ابن عطا آدمی، احمد بن محمد
اِبْنِ عَطا، ابوالعباس احمد بن محمد بن سهل اَدَمى بغدادی (مق 309ق/922م)، عارف، شاعر، مفسر و محدث حنبلى.
نسب
برخى از مآخذ نسبت او را آدمى نوشتهاند، اما از آنجا که در ميان نياکان وی کسى به نام آدم شناخته نيست، ظاهراً بايد نسبت او اَدمى باشد و اَدم نام محلى بوده در يک منزلى واسط که در مسير کاروانهای حج قرار داشته است.
ولادت
از تاريخ ولادت ابن عطا اطلاع دقيقى در دست نيست، اما به گفته ماسينيون، در حدود 235ق/849م به دنيا آمد، اما اين تاريخ در هيچ مأخذی نيامده است.
از دوران کودکى او نيز اطلاعى در دست نيست.
نقل حدیث
ظاهراً دوران جوانى ابن عطا به فراگيری حديث سپری شده و از کسانى چون ابويعقوب يوسف بن موسى و نيز ابوالعباس فضل ابن زياد که از ياران احمد بن حنبل بود، نقل حديث مىکرده است.
ختم قرآن
گويند وی هر روز ختم قرآن مىکرده است. هجويری و عطار از دو ختم قرآن ابن عطا در شبانهروز سخن به ميان آوردهاند، اما بعدها که ابن عطا به عرفان روی آورد، به مطالعه دقيق در معانى آيات قرآنى و تحقيق در مضامين آنها پرداخت.
دوران زندگی، گرایش به تصوف
سوانح زندگى ابن عطا به درستى شناخته نيست، همين قدر مىدانيم که او در اواخر عمر دچار تحول روحى شد و درپى آن به تصوف روی آورد. ماسينيون زندگى ابن عطا را به 3 دوره تقسيم کرده است:
نخست دوره تحصيل، نقل حديث و آشنايى با بزرگان صوفيه که تا 40 سالگىِ او را در بر مىگيرد،
دوم دوره مصائب و «بلا»ها که از 7 تا 18 سال ادامه داشته است،
و سرانجام سالهای آخر عمر او که به تصوف و تأمل در قرآن و دوستى با حلاج سپری شده است.
امير معزی به دو دوره مشخص در زندگى ابن عطا قائل است:
او دوره نخست را به تقريب تا 293ق مىداند و براساس پارهای شواهد و قراين تاريخى نتيجه مىگيرد که وی به سبب بلاهايى که در اين سال بر او روی آورد، دچار تحول روحى شد و قريب 7 سال در اين احوال بود.
تحول روحی
اين دگرگونى روحى، يعنى دوره گرايش به تصوف و اشتغال به تأملات باطنى و عرفانى بوده که تا مرگ وی در 309ق ادامه داشته است.
اما درباره اين تحول روحى نبايد مبالغه کرد، زيرا به نظر نمىرسد که او يکباره از راه و روش پيشين و عقايد حنبلى خود بريده باشد و حرمتى که وی تا آخرين روزهای عمر در ميان حنبليان داشت، مؤيد اين نکته است.
اين تحول روحى که از آن به «غلبه» تعبير کردهاند، ظاهراً با حالاتى آميخته به نوعى وجد و بيخودی همراه بوده و در مدتى نسبتاً طولانى گه گاه با بروز اعمال و ابراز سخنان غيرعادی از سوی او ظاهرمىشدهاست.
درباره مدت اين دوره «غلبه»، اتفاق نظر وجود ندارد، سراج قاری آن را حدود 7 سال دانسته، ولى ابوطالب مکى آن را به 14 سال و ذهبى به 18 سال رسانده است. آغاز اين دوره، چنانکه گفته شد، مقارن با حوادثى ناگوار در زندگى ابن عطا، يعنى مرگ جمعى از بستگان از جمله زن و فرزندان و از کف دادن دارايى وی بوده است.
برخى سبب اين حوادث را نفرين جنيد در حق او دانستهاند، ازآن روی که با نظر وی بر سر مسأله فقر و غنا مخالفت کرده بود.
برخى ديگر گفتهاند که او خود از خدا خواسته بود که او را بلايى دهد، زيرا بلا کشيدن را طريق نيل به وصال الهى مىشمرده است.
به نظر مىرسد که دريافت خاص او از بلا حاصل رنجها، تأملات و احتمالاً تجربههای عرفانى وی در اين دوره باشد.
گرچه از زندگى و حالات روحى ابن عطا در اين دوره اطلاعى در دست نيست، اما مىتوان گفت که وی پس از گذشتن از اين دشواریها و باز يافتن آرامش روحى، خود را وقف سير و سلوک صوفيانه کرده و در تفکرات و تأملات عرفانى مستغرق شده است.
گفتهاند که اولين سخنى که در آغاز اين دوره بر زبان رانده همانا شعر معروف اوست که چنين آغاز مىشود: حقَاً اَقولُ لَقَدْ کلّفْتَنى شَطَطاً حَمْلى هواک وصبری ذانتَعجيبُ
اين دوره از زندگى ابن عطا که آخرين سالهای عمر اوست دوران مصاحبت او با پيران بزرگ صوفيه، دوستى نزديک با حلاج و مآلاً جان نهادن بر سر دفاع از عقيده او بوده است.
پيروان وی در طريقت
به نظر مىرسد که سير و سلوک ابن عطا، بيش از آنکه حاصل تعليم گرفتن از استادی باشد، نتيجه تفکرات و تأملات خود وی در دوره «غلبه» بوده است، با اينهمه روابط او با بزرگان صوفيه آن عصر اين گمان را به خاطر القاء مىکند که وی از شاگردان و مريدان آنان باشد، چنانکه برخى ابن عطا را مريد جنيد دانستهاند، مريدی که بعدها درپى مناظرهای از او کناره گرفت و جنيد نيز که رنجيده خاطر شده بود، او را نفرين کرد.
از سوی ديگر قشيری او را از «اقران» جنيد به شمار آورده و ابن ملقّن از حضور ابن عطا بر بالين جنيد در واپسين دم حيات او سخن گفته، چنانکه آخرين کلماتى که جنيد بر زبان رانده خطاب به ابن عطا بوده است.
کسانى چون سلمى، ابن ملقّن و شعرانى تنها به مصاحبت جنيد با ابن عطا اشاره کردهاند و از ارتباط آنان به عنوان مريد و مراد سخنى نگفتهاند. اما هم اينان و هم کسانى که به ارتباط مريد و مرادی اين دو اشاره کردهاند، مناظرات عرفانى ميان آنان را به تفصيل بيان داشتهاند و از آنجا که اينگونه مناظرات معمولاً جز ميان دو شيخ هم طراز صورت نمىگرفته، مىتوان گفت که مصاحبت جنيد با ابن عطا همچون مصاحبت دو عارف هم سنگ و هم طراز بوده است.
صوفى ديگری که برخى وی را پير ابن عطا دانستهاند، ابراهيم مارستانى است.
در اين باره نيز سلمى، قشيری، ابن ملقّن و شعرانى تنها به ديدار و مصاحبت ابن عطا با وی اشاره کردهاند. البته انصاری، خير نساج را نيز در زمره پيران وی آورده است.
بعدها ابن عطا دريافتهای عرفانى خود را در مجالسى به مريدان خويش القا مىنموده است، زيرا شمار راويان اقوال او، و نيز کثرت اقاويل نقل شده از وی چه در حديث و چه در موضوعات عرفانى حاکى از آن است که اين سخنان تنها به مناسبتهای خاص و به طور پراکنده گفته نشده، بلکه همان گونه که از روايات خطيب برمىآيد، وی مجالسى داشته که حتى گاه در آنها سرودههای عرفانى خويش يا ديگران را نيز مىخوانده است.
ارتباط ابن عطا با حلاج
به زمان يا چگونگى آشنايى ابن عطا با حلاج اشارهای نشده است، اما دلايلى در دست است که از صميميت و حتى يکدلى اين دو حکايت دارد: روايت مشهور به «جن»؛ دو مکتوب حلاج به ابن عطا؛ ملاقات پنهانى اين دو در زندان و سپس ارتباط پنهانى آنان از طريق ابن خفيف؛ نگهداری رقعههای حلاج و احتمالاً حفظ طواسين او از خطر نابودی؛ محاکمه و سرانجام کشته شدن ابن عطا به سبب دفاع از نظريه «عين الجمع» حلاج.
1. روايت جن:
ابن عطا کرامات حلاج را از جانب حق مىدانسته، اما اعتقاد خويش را جز نزد محرمان راز آشکار نمىکرده و نزد ديگران وی را «مخدوم جن» مىخوانده است.
چنانکه وقتى کسى به او گفت درباره حسين بن منصور چه مىگويى؟ گفت جن در خدمت اوست و چون سالى گذشت و ديگر بار از او پرسيد، گفت از حق است. بدو گفت: پيش از اين گفتى جن در خدمت اوست، حال چگونه چنين گويى؟ گفت: آنان که با ما صحبت مىدارند، همگى با ما نمىمانند تا بر احوال آگاهشان کنيم. آنگاه که تو پرسيدی در ابتدای کار بودی، اما اکنون پيوندِ ما استوار گشته است و پاسخ همان است که اکنون شنيدی.
اين احتياط ابن عطا ظاهراً بدان سبب بوده است که در آن روزگار بر کارهای حلاج به ديده انکار مىنگريستهاند و از اين رو برخى از پيروانش شايع کرده بودند که او جنيان را به خدمت مىگيرد.
از مضمون اين روايت چنين برمىآيد که ابن عطا نيز بر اين شايعه دامن مىزده تا اين حقيقت را از نظر پنهان دارد که از ديدگاه وی، قول و فعل حلاج ظهور قولوفعل خداوند بودهاست.
2. دو مکتوب حلاج به ابن عطا:
اين مکتوبها ظاهراً هر دو در زندان نوشته شده و مکتوب نخست از طريق على بن عبدالله بن جهم روايت شده است. حلاج در اين نامه عشق پرسوز و گداز خود را به ابن عطا (لواعج اسرار محبتک) چنان دانسته که هيچ مکتوبى بيانگر آن و هيچ حسابى شمارگر آن و هيچ عتابى ويرانگر آن نتواند بود؛ سپس با سرودهای در اين باب نامه را به پايان رسانده است.
اما مکتوب دوم بسى شورانگيزتر است، چه حلاج در آن قرب ابن عطا را فوق تحمل خويش دانسته، قربى که آتش بر وجود او زده (فاحرقتنا) و به فنايش کشانده است؛ در انتهای نامه نيز شعری سروده و در آن عشق خود را به ابن عطا همان عشق به خداوند دانسته است.
3. ديدارهای پنهانى در زندان:
ابن عطا در زندان به ديدار حلاج نايل آمده و در آنجا حلاج برخى از رقعههای خود را بدو سپرده است. به روايت پسر حلاج چون حلاج را از ديدار ديگران منع کردند، يک بار ابن عطا به حيله به جايگاه او درآمد و ديگر بار پسرش، ابن خفيف را در آنجا ديده است.
ابن زنجى نيز که خود کاتب ديوان مظالم بغداد بوده، در ذکر اخبار الحلاج الى حين مقتله که تنها 15 سال پس از مرگ حلاج نوشته شده است، به ملاقات کنندهای اسرارآميز اشاره دارد که بىآنکه ديده شود، يا شکافى در ديوار محبس ايجاد شود، به ديدار حلاج آمده است. چنانکه وقتى از خود حلاج نيز در اين باب مىپرسند، مىگويد: قدرت خداوند بود که او را نزد من آورد.
اما ديدار حلاج و ابن خفيف نيز از آن جهت شايان توجه است که حلاج توسط وی پيامى بسيار مهم به ابن عطا رسانده است. به روايت خود ابن خفيف، حلاج درباره ابن عطا بدو گفت: «اگر بينى او را، بگوی زينهار آن رقعهها نگاهدار» و ابن خفيف چون نزد ابن عطا مىرود و پيغام را مىرساند، ابن عطابه وی مىگويد: «اگر او (حلاج) را بازبينى بگو اگر مرا بگذارند.
اگر اين گفته ماسينيون را بپذيريم که حلاج طواسين را در آخرين روزهای عمر در زندان نوشته است، احتمال امير معزّی مبنى بر اينکه طاسين الازل نيز جزو آن رقعهها بوده است، بىوجه به نظر نمىرسد، حتى در اين صورت احتمال اينکه بخشهای ديگر طواسين نيز جزو آن رقعهها بوده باشد، وجود دارد، چرا که حلاج پيش از مرگ احتمالاً تمامى آثار مهمى را که در زندان نوشته بود، يا از پيش نزد خود داشت، به ابن عطا سپرد.
ابن عطا نيز که مرگ خود را محتمل مىديد، پيشاپيش نوشتههای خود و آثار حلاج را به وصى خويش ابوعمرو انماطى سپرد و از طريق انماطى اين رقعهها به سلمى رسيد و او نيز از آنها در تأليف حقائق التفسير بهره جست.
4. محاکمه و مرگ:
چون حامدِ وزير مکتوبى از حلاج با عنوان «من الرحمان الرحيم الى فلان بن فلان» به دست آورد، از خود وی در اين باب جويا شد. حلاج آن را تأييد کرد. حامد گفت: پس از ادعای نبوت، اکنون ادعای ربوبيت نيز مىکنى؟ حلاج گفت که نزد ما اين سخن به معنای «عين الجمع» است. وزير از او خواست که همراهان خويش را در اين قول برشمرد. حلاج نيز از ابن عطا، جريری و شبلى نام برد. چون بر جريری سخن حلاج را عرضه کردند، وی گوينده چنين سخنى را مستوجب قتل دانست، اما شبلى گفت که بايد او را از اين سخن بازداشت.
از اين ميان تنها ابن عطا بود که بنا به گفته خطيب و ابن جوزی به خط خويش صريحاً قول حلاج را تأييد کرد و منکران اين سخن را بىاعتقاد خواند.
دفاع کتبى و صريح ابن عطا از نظريه عين الجمع حلاج سبب شد که وزير وی را به محاکمه فراخواند و خود جويای نظر وی در باب اعتقاد حلاج گردد، اما ابن عطا وی را بىمحابا به فساد و کشتار مردم متهم ساخت. حامد نيز برآشفت و به خادمان خويش فرمان داد تا همانجا ابن عطا را به سختى مضروب سازند. رفتار با ابن عطا در حضور وزير به صورتهای مختلف نقل شده است که از اين ميان روايت خطيب پيراستهتر است، برخى از منابع از نفرين ابن عطا به وزير سخن به ميان آوردهاند. گويند که وی در وقتى که خادمان وزير شکنجهاش مىکردند، از خداوند خواست که دست و پای حامد را بريده گرداند و وی را به فجيعترين مرگها مبتلا کند، و چنين نيز شد.
عطار که على بن عيسى را به اشتباه به جای حامد وزير قرار داده است، برای نفرين ابن عطا وجهى عرفانى مىيابد، اما از آنجا که مرگ حامد به طريق ديگری اتفاق افتاد، اساس چنين نفرينى مورد ترديد است. در هر حال، ابن عطا را از بيم شورش حنبليان به جای زندان روانه خانه کردند، اما جراحات وی به حدی بود که پس از چند روز جان سپرد.
وفات
مرگ وی در ذيقعده 309ق و چند روز پيش از اعدام حلاج رخ داد. ماسينيون، امير معزی، سلمى و به تبع وی انصاری، جامى و شعرانى علاوه بر تاريخ ياد شده، احتمال مرگ وی را در 311ق نيز دادهاند.
راويان اقوال ابن عطا
1. ابوعمر انماطى، کسى که ابن عطا هنگام مرگ کتابهای خود را بدو سپرد؛
2. ابن حُبَيش؛ وی با آنکه اعتقادات حلاج را مردود و محکوم مىدانست، از او دفاع مىکرد،
3. ابوالحسين (يا ابوالحسن) فارِسى؛ وی اهل اصطخر بود، اما بيشتر عمرش در خراسان و عراق سپری شد؛
4. ابوالقاسم بزّاز، که بيشترين روايات از تفسير ابن عطا از طريق اوست؛
5. محمد بن عيسى هاشمى، ماسينيون او را رهبر شورشيان بغداد دانسته است.
6. ابن شاذان ابوبکر محمد بن عبدالله که از طريق ابوعمر انماطى به تفسير ابن عطا دست يافته و کتابى به نام تاريخ يا حکايات الصوفيه تأليف کرده بود که مبنای تاريخ الصوفيه سلمى قرار گرفته است؛
7. قرشى رازی ابوسعيد عبدالله بن محمد؛
8. ابن مِقْسَم ابوالحسن احمد بن محمد مُقری بغدادی؛
گذشته از اينان، از تنى چند از دوستان وی نيز که ديدارهايى با او داشتهاند، مىتوان ياد کرد: ابوالحسن بوشنجى، على بن بندار صيرفى، ابوعبدالله محمد بن احمد مُقری، ابوالقاسم جعفر بن احمد مُقری، ابو محمد راسبى، بوجعفر صيدلانى، بوجعفر مجذوم و ابوالعباس دينوري.
عقايد
دو عامل مهم در ديدگاههای خاص ابن عطا مؤثر بوده است:
نخست مذهب ابن حنبل و سپس تصوف حلاج. او گاه اين دو را چنان درآميخته که به درستى نمىتوان دريافت که سخن او به کدام دور از زندگى وی تعلق دارد. اين امر بيش از همه در آن دسته از اقاويل وی که رنگ کلامى دارند، به چشم مىخورد. زيرا وی به کلام نيز بىتوجه نبوده و گاه پرسشى عرفانى را به شيوه متکلمان پاسخ مىداده است. پاسخ ابن عطا به اين پرسش که توبه چيست، از اين نوع است. با اين حال، پای بندی ابن عطا به مذهب حنبلى از يکسو و درآميختن وی با صوفيه از سوی ديگر سبب نگرش بدبينانه وی به نظريات معتزله شد. با بررسى برخى از اقاويل ابن عطا در مىيابيم که وی در مواردی صريحاً موضوع اختيار را، که از اساسىترين آراء معتزله به شمار مىرود، انکار مىکرده است.
اصولاً عقل در نظر وی به تنهايى برای شناخت ذات خداوند کافى نيست، مگر آنکه توفيق الهى با آن همراه شود، چه عقل «آلت عبوديت» است نه «اشراف بر ربوبيت».
مسأله ديگری که پيوسته مورد مناقشه معتزله و اشاعره بوده و ابن عطا نيز بدان پرداخته، موضوع کلام الهى است. ابن عطا در تفسير آيه نخست سوره اعراف بر خلاف نظر حنبليان حروف قرآن را مخلوق دانسته است.
از ديگر مسائلى که متکلمان آن عصر را به خود مشغول داشته بود، موضوع معراج است که ابن عطا در تفسير عرفانى آيه نخست سوره اسراء (بنى اسرائيل) درباره آن سخن گفته است. وی معتقد است که در معراج، نفس، روح و سِرّ پيامبر از هم جدا بوده، به گونهای که هيچ يک از ديگری خبر نداشتهاند.
اصولاً ديدگاههای خاص ابن عطا را در عرفان از 3 طريق مىتوان دريافت: مناظرات، اقاويل و تفسير عرفانى او بر قرآن.
ماسينيون پنج مناظره وی را با جنيد به تفصيل شرح داده است. مناظره وی با ابن خفيف را نيز مىتوان به اين مجموعه افزود. اين مناظرهات بيشتر پيرامون مسائلى چون برتری فقر يا غنا، چگونگى خواطر، تواجد، کيفيت انتقال در احوال، و ديگر مسائل عرفانى آن عصر بوده است.
مباحثه ابن خفيف با ابن عطا نيز در باب فراست و همچنين درباره حديثى از پيامبر (ص) بوده و در اين مباحثه جريری حضور داشته است.
او در پارهای از سخنان خود به طرح مطالبى پرداخته است که بعدها از اصول مهم عرفان نظری به شمار آمد. از آن جمله است موضوع تجلّى. در نظر ابن عطا، حسن همانا تجلى ذات الهى و قبح همانا استتار اوست.
شواهد تجلى خداوند بر «مقبولين» از طريق «ضياء» اوست و بر مطرودين با «ظلمت» او از اين روی ملاحظه هر مخلوقى راهى است،
برای ملاحظه حق، اما آنچه اساساً بر تمامى ديدگاههای عرفانى ابن عطا تأثير نهاده، موضوع «ابتلا» و پذيرفتن «بلا»ست. پيش از او در اقوال صوفيه اشاراتى کلى به اين موضوع ديده مىشود، اما معاصران ابن عطا، خصوصاً دوستان او جنيد، حلاج، جريری و ديگران، با نگرشى عميقتر بدان پرداختند. چنانکه نوری، جنيد را دارای «علم البلاء» و «علم بلاء البلاء» خوانده است. به گمان ابن عطا تنها کسانى شايسته قرب الهى توانند بود که خداوند آنان را به انواع بلاها آزموده باشد و آنان نيز بلای الهى را به جان خريده باشند. چنين کسانى همانا اوليا و انبيا هستند. پس عارف مىبايد خود را به آتش بلا افکند و بر آن صبر پيشه کند.
از اين روست که او خود از خداوند طلب بلا مىکند. در نظر ابن عطا ايوب والاترين مظهر شکيبايى در برابر اينگونه بلاهاست. شخصيت ايوب چنان ابن عطا را شيفته خود ساخته بود که نه تنها در تفسير آيه 83 از سوره انبيا به تفصيل از او سخن گفته، بلکه ابياتى نيز در وصف ايوب و محنتهای او سروده است.
اما نکته مهم اين است که در نظر ابن عطا و حلاج، بلا تنها يکى از مقامات يا مراحل سير و سلوک عارف نيست، بلکه خود عين حقيقت است.
اين گفته حلاج که «بلااوست» با همه ايجاز خود به روشنى حاکى از آن است که چرا عرفايى چون حلاج و ابن عطا بىمحابا به پيشباز «بلا» مىرفتهاند و آن را نه تنها به نيت تصفيه قلب و تزکيه باطن، بلکه همچون لازمه قرب وصال الهى به جان مىخريدهاند.
ابن عطا را مىتوان از سرآمدان مکتب تصوف بغداد خواند، مکتبى که با سری سَقَطى آغاز شد، با جنيد و حلاج به اوج خود رسيد و با شبلى تقريباً پايان يافت.
ابن عطا از چهرههای برجسته اين مکتب بود و با آنکه از بزرگترين فقهای حنبلى روزگار خود به شمار مىرفت، از نخستين کسانى بود که به تفسير عرفانى قرآن پرداخت.
اما شايد از آن روی که در کنار شخصى چون حلاج قرار گرفت، همواره تاريخ، تصويری کمرنگ از او ترسيم کرد و چنانکه شايسته اوست، شناخته نشد.
آثار
ابن عطا را صاحب دو تأليف دانستهاند:
1- کتاب فى فهم القرآن، که بيشتر به تفسير ابن عطا معروف است،
2- کتاب عوده الصفات و بدءها. کتاب اخير که کلاباذی آن را اثری در باب فنا دانسته، ظاهراً از ميان رفته است و از آنجا که تعرف تنها منبعى است که به آن اشاره دارد. صحت انتساب آن به ابن عطا محرز نيست و اگر سلمى بخشهايى از کتاب فى فهم القرآن ابن عطا را در خلال حقائق التفسير خود، همراه با تفاسير عرفانى ديگر، نقل نمىکرد، شايد اين اثر نيز کلاً از ميان مىرفت.
نويا تمامى منقولات اين کتاب را از لابهلای حقائق التفسير استخراج کرده و در مجموعهای که نصوص صوفيه غير منشوره نام دارد با عنوان «تفسير ابن عطاء» منتشر ساخته است.
به گفته ابن حبيش، اين تفسير که به پايان نرسيد، حاصل 10 سال آخر عمر ابن عطاست.
ابن عطا که به سبب دقت در معانى باطنى قرآن، با تأنى و تأمل به اين کار اشتغال داشت، به گفته خود پس از 4 سال به سوره انفال رسيده بود.
ماسينيون، تفسير ابن عطا را پس از تفسير منسوب به امام جعفرصادق(ع) و تفسير سهل تستری، سومين تفسير عرفانى قرآن دانسته است و بعيد نيست که وی تفسير امام صادق(ع) را ديده و از آن بهره گرفته باشد، نقل قولهای مربوط به ابن عطا را در حقائق التفسير به دو دسته تقسيم کرده است: نقل قولهای بدون اسناد که به نظر او پيش از سلمى به رشته تحرير در آمده است و نقل قولهای همراه با اسناد که به گمان وی در زمان سلمى به صورت روايات شفاهى موجود بوده و سلمى آنها را گردآوری و استنساخ کرده است. از اين رو اين احتمال نيز وجود دارد که پارههايى از کتاب فى فهم القرآن تا زمان سلمى از ميان رفته باشد. همچنين به نظر مىرسد که ابن عطا در دورانى که به اين کار مشغول بوده، هر آيه را چندين بار مورد بررسى و تفسير قرار مىداده، زيرا گاهى يک آيه را به چند صورت تفسير کرده است؛
از اين رو در پارهای موارد ارتباط روشنى ميان مطالبى که اظهار داشته است، ديده نمىشود.
بجز دو کتاب مذکور،
اقاويل، اشعار و مکتوبى نيز از ابن عطا در طبقات و تذکرههای صوفيه نقل شده است که مىتوانند در فهم و شناخت آراء او سودمند باشند. گويا ابن عطا با مشايخ عصر خويش مکاتباتى داشته است. از اين ميان آنچه سراج طوسى به عنوان نامه ابن عطا به خراز همراه با جواب خراز به وی نقل کرده، شايد تنها سطوری باشد که از نامههای او بر جای مانده است. افزون بر آن، سراج طوسى به رسالهای نيز که عمرو مکى به ابن عطا نوشته، اشاره کرده، اما از محتوای اين رساله سخنى به ميان نياورده است.
گرچه مکتوبات ابن عطا تقريباً همگى از ميان رفته است، اما مجموعه بزرگ اقاويلى که از او برجای مانده، حاکى از توجهى است که مؤلفان دورههای بعد به حفظ اقوال و آراء وی داشتهاند.
سخنان وی را مىتوان به 3 بخش تقسيم کرد: بخش نخست بيشتر شامل احاديث و موضوعات مربوط به فقه و اعمال عبادی است؛ بخش دوم شامل سخنانى است که گاه شديداً رنگ عرفانى دارد و حتى همانند شطح است؛ اما بخش سوم که از دو بخش ديگر کمتر است، ديدگاه صوفيه آن عصر را در باب برخى مسائل کلامى نشان مىدهد. به نظر مىرسد که ابن عطا مجادلاتى نيز با متکلمان بغداد داشته که ضمن آن گاه حتى در قالب شعر به دفاع از روش صوفيه مىپرداخته است.
اما اشعار وی که مجموعه کوچکى را تشکيل مىدهد، بيشتر رنگ عرفانى دارد و ظاهراً حاصل واپسين سالهای زندگى اوست. چنانکه پيش از اين گفته شد، اين اشعار در مواردی در مجالس وی سروده مىشده و گاه شاگردان نيز بيتى در تکميل شعر او مىافزودهاند[۱].
پانویس
- ↑ حفيظى، مينا، ج4، ص306- 302
منابع مقاله
حفيظى، مينا، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، چاپ دوم، 1377.