شهرستانی، محمد بن عبدالکریم

    از ویکی‌نور
    شهرستانی، محمد بن عبدالکریم
    نام شهرستانی، محمد بن عبدالکریم
    نام های دیگر
    نام پدر
    متولد
    محل تولد
    رحلت 548 هـ.ق
    اساتید
    برخی آثار الملل و النحل

    تفسیر الشهرستانی المسمی مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار

    ‏نهایه الاقدام فی علم الکلام

    کد مؤلف AUTHORCODE740AUTHORCODE


    محمد بن عبدالكريم شهرستانى از مفسران‌برجسته قرن پنجم و ششم هجرى(479-548) در «شهرستان» از توابع خراسان ديده به جهان گشود.در نظاميه نيشابور با استفاده از اساتيد بنامى چون احمد خوافى، ابونصر قريشى، ابوالقاسم انصارى، على بن احمد بن محمد المدائنى و...در فقه، كلام، تفسير، حديث، اصول و...تحصيلات خويش را به پايان برد.

    پس از فارغ التحصيلى از نظاميه نيشابور، به خوارزم و مكه رفت و در بازگشت از مكه به درخواست نظاميه بغداد كه يكى از مهم‌ترين حوزه‌هاى آموزشى اهل سنت به شمار مى‌آمد، سه سال از 510 تا 513 ه‍.ق به تدريس و موعظه دانشجويان پرداخت.

    شهرستانى در حيات علمى خود آثار بسيارى-كه برخى تا بيست اثر شمارش كرده‌اند-به جهان علم و دانش عرضه داشت، اما سوگمندانه از اين تعداد كه به نظر مى‌رسد از نظر محتوا و دقت در رديف آثار بر جاى مانده اوست، تنها چند اثر بيشتر بر جاى نمانده است، كه عبارتند از:

    1. الملل و النحل:اين كتاب در ميان آثار بر جاى مانده از شهرستانى به عنوان نخستين اثر او معرفى مى‌شود.نويسنده ملل و نحل دو مقدمه براى اين كتاب آورده است كه در يك مقدمه از وزارت نصيرالدين محمود وزير سلطان سنجر كه از سال 521 تا 526 ه‍.ق ادامه داشت ياد مى‌كند.
      گروهى با توجه به اين مقدمه، زمان تأليف الملل و النحل را پس از سال 521 ه‍.ق باور دارند و مى‌گويند اين مقدمه، مقدمه اول شهرستانى بر ملل و نحل بوده است، اما پس از سقوط سلطان سنجر، شهرستانى اين مقدمه را حذف كرد و مقدمه‌اى براى كتابش آورد كه در آن نامى از نصيرالدين محمود نيست.
      اما وجود قرينه‌اى محكم در متن ملل و نحل اين ديدگاه را زير سؤال مى‌برد، چه اينكه بر اساس اين قرينه از زمان غيبت امام زمان(ع) تا زمان نوشتن كتاب ملل و نحل در حدود 250 سال گذشته است.«الغيبة قد امتدت مائتين و نيفا و خمسين...» حال اگر اين مقدار را به سال غيبت امام زمان(ع)(260 ه‍.ق) بيفزاييم نتيجه مى‌گيريم كه شهرستانى كتاب ملل نحل را پس از سال 510 ه‍.ق و پيش از سال 520 به پايان برده است و گرنه واژه «نيفا» در عبارت «مائتين و نيفا و خمسين سنة» بى معنى خواهد بود، چنان كه واژه «خمسين» نيز لغو مى‌نمايد.
      با توجه به اين نص محكم در الملل و النحل مى‌توانيم درباره مقدمات نيز به گونه‌اى ديگر اظهار نظر كنيم و بگوييم مقدمه‌اى كه در آن از نصيرالدين محمود وزير سلطان سنجر نام برده شده مقدمه دوم شهرستانى بوده كه در زمان صدارت نصيرالدين محمود به مقدمه اصلى ملل و نحل افزوده است و مقدمه اصلى و اولى كتاب، همين مقدمه‌اى است كه در اول ملل و نحل چاپ قم و به تصحيح بدران وجود دارد.
    2. مصارع الفلاسفه:مقدمه اين كتاب نشانگر آن است كه شهرستانى اين اثر را پس از «الملل و النحل» نوشته است.ديدگاه‌هاى نويسنده اين كتاب را خواجه نصيرالدين در اثر گران سنگ خويش«مصارع المصارع»جمع‌آورى كرده و در دفاع از ابن سينا آنها را نقد مى‌كند.
    3. نهاية الاقدام فى علم الكلام:از اين كتاب مى‌توان به عنوان تتمه «الملل و النحل» نام برد.
    4. مجلس مكتوب خوارزم:اين متن در مورد بحث خلق و امر و نقد و بررسى ديدگاه‌هاى موجود در اين زمينه است.اين كتاب، تنها اثر فارسى شهرستانى است.
    5. تفسير «مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار»:اين اثر در دو مجلد با قطع رحلى، از نسخه منحصر به فرد كتابخانه ملى عكس بردارى شده است و به صورت عكسى به چاپ رسيده است.شهرستانى در سال 538 ه‍.ق و در سن 59 سالگى شروع به نوشتن جلد اول اين تفسير كرد و چنان كه خود وى در مقدمه جلد دوم مى‌گويد نگارش جلد اول در محرم سال 540 ه‍.ق به پايان رسيد.مجموعه آياتى كه شهرستانى در اين دو جلد تفسير كرده آيات سوره فاتحه و بقره است.بنابر اين با توجه به اينكه جلد اول، دو سال زمان برده است و جلد دوم نيز اگر به همين اندازه زمان برده باشد.بنابر اين در چهار سال 293 آيه را شهرستانى توانسته تفسير نمايد، مى‌توانيم ادعا كنيم كه شهرستانى نتوانسته است تمام آيات قرآن را تفسير نمايد، چه اينكه وى در سن 69 سالگى دار فانى را وداع گفته است.

    مجموع صفحات مفاتيح الاسرار در دو مجلد 838 صفحه است كه از اين مقدار حدود 54 صفحه ديدگاه‌هاى نويسنده در علوم قرآنى است.

    گرايش مذهبى شهرستانى

    درباره شهرستانى پژوهشهاى قابل توجهى صورت پذيرفته است، اما هنوز هم ناگفته‌ها و نايافته‌هاى بسيارى در زندگى او وجود دارد.يكى از اين نادانسته‌ها گرايش مذهبى و فرقه‌اى شهرستانى است.اين مسأله با وجود كتابهاى بسيار وى، كه مى‌تواند نشانگر باورهاى مذهبى او باشد، هنوز هم(به خصوص پيش از كشف تفسير «مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار» در كتابخانه ملى) از نقاط ابهام زندگى شهرستانى شناخته مى شود.چه اينكه شهرستانى به جهت گرايش مذهبى خود كه در نگاه بسيارى الحاد بود و زندگى در عصرى كه جنگهاى مذهبى و فرقه‌اى به اوج خود رسيده بود و در اصفهان و رى و نيشابور زد و خوردهاى فرقه‌اى هر روز شدت بيشترى مى‌گرفت، ناچار از زندگى در پناه تقيه بود، به گونه‌اى كه او در بسيارى از آثار خود جز «مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار»، خويش را سنى اشعرى جلوه مى‌دهد.اين مسأله سبب شده عده‌اى وى را اشعرى مذهب معرفى كنند.

    ابن خلكان مى‌نويسد: «ابوالفتح محمد بن ابى القاسم عبدالكريم بن ابى‌بكر احمد الشهرستانى، المتكلم على مذهب الاشعرى كان اماما مبرزا فقيها متكلما...»

    جاپلقى در طرائف المقال مى‌نويسد: «ذكره صاحب الملل و النحل من علماء السنة.»

    كشّى مى‌نويسد: «و كذلك علامة الاقوام من علماء العامة، محمد بن عبدالكريم الشهرستانى.»

    محمد بن فتح‌الله بدران نيز در مقدمه «الملل و النحل» شهرستانى را اشعرى مى‌خواند. اما واقعيت امر چيز ديگرى است.شهرستانى به هيچ روى به اهل سنت و فرقه اشاعره گرايش نداشته است و سخنان و نوشته‌هاى او در دفاع از اهل سنت و در راستاى باورهاى آنها از روى تقيه بوده است.

    در اين نوشتار كه با هدف روشن ساختن باورها و انديشه‌هاى مذهبى نويسنده «مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار» شكل گرفته، دلايل، شواهد و قراينى از زندگى و آثار شهرستانى كه حكايت از وابستگى او به مذهب شيعه و فرقه اسماعيليه دارد ارائه مى‌شود.هر چند ممكن است برخى از اين نشانه‌ها به تنهايى دلبستگى وى را به شيعه و اسماعيليه اثبات ننمايد، اما از مجموع دلايل و شواهد مى‌توان اطمينان يافت كه نويسنده «مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار»پيرو باطنيان بوده است.

    اسناد و مداركى كه نشانگر گرايش شهرستانى به شيعه و اسماعيليه است به دو دسته تقسيم مى‌شود:1.مدارك و اسناد تاريخى؛2.قراين و شواهد موجود در آثار او.

    اسناد و مدارك تاريخى

    اين دسته از مهم‌ترين دلايل گرايش شهرستانى به اسماعيليه است، زيرا كسانى كه نويسنده ملل و نحل را اسماعيلى معرفى مى‌كنند،يا از معاصران او به شمار مى‌آيند و يا به جهت ارتباط و زندگى با باطنيان، باورها، بزرگان و داعيان آنها را به خوبى مى‌شناسند.براى نمونه ابوسعيد عبدالكريم بن محمد سمعانى از معاصران شهرستانى در «التحبير فى المعجم الكبير» مى نويسد: «و كان متهما بالميل الى اهل البدع يعنى الاسماعيلية و الدعوة اليهم لضلالتهم.»

    ابومحمد محمود بن عباس بن ارسلان خوارزمى يكى ديگر از معاصران شهرستانى پس از معرفى شهرستانى و اساتيد او مى‌نويسد: «لو لا تخليطه فى الاعتقاد و ميله الى اهل الزيغ و الالحاد، كان هو الامام، و كثيرا ما كنّا نتعجّب من وفور فضله و كمال عقله، كيف مال الى شىء لا اصل له و اختار امرا لا دليل عليه لا معقولا و لا منقولا.»

    خوارزمى به روشنى و صراحت، شهرستانى را ملحد مى‌خواند و چنان كه پيش از اين گفته شد اسماعيليه در عصر او يعنى قرن ششم ملاحده خوانده مى‌شدند و با همين اتهام قتل عام مى‌گشتند.بنابر اين اگر خوارزمى شهرستانى را متمايل به الحاد مى‌خواند مقصودش گرايش و تمايل او به اسماعيليان است.

    خواجه نصيرالدين طوسى نيز كه ساليان سال در دژهاى باطنيان به خصوص قلعه الموت زيسته و تأليفاتى درباره انديشه‌ها و اعتقادات آنها سامان داده است و به خوبى انديشمندان ايشان را مى‌شناخته است شهرستانى را در شمار باطنيان مى‌آورد.

    و گويا به همين جهت، خواجه نصير در كتاب گران سنگ خويش«مصارع المصارع» که با هدف نقد كتاب «مصارع الفلاسفه» شهرستانى نوشته است برخورد بسيار تند و غير قابل انتظارى با شهرستانى مى‌كند؛وى را سارق ديدگاه‌هاى فلاسفه و ابن سينا مى‌خواند، نظريات او را به سخنان واعظان تشبيه مى‌كند، بارها او را بى سواد و خطبه خوان معرفى مى‌كند.

    در خور توجه آن كه بيشتر تراجمى كه درباره شهرستانى رسيده و گوشه‌هايى از زندگى وى را روشن ساخته از ابوسعيد عبدالكريم بن محمد سمعانى(م 562 ه‍.ق)، ابوالحسن بيهقى(م 565 ه‍.ق) و خوارزمى صاحب تاريخ خوارزم است و هيچ يك از اين افراد، شهرستانى را اشعرى و پيرو فقه شافعى معرفى نمى‌كنند.

    افزون بر مدارك و اسناد تاريخى فوق، در زندگى شهرستانى نيز شواهدى وجود دارد كه نشان مى‌دهد او در تمام عمر خويش به باطنيان گرايش داشته است و باطنى‌گرى او به سالهايى كه تفسير «مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار» را مى‌نوشته محدود نبوده است، اما او براى آن كه بتواند در دستگاه خلافت نفوذ كند و انديشه‌ها و باورهاى اسماعيليان را در ضمن انديشه‌هاى ساير فرقه‌هاى اسلامى به تصوير كشد ناگزير از تقيه شده، چنان كه وى با نوشتن «الملل و النحل» و دفاع از انديشه‌هاى اهل سنت به مقام نيابت ديوان سلطان رسيد و محرم اسرار او شد.شهرستانى با تقيه مى‌توانسته به آسانى و بدون هيچ گونه مشكلى، اعتقادات اسماعيليه را به مردم عصر خود كه باطنيان را ملاحده مى‌خوانند ارائه كند و آنان را از كشتن و ملحد و مهدور الدم خواندن اهل قلاع باز دارد.افزون بر اين توانسته با نفوذ در دستگاه خلافت سلطان سنجر، از اذيت و آزار اسماعيليان بكاهد و به سلطان و وزراء توصيه كند كه به باطنيان به چشم ملحد ننگرند و به قلعه‌ها و دژهاى آنان هجوم نبرند.

    شواهد و نمونه‌ها در آثار شهرستانى

    نمونه اول؛آنچه بيش از هر اثر ديگر شهرستانى، اسماعيلى بودن او را نشان مى‌دهد، تفسير «مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار» است.در اين تفسير، شهرستانى يگانه شيوه بهينه فهم آيات قرآن را سخنان و ديدگاه‌هاى تفسيرى اهل بيت معرفى مى‌كند، آنان را تنها آشنايان با قرآن و معارف قرآنى نشان مى‌دهد و تفسير خويش را انعكاس سخنان و روايات عترت مى‌داند.همو در مقدمه تفسير «مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار» استاد تفسيرش را انصارى معرفى مى‌كند: «ناصر الانصارى تلقفا،ثم اطلعنى مطالعات كلمات شريفه عن اهل البيت و اوليائهم على اسرار دفينة و اصول متينة فى علم القرآن.»

    و سلمان بن ناصر بن عمران انصارى چنان كه در تراجم آمده است در سال 512 ه‍.ق از دنيا رفته است. بنابر اين محمد شهرستانى در حدود 35 سالگى يعنى پيش از وفات انصارى به باطنيان وابستگى داشته و مانند آنان تفسير بهينه آيات قرآن را مخصوص عترت پيامبر مى‌دانسته، ولى به جهت تقيد و مشكلاتى كه فراروى او بوده است نتوانسته نظريات خود را تا سال 538 كه شروع به نوشتن تفسير كرد ابراز كند.

    نمونه دوم: شهرستانى مهم‌ترين اثر خود يعنی «الملل و النحل» را كه برخى مى‌گويند در سال 521 ه‍.ق به هنگام وزارت نصيرالدين محمود نوشته است و همچنين كتاب «مصارع الفلاسفه» را كه نقد ديدگاه‌هاى ابن سينا در الهيات شفا، نجات و اشارات است، به سيد مجدالدين ابوالقاسم على بن جعفر الموسوى نقيب ترمذ و از نزديكان سلطان سنجر تقديم داشته و هدف خود را از نوشتن «الملل و النحل»، خدمت به نقيب ترمذ خوانده است. و اين دو تن يعنى نصيرالدين محمود وزير سلطان سنجر و نقيب ترمذ و يا دست كم نقيب ترمذ از نفوذى‌هاى اسماعيليان به دربار حاكمان سنى هستند-زيرا چنان كه ابن تيميه و برخى مى‌گويند، شهرستانى كتاب ملل و نحل را به يك فرد باطنى تقديم داشته است-و همانها بودند كه پس از بازگشت شهرستانى از بغداد او را به سلطان سنجر معرفى كردند و مقدمات رسيدن وى را به مقام نيابت ديوان سلطان فراهم ساختند و صاحب ملل و نحل را محرم اسرار سلطان گردانيدند.و بعيد نيست كه دسيسه‌اى را كه تاريخ نويسان سبب زندانى شدن نصيرالدين محمود و سيد مجدالدين ابوالقاسم على بن جعفر الموسوى مى‌دانند همان تمايل اين دو نفر به باطنيان باشد.

    افزون بر اين به نظر مى‌رسد شهرستانى با نوشتن كتاب «مصارع الفلاسفه» و تاج المعالى نقيب ترمذ كه گفته‌اند از شهرستانى خواست كتابى در رد نظريات ابوعلى سينا بنويسد، قصد انتقام از ابوعلى سينا را داشته، چه اينكه ابن سينا بر خلاف عمو و پدرش كه گرايش اسماعيلى داشتند به اسماعيليان نپيوست و با اين كار ضربه‌اى سهمگين بر باطنيان فرود آورد.

    در تمام آثار بر جاى مانده از شهرستانى دلايل و شواهد روشن كننده گرايش مذهبى شهرستانى به وفور يافت مى‌شود، اما اين نشانه‌ها در آن نوشته‌ها و گفته‌هايى كه در دربار سلطان سنجر و يا به درخواست نزديكان سلطان نوشته شده، بسيار كمرنگ‌تر از آثارى است كه شهرستانى به شكل سخنرانى و تفسير، بدون رعايت خواسته حكومت سامان داده است.دلايل و قراينى كه در تفسير «مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار» و «مجلس خوارزم» وجود دارد، به هيچ روى قابل مقايسه با «الملل و النحل» و «مصارع الفلاسفه» و «نهاية الاقدام» نيست.در جاى جاى تفسير «مفاتيح»، شهرستانى به روشنى وابستگى مذهبى و فرقه‌اى خويش را نشان مى‌دهد و نظر خود را آشكارا ابراز مى دارد.

    دلايل موجود در آثار شهرستانى را به دو دسته مى‌توان تقسيم كرد:

    1-دلايل و قرائنى كه وابستگى و دلبستگى شهرستانى را به مذهب شيعه نشان مى دهد و او را از معتزله، اشاعره، جبريه و...جدا مى‌سازد.

    2-نشانه‌هايى كه از گرايش شهرستانى به فرقه اسماعيليه يكى از فرقه‌هاى شيعه حكايت دارد و وى را از صف زيديه و اماميه و...جدا مى‌كند.

    شهرستانى و فرقه‌هاى اهل سنت

    پيش از آن كه به ذكر نشانه‌هاى گرايش شهرستانى به شيعه بپردازيم سزاوار است نخست عدم وابستگى شهرستانى به فرقه‌هاى مطرحى چون اشاعره، معتزله، جبريه و...را نشان دهيم. شهرستانى در موضوعات و مسائل زير ديدگاه ساير فرقه‌هاى اسلامى را نمى‌پذيرد:

    1. هدايت الهى
      ذيل آيه شريفه«اهدنا الصراط المستقيم»شهرستانى نخست در قالب تفسير و معنى، ديدگاه خود را طرح مى‌كند و سپس به تلاش متكلمين براى تفسير آيه اشاره مى‌كند و در پايان ديدگاه اشاعره و معتزله را درباره هدايت الهى اشتباه خوانده خاستگاه اين اشتباه را نا آشنايى آنان با قرآن و علوم قرآنى معرفى مى‌كند:
      «اهدنا الصراط المستقيم»اى وفّقنا و الهمنا و ارشدنا و ثبتنا و قال بعض المتكلمين:معناه اسلك بنا طريق الجنة و قوّمنا اليه كقوله تعالی «سيهديهم و يصلح بالهم»(محمد5/) و انما قاموا و قعدوا فى تفسير «اهدنا» لا اشكال فيه من وجهين: احدهما ان السؤال انما يكون لشيىء مفقود عن السائل و الموجود لا يطلب بالسؤال، و الثانى ان السؤال انما يكون اذا لم يعطه المسؤول، و اذا اراح الله تعالى العلل بنصب الادلّة فى الافعال فقد هداهم و أغناهم عن السؤال.اما الأول فقد اجابوا عنه باحد وجهين:إمّا بالتوفيق و خلق الهداية و ذلك طريق الاشعرية، و إمّا بالهداية الى طريق الجنة و ذلك طريق المعتزلة، و لو عرفوا عمومات القرآن و خصوصاته فى محكماته و متشابهاته لما خبطوا خبط العشواء فى ظلماته و نعود اليه ان شاء اللّه.»
      شهرستانى در اين بحث چنان كه از سخنانش پيداست هيچ اظهار نظرى درباره هدايت ندارد، اما در بحث اسرار آيه شريفه«اهدنا الصراط المستقيم»ديدگاه خود را به زيبايى بيان مى‌كند.او نخست هدايت را به هدايت عامه و خاصه تقسيم مى‌كند و پس از ذكر ديدگاه قدريه و جبريه آنها را از گمراهان مى‌خواند، زيرا به باور او قدريه با پذيرش هدايت عامه و نپذيرفتن هدايت خاصه به بى راهه رفته‌اند و جبريه با پذيرش هدايت خاصه و نپذيرفتن هدايت عامه به گمراهى رسيده‌اند:
      «و سرّ آخر:ان العموم و الخصوص، جاريان فى الهداية جريانهما فى ساير الالفاظ و المعانى، و لله عز و جل هداية عامة فى جميع الموجودات على حسب اوضاعها و طباعها و خصوصا فى الحيوانات، فان كلّ حيوان مخصوص بهداية الى مصالح وجوده و بقائه باستحفاظ نوعه و شخصه، و ذلك بالطبع، و الفطرة دون التعليم و الفكرة، و أخصّ منه هداية الانسان فانه مخصوص بهداية الى مصالح وجوده و بقائه باستحفاظ نوعه و شخصه و استسخار غير نوعه، و ذلك بالتعليم و الفكرة، و اخص منه هداية الانبياء و الاولياء عليهم‌السلام، فانهم مخصوصون بهداية الى مصالح وجودهم و بقائهم باستحفاظ نوعهم و شخصهم و استصلاح غير نوعهم من الانسان فى معاشهم و معادهم، و ذلك بالوحى و الالهام.
      و كما صار الانسان ملكا على انواع الحيوانات بالهداية الخاصة له، كذلك صار النبى ملكا على اصناف الانسان بالهداية الخاصة به، و كما صارت حركات الانسان معجزات الحيوان اعنى حركاته الفكرية و القولية و العملية، كذلك صارت حركات الانبياء عليهم‌السلام معجزات الانسان، اعنى حركاته الفطرية و الوحيية و الخلقة، فهم الذين انعم الله عزّ و جلّ عليهم بالهداية العلوية القدسية، و صراطهم صراط الله، و دينهم صبغة الله، و شريعتهم شرعة الله، فمن اقتدى بهم فهو المهتدى الى الصراط المستقيم، و من اعتدى عليهم فهو الهاوى الى سر الجحيم.
      واذ عرفت مراتب العموم و الخصوص فى الهداية، اطلعت على مزلّة اقدام الضالين فيها و ان الذين قالوا من القدرية ان الله تعالى قد يهدى المؤمن و الكافر بنصب الآيات و الادلة و انما يهتدى من نظر فيها و اعتبر و انما ضلّ من نازل و استكبر، و حملوا عليه قوله تعالى«و اما ثمود فهديناهم فاستحبّوا العمى على الهدى»(فصلت 17/)فقد ضلّوا اذ حكموا بعموم الهداية دون الخصوص، و ان الذين قالوا من الجبرية ان الله تعالى قد هدى المؤمن دون الكافر بالتوفيق و خلق الايمان فمن اهتدى فبهداية الله و من ضلّ فباضلال اللّه و حملوا عليه قوله عز و جل«من يهد الله فهو المهتدى و من يضلل فأولئك هم الخاسرون»(اعراف118/)فقد ضلّوا اذ حكموا بخصوص الهداية دون العموم، و اين الفريقان المختصمان من معرفة اسرار القرآن فى العموم و الخصوص و التضاد و الترتب و المفروغ و المستأنف و اثبات الكونين و تقرير الحكمين«افلا يتدبرون القرآن أم على قلوب اقفالها»(محمد24/.»
      همو در بحث از آيه شريفه«قال فبما أغويتنى لأقعدنّ لهم صراطك المستقيم» (اعراف16/)خاستگاه ديدگاه جبريان را واژه «اغويتنى» و خاستگاه نظريه قدريه را «لأقعدنّ» معرفى مى‌كند و هر دو گروه را از دوزخيان مى‌خواند:
      «مذهب جبريان از اين كلمه «اغويتنى» خاست، مذهب قدريان از اين كلمه «لأقعدنّ» خاست، هر دو طايفه[را]دام در دام ابليس بندند و به آتش دوزخ اندازند...هر جا كه شبهتى است از وساوس شيطان است و هر كجا كه وسوسه است از شبهات آن لعين خاست.شبهاتش يا تشبيه است يا تعطيل،يا جبر است يا قدر،يا عقل است يا سمع.»
    2. كلام خدا
      مسأله ديگرى كه نشان مى‌دهد شهرستانى به فرقه‌اى جز شيعه وابسته نيست بحث كلام خداست.شهرستانى پس از ذكر ديدگاه پيشينيان در مورد كلام خدا به بيان باور معتزله و اشاعره مى‌پردازد و در پايان آنها را از گمراهان مى‌خواند:
      «و ان السلف من اهل الاسلام، كانوا يقولون:ان كلام الله قديم، و هو حروف و كلمات، و هى كلها قديمة و انها اسباب الموجودات، و الكاف و النون من قوله «كن»هو السبب الاول و هو المظهر الاول للامر القديم.و الاشعرى قال:ان الحروف محدثة و الامر قديم.و المعتزلى قال:ان الحروف و الامر محدثة، و كل ذلك خبط و رمى فى عماية.»
      همو در موردى ديگر قرآن را بر اساس ديدگاه پيشينيان كلام خدا و فرود آمده بر قلب پيامبر، معرفى مى‌كند و كلام خدا را همين آياتى كه مى‌شنويم و قراءت مى‌كنيم مى‌نماياند و پس از بيان نظريه اشاعره، معتزله و كراميه به صورت كوتاه اما كامل، انديشه آنان را ناسازگار با نظرگاه سلف و هدايت‌گرى قرآن مى‌نامد:
      «ان المتكلمين ذكروا فى توجيه انزال القرآن و تنزيل الكتاب مذاهبهم، و السلف الصالحون فقد اتفقوا كلهم على ان القرآن كلام الله و ان ما يقرأ فى المصحف كتاب الله، و الكتاب قد اخبر بأنّ الله تعالى أنزل على عبده الكتاب و قصّ عليه القصص و أحكم الآيات و فصّلها و بيّن الحدود و الاحكام فيه و أوضحها و اتفقوا كلّهم على ان كتاب الله هو ما بين الدفتين و ان كلام الله بين اظهرنا نسمعه و نقرأه و نتعلمه و نعلمه، و ليس يصح ذلك كلّه على مذهب المتكلمين اجمعين، فإنّ الاشعرى اذا قال:كلام الله صفة من صفاته، قائمة بذاته و هى واحدة لا قصص و اخبار و لا حدود و احكام و لا آيات و كلمات، و ما يقرأه و يسمعه دلالات عليه و حكايات عنه فالدليل غير المدلول و الحكاية غير المحكى، و ان المعتزلى اذا قال:كلام الله فعل من افعاله مخلوق فى محل من شجرة او لوح، و هو عرض من الأعراض التى لا بقاء لها و كما اوجده افناه و كما احدثه اعدمه مما يقرأه و نسمعه حكايات عن ذلك الفانى و هى افعالنا القائمة بمخارج الحروف يخطىء فيها و يصيب، و يعاقب على الخطأ فيها و يثاب على الصواب كشعر امرء القيس...و ان الكرامى اذا قال:كلام الله فعل و خلق حادث فى ذاته، و ما يقرأه و يسمعه مفعول و مخلوق و الفعل غير المفعول و الخلق غير المخلوق و هذا أشنع و أفحش، فاين كلام السلف الصالحين، و اين ذلك الكتاب الذى هو هدى للمتقين «سبحان ربك رب العزة عما يصفون.و سلام على المرسلين.و الحمد لله رب العالمين».»
    3. خلق و امر
      شهرستانى در مجلس مكتوب خوارزم به مناسبت آيه شريفۀ«ألا له الخلق و الامر» بحث خلق و امر را طرح مى‌كند و پس از ارائه ديدگاه معتزله، كراميه، اشعريه به نقد و بررسى نظريات آنها مى‌نشيند:
      «متكلمان در خلق و امر، سه مذهب داشتند؛معتزليان گفتند:خلق و امر هر دو يكى است.خلق او مخلوق و امر او مخلوق و لكن امر او صوتى و حرفى و قايم به درختى.كراميان گفتند:خلق و امر هر دو يكى است؛ خلق او نه مخلوق، و امر او صوتى و حرفى حادث و لكن قايم به ذات او.اشعريان گفتند:خلق او مخلوق نه قايم به ذات او، امر او نه مخلوق قايم به ذات او.
      هيچ كس نه حقيقت خلق دانست، نه حقيقت امر.نه نسبت خلق با او كه چه نسبت است و نه نسبت امر با او كه چه نسبت است؟و قرآن مجيد اين مى‌گويد:«ألا له الخلق و الأمر».اگر هر دو يكى بودى اين دو لفظ مختلف چرا؟اگر يكى قايم به ذات او بودى و يكى به اين ذات او، اين لفظ متحد چرا؟اگر «له» ملك راست، امر را صفت چرا گويى؟و اگر «له»صفت راست، خلق را صفت چرا نگويى؟نه نه چنين گوى كه مرد كتاب و جفت كتاب گفت: «له الخلق ملكا، و له الامر ملكا» او خداوند ملك و خداوند ملك«الارواح ملكه و الاجساد ملكه فأحلّ ملكه فى ملكه، و له عليهما شرط و لهما عنده وعد، فان وفوا بشرطه وفى لهم بوعده.»
    4. مرتكب كبيره
      يكى از مباحث مهمى كه همه فرقه‌هاى اسلامى دربارۀ آن اظهار نظر كرده‌اند مسأله مرتكب كبيره است.شهرستانى اين مسأله را ذيل آيه شريفه«فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة أعدّت للكافرين»(بقره24/) به بحث مى‌كشد.وى ديدگاه اشاعره، معتزله، مرجئه و وعيديه را درباره تفسير آيه به زيبايى ارائه مى‌نمايد و در پايان آنان را به جهت عدم مراجعه به اهل بيت، سرگردان مى‌خواند:
      «و هذا مقام حيرة المتكلمين كما ترى، و لو عرفوا مواقع اليقين بالرجوع الى الصادقين بيّنوا لهم أى كبيرة هى كفر و أى كبيرة ليست بكفر و يخلد فى النار و أىّ كبيرة لا يخلد...»
      مقصود شهرستانى از صادقين به قرينه مقدمه او در «مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار» و تفسير او از آيه«الذين اتيناهم الكتاب»پيامبر و اهل بيت هستند.

    نشانه‌هايى از گرايش شهرستانى به تشيع

    الف.شهرستانى و مسأله امامت

    يكى از مسائل مهمى كه صف شيعيان را از ساير فرقه‌ها جدا مى‌كند و آنها را به عنوان يك فرقه كلامى مطرح مى‌نمايد، توجه خاص ايشان به امامت و وصايت است. به باور شيعه، امامت يكى از اصول اساسى مذهب به شمار مى‌آيد و پيامبر(ص) حضرت على(ع) را به عنوان خليفه بلافصل خود بارها به مردم معرفى كرده‌اند؛ اما قدرت طلبان به بهانه‌هاى گوناگون حق آن حضرت را گرفتند.

    در تفسير شهرستانى نمونه‌هاى بسيارى نشان دهنده نوع نگرش شهرستانى به مسألۀ امامت است.به باور شهرستانى مسأله امامت، همانند توحيد، نبوت، مبدأ و معاد از فطريات است و منكر آن منكر فطرت خوانده مى‌شود:

    «و لهذا قيل:التوحيد فطرة و الامامة فطرة و المبدأ فطرة و المعاد فطرة من انكرها فقد أنكر الفطرة.»

    نويسنده «مفاتيح الاسرار» شكر نعمت و وفاء به عهد را دو اصل از اصول مهم و اساسى دين مى‌داند و عهد امامت را از سزاوارترين عهدها براى وفا و فراگيرترين پيمانها از جهت نفع براى مردم معرفى مى‌نمايد:

    «و احق النعم بالشكر و أعمّها نفعا للخلق و أخصّها درجة عند الحق نعمة النبوة.و أحقّ العهود بالوفاء و أعمّها نفعا للخلق و أخصّها درجة عند الحق عهد الامامة.»

    همو آن چنان بر مسأله امامت و وصايت تأكيد و اصرار دارد كه مانند يك شيعه متعصّب، منافق در امامت را كافر مى‌نامد و با اشاره به يك روايت پيامبر در مقام و منزلت على(ع)، آن حضرت را بجا آورنده وظيفه‌اى كه پيامبر بر عهده داشت مى‌خواند.

    او بر اين باور است كه پيامبر وظيفه داشت با كفار و منافقين، هم جهاد با حجت و دليل كند و هم جهاد با سيف، اما پيامبر با كفار، جهاد با حجت و سيف كرد، ولى نسبت به منافقين تنها جهاد با حجت كرد و جهاد با سيف را ترك نمود.به همين جهت پيامبر فرمود:على قضاء كننده دين من است، و على(ع)نيز دين پيامبر را ادا كرد و با مارقين و قاسطين و ناكثين جهاد كرد.صريح عبارت شهرستانى در اين باره چنين است:

    «و اما تبدل الدور فان المنافق فى دور النبوة لا يبقى منافقا فى دور الوصاية و الامامة، بل يحكم عليه ببعض احكام الكفر فان المنافق فى الكون الاول على المشابهة بالمسلم، فيجرى عليه احكام الاسلام، و هو فى الكون الثانى على المباينة عن المسلم، فيجرى عليه احكام المباينة و هو الكفر، و عن هذا قال النبى(ص): فيكم من يقاتل على تأويله كما قاتلت على تنزيله، الا و هو خاصف(و هو يخصف) النعل.

    و ما قيل فى تفسير قوله «جاهد الكفار و المنافقين» بان جهاد الكفار بالسيف و المنافقين بالحجة فصحيح و ان كان يجاهدهما بالحجة و البرهان اولا،ثم خصّ الكفار بالسيف و ما شهر السيف على المنافقين، لانهم بعد فى ستر التقية بالكلمة و الاستظلال ب‌الدين و الاسلام، لكن المحققين قالوا ان التكليف كان متوجها عليه بالجهادين جميعا سيفا و حجة، فقضى احد القرضين والدينين و بقى عليهالدين الثانى، فقال:علىّ قاضى دينى فقضى دينه و أبرأ ذمته عن عهدة التكليف، و ذلك قوله فيكم من يقاتل على تأويله كما قاتلت على تنزيله، و قوله ايضا انك تقاتل الناكثين و القاسطين و المارقين، و ذلك قوله و انت قاتلهم يا على فاذا أدركتهم فاقتلهم.»

    از نگاه شهرستانى مسأله امامت و وصايت مانند مسأله نبوت است، چنان كه اگر كسى به پيامبر ايمان نياورد و او را تصديق ننمايد از زمره كافران خواهد شد كسى كه به وصى او ايمان نياورد و به شريعت او اقرار ننمايد كافر است:

    «و سرّ آخر كما أن من أقرّ بالتوحيد و لم يقرّ بالنبوة،أعنى من قال:لا اله الا الله و لم يقل:محمد رسول الله فقد ارتدّ على عقبه كافرا و لم ينفعه اقراره بالتوحيد، كذلك من اقرّ بالنبوة و قال محمد رسول الله و لم يقرّ بشريعته و وصيته بعده فقد ارتدّ على عقبه كافرا...»

    در جاى جاى تفسير «مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار» با عنوان «الاسرار»آيات قرآن بر مسأله امامت و وصايت منطبق شده، نويسنده در سرّ ديگرى از اسرار آيات قرآن مسأله امامت را از عهود الهى مى‌خواند و منكر آن را منافق مى‌نامد:

    «فمن عرف نعمة الله ثم أنكرها و كفرها فهو كافر، و من نقض عهد الله من بعد ميثاقه و قطع ما أمر الله به أن يوصل فهو منافق.»

    به باور شهرستانى، امامت، حق حضرت على(ع) بود و قدرت مداران آن حضرت را از رسيدن به حق الهى خود باز داشتند: «فقد أحصر رسول الله(ص) ع ن العمرة كما أحصر علىّ رضى الله عن الامامة.»

    همو على(ع)را تنها كسى مى‌داند كه به آيه نجوى عمل نمود: «و لذلك كلّ من كان يريد مناجاة الرسول(ص) وجب عليه أن يقدّم بين يدى نجواه صدقة، فلا عمل بهذه الآية إلاّ أمير المؤمنين علىّ رضى الله عنه، حيث تصدّق بعشرة دراهم على عشرة مناجيات.»

    نويسنده مفاتيح الاسرار، آيات شريفه«الذين ينفقون أموالهم بالليل و النهار سرّا و علانية»(بقره274/) و«و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاة الله»(بقره207/)را در شأن و منزلت على(ع) مى نماياند.[1] و مخاطب آيه شريفه«يا ايها الذين آمنوا استعينوا بالصبر و الصلاة ان الله مع الصابرين»(بقره153/)را على(ع) مى داند و ايشان را امام ائمه در صبر و صلات معرفى مى‌كند:

    «قال الصابرون على البلاء الشاكرون للنعماء:ان امام الائمة فى الصبر و الصلوة اميرالمؤمنين علىّ رضى الله عنه، حيث قال ان للمحن نهايات و لها غايات، فشأن المؤمن أن يصبر و يستغفر حتى ينقضى ايامها، و لقد كان‌ عليه‌السلام مقبلا على شأنه، راضيا بزمانه، صابرا على ما يصيبه من المحن، مشغولا بالعبادة على ما تنوبه من الفتن، و كان المخاطب ب‍«يا ايها الذين آمنوا استعينوا بالصبر و الصلاة»هو، و لقد قال النبى(ص)كلّ ما ورد فى القرآن«يا ايها الذين آمنوا»فعلىّ رأسه بل و الله هو الوافى بموجب الخطاب، و هو الخارج عن التكليف التى تضمّنه الخطاب، فمن أدّى ما كلّف كان هو المعنىّ بالخطاب.»

    اين باورها و اعتقادات شهرستانى در اولين اثر او «الملل و النحل» نيز ريشه دارد، او پس از آوردن ماجراى جنگ صفين و جمل در زمان حكومت على(ع) مى نويسد: «و بالجملة كان علىّ رضى الله مع الحق و الحق معه.»

    ب.شهرستانى و اهل بيت

    يكى ديگر از باورهاى شهرستانى كه نشان از گرايش او به مذهب شيعه دارد آن است كه او در جاى جاى تفسير خويش، فهم قرآن، تفسير قرآن، تأويل قرآن و...را ويژۀ اهل بيت(ع) مى داند و بر همين اساس بارها صحت ديدگاه‌هاى ساير فرقه‌هاى اسلامى را زير سؤال مى‌برد و تأويلها و تفسيرهاى آنان از قرآن را مردود مى‌خواند.

    نويسنده مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار، در تأويل آيات قرآن كه با عنوان «الاسرار» انجام مى‌گيرد از اهل بيت پيامبر با عناوين ديگرى نيز ياد مى‌كند مانند: اهل القرآن، اصحاب الاسرار، العترة الطاهرة، الصادقين و...او در مقدمه مفاتيح الاسرار در اين باره مى‌نويسد:

    «و اذا قلت:قال اهل القرآن، و اصحاب الاسرار او الذى شققت له اسماء من معنى الآية، فلا اريد به نفسى عياذ بالله و انما اريد الصديقين من اهل بيت النبى(ص)، فهم الواقفون على الاسرار و هم من المصطفين الاخيار...»

    در نگاه شهرستانى پيامبر(ص) در برابر موسى(ع)كه علم به تنزيل داشت و عيسى(ع)كه تأويل مى‌دانست هم به تأويل آشنا بود و هم با تنزيل: «ثم ان موسى(ع)كان مخصوصا بالتنزيل و كان عيسى(ع) مخصوصا بالتأويل و كان محمد عليه الصلوة و السلام مخصوصا بالجمع بين التنزيل و التأويل.»

    على(ع)نخستين مفسر قرآن و سرآمد صحابه در تفسير قرآن به شمار مى‌آمد. و ابن عباس كه مصدر تفسير تمامى مفسران قرآن شناخته مى‌شد شاگرد على(ع) بود و از آن حضرت تأويل قرآن را آموخته بود:

    «و لقد كان حبر الائمه مصدر تفسير جميع المفسرين و قد دعا له رسول الله(ص) بأن قال:اللهم فقّهه فى‌الدين و علمه التأويل، فتلمذ لعلىّ رضى الله عنه حتى فقّهه فى‌الدين و علّمه التأويل.»

    على بن ابى طالب شايسته‌ترين فرد براى جمع‌آورى قرآن بود و هيچ يك از صحابه پيامبر از ويژگيها و خصوصيات و امتيازات او برخوردار نبودند:

    «و دع هذا كله كيف لاطلبوا جمع على بن ابى طالب،أو ما كان أكتب من زيد بن ثابت،أو ما كان أعرب من سعيد بن العاص،أو ما كان أقرب الى رسول الله(ص) من الجماعة، بل تركوا بأجمعهم جمعه و اتخذوه مهجورا و نبذوه ظهريا و جعلوه نسيا منسيا...»

    شهرستانى از كسانى كه مسؤوليت جمع‌آورى قرآن را بر دوش داشتند و به اهل بيت(ع) مراجعه نكردند و از آنها رهنمود نخواستند-با اينكه مى‌دانستند كه قرآن و علم آن مخصوص ايشان است و آنها يكى از دو ثقلى هستند كه پيامبر بر جاى گذارد-در شگفت است:

    «و من المعلوم أن الذين تولّوا جمعه كيف خاضوا فيه و لم يراجعوا اهل البيت فى حرف بعد اتفاقهم على أنّ القرآن مخصوص بهم و انهم احد الثقلين فى قول النبى: إنى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى...و فى رواية اهل بيتى ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض.» افزون بر على(ع)كه سرآمد صحابه در فهم و درك آيات وحى بود اهل بيت(ع)نيز بهره وافرى از فهم قرآن داشتند و فهم قرآن به آنان اختصاص داشت:

    «و خصّ الكتاب بجملة من عترته الطاهرة و نقلة من اصحابه الزاكية الزاهرة،يتلونه حق تلاوته و يدرسونه حق دراسته، فالقرآن تركته و هم ورثته و هم احد الثقلين و بهم مجمع البحرين و لهم قاب قوسين و عندهم علم الكونين و العالمين.»

    «و ما السرّ، فى تقديم اسم الله على اسم الرحمن و على اسم الرحيم، و من ذا الذى يقدر على الوقوف على هذه الاسرار دون هداية من اهل القرآن الذين هم اهل الله و خاصّته عليهم‌السلام.»

    شهرستانى بر اين باور است كه صحابه نيز مانند او علم قرآن را مخصوص اهل بيت مى دانسته‌اند.به همين جهت وقتى از على(ع) دربارۀ علوم اهل بيت پرسش مى‌كنند، گويا علم به قرآن را مخصوص خاندان وحى مى‌گيرند و از اختصاص ساير چيزها به آنها سخن مى‌گويند:

    «و لقد كانت الصحابة متفقين على ان علم القرآن مخصوص باهل البيت(ع) اذ كانوا يسألون على بن ابى طالب(ع):هل خصصتم اهل البيت دوننا بشيىء سوى القرآن؟و كان يقول:لا و الذى فلق الحبّة و برأ النسمة، الا بما فى قراب سيفى هذا، الخبر.

    فاستثناء القرآن بالتخصيص دليل على إجماعهم بان القرآن و علمه، تنزيله و تأويله مخصوص بهم.»

    همو در بحثى ديگر پس از ذكر حديث ثقلين، عترت را «الذين آتيناهم الكتاب يتلونه حق تلاوته» مى خواند و برای «حق تلاوته» وجوهى بر مى‌شمارد كه نشان از آشنايى كامل اهل بيت با علوم قرآنى دارد:

    «و حق التلاوة على وجوه:منها، صحة اخراج الحروف من مخارجها، و منها صحة وضع الالفاظ على مواضعها، و منها صحة نظم المعانى على طرائقها، و منها الوقوف على اسرارها من الحروف و الاصوات اولا و من الالفاظ و الكلمات ثانيا و من المعانى و الآيات ثالثا، فيميّزون بين المحكمات منها و المتشابهات، و بين العمومات منها و الخصوصات، و بين المفروغات منها و المقيدات، و بين المشروعات منها ظاهرا و المقدرات باطنا و...»

    بر اساس اين باورها نويسنده «مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار» تفسير بايسته و بهينه قرآن را در توان اهل بيت مى‌خواند و تنها راه رهايى از گرداب تفسير به رأى را آموختن تفسير از اهل بيت معرفى مى‌نمايد: «قالت العترة الطاهرة الذين هم احد الثقلين و ثانى اثنين:ان الذين فسروا القرآن بآرائهم انّما تبوّءوا مقعدهم من النار، لانهم لم يسندوا تفاسيرهم الى صادق قد عرفوا صدقه اولا ثم صدقوه فى التفسير، فاختلفت اقاويلهم فى كل آية، بل فى كل كلمة، بل فى كل حرف، و هم الذين حرّفوا الكلم عن مواضعها و الحروف عن مواقعها، و تعرضوا للوقوف على اسرار القرآن، و استرقوا السمع فأتبعهم شهاب ثاقب، فمن قال:انها عبارات عن اسماء الله و اسماء الحروف او السور او اسماء اشخاص او اقسام بها فقد اختطف خطفة مما تناجت به ملائكة اللّه، او تناغت عليه اولياء الله، و إن الناجى منهم من و كل علمها الى اللّه تعالى و الى رسوله(ص) و الى الصادقين عن اللّه، و هو قول من قال ان لكلّ كتاب سرا و صفوة استأثر الله تعالى بعلمها و آثر اولياه و اصفياه بالوقوف عليها...»

    در نگاه شهرستانى تحريف قرآن بر دو قسم است؛تحريف لفظى و تحريف معنوى كه تحريف معنوى آيات، نتيجه بى توجهى به ديدگاه‌ها و تأويلات عترت پيامبر است:

    «و التحريف كما ذكروه على وجهين: تحريف ظاهر اللفظ و الوجه الثانى: تحريف المعنى دون ظاهر اللفظ، و هو كثير، فانّ المتأولين كتاب الله على مقتضى مذاهبهم فى التشبيه و التعطيل و الجبر و القدر و العلو و التقصير بآرائهم العائلة و أهوائهم الباطلة ظاهرون، و لو أنّهم أخذوا تأويل الآيات و معانيها عن الصادقين عن الله الراسخين فى علم الله الوارثين عن انبياء الله، لكانت كلمتهم فيها واحدة و مقالاتهم فيها غير مختلفة.»

    به همين جهت است كه شهرستانى خود در تفسير آيات وحى و بيان اسرار آيات، از اهل بيت و ديدگاه‌هاى تفسيرى آنها سود مى‌برد و از ناصر انصارى كه با تفسير اهل بيت و تأويل ايشان آشنايى كامل دارد ديدگاه‌هاى اهل بيت را مى‌آموزد: «...ناصر الانصارى تلقفا،ثم أطلعنى مطالعات كلمات شريفة عن اهل البيت و اوليائهم على اسرار دفينه و اصول متينة فى علم القرآن.»

    بهره‌ورى شهرستانى از روايات اهل بيت فقط در تفسير و تأويل كه همان اسرار آيات است خلاصه نمى‌شود، بلكه در علوم قرآنى نيز از روايات عترت پيامبر سود مى‌برد؛رواياتى درباره تعداد سوره‌ها، تعداد آيات، نزول آيات، اولين و آخرين آيه نازل شده بر پيامبر، فضائل سوره‌ها، قراءات قرآن، جمع‌آورى قرآن و...در اين ميان روايات امام صادق و امام باقر(ع)جايگاه خاصى در تفسير «مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار» دارد، به گونه‌اى كه نويسنده گاه براى ارائه نظريه تفسيرى و تأويلى اهل بيت و يا عرضه باور ايشان در مباحث علوم قرآنى به كتب خاص روايى شيعه مراجعه مى‌كند:

    «فى كتاب الكافى عن الكلبى عن الصادق ابى عبدالله جعفر بن محمد عليهما‌السلام قال:أوّل ما أنزل الله تعالى على رسوله(ص) بسم الله الرحمن الرحيم.اقرأ باسم ربك الذى خلق...»

    گرايش شهرستانى به اسماعيليه

    از نشانه‌ها، دلايل و شواهد بسيارى كه در آثار شهرستانى به خصوص تفسير گران سنگ او «مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار» وجود دارد و ما تنها به بخشى از آنها اشاره كرديم نتيجه مى‌گيريم نويسنده «مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار» به مذهب شيعه وابسته بوده است.اكنون اين سؤال مطرح است كه شهرستانى از ميان فرقه‌هاى متعدد شيعه مانند اماميه، كيسانيه، زيديه، اسماعيليه و...به كدام يك وابستگى و دلبستگى داشته است؟آيا او يك مفسر كيسانى يا امامى و يا زيدى است و يا مفسرى است پيرو باطنيان كه با عقايد و باورهاى آنها، آيات قرآن را تفسير مى‌كند؟

    دلايل و شواهد بسيارى شهرستانى را از بزرگان و به اصطلاح از داعيان اسماعيليه نشان مى‌دهد.در جاى جاى آثار او به خصوص تفسير وى كه در محيطى تقريبا امن و به دور از ترس و وحشت از اهل سنت نوشته شده و نسبت به آثار ديگرش كمتر حكايت از تقيه دارد، نشانه‌هايى از وابستگى و دلبستگى نويسنده مفاتيح الاسرار به اسماعيليه، باطنيه، تعليميه و ملاحده وجود دارد؛نشانه‌هايى كه تنها در صورت آشنايى با عقايد و باورهاى خاص اسماعيليه و مقايسه آن با ديدگاه‌ها و انديشه‌هاى شهرستانى در خور رديابى است.برخى از اين نشانه‌ها عبارتند از:

    1. خداشناسى
      يكى از شاخصه‌هاى اصلى فرقه اسماعيليه كه آنها را از تمام فرقه‌هاى اسلامى-چه شيعى و چه سنى-جدا مى‌كند، باورهاى خاص آنها درباره خدا و صفات الهى است. اسماعيليان خدا را منزه از صفات مى‌دانند و وجود را كه از آن به «ايس» تعبير مى‌كنند از خداوند نفى مى‌كنند.حميدالدين کرمانى يكى از فلاسفه بزرگ اسلام و پيرو اسماعيليه،ذيل عنوان «فى الله الذى لا اله الا هو و بطلان كونه ايسا»چندين دليل براى نفى وجود از خداوند ارائه مى‌كند. نويسنده ديگر اسماعيليه پرسشهايى از قبيل:هل هو؟ما هو؟كم هو؟كيف هو؟اى هو؟متى هو؟و...را در مورد خداوند بيهوده و بى معنى مى‌خواند.
      مصطفى غالب، محقق برجسته اسماعيلى، در مقدمه «راحة العقل» درباره اعتقادات اسماعيليه در بحث خداشناسى مى‌نويسد: «و مذهب الاسماعيلية فى توحيدهم أنّ الله سبحانه و تعالى منزّه عن الصفات و الاسماء، لا شريك له و انه تعالى ليس ايسا و ليس ليسا، و هو ليس من جنس العقول حتى تدركه العقول، و ليس بجسم حتى يراه البصر، و لا يحلّ فى جسد، و انه تعالى لا يعرب عنه بلفظ قول و لا بعقد ضمير، و انه سبحانه و تعالى أبدع من ذاته العقل الكلى او الموجود الاول او المبدع الاول و جعله علة للموجودات العلوية و السلفية، لانه عين الابداع و عين المبدع من ناحية و عين الوحدة من ناحية اخرى.»
      اين باور، در نوشته‌هاى شهرستانى به روشنى ديده مى‌شود، او در تلاش براى نقد انديشه‌هاى ابن سينا از اين باور باطنيان سود مى‌برد:
      «و قد قال بعض الحكماء، الغناء الاكبر لمن له الخلق و الأمر جلّ ربنا و تعالى من ان يوصف بالتمام فضلا عن ان يوصف بالنقص، فهو متمّم كلّ تام و مكمّل كلّ ناقص، فان عنى بالتمامية ان المتمم لكل تامّ فهو صحيح، لكنّه يجب ان يطرد هذه القضية فى كلّ صفة حتى فى الوجود، فيقول هو موجود بمعنى انه موجد كل موجود، و واجب الوجود بمعنى أنّه موجب كل وجود، و عالم بمعنى أنّه معلم كل عالم، و قادر بمعنى أنّه مقدر كل قادر، و ليس ذلك منهاج الرجل، و لو كان ذلك مذهبه لما قضى بعموم الوجود و شموله، و حكم بأنّ الوجود من الاسماء المشتركه المحضة كما بيّناه قبل.»
      خواجه نصيرالدين طوسى ناقد شهرستانى نيز درباره مشابهت ديدگاه‌هاى شهرستانى با اسماعيليه-كه تعليميه نيز خوانده مى‌شوند-و ردّ آن مى‌نويسد: «اقول:الذى وصفه هو مذهب التعليمييّن، فإنّهم يقولون:انه تعالى ليس بموجود و لا معدوم بل هو مبدأ الوجود و العدم، و هكذا فى كلّ متقابلين و مترتّبين فانه متعال عنهما بل هو حاكمهما.»
      هر چند در اينجا خواجه نصير به صراحت شهرستانى را از اسماعيليان نمى‌شمارد و تنها ادعا مى‌كند كه آنچه شهرستانى آورده ديدگاه تعليميان است، اما در بحث حدوث عالم وقتى مقدمه شهرستانى بر رد ابن سينا را بيان مى‌كند، مى‌نويسد: «هذا نقل المذاهب و الذى قاله مذهب جماعة من المسلمين من القول بقدم الكلمات و الحروف.و الذين يقولون بقدم الكلمات من الاصوات و الحروف، طائفة ينكرون البحث و الكلام من العقليات و يقتصرون على النقليات، كاصحاب احمد بن حنبل و غيره من الذاهبين مذهب السلف و يعدّون تلك الاصوات و الحروف من صفات قديمة لله تعالى، ليس يقولون بقدم العالم و لا بقدم شيئ منها. و اما الذين يقولون بقدم كلمات و حروف غير هذه المؤلفة من الاصوات و الحروف بل يثبتون واسطة بين الخالق و الخلق فسمّوه بالكلمة، و ربما تتعدّد بحسب الاشخاص فتكون كلمات، فمنهم الباطنية و يميل اليهم المصنف.»
      خواجه نصير با اين عبارات نخواسته ديدگاه شهرستانى و ردّ او را به عنوان انديشه باطنيان مطرح كند، اما به صراحت و روشنى او را از پيروان باطنيه مى‌خواند و در ضمن يكى از ديدگاه‌هاى آنها را درباره كلام الهى نمايان مى‌كند.
      در موارد ديگرى نيز خواجه نصير با عبارت «اصحابه» وابستگى او را به باطنيان نشان مى‌دهد، چه اينكه وقتى ديدگاه اصحاب شهرستانى را ارائه مى‌كند آن ديدگاه را با باورهاى باطنيان كاملا هم خوان مى‌بينيم.
    2. امامت
      اسماعيليه مانند ساير فرقه‌هاى شيعى جانشين پيامبر را على(ع) مى‌دانند.آنها بر اين باورند كه على(ع) به نص پيامبر و به سبب حقانيت خويش، شايسته اين مقام گرديد.
      باطنيان مانند اماميه و گروهى ديگر از شيعيان، حضرت على، امام حسن و امام حسين، امام سجاد، امام باقر و امام صادق(عليهم‌السلام)را از ائمه به شمار مى‌آورند، اما بر اين باورند كه امامت پس از امام صادق به فرزند ارشد ايشان يعنى اسماعيل و پس از وى به محمد بن اسماعيل و...رسيد.
      از باورهاى اساسى باطنيان كه آنان را از ساير فرقه‌هاى شيعه نمودار مى‌سازد، لزوم وجود امام در هر عصرى است؛ امامى كه به نص امام پيش از خود به اين مقام مى‌رسد. به همين جهت آنان در عصر حاضر، آقاخان چهارم يعنی «كريم» را امام زمان مى‌دانند. در نوشته‌ها و گفته‌هاى شهرستانى نشانه‌هايى از پايبندى او به اين باور وجود دارد.
      براى نمونه او در دفاع از امام عصر خود، اهل سنت و شيعه را-مقصود او از شيعه اماميه است، زيرا در عصر وى شيعه انصراف به اماميه داشت-به جهت عدم اعتقاد به امام حاضر مانند خوارج مى‌خواند:
      «و كما أنّ ابليس خرج على خليفة الحق، كذلك الخوارج فى هذه الامة خرجوا على امام الوقت، و كما ان ابليس لم يقل بالامام الحاضر الحىّ القائم كذلك العامة و الشيعة.»
      نمونه دوم:شهرستانى در تفسير آيه شريفه«انى جاعلك للناس اماما»به لزوم وجود امام در هر عصرى اشاره مى‌كند: «قال ابراهيم:«و من ذرّيتى قال لا ينال عهدى الظالمين»من ابصر أحد الكونين و حكم باحد الحكمين و لم يقاتل بين العالمين فلا يستحقّ الامامة، و ابتلى نظيره بالعموم و الخصوص كما ابتلى بالمفروع و المستأنف، حتى قال و من ذرّيتى اى بعض ذريتى و هى الطيبة الطاهرة، كما قال و جعلها كلمة باقية فى عقبه، فالامامة انّما تجرى فى ذلك العرق الطاهر، و النطفة المطهرة انما تجرى فى اصلاب الطاهرين الى ارحام الطاهرات، حتى ختم احد النورين الطاهرين فى احد الشعبين بعيسى(ع)كلمة الله و روحه، و صدّقت امّه عليهاالسلام بكلمات ربّها و كتبه و كانت من القانتين، و ختم النور الثانى المخفى فى الشعب الثانى بالمصطفى محمد صلوات الله عليه و آله، فصدّق بكلمات ربه يؤمن بالله و كلماته، فتمّ لابراهيم(ع) باتمام الله الكلمات التى ابتلى بها و جرت الامامة فى عقبه الى يوم يبعثون.»
      نمونه سوم: «و الدليل الساطع على وجوب الامامة سمعا، اتفاق الامة بأسرهم من الصدر الأوّل الى زماننا أنّ الارض لا تخلو عن امام قائم بالامر.»
      همو پس از اشاره به خلافت ابوبكر و عمر و عثمان، از اتفاق امت بر امامت و خلافت حضرت على(ع) نتيجه مى‌گيرد كه صحابه بر لزوم امام اتفاق داشتند:
      «و بعد ذلك كان الاتفاق على علىّ رضى الله، فدلّ ذلك كلّه على أنّ الصحابة رضوان الله عليهم و هم الصدر الأوّل كانوا على بكرة أبيهم متفقين على انّه لا بدّ من امام، و يدلّ على ذلك إجماعهم على التوقف فى الاحكام عند موت الامام الى ان يقوم امام آخر، و من ذلك الزمان الى زماننا كانت الامامة على المنهاج الاول عصرا بعد عصر من امام الى امام.»
      نمونه چهارم:در سخنرانى خوارزم مى‌گويد: «پس قائمى ببايد تا مخلص از منافق مرائى جدا باز كند و بهشتى از دوزخى جدا باز كند.»
    3. تعليم
      يكى از باورهاى اساسى اسماعيليان كه وجه تسميه آنان به «تعليميه» نيز خوانده شده مسأله تعليم است.بر اساس اين اصل، باطنيان تنها راه كسب معرفت را تعليم معلمى صادق مى‌دانند و كاربرد عقل و كارآيى آن را بدون تعليم معلمى صادق در روشها و راه‌هاى كسب معرفت زير سؤال مى‌برند.
      حسن صبّاح كه برخى او را بنيانگذار اين اصل مى‌دانند مى‌گويد: «للمفتى فى معرفة الله تعالى احد القولين:اما ان يقول:اعرف البارى تعالى بمجرد العقل و النظر، من غير احتياج الى تعليم معلّم؛و اما ان يقول:لا طريق الى المعرفة مع العقل و النظر الاّ بتعليم معلّم.و من أفتى بالاول فليس له الانكار على عقل غيره و نظره؛فانه متى انكر فقد علم و الانكار تعليم و دليل على ان المنكر عليه محتاج الى غيره.
      و القسمان ضروريان؛لأنّ الانسان اذا أفتى بفتوى او قال قولا؛فاما ان يقول من نفسه او من غيره؛و كذلك اذا اعتقد عقدا فاما ان يعتقده من نفسه او من غيره.»
      حسن صبّاح پس از اثبات نياز انسان به معلم، در فصل دوم كتاب خود-فصول اربعه-به شرايط معلم اشاره مى‌كند:
      «و من قال:انه يصلح كل معلم ما ساغ له الانكار على معلم خصمه، و اذا انكر فقد سلم انه لا بدّ من معلم صادق معتمد.»
      و خواجه نصير نيز در اثر گران سنگ خويش-سير و سلوك-مى‌گويد: «فى الجملة از خوض در آن فن-علم كلام-اين مقدار فائده گرفت كه بر اختلاف مذاهب، اندك وقوفى يافت تا در اثناء آن بدانست كه اول خلافى كه عقلا را است، در معرفت حق و تحصيل كمالى كه سعادت آخرت بر آن موقوف باشد-بعد از اتفاق بر اثبات حقى و آخرتى به وجهى از وجوه، على الاجمال لا على التفصيل-آن است كه به عقل و نظر مجرد به اين مقصود نتوان رسيد يا با عقل و نظر به تعليم معلمى صادق حاجت است.پس اهل عالم در اين مقام، منشعب به دو شعبه‌اند؛ اهل نظر و اهل تعليم.بعد از آن اهل نظر منشعب مى‌شوند به اصحاب مذاهب مختلفه، چنان كه آن تطويلى دارد و اهل تعليم طايفه‌اى‌اند كه به اسماعيليان موسومند، و آن اول وقوفى بود كه بر مذهب جماعت حاصل آيد.»
      شهرستانى نيز تعليم را يكى از مراتب دعوت به خدا مى‌خواند: «و سرّ آخر،أنّ مراتب الدعوة الى الله تعالى مقصورة على ثلاث مراتب:التلاوة و التزكية و التعليم.»
      شهرستانى در تفسير خويش بارها با اين باور اسماعيليان ديدگاه‌هاى مخالفان را به نقد و بررسى مى‌كشد.براى نمونه او در بحث از كلام خدا كه به صورت ضمنى در مبحث نزول قرآن آورده ديدگاه اشعرى، معتزلى و كرامى را در مورد كلام الهى مطرح مى‌كند و آن را مخالف ديدگاه سلف صالح و قرآن مى‌خواند و در پايان معيار و مبناى خود را اين گونه به تصوير مى‌كشد:
      «و من أخذ العلم من أهله و لم يتكلم فى الله برأيه و عقله، هداه الكتاب الى اهل الكتاب و هداه اهل الكتاب الى الكتاب،«و من الناس من يجادل فى الله بغير علم و لا هدى و لا كتاب منير»، و الانسان بين امرين فى هذا المقام؛ اما يسلك طريق السلامة، فيؤمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله، و يصدّق بكتابه و انه وحيه و تنزيله و كلامه و آياته و كلماته، من غير ان يتصرف بعقله انه صفة ذات او صفة فعل، و لا ان يتكلم فى انه قديم او حادث او محدث، و يكل علم ذلك كلّه الى اللّه تعالى و الى رسول الله(ص)، فيقول اذا سئل عنه:اقول فيه ما قال اللّه و رسوله، فيكون من المؤمنين بالغيب...»
      نمونه دوم: در بحث مرتكب كبيره وقتى ديدگاه اشاعره، معتزله، مرجئه و وعيديه را بيان مى‌كند آنها را به جهت نا آشنايى با رهنمودهاى اهل بيت حيران مى‌خواند:
      «هذا مقام حيرة المتكلمين كما ترى و لو عرفوا مواقع اليقين بالرجوع الى الصادقين بيّنوا لهم اىّ كبيرة هى كفر و اى كبيرة ليست بكفر و يخلّد فى النار و اى كبيرة لا يخلّد.»
      نمونه سوم: به باور شهرستانى ديدگاه معتزله و اشاعره در بحث حدوث و قدم قرآن صحيح نمى‌نمايد: «و كل ذلك خبط و رمى فى عماية، و لو ردوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم.»
      نمونه چهارم: «و اما الكلام على المقدمة الثالثة و هى المغلطة الزبآء و الداهية الدهياء، و كثيرا ما كنا نراجع استاذنا و امامنا ناصر السنة[صاحب الغنية و شرح الارشاد]ابا القاسم سليمان بن ناصر الانصارى فيها و يتكلم علينا فيما يزيد فيها على ان اثبات وجه فاعلية البارى سبحانه و تعالى ممّا يقصر عن دركه عقول العقلاء.»
      نمونه پنجم: در بحث از تنزيه و تسبيح خداوند، شهرستانى بر ناكارآيى عقل تأكيد مى‌كند و پيشنهاد مى‌دهد در اين گونه مسائل به پيامبر(ص) تمسك جوييم: «و تلك التكلّفات فى التفسير خارجه، و معناه نحن نسبّح بحمدك الذى حمدت به نفسك، لا بما نحن نراه و نظنّه من التسبيح، فانّ العقول يتفاوت فى التنزيه و التسبيح، فعقل المعتزلى يحكم بأنّ التنزيه فى نفى الصفات و التسبيح و التقديس فى نفى الرؤية و نفى القبائح عنه، و عقل الاشعرى يحكم بأنّ التنزيه و التحميد فى اثبات الصفات و اثبات الرؤية و اضافة الخير و الشرّ اليه و كذلك كل حزب بما لديهم فرحون، و لو قال القائل أنا اسبّح بحمده الذى حمد به نفسه، كما قال المصطفى صلوات الله و سلامه عليه:لا ابلغ الثناء عليك لا احصى ثناء عليك انت كما اثنيت على نفسك و فوق ما يصفه الواصفون، كان ذلك تسبيحا و تقديسا خالصا صافيا من شوائب الظنون...»
    4. تفسير و تأويل
      اساس مذهب اسماعيليه بر تأويل استوار است.به باور باطنيان آيات قرآن و احكام دين افزون بر معناى ظاهرى، معناى باطنى نيز دارند كه آن معانى سرى و پنهانى مى‌نمايند.ابواسحاق از بزرگان اسماعيليه در اين باره مى‌نويسد:
      «...دليل بر اثبات معانى باطنى كتاب و شريعت چنين گوييم:هيچ ظاهرى نيست مگر اينكه پايدارى و قوام آن به باطن است...از مردم جسد كثيف،ظاهر اوست و روح لطيف كه پايدارى انسان با اوست باطن آن است...پس هم چنين كتاب و شريعت،ظاهر دين است و معنى تأويلى آنها، باطن و پنهان است از نادان و پيداست براى دانايان، هم چنان كه جسد بى روح خوار باشد، كتاب و شريعت هم كه مانند جسدى است براى دين بدون تأويل و بدون دانستن معانى باطنى آنها نزد خدا بى مقدار و بى ارج است.»
      شهرستانى در مقدمه‌اى كه بر مفاتيح الاسرار نوشته پس از تعريف تفسير، تأويل لغوى را به معناى بازگشت مى‌داند و تفسير را اعم از تأويل مى‌خواند:
      «و اما التأويل: فقد قال اهل اللغة أنّه من الأول و هو الرجوع.يقال:آل الشيئ يؤول، اذا رجع و هو تفسير ما يؤول اليه الشيىء، و على هذا، التفسير أعمّ من التأويل، فكلّ تأويل تفسير و ليس كل تفسير تأويلا.»
      او پس از بيان ديدگاه‌هاى گوناگونى كه در مورد تفسير و تأويل و تفاوت آنها گفته شده، مشكل اساسى را بى توجهى به اقسام تفسير و تأويل و در نتيجه به سرانجام نرسيدن تفاوت معرفى مى‌كند:
      «و ان الفارقين بين التفسير و التأويل لما لم يذكروا اقسام التفسير و اقسام التأويل لم يتحقق بينهما الفرق بينهما، فلربّما لا يتقابل قسمان منهما فلا يكون الفرق بينهما صحيحا...»
      و در بحث«اسرار» ذيل آيه«اهدنا الصراط المستقيم»پس از تعريف تفسير و تأويل، شيوه خود را در تأويل آيات كه با تأويل باطنيان همخوان است نشان مى‌دهد:
      «ظهور المعانى بالكلمات و الأسامى امر معلوم، و ذلك هو التفسير، لكن تشخيص الاسامى و المعانى بالاشخاص و الاعيان امر مشكل و ذلك هو التأويل، و كما ان رحمة الله عز و جل متشخصة بشخص هو النبى(ص) بعينه و شخصه بدليل قوله تعالى«و ما ارسلناك الاّ رحمة للعالمين»كذلك نعمة الله عز و جل متشخصة بشخصه(ع) بدليل قوله «يعرفون نعمة الله ثم ينكرونها»، فالرحمة و النعمة فى التنزيل على الاطلاق يعمّان الموجودات عموم الجود و الكرم فى وجودها و بقائها و دفع الآفات عنها و هما فى التأويل على التعيين يخصّان شخصا او شخصين خصوص اللطف و القربة فى احوال وجودهما و بقاء نوعهما و دفع الآفات عنهما، و كما ان الحمد و الملك موضوعان للثناء و المجد لغة و تنزيلا كذلك هما موضوعان على شخصين معيّنيين معنىّ و تأويلا، فرحمة الله رجل من الرجال و نعمة الله شخص على الكمال.»
      بر اين اساس است كه شهرستانى پس از مباحثى چون نظم، نزول، معانى، نحو و تفسير به اسرار هر آيه مى‌پردازد.او در اين باره مى‌نويسد:
      «فنحن نخرج على الحواشى بالهمز و اللغة و النحو و القراءات و التفسير و المعانى ثمّ نشير الى الاسرار التى هى مصابيح الابرار.»
      او در بحث اسرار هر آيه در موارد بسيارى به اعتقادات اسماعيليه اشاره مى‌كند و نشان مى‌دهد سبك تأويلش كاملا با سبك بزرگان اسماعيليه همخوانى دارد.

    نمونه‌هايى از تأويل شهرستانى

    1. «و سرّ آخر، الحجّ و العمرة يضاهيان شخصين فى هذا العالم، و اتمام الحج و العمرة الاهتمام بهما و التسليم لهما و التوكل عليهما و يضاهيان موجودين فى ذلك العالم، و اتمامهما قبول الفيض منهما و التوجه اليهما و التصور بصورتهما و لذلك قيل، العمرة هى الحجة الصغرى كما قيل ليوم البراءة يوم الحج الاكبر.و انما سمّى الاكبر، لاتمامه برجل من الرجال كما ورد فى الخبر يبلغه رجل منك، فصار الحجّ به اكبر و صار اليوم به ازهر و صار الاذان به اشهر، بقوله تعالى«و أتمّوا الحج و العمرة لله»اى أقيموهما بأركانهما و مواقيتهما مخلصين لله، و يضاهيهما اتمام‌الدين و الشريعة لله و اقامة التأويل و التنزيل لأمر الله و اتباع صاحبهما على تقوى اللّه، فان أحصرتم بالمنع عنهما فما استيسر من الهدى و هو ذبح بدنة او شاة، و الهدى ما يهدى به و كذلك الهدى من هدى اليه، و هو فى التنزيل بدنة او شاة و فى التأويل من عليه هدى الرشد و التقوى من المؤمنين هديا بالغ الكعبة، و قد أحصر رسول اللّه(ص) من العمرة كما أحصر علىّ رضى الله عنه عن الامامة و قد اهدى رسول الله(ص)هديا بالغ الكعبة و لم يجد علىّ الهدى فصام ثلثة أيّام فى الحج و سبعة بعد الرجعة، تلك عشرة كاملة، هم عشرة من الاشخاص، صاموا صابرين فى ذات الله حتى زال الاحصار و صام النهار، و ظهر السرّ فى العشرة الكاملة و طلعت الشمس من مغربها و أشرقت الارض بنور ربّها، و ثمّ الحج و العمرة و جمع الشمس و القمر من آيات الله، و الاشارات فى القرآن اكبر من ان يحصى بالبيان و اللسان و ألطف من الارواح فى الابدان، عرفها من عرفها و جهلها من جهلها.»
      اين تأويل را وقتى در كنار تأويل ديگرى كه شهرستانى در مورد حج عمره آورده است قرار دهيم به هدف او روشنى بيشترى مى‌بخشيم:
      «ما من شعيرة من شعائر الاسلام الا و هى سنة من سنن انبيائه و اوليائه عليهم‌السلام و ما من سنة و شعيرة الا و هى فى مقابله رجل من رجاله، و شخص من اوليائه، فالكعبة و الطواف بها فى مقابلة رجل و الحج و العمرة فى مقابلة رجل او رجلين كالنبى و الوصى.و الصفا و المروة من شعائر الله اى من اعلام دينه على رجل و امرأة هما زوجان، فمن حجّ البيت فى مقابلة النبى و اعتمر فى مقابلة الوصى فلا جناح عليه ان يطوّف بالصفا و المروة فى مقابلة شخصين آخرين من اشخاص ولايته، و ما من مشعر من مشاعر الحرم الا و هى شعيرة و علامة على سر دقيق، فيكون الطواف و السعى و الوقوف بعرفات و الرمى و اعمال الحج كلّها على خلاف المعقول، و هى بأسرها اذا ربطت باشخاص فهى اعمال اشخاص، و اعمالهم اشخاص فهى المعقولات حقا و المحسوسات حقيقة و صدقا...»
    2. «و الخصلة الثانية، قوله «و يقطعون ما امر الله به ان يوصل» و ما امر الله بوصله أمران:احدهما قولىّ و الثانى فعلىّ اما القولى، فهو كما قال:و لقد وصّلنا لهم القول و هوالدين الحنيفى الامرى امر الله تعالى من لدن آدم‌ عليه‌السلام الى النبى(ص)نبوّة و رسالة، و منه الى يوم القيامة وصاية و امامة، و كلّ نبىّ كان واصلا لذلك القول الى نبى آخر، مصدقا لمن سبق، مبشرا بمن لحق، و كل امام كان واصلا لذلك القول الى امام آخر مصدقا لمن سبق، موافقا له مبشرا ممن لحق غير مخالف له، فمن قطع ما امر الله به ان يوصل بالقول قطعا بالقول كان من الفاسقين فى الأوّل الخاسرين فى الآخرة.و من الوصلات القولية اقتران كلمة النبوة بكلمة التوحيد اعنى وصل محمد رسول الله بلا اله الا الله و وصل اتقوا الله بأطيعون، حتى لا يفرق بين القولين و لا يقطع بين الكلمتين، فان ذلك ممّا امر الله به ان يوصل فى القول باللسان و الطاعة على الأركان،أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و اولى الامر منكم، من يطع الرسول فقد اطاع الله و كذلك...»
    3. «و قد عرفت ان الكتاب المجيد مجموع السور، و السور مجموع الآيات، و الآيات منتظمة من الكلمات، و الكلمات مترتبة من الحروف، و الحروف مفرداتها التى انحلّ التركيب و الترتيب اليها و هى مستندة الى حرف واحد فهو الالف، كما أنّ الموجودات كلّها تستند الى الأمر الأوّل، و حكم الالف حكم الامام الذى به الجماعة و الجماعة صفوف.»
    4. به كاربردن اصطلاحات اسماعيليه

    يكى از اصطلاحات باطنيان كه در آثار بر جاى مانده از آنان به وفور يافت مى‌شود، واژه «دور» و «ادوار» است.به اعتقاد ايشان پيامبران اولوالعزم ناطق ناميده مى‌شوند و از زمان آفرينش عالم، هفت ناطق در هفت دور ظهور كرده‌اند و هر صاحب دورى وصيى داشته است.

    شهرستانى در تفسير خود از اين واژه بسيار سود مى‌برد.او مانند اسماعيليه از دور آدم، نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و محمد(ص) و از وصى هر دور سخن مى‌گويد. و از دور وصايت و امامت پس از دور نبوت ياد مى‌كند.

    از ديگر اصطلاحات اسماعيليه كه در بحث امامت بسيار مطرح مى‌شود واژه «مستودع» و «مستقر» است؛براى نمونه برخى از اسماعيليه بعضى از ائمه خود را از امامان مستودع به شمار مى‌آورند و گروهى را از امامان مستقر، مثلا گروهى از باطنيان امام حسن(ع)را امام مستودع مى‌خوانند كه بايستى امامت را به امام مستقر يعنى امام حسين(ع) مى‌رساند.

    شهرستانى نيز از اين دو واژه در مورد داوود و طالوت استفاده كرده، مى‌نويسد: «و كان الرجل الوحيد و الامام الاعظم و الصابر الثابت فى القوم داود(ع) و كان طالوت كالمستودع لا كالمستقر نبوة.»

    او در جاى جای «الملل و النحل» نيز از اين دو واژه بسيار بهره مى‌برد.


    وابسته‌ها

    مصارع المصارع

    الملل و النحل

    نهایه الاقدام فی علم الکلام

    تفسیر الشهرستاني

    کتاب الملل و النحل (شهرستانی، چاپ قم)