عيون مسائل النفس
عیون مسائل النفس | |
---|---|
پدیدآوران | حسنزاده آملی، حسن (نویسنده)،(شارح) |
عنوانهای دیگر | سرح العیون فی شرح العیون عیون مسائل النفس. شرح |
ناشر | امير کبير |
مکان نشر | تهران - ایران |
سال نشر | 1385 ش |
چاپ | 2 |
شابک | 964-00-1052-9 |
موضوع | حسن زاده آملی، حسن، 1307 -. عیون مسائل النفس - نقد و تفسیر
فلسفه اسلامی نفس |
زبان | عربی |
تعداد جلد | 1 |
کد کنگره | BBR 1350 /ح5ع9 |
عيون مسائل نفس و شرح آن كه سرح العيون في شرح العيون مىباشد، يكى از آثار مهم استاد علامه حسنزاده آملى بشمار مىرود كه دربارۀ معرفت النفس به رشته تحرير درآمده است. اين كتاب به عدد اسم جلاله در شصت و شش عين تنظيم شده است و هر عين آن موضوعى خاص در معرفت نفس است. استاد اين اثر عظيم الشان را در تيرماه سال 1368ش در شهر مقدّس قم به انجام رسانده است. لازم به ذكر است كه اين كتاب در دو جلد به فارسى ترجمه شده است كه جلد اوّل آنها توسّط آقايان احمديان و بابايى و جلد دوّم آنها توسّط آقاى نائيجى به فارسى برگردانده شده است و خود استاد، چندين بار ترجمهها را ديده و ويراسته است و كژىها و ناراستىهايش را برداشته است. استاد در مقدّمه كتاب بيان مىكند كه اثر حاضر حاصل تحقيقات عميقى است كه در طول ساليان متمادى درباره معرفت نفس به عمل آورده است.
ساختار و گزارش محتوا
معرفت نفس، پس از معرفت خداى تعالى، از لذيذترين و عزيزترين معارف الهى بشمار مىرود و آن مفتاح خزائن ملكوت و مرقات معرفت ربّ است. به نظر سيد على طوبجى سيوطى حديث «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» از ابوبكر رازى است. ابن تيميّه معتقد است كه اين حديث مجهول است و استاد با عنوان «وهم و رجم» همۀ اين سخنان را رد مىكند.
گفته مىشود كه معرفت نفس مبتنى بر اصولى است و عيون مسائل نفس اصول آنست. و در هر عينى از اصول ايقانيّه و امهات برهانيه كه مستفاد از فهم خطاب محمّدى(ص) و مستفاض از اصول جوامع و روايى اهلبيت(ع) استفاده شده است. در اين جا به مطالب مهمّ و كليدى كتاب اشاره مىكنيم كه در فهم معرفت نفس نقش بسزايى دارند.
- اثبات وجود نفس من حيث هى نفس.
- تحديد نفس به اينكه نفس كمال اوّل است براى جسم طبيعى آلى ذى حيات بالقوه.
- اثبات وجود نفس انسانى است، چنان كه مقتضاى مطلب هل بسيطه نيز هست و در اينباره به انسان معلّق در هوا اشاره مىكند.
- آراء و نظريات علماء درباره نفس بسيار است، برخى گفتهاند دربارۀ نفس چهارده قول است و برخى بيش از چهل قول دانسته است؛ ولى نظريه حق آنست كه نفس جوهرى است مجرد از ماده جسمانیه و عوارضش و آن را تعلّقى است به بدن تعلّق تدبير و تصرّف استكمالى و بدن مرتبۀ نازله آن است.
- نفس انسانى و بلكه حيوانى غير از جسمیّت و مزاج است مبداء و معاد صدر المتألهين در اثبات اين بحث بسيار مطلوب است.
- نفس از مقولۀ جوهر است.
- بدن مرتبۀ نازله نفس است، بدن تجسّد و تجسّم روح و مظهر آن و مظهر كمالات و قواى آن است.
- انفعال بدن از هيئات نفسانيه و تأثّر نفس از بدن، اين تأثر از دو جانب به حسب اختلاف استعدادها و مزاجها و احوال نفوس در شدّت و ضعف مختلف است و از اينرو در اخلاق فاضله و رذيله نيز تفاوت ايجاد مىشود.
- حكماى مشاء برآنند كه نفس هم روحانیة الحدوث است و هم روحانیة البقاء، ولى به نظر صدر المتألهين نفس جسمانیه الحدوث و روحانیة البقاء است.
- نفس حادث است به بدن اين قوه بالقوه انسان است و براساس حركت جوهرى به فعليّت سلوك مىنمايد.
- روح نجاى جسمى است، لطيف و داراى مزاجى متكوّن از صفوت اخلاط اربعه، ولى روح انسانى جوهرى است مجرد از ماده و احكام آن.
- هرچه اعتدال مزاج قوىتر باشد، نفس فايض بر آن برتر خواهد بود.
- اعتدال اعضاء غير از اعتدال مزاج است نفس به مزاج تعلّق مىگيرد نه به اعضاى معتدله.
- در علم طبيعى و علم الهى بحث نفس مشترك است.
- نفس هرحيوانى جامع و حافظ اجزاى بدن است.
- شمارش قوا براساس تصنيف است.
- نفس در وحدت خودش همه قواست و وحدت وى وحدت حقّه ظلّيه است.
- نفس از آن حيث كه قوا را استعمال و استخدام مىكند به جميع قوا و افعالش علم حضورى دارد و نسبت بدانها شاهد و بصير است.
- نفس اشيايى را به ذاتش درك مىكند و بعضى ديگر را به آلاتش.
- غذاى مادّى معدّ نفس است تا بدن را به اذن بارئش بنا نمايد.
- نفس حيوان مجرّد است به تجرّدى غير تام. شيخ الرئيس در اوائل امر تجرد نفس حيوانى را منكر بود؛ ولى بعدها بدان اعتراف نمود.
- نفس در مقام خيال تجرد برزخى است.
- نفس در مقام عقل تجرّد عقلانى دارد.
- نفس انسان مىتواند به مقام فوق تجرد عقلى برسد كه آن را حد و منتهايى نباشد.
- چون شيئيّت هر شى به صورت آن است لذا صورت انسانى كه همان نفس اوست به فساد بدن فاسد نمىشود.
- نفس عين مدرک اتش مىباشد.
- نفس مىتواند از قوّه به فعليّت انتقال جوهرى داشته باشد و تنها مخرج او مفارق است و مفارق خزانه صور علميه است.
- نفس به سبب اتصال تامّش به مبداء مىتواند حقايق اشياء را درك نمايد.
- جوهر نفس انسانى مادّه صور ادراكيه است پس ظاهر انسان نوعى است تحت آن افراد و باطنش جنسى است تحت آن انواع.
- حواس جاسوس نفساند و هر كدام از آنها را شأنى است، مختص به خود حواس ظاهره با عالم شهادت و حواس باطنى عالم غيب مرتبطاند.
- قيصرى در شرح فص آدمى مىگويد و هم چون قوى گردد و نورانى شود مدرک كليات خواهد گشت، لذا وهم عقل ساقط است.
- نزد اطبا مصوّره عبادت از خيال است كه خزانۀ حس مشترك مىباشد اين معنا به كتب عقلى نيز راه يافته است.
- نفس با انشاى صور اشياء آنها را نزد خود محقق مىنمايد نه با انتزاع صور از آنها.
- استاد رساله در نفس الامرى نوشتهاند كه در آن سهو و نسيان نفس و تذكّر آن بخوبى معلوم مىشود.
- علم نفس به طور مطلق حضورى است و صورى كه نفس در برابر معلومات خارجيه انشاء مىنمايد، به لحاظ محاكاتشان حصولى يا وجود ذهنى ناميده مىشود.
- انسان را ادراكاتى فوق طور عقل است.
- علم نفس به صور به انشاء و فعاليت نفس است.
- نفس كامله از اين حيث كه عقل مستفاد است علمش به اشياء ذاتى است بدين معنى كه مويّد به روح القدس بوده از تعلّم غنى و بىنياز است پس چون خواست بداند مىداند.
- آيا علم نفس به طريق تذكّر است؟
- همان طورى كه ميان مدرک ات نفس و مدرک ات آن تناسبى هست. همچنين بين نفس و غيب الهى نيز مناسبتى برقرار است.
- نفس به مرتبهاى نائل مىشود كه توان استحضار ادراكات و علوم به صورت دفعى را دارا مىباشد.
- اتصاف موجودى به صفات متقابل دلالت بر شدّت و سطوت وجود وى دارد و از اين روى به عوض اضداد و اتّصاف به آنها زائل نمىشود.
- قدرت نفس بر توحيد كثير به واسطه آن است كه متّحد با هر حقيقتى مىگردد و از توانايى ديگر نفس در تكثير واحد توانش در تجسّم عقليات است، به واسطه قوّه خيال و تنزيل آنهاست در قوالب صور مثاليه.
- انسان داراى چهار مرتبه طبيعى، مثالى، عقلى و الهى است.
- انسان به وجهى ديگر داراى مقامات چهارگانه روح، قلب، قبال و طبع مىباشد.
- صاحب قوّۀ قدسى را شأنى در حقايق فوق حدس است چه رسد به فكر.
- حدوث نفس عاقله غالباً در چهل سالگى است.
- انسان كه كون جامع است با عالم كه كون كيانى است تطابق كونين دارند.
- به نظر فارابى سعادت آن است كه نفس انسان به كمالى از وجود برسد كه در قوام خود محتاج به مادّه نباشد.
- انسان را اقتدار آن است كه امثال نفس خويش را انشاء نموده و آنها را به اماكن و عوالم مختلفه ارسال كند.
- روياى صادقانه ارتباط نفس است با مبادى عاليه نوريّه پس نفس ابتداء حقايق را به تعقّل و سپس آنها را نزولا به تخيّل درمىآورد.
- مرگ انسان انقطاع او از غير خودش است و وى به بارى خود كه او را ميرانده ارتقاء پيدا مىكند.
- وزان قبر در دو نشأه وزان انسان است در آن دو.
- تناسخ ملكى باطل ولى تناسخ. ملكوتى و همچنين ملكوتى سريانى حقّ است، پس لفظ تناسخ به طريق اشتراك لفظى بر هر سه معنا اطلاق مىگردد.
- بىشك تكامل برزخى حق است؛ ولى از مشكلترين مسائل فلسفى است.
- نفس مىتواند از اين بدن جدا شده، صورتى را در آن آورد كه مادّه را به واسطۀ اشرافش بر آن، به همان طبيعتش باقى دارد؛ مانند اصحاب كهف و مانند آنها.
- مزاج روحانى با بطلان مزاج جسمانى باطل نخواهد گشت.
- خيال در آخرت عين حسّ مىگردد و با آن متّحد مىشود، همين طور لذّات خياليه نيز در آخرت به لذّات حسيه رجوع مىنمايند.
- انسان داراى معاد جسمانى و روحانى است.
- نفس را انواع پنجگانه از ساعت؛ يعنى قيامت است نوعى از آن در هر آن و ساعتى موجود است و نوعى ديگر همان مرگ طبيعى است و ديگر موت ارادى و نوعديگر همان مىباشد كه مورد انتظار همه است و بالاخره نوع آخر فناى عارفان است. همچنين قلب نيز داراى انواع پنجگانه است.
- علم مشخّص روح انسانى و عمل مشخّص بدن اخروى است، پس علم و عمل دو جوهرند.
- جزاء در طول علم و عمل، بلكه عبارت از همان دو است.
- از تجسّم اعمال به تمثّل اعمال و تجسّد اعمال و نيز تجسّم اعراض تعبير مىكنند.
- انسان در اين نشأه نوعى است، تحت آن افراد و در آخرت جنسى است تحت آن انواع.
- لذات و آلام دنيايى از مقولۀ انفعالند؛ ولى در آخرت از مقوله فعل صدر المتألهين در اسفار در اينباره مطالب مفيدى دارند كه قابل مراجعه است.
مشايخ اهل معرفت از امكان شناخت و معرفت نفس سخنان زيادى گفتهاند و نيز از عدم آن ناگفته نماند كه معرفت بر دو قسم است: يكى نظرى و فكرى و ديگر ذوقى و شهودى. در اين ميان معرفت نفس از امورى است كه وصول بدان جز به طريق مكاشفات باطنى ممكن نمىباشد. بر اين اساس علمائى كه در محال بودن معرفت نفس سخن گفتهاند تنها مختص به معرفت نفس نيست، بلكه در تمامى حقايق وجودى است كه تنها براساس شهود قابل درك خواهد بود. اين بحث در رسالۀ انّه الحق و در نكته پانزدهم هزار و يك نكته، به طور مفصّل و مستوفى آمده است كه علاقمندان مىتوانند، بدانجا رجوع نمايند.