نشخوار رؤیاها: خاطرات یک تبعیدی سرکش: تفاوت میان نسخهها
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۶۰: | خط ۶۰: | ||
[[رده:کتابشناسی]] | [[رده:کتابشناسی]] | ||
[[رده:مقالات(اردیبهشت) باقی زاده]] | [[رده:مقالات(اردیبهشت) باقی زاده]] | ||
[[رده:مقالات بازبینی | [[رده:مقالات بازبینی شده2 اردیبهشت 1403]] |
نسخهٔ کنونی تا ۷ مهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۲۳:۲۷
نشخوار رؤیاها: خاطرات یک تبعیدی سرکش | |
---|---|
پدیدآوران | دورفمن، آریل (نویسنده) ابراهیمی، بیتا (مترجم) |
ناشر | برج |
مکان نشر | تهران |
سال نشر | ۱۴۰۲ش |
شابک | 4ـ46ـ5696ـ622ـ978 |
کد کنگره | |
نشخوار رؤیاها: خاطرات یک تبعیدی سرکش تألیف آریل دورفمن، ترجمه بیتا ابراهیمی؛ این کتاب با صداقتی مثالزدنی مسیر پرتلاطم دوامآوردن یک مخالف سیاسی را بیرون از مرزهای وطنش روایت میکند؛ تلاش برای روی آب ماندن، صدای اسیران شیلیشدن و نمایشدادن عواقب پیچیدۀ انقلاب و ستمگری.
گزارش کتاب
آریل دورفمن رماننویس، نمایشنامهنویس، روزنامهنگار و فعال حقوق بشر آرژانتینی ـ شیلیایی ـ آمریکایی در ششم مه 1942 در بوئنوس آیرس به دنیا آمد. پدرش اقتصاددانی متولد اوکراین و مادرش زادۀ کیشیناو در مولداوی است. خانوادۀ او کمی بعد از تولدش به آمریکا رفتند و در دوازدهسالگیاش به شیلی نقل مکان کردند. او سیزده سال بعد، شهروند شیلی شد و در فاصلۀ سال 1970 تا 1973 مشاور فرهنگی سالوادور آلنده بود. در همین سالها بود که همراه با آرماند ماتلارت ـ جامعهشناس بلژیکی ـ کتاب «چطور دانلد داک را بخوانیم» را نوشت؛ نقدی مارکسیستی بر امپریالیسم فرهنگی با نگاهی به کارتونهای دیزنی.
با کودتای پینوشه در یازدهم سپتامبر 1973 مجبور به ترک شیلی و اقامت در پاریس و واشنگتن شد. او از 1985 در دانشگاه دوک، در ایالت کارولینای شمالی ادبیات تدریس میکند و نوشتههای سیاسی و ادبیاش همواره توجه بسیاری را به خود جلب کرده است. دورفمن در ایران بیشتر با این آثار شناخته میشود: «دوشیزه و مرگ»، «شکستن طلسم وحشت»، «بیوهها»، «اعتماد و شورش خرگوشها»، «آلگرو» و «ریمل».
آریل دورفمن در توصیف آنچه بر سر تبعیدیها، خانوادهها و فرزندانشان، ناپدیدشدگان و بازماندگانشان، مردمان مقهوم چکمههای کودتای نظامی و رنجکشان فقر و استثمار میرود، از نیاز انسان به بلوغ ذهنی و روانی سخن گفته است که اگر میخواهیم انسان و انسانیت پابرجا باشد؛ زیرا به زعم او هنوز میتواند یخبندان زمستانی به نام فقر، جهالت، بیعدالتی و سرکوب را با درایت همگانی ذوب کرد.
یازدهم سپتامبر برج بلند دموکراسی فروریخت و آریل دورفمن، متحد جوان و چپگرای رئیسجمهور آلنده، برای سومینبار در زندگیاش موطنش را از دست میداد. گروه مقاومت امر کرده بود که باری زندهماندن و اسیرنشدن در سیاهچالههای ژنرال پینوشه، شیلی را ترک کند.
این کتاب با صداقتی مثالزدنی مسیر پرتلاطم دوامآوردن یک مخالف سیاسی را بیرون از مرزهای وطنش روایت میکند؛ تلاش برای روی آب ماندن، صدای اسیران شیلیشدن و نمایشدادن عواقب پیچیدۀ انقلاب و ستمگری. دورفمن در این کتاب با چیرهدستی خواننده را به ژرفنای سفر رنجآور یک تبعیدی میبرد و برای اولین بار پیامدهای آوارگی ادیسهوارش را بازگو میکند و دریچهای میگشاید به روی اینکه چطور میتوان صدای مردمان خاموشی شد که گرفتار در چنگال بدسگالان روزگارند.
دورفمن مقهور تقدیری بود که تابعیت سه کشور و زندگی در دستکم پنج کشور را برایش رقم زد و در این گذار، ناچار به نگاه در آینه، واکاوی نگرشها، باورها و کنشهای خود و دیگران شد و اسفناکترین رویدادها را به زیباییهای فراموشنشدنی بدل کرد و تبعید را دستمایۀ اثری کرد که شرح برههای از تاریخ است؛ نه فقط تاریخ انقلاب شیلی یا تاریخچۀ رنج یک تبعیدی سرگردان، که تاریخ مشترک انسانها، دوران کنونی و پس از امروز و سیر رشد انسان و سرانجامی که باید به دنبالش باشیم.
چنانکه نویسنده اذعان میکند، این کتاب قلمروی صلح زبان انگلیسی و اسپانیایی نیز هست که در سراسر زندگی و آوارگی دورفمن در وجودش، در راه رسیدن به گلویش، در جدال بودند و سرانجام به وادی مصالحه رسیدند و فرصتی فراهم آوردند تا نویسنده چیرهدستی و فصاحتش در هر دو زبان را نمایش دهد و بیانیهای بنویسد در تحسین آنها و وفاقشان و استادیاش در این حیطه.[۱]
بخشی از کتاب:
«هاینریش بل! جایزه نوبل را برده بود، آثار سولژنیتسین را پنهانی از اتحاد جماهیر شوروی بیرون آورده بود، رمانهایی نوشته بود که با ذوق میخواندمشان و فکر میکردم از من خواهد پرسید که چه مینویسم و چطور میتوانم به او بگویم که خالی هستم، که چیزی برای گفتن ندارم و فقط عضوی از حزبم، که لیاقت قهوه نوشیدن با او در کافه را ندارم. اما او پیرمردی عاقل بود و بسیار باملاحظه که با پرسشگری درباره کارهایم به من فشار نیاورد. در عوض برایم از مشکلات نویسندگان دوره رایش سوم گفت. “هیتلر زبان را هم آلوده کرده بود. دیگر نمیتوانستیم کلمه رفیق، کلمه وجد و پیروزی و برادری را بنویسیم. نازیها این واژهها را، خود زبان را، دزدیده بودند. این وظیفهای بود که نمیشد از زیرش شانه خالی کرد، چیزی بود که باید بیشتر از هر چیزی نگرانش میبودیم. نباید اجازه میدادیم کنترل زبانی را به دست بگیرند که میبایست با آن داستان زمانهمان را بگوییم. این کاری است که الان باید انجام شود، قبل از اینکه پینوشه را عزل کنید. نباید این کار را به فردا انداخت. شاید فردا دیر باشد.»[۲]
پانويس
- ↑ ر.ک: کتابخانه تخصصی ادبیات
- ↑ ر.ک: متن کتاب، ص59
منابع مقاله
- متن کتاب
- کتابخانه تخصصی ادبیات