باقلانی، محمد بن طیب: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'ابن خلدون' به 'ابن خلدون'
جز (جایگزینی متن - 'ذهبى' به 'ذهبى')
جز (جایگزینی متن - 'ابن خلدون' به 'ابن خلدون')
خط ۱۳۵: خط ۱۳۵:
مخالفان طريقۀ خاصى دارد كه پس از او بيشتر متكلّمان اشعرى تا زمان جوينى و غزالى از آن پيروى كرده‌اند.در فقه،پيرو مذهب مالكى است.
مخالفان طريقۀ خاصى دارد كه پس از او بيشتر متكلّمان اشعرى تا زمان جوينى و غزالى از آن پيروى كرده‌اند.در فقه،پيرو مذهب مالكى است.


ابن خلدون در مقدمه(ج 2،ص 974)مى‌گويد:قاضى ابو بكر باقلاّنى علم كلام را از ايشان(شاگردان ابو الحسن
[[ابن خلدون]] در مقدمه(ج 2،ص 974)مى‌گويد:قاضى ابو بكر باقلاّنى علم كلام را از ايشان(شاگردان ابو الحسن
اشعرى)فرا گرفت و در طريقۀ ايشان پيشوا شد و اين طريقه را تهذيب كرد و مقدمات عقليّه‌اى را كه نظرها و دلايل بر آن مبتنى است وضع كرد،مانند اثبات جوهر فرد و خلأ و اثبات اينكه عرض قايم به عرض نتواند بود و اينكه عرض در دو زمان(دو آن پشت سر هم)باقى نمى‌ماند و جز اينها كه ادلۀ كلاميشان بر آن
اشعرى)فرا گرفت و در طريقۀ ايشان پيشوا شد و اين طريقه را تهذيب كرد و مقدمات عقليّه‌اى را كه نظرها و دلايل بر آن مبتنى است وضع كرد،مانند اثبات جوهر فرد و خلأ و اثبات اينكه عرض قايم به عرض نتواند بود و اينكه عرض در دو زمان(دو آن پشت سر هم)باقى نمى‌ماند و جز اينها كه ادلۀ كلاميشان بر آن
مباحث مبتنى است.باقلاّنى اين قواعد را،از حيث وجوب اعتقاد به آن،تابع عقايد ايمانى ساخت؛زيرا اين ادلّه بسته به آن قواعد است و اگر دليل باطل شود سبب بطلان حكم مى‌شود.
مباحث مبتنى است.باقلاّنى اين قواعد را،از حيث وجوب اعتقاد به آن،تابع عقايد ايمانى ساخت؛زيرا اين ادلّه بسته به آن قواعد است و اگر دليل باطل شود سبب بطلان حكم مى‌شود.


ابن خلدون در جاى ديگر(ج 2،ص 1029)مى‌گويد:پس از آن،شيخ ابو الحسن اشعرى و قاضى ابو بكر باقلاّنى و...بر آن شدند كه ادلۀ عقايد«منعكس»است،به اين معنى كه اگر اين ادله باطل شود حكم نيز باطل مى‌شود و به همين جهت قاضى ابو بكر باقلاّنى اين دلايل را به منزلۀ«عقايد»دانست و گفت كه قدح و طعن در اين ادلّه به منزلۀ قدح در خود عقايد است،زيرا عقايد بر آن مبتنى است.بعيد مى‌نمايد كه در آثار موجود اشعرى و باقلاّنى مطلب صريحى باشد حاكى از اينكه قواعد و مقدمات عقليه‌اى كه اعتقادات ايمانى بر آن متكى است در وجوب اعتقاد و ايمان مثل خود اعتقادات ايمانى است و همچنين،در آثار موجود اين دو،اصطلاح«ادلۀ منعكسه»ظاهرا نيامده است.
[[ابن خلدون]] در جاى ديگر(ج 2،ص 1029)مى‌گويد:پس از آن،شيخ ابو الحسن اشعرى و قاضى ابو بكر باقلاّنى و...بر آن شدند كه ادلۀ عقايد«منعكس»است،به اين معنى كه اگر اين ادله باطل شود حكم نيز باطل مى‌شود و به همين جهت قاضى ابو بكر باقلاّنى اين دلايل را به منزلۀ«عقايد»دانست و گفت كه قدح و طعن در اين ادلّه به منزلۀ قدح در خود عقايد است،زيرا عقايد بر آن مبتنى است.بعيد مى‌نمايد كه در آثار موجود اشعرى و باقلاّنى مطلب صريحى باشد حاكى از اينكه قواعد و مقدمات عقليه‌اى كه اعتقادات ايمانى بر آن متكى است در وجوب اعتقاد و ايمان مثل خود اعتقادات ايمانى است و همچنين،در آثار موجود اين دو،اصطلاح«ادلۀ منعكسه»ظاهرا نيامده است.


«دليل منعكس»،در صورت درست بودن اين اصطلاح،به اين معنى است كه ميان«دليل»و حكمى كه اثبات آن مطلوب است تلازم عقلى ضرورى از دو طرف(دليل و حكم)وجود داشته باشد كه در صورت نفى يكى نفى ديگرى و در صورت اثبات يكى اثبات ديگرى لازم آيد،اين گونه تلازم فقط ميان علت تامّه و معلول آن(در صورت قبول اصل عليّت)وجود دارد و مى‌دانيم كه اشاعره اصلا به اصل عليّت قايل نيستند و تتابع علت و معلول را«جريان عادة اللّه»مى‌دانند و،بنابر اين،چگونه مى‌توانند به«دلايل منعكسه»معتقد شوند؟باقلاّنى در كتاب التمهيد(ص 38)يكى از انواع استدلال را آن مى‌داند كه شىء داراى دو يا چند قسم باشد و،در صورت بطلان و ابطال يك و
«دليل منعكس»،در صورت درست بودن اين اصطلاح،به اين معنى است كه ميان«دليل»و حكمى كه اثبات آن مطلوب است تلازم عقلى ضرورى از دو طرف(دليل و حكم)وجود داشته باشد كه در صورت نفى يكى نفى ديگرى و در صورت اثبات يكى اثبات ديگرى لازم آيد،اين گونه تلازم فقط ميان علت تامّه و معلول آن(در صورت قبول اصل عليّت)وجود دارد و مى‌دانيم كه اشاعره اصلا به اصل عليّت قايل نيستند و تتابع علت و معلول را«جريان عادة اللّه»مى‌دانند و،بنابر اين،چگونه مى‌توانند به«دلايل منعكسه»معتقد شوند؟باقلاّنى در كتاب التمهيد(ص 38)يكى از انواع استدلال را آن مى‌داند كه شىء داراى دو يا چند قسم باشد و،در صورت بطلان و ابطال يك و
يا چند قسم،تنها باقيماندۀ صحيح باشد؛مانند آنكه«عالم يا حادث است يا قديم»اگر حدوث آن ابطال شود قدمت آن صحيح است و اگر قدمت آن ابطال شود ناچار حدوث آن صحيح است.در اينجا سخن از وجوب اعتقاد به دليل يا مبانى دليل حدوث عالم نيست،همچنانكه در باب«اثبات حدوث عالم»نيز چنين مطلبى ديده نمى‌شود.
يا چند قسم،تنها باقيماندۀ صحيح باشد؛مانند آنكه«عالم يا حادث است يا قديم»اگر حدوث آن ابطال شود قدمت آن صحيح است و اگر قدمت آن ابطال شود ناچار حدوث آن صحيح است.در اينجا سخن از وجوب اعتقاد به دليل يا مبانى دليل حدوث عالم نيست،همچنانكه در باب«اثبات حدوث عالم»نيز چنين مطلبى ديده نمى‌شود.


به هر حال،اگر قول ابن خلدون در انتساب اين سخن به باقلاّنى درست باشد،بايد در تأليفاتى از او باشد كه به دست ما نرسيده است.اما در كتب بعضى از اشاعرۀ افراطى،مانند عبد القاهر بغدادى،نظير اين مطالب ديده مى‌شود،مانند تكفير نظّام و فلاسفه به جهت اعتقاد به انقسام جسم به اجزاى لايتناهى(بغدادى،ص 328)و تكفير كسانى كه گفته‌اند هيولى در ازل خالى از اعراض بوده است(همان،ص 329)و نظاير آن.
به هر حال،اگر قول [[ابن خلدون]] در انتساب اين سخن به باقلاّنى درست باشد،بايد در تأليفاتى از او باشد كه به دست ما نرسيده است.اما در كتب بعضى از اشاعرۀ افراطى،مانند عبد القاهر بغدادى،نظير اين مطالب ديده مى‌شود،مانند تكفير نظّام و فلاسفه به جهت اعتقاد به انقسام جسم به اجزاى لايتناهى(بغدادى،ص 328)و تكفير كسانى كه گفته‌اند هيولى در ازل خالى از اعراض بوده است(همان،ص 329)و نظاير آن.


به همين جهت است كه غزالى كتاب فيصل التفرقة بين الاسلام و الزندقة را تأليف كرد كه در آن به كسانى كه عجولانه به تكفير اشخاص مى‌پردازند مى‌تازد و آنان را به جهل منسوب مى‌سازد (ص 197)و مى‌گويد:در كجا از رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده است كه او يك عرب بيابانى را احضار فرموده و
به همين جهت است كه غزالى كتاب فيصل التفرقة بين الاسلام و الزندقة را تأليف كرد كه در آن به كسانى كه عجولانه به تكفير اشخاص مى‌پردازند مى‌تازد و آنان را به جهل منسوب مى‌سازد (ص 197)و مى‌گويد:در كجا از رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده است كه او يك عرب بيابانى را احضار فرموده و
۴۲۵٬۲۲۵

ویرایش