ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی: تفاوت میان نسخه‌ها

    جز (جایگزینی متن - 'نجم‌ الدين' به 'نجم‌الدين')
    جز (جایگزینی متن - 'تاج‌ الدين' به 'تاج‌الدين')
    خط ۱۶۰: خط ۱۶۰:
    ملك اشرف در جمادى الآخر 837 بيمار شد و ابن حجر دوبار از او عيادت كرد. در شعبان همين سال بنا به رسم هميشگى در قلعۀ قاهره شروع به قرائت [[صحيح بخارى]] كردند و مردى به نام ابن الحلاج ادعا كرد كه صد و بيست علم مى‌داند و از ابن حجر مسائل مشكلى پرسيد. ائمه و قضات به او سوء ظن پيدا كردند و او را مورد اهانت قرار دادند. اين شخص بعدها از ابن حجر پوزش طلبيد و گفت او را براى توهين به ابن حجر و كاستن ارزش او به اين كار واداشته بودند.<ref>همان، 301/8-302</ref>
    ملك اشرف در جمادى الآخر 837 بيمار شد و ابن حجر دوبار از او عيادت كرد. در شعبان همين سال بنا به رسم هميشگى در قلعۀ قاهره شروع به قرائت [[صحيح بخارى]] كردند و مردى به نام ابن الحلاج ادعا كرد كه صد و بيست علم مى‌داند و از ابن حجر مسائل مشكلى پرسيد. ائمه و قضات به او سوء ظن پيدا كردند و او را مورد اهانت قرار دادند. اين شخص بعدها از ابن حجر پوزش طلبيد و گفت او را براى توهين به ابن حجر و كاستن ارزش او به اين كار واداشته بودند.<ref>همان، 301/8-302</ref>


    در محرم 837 رسولى از جانب ايران به نام تاج‌ الدين عبداللّه حسينى شيرازى با هداياى فراوان به قاهره آمد و از طرف شاهرخ پسر امير تيمور از سلطان تقاضا كرد تا اجازه دهد او نيز پوششى براى كعبه بفرستد. سلطان دستور داد تا در ماه صفر همان سال مجلسى از قضات در با فرستادۀ شاهرخ تشكيل شود و در اين باره تصميم بگيرند. قضات در مجلس مذكور اين تقاضا را رد كردند براى آنكه بهانه‌اى مى‌شود تا سلاطين و امراى ديگر نيز چنين تقاضايى بكنند. سلطان مى‌خواست اين تقاضا بى چون و چرا و بطور مطلق رد شود و از جهت نرمى پاسخ قضات خشمگين گرديد. همۀ علما و قضات جز ابن حجر كه همان جواب سابق خود را تأييد كرد، براى استرضاى سلطان حكم به منع مطلق دادند، اما سلطان نوشته‌هاى آنها را نپسنديد و علم‌ الدين بلقينى نارضايى سلطان را فرصت شمرد و در صدد گرفتن منصب قضا از دست ابن حجر برآمد و قاضى شمس‌الدين تفهنى نيز او را تأييد كرد.اما سعى هيچ يك نتيجه‌اى نداد.<ref>همان، 328/8-330</ref>
    در محرم 837 رسولى از جانب ايران به نام تاج‌الدين عبداللّه حسينى شيرازى با هداياى فراوان به قاهره آمد و از طرف شاهرخ پسر امير تيمور از سلطان تقاضا كرد تا اجازه دهد او نيز پوششى براى كعبه بفرستد. سلطان دستور داد تا در ماه صفر همان سال مجلسى از قضات در با فرستادۀ شاهرخ تشكيل شود و در اين باره تصميم بگيرند. قضات در مجلس مذكور اين تقاضا را رد كردند براى آنكه بهانه‌اى مى‌شود تا سلاطين و امراى ديگر نيز چنين تقاضايى بكنند. سلطان مى‌خواست اين تقاضا بى چون و چرا و بطور مطلق رد شود و از جهت نرمى پاسخ قضات خشمگين گرديد. همۀ علما و قضات جز ابن حجر كه همان جواب سابق خود را تأييد كرد، براى استرضاى سلطان حكم به منع مطلق دادند، اما سلطان نوشته‌هاى آنها را نپسنديد و علم‌ الدين بلقينى نارضايى سلطان را فرصت شمرد و در صدد گرفتن منصب قضا از دست ابن حجر برآمد و قاضى شمس‌الدين تفهنى نيز او را تأييد كرد.اما سعى هيچ يك نتيجه‌اى نداد.<ref>همان، 328/8-330</ref>


    اما علم‌ الدين بلقينى از كوشش در به دست آوردن قضاى شافعيه باز نمى‌ايستاد. در اين ميان حمصى قاضى شام كه معزول شده بود، به قاهره آمد و بلقينى او را بر آن داشت كه نامه‌اى بنويسد و قضاى شافعيه را در قاهره به جاى ابن حجر براى خود بخواهد. و چون از اين معنى پرسيده شد، گفتند براى اين است كه اين شخص مبلغ زيادى براى اين كار مى‌پردازد و اگر كسى ديگر كه سزاوارتر از اوست همين مبلغ را پيشنهاد كند، او را قاضى مى‌كنند. مقصود اين است كه حمصى به تحريك بلقينى مبلغ زيادى براى گرفتن قضا از دست ابن حجر پيشنهاد كرده بود، اما اين حيله‌اى بيش نبود، زيرا بلقينى كه سزاوارتر از او بود، فورا همين مبلغ را قبول مى‌كرد و به مقصود خود كه رسيدن به مسند قضا بود نايل مى‌آمد. سلطان به اين پيشنهاد مايل شد، ولى تا پايان ماه رمضان ساكت ماند. در ماه شوال آن شخص كه براى قضاى بلقينى مى‌كوشيد پيشنهاد خود را دوباره مطرح كرد. سلطان به يكى از خواص خود گفت تا با ابن حجر سخن بگويد و از او براى پرداخت مبلغى (براى ابقاء در منصب) سؤال كند. اما ابن حجر از پرداخت مبلغ سرباز زد و در روز پنجشنبه 5 شوال از منصب قضا بر كنار شد و قاضى علم‌ الدين بلقينى به جاى او منصوب گرديد.
    اما علم‌ الدين بلقينى از كوشش در به دست آوردن قضاى شافعيه باز نمى‌ايستاد. در اين ميان حمصى قاضى شام كه معزول شده بود، به قاهره آمد و بلقينى او را بر آن داشت كه نامه‌اى بنويسد و قضاى شافعيه را در قاهره به جاى ابن حجر براى خود بخواهد. و چون از اين معنى پرسيده شد، گفتند براى اين است كه اين شخص مبلغ زيادى براى اين كار مى‌پردازد و اگر كسى ديگر كه سزاوارتر از اوست همين مبلغ را پيشنهاد كند، او را قاضى مى‌كنند. مقصود اين است كه حمصى به تحريك بلقينى مبلغ زيادى براى گرفتن قضا از دست ابن حجر پيشنهاد كرده بود، اما اين حيله‌اى بيش نبود، زيرا بلقينى كه سزاوارتر از او بود، فورا همين مبلغ را قبول مى‌كرد و به مقصود خود كه رسيدن به مسند قضا بود نايل مى‌آمد. سلطان به اين پيشنهاد مايل شد، ولى تا پايان ماه رمضان ساكت ماند. در ماه شوال آن شخص كه براى قضاى بلقينى مى‌كوشيد پيشنهاد خود را دوباره مطرح كرد. سلطان به يكى از خواص خود گفت تا با ابن حجر سخن بگويد و از او براى پرداخت مبلغى (براى ابقاء در منصب) سؤال كند. اما ابن حجر از پرداخت مبلغ سرباز زد و در روز پنجشنبه 5 شوال از منصب قضا بر كنار شد و قاضى علم‌ الدين بلقينى به جاى او منصوب گرديد.