رحلة ابن خلدون
نام کتاب | رحلة ابن خلدون |
---|---|
نام های دیگر کتاب | |
پدیدآورندگان | طنجی، محمد بن تاو یت (گردآورنده)
ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد (نويسنده) |
زبان | عربی |
کد کنگره | DS 35/57 /الف23ر3* |
موضوع | |
ناشر | المؤسسة العربية للدراسات و النشر |
مکان نشر | بیروت - لبنان |
سال نشر | 2003 م |
کد اتوماسیون | AUTOMATIONCODE10101AUTOMATIONCODE |
معرفى اجمالى
رحلة ابن خلدون، اثر ابوزيد عبدالرحمن بن ابوعبدالله، معروف به ابن خلدون(732-808ق) جامعه شناس، سياستمدار و مورخ بزرگ تونسى، با تحقيق محمد بن تاويت الطنجى مىباشد. وى آثار ارزشمندى را پديد آورد كه سفرنامه يكى از آنها است. اين كتاب يك اثر جغرافيايى از نوع سفرنامه نيست، بلكه به تمام معنى سرگذشت زندگانى اوست كه شخصاً نوشته و ضمن آن همه رفت و آمدها و حوادثى را كه بر او گذشته شرح داده است. اين اثر غالباً با كتاب تاريخ ابنخلدون پيوسته بوده است و با آن اشتباه مىشود، لذا لازم به ذكر است كه نظريات جغرافيايى ابنخلدون را نه از سفرنامه، بلكه از كتاب بزرگ تاريخ او مىتوان بدست آورد.
ساختار
اگر چه كتاب، همانند بسيارى از سفرنامهها از ابتدا تا پايان سفر سلسلهوار وقايع را نقل كره است.
اما مىتوان گفت كه كتاب از دو بخش كلى تشكيل شده است:
بخش اول: سفر به بلاد مغرب: تونس الجرائر، اندلس و مغرب.
بخش دوم: سفر به بلاد شرق: مصر، مكه، بيت المقدس.
گزارش محتوا
اين كتاب به زندگى شخصى و سيره ابنخلدون اختصاص دارد. بخش بيشترى را نامهها و آنچه در طول سفرهايش مابين غرب و شرق اتفاق افتاده تشكيل مىدهد. وى داراى طبع شعر بوده است و لذا بسيارى از اشعارش خطاب به حكام و امرا را در كتاب آورده است. كتاب مشتمل بر گزارشهايى از مناصب او و سلاطين بلاد مختلف است. دو بار به اندلس و سپس به مصر و حجاز و شام مسافرت كرد. از سرگذشت ابنخلدون معلوم مىشود كه از قرن پانزدهم ميلادي، با وجود انقسام جهان اسلام به چندين واحد سياسى، روابط فرهنگى ميان مغرب و مصر برقرار بوده است. ظاهراً دانشوران مىتوانستهاند، بىاشكال از منطقهاى به منطقه ديگر روند و كم و بيش مدتى در جاهاى مختلف بمانند و تفاوت مهمى در محيط احساس نكنند. درباره جهانگردان عادى نيز چنين بود، در همه قرن نهمق و تا اواخر ايام دولت غرناطه ارتباط با اندلس برقرار بود و جهانگردان مشرق به منظور كنجكاوى يا مانند سابق، براي كسب علم به آن سرزمين مىرفتند. مطالب كتاب كه در واقع زندگينامه ابنخلدون به قلم خود اوست را مىتوان به چهار دوره تقسيم كرد:
دوره اول:
ابنخلدون سفرنامهاش را با شرح خاندان خود آغاز كرده است. او خود را با استناد بر جَمْهَرة ابنحزم از نسل وائل بن حُجْر كندي صحابي ميداند. او برخى از مقدمات را پيش پدر آموخت و براي فراگيرى علوم سنتى نزد استادان تونسى به شاگردي نشست. او قرائتهاي مختلف قرآن و نيز نحو و حديث و فقه مالكى را بياموخت و چندي به حفظ شعر پرداخت شانزده ساله بود كه يك حادثه سياسى بزرگ در زادگاهش روي داد و در تربيت علمى او اثري عميق نهاد. در 748ق سلطان ابوالحسن مرينى- سلطان مغرب اقصى- با استفاده از ناتوانى و كشمكشهاي درونى سلاطين مغرب، براي دو سال مغرب أدنى را به زير فرمان خود درآورد و ابنخلدون به سبب پايگاه اجتماعى خانوادهاش و آمادگى علمى توانست از دانشمندان برجستهاي كه سلطان مغرب در دربار خود گرد آورده بود، نيك بهره برگيرد. وى در زندگينامه خود از اين رويداد به عنوان يكى از حوادث فراموش ناشدنى ياد كرده است.
عبدالرحمان در 21 سالگى به خدمت دولت درآمد و منصب علامت نويسى سلطان را كه وظيفهاش نوشتن تحميديه "الحمدلله و الشكرلله" با خط درشت در فرمانها بود، به عهده گرفت. ابنخلدون پس از مدتي به شهر ابّه و پس از آن به قفصه و سپس به بسكره رفت. ابن خلدون از بسكره عازم خدمت ابوعنان در تلمسان شد و با احترام بسيار پذيرفته شد. سلطان به فاس بازگشت و به گردآوردن دانشمندان دربار خود پرداخت كسانى كه عبدالرحمان را در تونس شناخته بودند، پيش سلطان از او ياد كردند. سلطان از وزير خود خواست كه ابنخلدون را پيش او بفرستد. وي كه در اين هنگام با دختر یکیاز بزرگان دربار حفصى ازدواج كرده بود، به فاس رفت و در 755ق به مجمع علمى دربار پيوست و از ملازمان نماز جمعة سلطان شد و سپس به منصب دبيري خاص توقيع گماشته شد. وي از اين فرصت براي مطالعه و ديدار استادان مغربى كه به عنوان سفارت به فاس مىآمدند، سود جست و تا ممكن بود از آنان آموخت و اجازه عام گرفت. ابن خلدون از استادان و مشايخ زيادى علم آموخته است كه اسامى همه آنها را ذكر كرده است. همچنين دسترسى به كتابخانههاي غنى مدارس فاس كه مركز تجمع علما و ادبا بود، براي طالب علمى چون او مغتنم بود.
دوره دوم:
اين دوره كه عمدتاً دوره فعاليت سياسى اوست، با انتقال به فاس آغاز شد. اقامت ابنخلدون در فاس هشت سال طول كشيد(755-763ق) نزديك به دو سال از اين هشت سال را در زندان گذراند. علت زندانى شدن عبدالرحمن ارتباط بىپرواي او با شاهزاده ابوعبدالله محمد حفصى، امير پيشين بود كه همچون گروگانى در دربار فاس مىزيست؛ چون به سلطان خبر دادند كه شاهزاده تصميم به فرار دارد، او را با عبدالرحمان به زندان افكند. او تا مرگ سلطان ابوعنان در 759ق زندانى بود تا سرانجام وزير سلطان او را آزاد كرد و به منصب پيشين باز گماشت. پس از مدتي ابوسالم برادر ابوعنان از اندلس قيام كرد و از ابنخلدون هم در اين راه ياري خواست او نيز چنين كرد و بسياري از بزرگان مرينى را به حمايت از ابوسالم برانگيخت. وي در نيمه شعبان 760ق به حكومت رسيد و ابنخلدون را به جهت سابقهاي كه داشت به دبيري خاص و امور نامههاي سلطانى برگزيد. ابوسالم پس از دو سال سلطنت در 762ق كشته شد. آنگاه ابنخلدون عزم اندلس كرد. شايد يكى از علل مهم سفر ابنخلدون به اندلس سابقه آشنايى او با سلطان و وزير غرناطه بود.
در سالهاي761-763ق كه سلطان غرناطه، ابوعبدالله محمد بن يوسف احمر، معروف به محمد پنجم و وزير اديب و مورخ او لسانالدين محمد مشهور به ابنالخطيب به فاس پناه آورده بودند، ابنخلدون از هيچ كمكى به ايشان فروگذار نكرده بود. بدينسان ابنخلدون در سال 764ق به غرناطه رفت و در زمره بزرگان دربار قرار گرفت. اكرام بسيار سلطان در حق ابنخلدون او را به سرودن مدايحى واداشت و قصايدى در مدح وى سرود كه بخشهايى از آن در كتاب آمده است؛ اما اين وضع رضايت بخش چندان نپاييد. بدگويان وزير سلطان را نسبت به وي بدگمان كردند. اين دگرگونى احوال همزمان با تحولاتى در مغرب اوسط بود. امير ابوعبدالله محمد كه بر بجايه دست يافته بود(765ق)، ابنخلدون را در نامهاي به نزد خود خواند. ابنخلدون براي حفظ دوستى گذشته با ابنخطيب يا براى استفاده از موقعيت مناسبى كه پيش آمده بود، راه بجايه در پيش گرفت و در اواسط 766ق به آنجا رسيد. سلطان منصب حاجبى را به ابنخلدون سپرد و معنى آن در مغرب استقلال در اداره امور دولت و رابط ميان سلطان و عمال او بود.
پس از مدتى دوباره اوضاع حكومتى پريشان شد و اوعازم بسكره شد و شش سال در آنجا مقيم شد. در اين مدت او به جاي خدمت در دربارها، به فعاليت در ميان قبايل و عشاير پرداخت. آشنايى او با عادات قبايل و نفوذ معنوي او در ميان آنان او را قادر مىساخت كه اين قبايل را متحد كند و هر چند گاه آنان را به هواخواهى اين يا آن سلطان برانگيزد.
اقامت او در ميان قبايل رابطه او را با دنياي بيرون نگسست و با نامههايي كه بين او و ابن خطيب مبادله مىشد از اخبار سياسي و علمي و ادبي اطلاع مىيافت. پس از مدتى با تغيير حكومت و به وزارت رسيدن ابوبكر بن غازى مجددا عازم فاس گرديد. مدت دو سال اقامت اخير ابنخلدون در فاس(774-776ق) به سبب اقامت ابنخطيب در آنجا دستخوش اضطراب بود. او پس از مدتي راهى اندلس شد. اقامت او در اندلس چند ماه بيشتر طول نكشيد. اطرافيان سلطان ابوالعباس پس از دست يافتن بر شهر جديد فاس، ابنخطيب را زندانى كرده بودند. ابنخطيب با پيامى از زندان از ابنخلدون ياري خواسته بود؛ ولى نه تنها كوشش ابنخلدون در اين مورد به جايى نرسيد، بلكه رجال فاس سلطان غرناطه را از دوستى ابنخلدون با وزير پيشين و دشمن كنونى ترساندند. ابنخلدون ناگزير راهى تلمسان شد و در آنجا به تدريس و تعليم پرداخت. تجربههاي پيشين به اندازه كافى بيهودگى عمل سياسى را به ابنخلدون ثابت كرده بود؛ اما اين بار او به راستى بر آن شد تا از سياست كناره بجويد، به همين سبب از همكاري با سلطان ابوحمو در گردآوري قبايل سرباز زد و به قبايل بنىعريف پناه برد. آنان ابنخلدون را گرامى داشتند و چندي بعد از سلطان خواستند كه عذر او را در ناتوانى از انجام خدمت بپذيرد و سپساو را با خانوادهاش كه از تلمسان آمدند، در قلعه ابنسلامة جاي دادند.
دوره سوم:
در اين دوره ابن خلدون از كارهاي سياسى فاصله گرفته و به تحقيق و تأليف و تعليم پرداخت. وى مدت چهار سال در قلعة ابنسلامه در الجزاير به دور از جنجالهاي سياسى و توطئههاي درباري به تأليف كتاب "تاريخ العبر" دست زد و مقدمه آن را به شكلى بديع نگاشت.
وي در شعبان سال 780ق به تونس وارد شد و چون چهار سال از اقامتش در تونس گذشت با كشتى به بندر اسكندريه رهسپار شد.
دوره چهارم:
آخرين مرحله زندگى ابن خلدون با اين سفر آغاز شد. او پس از چهل شبانه روز سفر دريا در عيد فطر 874ق به بندر اسكندريه رسيد. وي از اين هنگام تا پايان عمر، نزديك به يك ربع قرن، در مصر ماند و ديگر به وطنش بازنگشت. سفر مصر گوياى عزم راستين او در كنارهگيري از سياست بود. در قاهره در "جامع الازهر" و مدرسه قمحيه و مراكز علمى ديگر به تدريس پرداخت و منصب قضاي مالكيان مصر را بر عهده گرفت؛ اما چون بر آن شد تا با فساد و سود پرستى رايج در كار قضا به مبارزهاي جدي برخيزد، مخالفان از هر سو بر ضد او برخاستند و مناسباتش با بزرگان دولت تيره شد.
ابنخلدون پس از سه سال اقامت در مصر قصد سفر حج كرد. در نيمه رمضان 789 قاهره را ترك گفت و پس از گزاردن حج، در جمادى الاول سال بعد به آنجا بازگشت.
آخرين ماجراي سياسى زندگى ابنخلدون از نيمه ربيعالاول 803ق آغاز مىشود. وي در اين تاريخ ناگزير شد كه ناصرالدين فرج، سلطان مصر را در سفر به شام همراهى كند. بدينسان وي به هنگام محاصره دمشق به وسيله تيمور در آن شهر بود. ابنخلدون با توافق گروه قاضيان دمشق با تيمور ديدار كرد. ظاهراً تيمور خود به وي اجازه داد كه به مصر باز گردد. او در راه گرفتار راهزنان شد و هر چه داشت به يغما رفت و سرانجام در شعبان همان سال به قاهره رسيد. وي چند روز پس از بازگشت به مصر براي سومين بار به قاضىالقضاتى مالكيان منصوب شد، اما بر اثر سعايت عدهاي از آن سمت بركنار شد و جمالالدين البساطى جاي او را گرفت، او سه بار ديگر به اين سمت گمارده شد.
سفرنامه در اينجا به اتمام رسيده است و به روايت مورخين، مدتى پس از آن نيز عمر پر از نشيب و فراز اين مورخ بزرگ به سرانجام مىرسد.
وضعيت كتاب
در ابتداى كتاب مقدمهاى به قلم "نورى الجراح" آمده است كه در آن علاوه بر خلاصهاى از كتاب به ويژگىهاى كار محقق كتاب اشاره كرده است. مقدمه ديگرى از محقق كتاب نيز آمده كه در آن به اختلاف نسخهها و مطالبى پيرامون كتاب اشاره شده است. در پاورقىها كه از محقق است، اختلاف عبارات در نسخه ذكر شده و ابهامات متن و الفاظ نامأنوس توضيح داده شده است. در آخر كتاب ترجمه مقالهاى با عنوان "ابنخلدون و جغرافيا در مغرب" نوشته أغناطيوس كراتشكوفسكى به نقل از كتاب "تاريخ ادب جغرافياى عربى" آورده شده است. پس از آن نيز فهارس: اعلام،. قبايل و طوايف، شهرها، مراكز علمى، الفاظ، اشعار، اسبها، كتب، كلماتى كه ابنخلدون با حركات ضبط كرده است و در نهايت فهرست مطالب آمده است.
منابع مقاله
- متن و مقدمههاى كتاب
- دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، جلد 3، صفحه 444-458.