دیوان کفاش خراسانی
ديوان کفاش خراساني | |
---|---|
پدیدآوران | کفاش خراسانی، رمضان (نویسنده) کرمی، احمد (مصحح) |
ناشر | ما |
مکان نشر | ايران - تهران |
سال نشر | 1382ش |
موضوع | شعر فارسي - قرن 14 |
زبان | فارسي |
کد کنگره | PIR 7815/7 /د9 |
دیوان کفاش خراسانی، مجموعه اشعار استاد رمضان کفاش خراسانی (متوفی 1315ش) است که با تصحیح و کوشش احمد کرمی، به چاپ رسیده است.
ساختار
کتاب با سه مقدمه از احمد کرمی، علیاکبر کنی پور مستی و علی باقرزاده، آغاز و اشعار در قالب غزلیات، قطعات، رباعیها و تضمینها، عرضه شده است.
گزارش محتوا
در مقدمه اول، به چگونگی چاپ کتاب اشاره شده[۱] و در مقدمه دوم، به بیان چگونگی بر سر زبانها افتادن غزلهای کوچهباغی و قهوهخانههای معروفی که اینگونه اشعار، در آنجا خوانده میشد، پرداخته شده است[۲]. مقدمه سوم نیز نوشتهای است از علی باقرزاده در کتاب «یادگارنامه حبیب یغمایی» پیرامون کفاش خراسانی و برخی از ویژگیهای اشعار او[۳].
شاعر اثر حاضر، شاعری شوریدهحال و دلداده و از مردم کوچه و بازار بود و برای خاطر همان مردم شعر میسرود. او داعیهای در شعر و شاعری نداشته و از علم عروض و قافیه و از مباحث صناعات ادبی هم چیزی نمیدانست. او شاعری است عامی که کورهسوادی داشته و فقط میتوانست بنویسد و بخواند. او نه ادیب است و نه دانشور، بلکه وزن شعر و قافیه و ردیف را از راه شنیدن و استماع، دریافته است[۴].
وی نخست ممدوحی میگزیند از میان مردم، بدو دل میسپارد و در وصف او، «دعانامه» میسراید، اما دلش نازک است و بیاعتنایی ممدوح، آزردهخاطرش میکند. پس زبان به شکوه میگشاید و در «نفرین نامه»، به نفرین ممدوح میپردازد[۵].
بندبند اشعار او، تعلقخاطر این شاعر را به فرهنگ و ادب عوام نشان میدهد. او طبیعت را میستاید، گیاهان را میشناسد، از مراسم سور و سوگ آگاه است و واژههای به کارگرفته شده در اشعارش، به زبان عامیانه و قابلفهم عوام است[۶].
وی در آغاز «دعانامه» خویش، دعا میکند که ممدوحش، همیشه ایام در عالم، در امان و از باد خزان ایمن باشد:
الهی تا جهان باشد، به دولت در جهان باشی | الهی از بلیات دو عالم در امان باشی | |
الهی درد بد هرگز نبینی کامران باشی | الهی روز محشر همدم پیغمبران باشی | |
الهی ای گل من ایمن از باد خزان باشی | ' |
و سپس دو زلف عنبرافشان ممدوح را چون زنجیری بر گردن خویش میبیند و دو ابروی او را شمشیر تیزی میانگارد:
دو زلف عنبرافشانت به گردن بسته زنجیرم | دو ابروی تو میترسم زند آخر به شمشیرم | |
دو ترک نیم مست تو نمود از غمزه نخجیرم | بگو با من تو ای سرو خرامان چیست تقصیرم | |
که دایم بهر قتل من تو با تیغ و سنان باشی | ' |
و پسازآن، بدخواه ممدوح را سرنگون میخواهد و آرزو میکند که روزگار حسود، چون شب تار کفاش در فراق معشوق، نیلگون گردد و بدگوی یارش را خوار و زبون میشناسد:
.الهی هرکه بدخواه تو باشد سرنگون گردد | الهی روزگارش چون شب من نیلگون گردد | |
الهی باده عشرت به جامش همچو خون گردد | الهی هرکه بدگوی تو شد خوار و زبون گردد | |
تو همچون عندلیبان چمن شیرینزبان باشی[۷] |
اما ای دریغ و هزار افسوس که ممدوحش نسبت به او، بیمهر و وفاست و به هرکس احسان میکند و در حق کفاش جفا میدارد:
نمیدانم چرا اینقدر بیمهر و وفایی تو | به هرکس میکنی احسان و با ما در جفایی تو | |
نهان از دیده عشاق، همچون کیمیایی تو | من از هجر تو میسوزم نمیدانم کجایی تو | |
خیالت در نظر باشد ولیکن در نهان باشی |
بااینحال، کفاش کامرانی یار را آرزو مینماید و از او، تمنای محبت مینماید:
.تویی اندر همه عالم، بدان چون ماه کنعانی | دهم سوگندت ای ظالم به حق حی سبحانی | |
بیفتد کشته در راهت، هزاران یوسف ثانی | نظر کن بر رخ «کفاش» هر نحوی که بتوانی | |
نینداز از نظر این عاشقان دل پریشان را[۸] | ' |
اما ممدوح بدو اعتنایی نمیکند. اینجاست که کفاش، «نفرین نامه» را میسراید:
.بیا ایی دل بکن ترک وصال خوب رویان را | مده بر دست هر ناکس، به آسانی دل و جان را | |
صبا از من بگو خود آن غزال سستپیمان را | نمیگیری اگر دست من محزون نالان را | |
الهی روز و شب گریان بمانی تا دهی جان را[۹] |
اما کفاش به یکچشم بر هم زدن، از نفرینش پشیمان میگردد. دل کفاش، نازکتر از شیشه است و دلش نمیخواهد که ممدوحش را حتی برای لحظهای، به آه و فغان ببیند؛ هرچند ممدوح بدو پشت پا زده است:
مه من رفتی و ترسم که آهم از قفای تو | کند کاری که منمن بعد خون گریم برای تو |
کفاش سوگند میخورد که اگر ممدوحش سر یاری با او داشته باشد، موی یار را به عالمی نفروشد و غلام حلقهبهگوش او گردد. حتی از ممدوح پوزش میطلبد:
ببخشا گر بدی گفتم، من از عشق تو مدهوشم | جفا تا کی؟ به قربان دو چشم سرمه سای تو |
ضمناً ممدوح را هشدار میدهد که اگر ستم را از حد بگذراند، خوار خواهد شد و رسوای سر بازار خواهد گشت:
.مکن بر من ستم ای بیمروت خوار خواهی شد | چو من بیچاره، رسوای سر بازار خواهی شد[۱۰] |
کفاش در دعا و نفرین، مصمم نیست. دلش به درد میآید، فریاد برمیدارد، زبان به شکوه میگشاید، دژخویی میکند، دژم میگردد، اما همچون طفلکی که با مادر خویش قهر و ناز کند، کفاش نیز سر بر سینه ممدوح میفشارد و آرامش مییابد و عذرخواهان میگردد و در عین نفرین، دعایش میکند و آرزوی وصل وصالش را در دل میپروراند:
.نمیآیی چرا یکدم برم ای نازنین آخر | که من هم افکنم سر پیش پای تو نگارا سر | |
بیا و رحم کن بر من، به حق خالق اکبر | بگردان کلبه احزان من را پرزر و زیور[۱۱] |
گفتیم که کفاش آدابدان است و از فرهنگ مردم، کاملاً آگاه. عرف و عادات مربوط به سور و شادمانی را نیک میشناسد و در مراسم عزا، رموز شال بر گردن انداختن و سوگوار بودن و سیاهپوش شدن را عیان میسازد. کفاش اهل رمز و راز است و مرد میدان تشبیه:
در اول مهربان گشتی، مرا بردی به چنگ خود | به ابرو عشوه کردی، گاه با چشم خدنگ خود | |
زدی بر سینه «کفاش» پیکان زرنگ خود | به صدخواری شکستی سینه دل را به سنگ خود | |
خدا سازد تو را آخر چو من، بدروزگار آخر[۱۲] |
کفاش مردی است وفادار و سخن از سر صدق میگوید و از ممدوح میخواهد که در صداقت او، شکی بر دل نیاورد:
.بر من جفا اگر تو کنی، من وفا کنم | دشنام اگر دهی، بهعوض من دعا کنم | |
درخواست طول عمر را از خدا کنم | گر جان طلب کنی به رهت من فدا کنم | |
شاید ز صدق و کذب کلامم خبر شود[۱۳] |
کفاش اهل تفنن نیست و مرد سبکسری بهحساب نمیآید که فقط به میل شخصی از ممدوح و یار سخن بگوید. او بد و خوب «زمانه» را به عاشق و معشوق و ناز و نیاز این دور را به فراق و وصال تشبیه میکند. کفاش شاعری است برخاسته از سینه جامعه و از میان عوام و اشعارش وصف حال عوام است و بیان آرزوها و دلمشغولی آنان[۱۴].
وضعیت کتاب
فهرست مطالب، در آخر کتاب آمده و در پاورقیها، به توضیح و تشریح برخی از لغات و کلمات اشعار، پرداخته شده است.
پانویس
- ↑ ر.ک: مقدمه اول، ص5- 6
- ↑ ر.ک: مقدمه دوم، ص7- 11
- ↑ ر.ک: همان، ص12- 24
- ↑ ر.ک: عناصری، جابر، ص658
- ↑ ر.ک: همان، ص659
- ↑ ر.ک: همان
- ↑ ر.ک: همان؛ متن کتاب، ص118
- ↑ ر.ک: همان؛ همان، ص119 و 124
- ↑ ر.ک: همان، ص659- 660؛ همان، ص125
- ↑ ر.ک: همان، ص660؛ همان، ص133-134
- ↑ ر.ک: همان؛ همان، ص130
- ↑ ر.ک: همان؛ همان
- ↑ ر.ک: همان، ص661؛ همان، ص139
- ↑ ر.ک: همان
منابع مقاله
- مقدمه و متن کتاب.
- عناصری، جابر، «شعر و شاعر و فرهنگ مردم»، پایگاه مجلات تخصصی نور، مجله چیستا، اردیبهشت 1366، شماره 39 (8 صفحه، از 657 تا 664).