۱۴۶٬۲۴۴
ویرایش
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - ' .' به '.') |
||
| خط ۳۳: | خط ۳۳: | ||
==گزارش کتاب== | ==گزارش کتاب== | ||
واقعیت این است که اگرچه ایدههای سوسور بسیار وسیع بودهاند، اما نشانهشناسی همچنان دانشی نوپاست. دلیلش خیلی ساده است. سوسور که عمدۀ نشانهشناسان در این حوزه به او اقتدا میکنند، فکر میکرد زبانشناسی تنها بخشی از دانش نشانهها را تشکیل میدهد. اما حالا قریب به یقین باید گفت که در زندگی اجتماعی امروز، نظامهای نشانهای دامنهداری وجود دارند که خارج از حیطۀ زبان انساناند. تا اینجا دلمشغولی نشانهشناسی، رمزگانهای نهچندان فایدهمند، مثل رمزگان بزرگراه بوده است. در حال حاضر اگر ما به سمت نظامهایی برویم که دلالت جامعهشناختی آنها خیلی سطحی است، دوباره با زبان مواجه میشویم. درست است که اشیاء، تصاویر و الگوهای رفتاری دلالتمند هستند، و دلالتمندی آنها در سطحی کلان مطرح است، اما هرگز مستقل نبودهاند؛ بلکه هر نظام نشانهشناختی به نوعی با زبان آمیخته است. مثلاً جایی که با محتوای تصویری مواجهیم، معنا با پیام زبانشناختی تصدیق میشود (که معمولا در سینما، تبلیغات، کمیک استریپ، عکاسی مطبوعاتی و ... اتفاق میافتد) و بنابراین، دستکم بخشی از پیام آیکونیک از منظر روابط ساختاری، یا حشو میشود یا در نظام زبانی مستحیل میشود. در مورد مجموعه اشیاء (پوشاک و خوراک) هم تا زمانی میتوان آنها را نظام برشمرد که از ساحت زبان عبور کرده باشند؛ زبانی که دالها را (از میان فهرست نامها) برگزیند و به مدلولها (براساس کارکرد یا علت) نامی عطا کند: به رغم توسعۀ بازنمودهای تصویری، اکنون ما حتی بیش از پیش به یک تمدن وابسته به نوشتار دچاریم. و سرانجام آنکه درک یک نظام تصویری و ابژههایی که مدلولهای مستقل از زبان داشته باشند، هر چه بیشتر ناممکن میشود. برای درک دلالتهای محتوا، ناچار از فردی کردن زبان هستیم: هیچ معنایی که تعین یافته نباشد امکان وجود ندارد و جهان مدلولها چیزی جدا از جهان زبان نیست. | واقعیت این است که اگرچه ایدههای سوسور بسیار وسیع بودهاند، اما نشانهشناسی همچنان دانشی نوپاست. دلیلش خیلی ساده است. سوسور که عمدۀ نشانهشناسان در این حوزه به او اقتدا میکنند، فکر میکرد زبانشناسی تنها بخشی از دانش نشانهها را تشکیل میدهد. اما حالا قریب به یقین باید گفت که در زندگی اجتماعی امروز، نظامهای نشانهای دامنهداری وجود دارند که خارج از حیطۀ زبان انساناند. تا اینجا دلمشغولی نشانهشناسی، رمزگانهای نهچندان فایدهمند، مثل رمزگان بزرگراه بوده است. در حال حاضر اگر ما به سمت نظامهایی برویم که دلالت جامعهشناختی آنها خیلی سطحی است، دوباره با زبان مواجه میشویم. درست است که اشیاء، تصاویر و الگوهای رفتاری دلالتمند هستند، و دلالتمندی آنها در سطحی کلان مطرح است، اما هرگز مستقل نبودهاند؛ بلکه هر نظام نشانهشناختی به نوعی با زبان آمیخته است. مثلاً جایی که با محتوای تصویری مواجهیم، معنا با پیام زبانشناختی تصدیق میشود (که معمولا در سینما، تبلیغات، کمیک استریپ، عکاسی مطبوعاتی و... اتفاق میافتد) و بنابراین، دستکم بخشی از پیام آیکونیک از منظر روابط ساختاری، یا حشو میشود یا در نظام زبانی مستحیل میشود. در مورد مجموعه اشیاء (پوشاک و خوراک) هم تا زمانی میتوان آنها را نظام برشمرد که از ساحت زبان عبور کرده باشند؛ زبانی که دالها را (از میان فهرست نامها) برگزیند و به مدلولها (براساس کارکرد یا علت) نامی عطا کند: به رغم توسعۀ بازنمودهای تصویری، اکنون ما حتی بیش از پیش به یک تمدن وابسته به نوشتار دچاریم. و سرانجام آنکه درک یک نظام تصویری و ابژههایی که مدلولهای مستقل از زبان داشته باشند، هر چه بیشتر ناممکن میشود. برای درک دلالتهای محتوا، ناچار از فردی کردن زبان هستیم: هیچ معنایی که تعین یافته نباشد امکان وجود ندارد و جهان مدلولها چیزی جدا از جهان زبان نیست. | ||
پس در بدو برخورد با محتوای غیرزبانی، نشانهشناسی دیر یا زود در مسیر خود ناچار به یافتن یک زبان (به مفهوم عامه کلمه است) که هم نقش الگو را ایفا کند و هم اجزای سازنده، تقویتی یا مدلول آن را فراهم کند. حتی در این حالت هم، چنین زبانی دقیقاً زبانِ زبانشناس نیست: زبانی ثانویه است که واحدهای آن دیگر واج و تکواج نیستند، بلکه پارههای بزرگتری از گفتماناند که بر اشیاء یا بخشهایی که معنیشان شالودۀ زبان را میسازد و در عین حال مستقل از آن وجود ندارد، دلالت میکنند. بنابراین شاید غایت نشانهشناسی آن است که در علم فرازبانشناسی که مواد تشکیلدهندهاش اسطوره، روایت و نشریاتاند یا از سوی دیگر همۀ چیزهایی که شفاهی، تمدن ما را ساختهاند (در جراید، آگهیها، مصاحبهها، مکالمات یا شاید حتی زباندرونی که قانون تخیل بر آن حکم میراند) ادغام شود. حالا باید با امکان وارونگی ادعای سوسور روبرو شویم: زبانشناسی بخشی از دانش عمومی نشانهها نیست، حتی بخش ممتاز آن هم نیست، بلکه نشانهشناسی است که بخشی از زبانشناسی را تشکیل میدهد. آن بخشی است که واحدهای بزرگ دلالتمند گفتمان را در بر میگیرد. | پس در بدو برخورد با محتوای غیرزبانی، نشانهشناسی دیر یا زود در مسیر خود ناچار به یافتن یک زبان (به مفهوم عامه کلمه است) که هم نقش الگو را ایفا کند و هم اجزای سازنده، تقویتی یا مدلول آن را فراهم کند. حتی در این حالت هم، چنین زبانی دقیقاً زبانِ زبانشناس نیست: زبانی ثانویه است که واحدهای آن دیگر واج و تکواج نیستند، بلکه پارههای بزرگتری از گفتماناند که بر اشیاء یا بخشهایی که معنیشان شالودۀ زبان را میسازد و در عین حال مستقل از آن وجود ندارد، دلالت میکنند. بنابراین شاید غایت نشانهشناسی آن است که در علم فرازبانشناسی که مواد تشکیلدهندهاش اسطوره، روایت و نشریاتاند یا از سوی دیگر همۀ چیزهایی که شفاهی، تمدن ما را ساختهاند (در جراید، آگهیها، مصاحبهها، مکالمات یا شاید حتی زباندرونی که قانون تخیل بر آن حکم میراند) ادغام شود. حالا باید با امکان وارونگی ادعای سوسور روبرو شویم: زبانشناسی بخشی از دانش عمومی نشانهها نیست، حتی بخش ممتاز آن هم نیست، بلکه نشانهشناسی است که بخشی از زبانشناسی را تشکیل میدهد. آن بخشی است که واحدهای بزرگ دلالتمند گفتمان را در بر میگیرد. | ||