاطمه خاتون نوشته و در آن عبارات سرشار از مهر و دلگرم كننده و اطمينانبخش را گنجانده است. مخاطبان مولانا براى احاله تقاضاى مراجعان، بيشتر، اميران و اركان دولت سلاجقه روم و دولتمردانى هستند كه مريدان پر و پا قرص اويند، مانند معينالدين پروانه، داماد غياثالدين كىخسرو دوم كه در مجالس سماع مولانا حاضر مىشد و پيوسته به زيارت او مىرفت. عزالدين كىكاووس دوم، جانشين غياثالدين كىخسرو، تاجالدين معتزّ، قاضى القضات جلالالدين خوارزمشاه كه مولانا وى را، «فخر خراسان و عراق» خوانده است. جلالالدين قره طايى كه در زمان عزالدين كىكاووس دوم به نيابت سلطنت رسيد و مولانا حرمت بسيار بر او مىنهاد و پس از مرگش به زيارت تربت او رفت. امير جلالالدين مستوفى كه در زمان غياثالدين كىخسرو مقام استيفا يافت و از جانب مغولان به نيابت سلطنت برگزيده شد و به زيارت مولانا رفت. مجدالدين اتابك، داماد معينالدين پروانه كه در زمان حكومت ركنالدين قلج ارسلان چهارم مقام استيفا داشت. امينالدين ميكائيل كه در زمان سلطنت عزالدين كىكاوس دوم و سپس غياثالدين كىخسرو سوم نيابت سلطنت داشت و همسر او مولانا را به مجالس زنانه فرامىخواند و مولانا با جمع نسوان به گفتوگو مىنشست و اين خاتون مولانا را گلباران مىكرد.
قابل توجه اينكه مكتوبات، از لحاظ ادبيات و زبانشناسى نيز حائز اهميت است كه به چند نمونه آن اشاره مىشود:
- تعبيرات بديع و استعارههاى زيبا و تركيبات تازهاى كه بيشتر آنها، امروزه، جزء لا ينفك زبان فارسى شدهاند؛
- به كار بردن ضمير متصل«يت» براى سوم شخص جمع كه در زبانهاى باستانى رايج بود و هنوز هم در بعضى از لهجهها شنيده مىشود، اما در زبان نوشتارى و فارسى محاورهاى، جاى خود را به «يد» داده است؛
- وجود تعدادى لقب در ابتداى هر نامه. دقت مولانا در انتخاب القاب، در حد وسواس است و از طريق اين القاب مىتوان هم به شئون اجتماعى مخاطبان آگاهى يافت و هم قسمتى از اصناف مردم را كه در اجتماع نقشى داشتهاند، شناسايى كرد. مولانا، اگر اولين كسى نباشد كه براى بعضى از اسمها و چيزها، صفتهاى غير مرسوم آورده است، حد اقل اولين كسى است كه اين شيوه را به فراوانى، به كار برده است.