دیوان کفاش خراسانی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - 'ی ای ' به 'یای ') |
||
(۸ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۷: | خط ۷: | ||
[[کرمی، احمد]] (مصحح) | [[کرمی، احمد]] (مصحح) | ||
| زبان = | | زبان = فارسی | ||
| کد کنگره =PIR 7815/7 /د9 | | کد کنگره =PIR 7815/7 /د9 | ||
| موضوع =شعر | | موضوع =شعر فارسی- قرن 14 | ||
| ناشر = ما | | ناشر = ما | ||
خط ۱۹: | خط ۱۹: | ||
| شابک = | | شابک = | ||
| تعداد جلد = | | تعداد جلد = | ||
| کتابخانۀ دیجیتال نور = | | کتابخانۀ دیجیتال نور =13322 | ||
| کتابخوان همراه نور =13322 | |||
| کد پدیدآور = | | کد پدیدآور = | ||
| پس از = | | پس از = | ||
خط ۴۰: | خط ۴۱: | ||
وی در آغاز «دعانامه» خویش، دعا میکند که ممدوحش، همیشه ایام در عالم، در امان و از باد خزان ایمن باشد: | وی در آغاز «دعانامه» خویش، دعا میکند که ممدوحش، همیشه ایام در عالم، در امان و از باد خزان ایمن باشد: | ||
{{شعر}} | |||
الهی از بلیات دو عالم در امان باشی | {{ب|'' الهی تا جهان باشد، به دولت در جهان باشی''|2='' الهی از بلیات دو عالم در امان باشی''}} | ||
{{ب|'' الهی درد بد هرگز نبینی کامران باشی''|2='' الهی روز محشر همدم پیغمبران باشی''}} | |||
الهی روز محشر همدم پیغمبران باشی | {{ب|'' الهیای گل من ایمن از باد خزان باشی''|2=''''}} | ||
'' | {{پایان شعر}} | ||
و سپس دو زلف عنبرافشان ممدوح را چون زنجیری بر گردن خویش میبیند و دو ابروی او را شمشیر تیزی میانگارد: | و سپس دو زلف عنبرافشان ممدوح را چون زنجیری بر گردن خویش میبیند و دو ابروی او را شمشیر تیزی میانگارد: | ||
{{شعر}} | |||
دو ابروی تو میترسم زند آخر به شمشیرم | {{ب|'' دو زلف عنبرافشانت به گردن بسته زنجیرم''|2='' دو ابروی تو میترسم زند آخر به شمشیرم''}} | ||
{{ب|'' دو ترک نیم مست تو نمود از غمزه نخجیرم''|2='' بگو با من تو ای سرو خرامان چیست تقصیرم''}} | |||
بگو با من تو ای سرو خرامان چیست تقصیرم | {{ب|'' که دایم بهر قتل من تو با تیغ و سنان باشی''|2=''''}} | ||
{{پایان شعر}} | |||
و پسازآن، بدخواه ممدوح را سرنگون میخواهد و آرزو میکند که روزگار حسود، چون شب تار کفاش در فراق معشوق، نیلگون گردد و بدگوی یارش را خوار و زبون میشناسد: | و پسازآن، بدخواه ممدوح را سرنگون میخواهد و آرزو میکند که روزگار حسود، چون شب تار کفاش در فراق معشوق، نیلگون گردد و بدگوی یارش را خوار و زبون میشناسد: | ||
{{شعر}} | |||
الهی روزگارش چون شب من نیلگون گردد | {{ب|'' الهی هرکه بدخواه تو باشد سرنگون گردد''|2='' الهی روزگارش چون شب من نیلگون گردد''}} | ||
{{ب|'' الهی باده عشرت به جامش همچو خون گردد''|2='' الهی هرکه بدگوی تو شد خوار و زبون گردد''}} | |||
الهی هرکه بدگوی تو شد خوار و زبون گردد | {{ب|'' تو همچون عندلیبان چمن شیرینزبان باشی''<ref>ر.ک: همان؛ متن کتاب، ص118</ref>|2='' ''}}. | ||
{{پایان شعر}} | |||
اما ای دریغ و هزار افسوس که ممدوحش نسبت به او، بیمهر و وفاست و به هرکس احسان میکند و در حق کفاش جفا میدارد: | اما ای دریغ و هزار افسوس که ممدوحش نسبت به او، بیمهر و وفاست و به هرکس احسان میکند و در حق کفاش جفا میدارد: | ||
{{شعر}} | |||
به هرکس میکنی احسان و با ما در جفایی تو | {{ب|'' نمیدانم چرا اینقدر بیمهر و وفایی تو''|2='' به هرکس میکنی احسان و با ما در جفایی تو''}} | ||
{{ب|'' نهان از دیده عشاق، همچون کیمیایی تو''|2='' من از هجر تو میسوزم نمیدانم کجایی تو''}} | |||
من از هجر تو میسوزم نمیدانم کجایی تو | {{ب|'' خیالت در نظر باشد ولیکن در نهان باشی''|2='' ''}} | ||
{{پایان شعر}} | |||
بااینحال، کفاش کامرانی یار را آرزو مینماید و از او، تمنای محبت مینماید: | بااینحال، کفاش کامرانی یار را آرزو مینماید و از او، تمنای محبت مینماید: | ||
{{شعر}} | |||
دهم سوگندت ای ظالم به حق حی سبحانی | {{ب|'' تویی اندر همه عالم، بدان چون ماه کنعانی''|2='' دهم سوگندت ای ظالم به حق حی سبحانی''}} | ||
{{ب|'' بیفتد کشته در راهت، هزاران یوسف ثانی''|2='' نظر کن بر رخ «کفاش» هر نحوی که بتوانی''}} | |||
نظر کن بر رخ «کفاش» هر نحوی که بتوانی | {{ب|'' نینداز از نظر این عاشقان دل پریشان را''<ref>ر.ک: همان؛ همان، ص119 و 124</ref>|2=''''}}. | ||
{{پایان شعر}} | |||
اما ممدوح بدو اعتنایی نمیکند. اینجاست که کفاش، «نفرین نامه» را میسراید: | اما ممدوح بدو اعتنایی نمیکند. اینجاست که کفاش، «نفرین نامه» را میسراید: | ||
{{شعر}} | |||
مده بر دست هر ناکس، به آسانی دل و جان را | {{ب|'' بیا ایی دل بکن ترک وصال خوب رویان را''|2='' مده بر دست هر ناکس، به آسانی دل و جان را''}} | ||
{{ب|'' صبا از من بگو خود آن غزال سستپیمان را''|2='' نمیگیری اگر دست من محزون نالان را''}} | |||
نمیگیری اگر دست من محزون نالان را | {{ب|'' الهی روز و شب گریان بمانی تا دهی جان را''<ref>ر.ک: همان، ص659- 660؛ همان، ص125</ref>|2='' ''}}. | ||
{{پایان شعر}} | |||
اما کفاش به یکچشم بر هم زدن، از نفرینش پشیمان میگردد. دل کفاش، نازکتر از شیشه است و دلش نمیخواهد که ممدوحش را حتی برای لحظهای، به آه و فغان ببیند؛ هرچند ممدوح بدو پشت پا زده است: | اما کفاش به یکچشم بر هم زدن، از نفرینش پشیمان میگردد. دل کفاش، نازکتر از شیشه است و دلش نمیخواهد که ممدوحش را حتی برای لحظهای، به آه و فغان ببیند؛ هرچند ممدوح بدو پشت پا زده است: | ||
{{شعر}} | |||
کند کاری که منمن بعد خون گریم برای تو | {{ب|'' مه من رفتی و ترسم که آهم از قفای تو''|2='' کند کاری که منمن بعد خون گریم برای تو''}} | ||
{{پایان شعر}} | |||
کفاش سوگند میخورد که اگر ممدوحش سر یاری با او داشته باشد، موی یار را به عالمی نفروشد و غلام حلقهبهگوش او گردد. حتی از ممدوح پوزش میطلبد: | کفاش سوگند میخورد که اگر ممدوحش سر یاری با او داشته باشد، موی یار را به عالمی نفروشد و غلام حلقهبهگوش او گردد. حتی از ممدوح پوزش میطلبد: | ||
{{شعر}} | |||
جفا تا کی؟ به قربان دو چشم سرمه سای تو | {{ب|'' ببخشا گر بدی گفتم، من از عشق تو مدهوشم''|2='' جفا تا کی؟ به قربان دو چشم سرمه سای تو''}} | ||
{{پایان شعر}} | |||
ضمناً ممدوح را هشدار میدهد که اگر ستم را از حد بگذراند، خوار خواهد شد و رسوای سر بازار خواهد گشت: | ضمناً ممدوح را هشدار میدهد که اگر ستم را از حد بگذراند، خوار خواهد شد و رسوای سر بازار خواهد گشت: | ||
{{شعر}} | |||
چو من بیچاره، رسوای سر بازار خواهی شد | {{ب|'' مکن بر من ستم ای بیمروت خوار خواهی شد''|2='' چو من بیچاره، رسوای سر بازار خواهی شد''<ref>ر.ک: همان، ص660؛ همان، ص133-134</ref>}}. | ||
{{پایان شعر}} | |||
کفاش در دعا و نفرین، مصمم نیست. دلش به درد میآید، فریاد برمیدارد، زبان به شکوه میگشاید، دژخویی میکند، دژم میگردد، اما همچون طفلکی که با مادر خویش قهر و ناز کند، کفاش نیز سر بر سینه ممدوح میفشارد و آرامش مییابد و عذرخواهان میگردد و در عین نفرین، دعایش میکند و آرزوی وصل وصالش را در دل میپروراند: | کفاش در دعا و نفرین، مصمم نیست. دلش به درد میآید، فریاد برمیدارد، زبان به شکوه میگشاید، دژخویی میکند، دژم میگردد، اما همچون طفلکی که با مادر خویش قهر و ناز کند، کفاش نیز سر بر سینه ممدوح میفشارد و آرامش مییابد و عذرخواهان میگردد و در عین نفرین، دعایش میکند و آرزوی وصل وصالش را در دل میپروراند: | ||
{{شعر}} | |||
که من هم افکنم سر پیش پای تو نگارا سر | {{ب|'' نمیآیی چرا یکدم برم ای نازنین آخر''|2='' که من هم افکنم سر پیش پای تو نگارا سر''}} | ||
{{ب|'' بیا و رحم کن بر من، به حق خالق اکبر''|2='' بگردان کلبه احزان من را پرزر و زیور''<ref>ر.ک: همان؛ همان، ص130</ref>}}. | |||
بگردان کلبه احزان من را پرزر و زیور | {{پایان شعر}} | ||
گفتیم که کفاش آدابدان است و از فرهنگ مردم، کاملاً آگاه. عرف و عادات مربوط به سور و شادمانی را نیک میشناسد و در مراسم عزا، رموز شال بر گردن انداختن و سوگوار بودن و سیاهپوش شدن را عیان میسازد. کفاش اهل رمز و راز است و مرد میدان تشبیه: | گفتیم که کفاش آدابدان است و از فرهنگ مردم، کاملاً آگاه. عرف و عادات مربوط به سور و شادمانی را نیک میشناسد و در مراسم عزا، رموز شال بر گردن انداختن و سوگوار بودن و سیاهپوش شدن را عیان میسازد. کفاش اهل رمز و راز است و مرد میدان تشبیه: | ||
{{شعر}} | |||
به ابرو عشوه کردی، گاه با چشم خدنگ خود | {{ب|'' در اول مهربان گشتی، مرا بردی به چنگ خود''|2='' به ابرو عشوه کردی، گاه با چشم خدنگ خود''}} | ||
{{ب|'' زدی بر سینه «کفاش» پیکان زرنگ خود''|2='' به صدخواری شکستی سینه دل را به سنگ خود''}} | |||
به صدخواری شکستی سینه دل را به سنگ خود | {{ب|''خدا سازد تو را آخر چو من، بدروزگار آخر''<ref>ر.ک: همان؛ همان</ref>|2='' ''}} | ||
{{پایان شعر}} | |||
کفاش مردی است وفادار و سخن از سر صدق میگوید و از ممدوح میخواهد که در صداقت او، شکی بر دل نیاورد: | کفاش مردی است وفادار و سخن از سر صدق میگوید و از ممدوح میخواهد که در صداقت او، شکی بر دل نیاورد: | ||
{{شعر}} | |||
دشنام اگر دهی، بهعوض من دعا کنم | {{ب|''بر من جفا اگر تو کنی، من وفا کنم''|2='' دشنام اگر دهی، بهعوض من دعا کنم''}} | ||
{{ب|''درخواست طول عمر را از خدا کنم''|2='' گر جان طلب کنی به رهت من فدا کنم''}} | |||
گر جان طلب کنی به رهت من فدا کنم | {{ب|''شاید ز صدق و کذب کلامم خبر شود''<ref>ر.ک: همان، ص661؛ همان، ص139</ref>|2='' ''}}. | ||
{{پایان شعر}} | |||
کفاش اهل تفنن نیست و مرد سبکسری بهحساب نمیآید که فقط به میل شخصی از ممدوح و یار سخن بگوید. او بد و خوب «زمانه» را به عاشق و معشوق و ناز و نیاز این دور را به فراق و وصال تشبیه میکند. کفاش شاعری است برخاسته از سینه جامعه و از میان عوام و اشعارش وصف حال عوام است و بیان آرزوها و دلمشغولی آنان<ref>ر.ک: همان</ref>. | کفاش اهل تفنن نیست و مرد سبکسری بهحساب نمیآید که فقط به میل شخصی از ممدوح و یار سخن بگوید. او بد و خوب «زمانه» را به عاشق و معشوق و ناز و نیاز این دور را به فراق و وصال تشبیه میکند. کفاش شاعری است برخاسته از سینه جامعه و از میان عوام و اشعارش وصف حال عوام است و بیان آرزوها و دلمشغولی آنان<ref>ر.ک: همان</ref>. | ||
خط ۱۱۴: | خط ۱۱۸: | ||
==پانویس == | ==پانویس == | ||
<references /> | <references/> | ||
==منابع مقاله== | ==منابع مقاله== | ||
# مقدمه و متن کتاب. | # مقدمه و متن کتاب. | ||
# عناصری، جابر، «شعر و شاعر و فرهنگ مردم»، پایگاه مجلات تخصصی نور، مجله چیستا، اردیبهشت 1366، شماره 39 (8 صفحه، از 657 تا 664) | #[[:noormags:164174|عناصری، جابر، «شعر و شاعر و فرهنگ مردم»، پایگاه مجلات تخصصی نور، مجله چیستا، اردیبهشت 1366، شماره 39 (8 صفحه، از 657 تا 664)]]. | ||
== وابستهها == | |||
==وابستهها== | |||
{{وابستهها}} | |||
[[رده:کتابشناسی]] | [[رده:کتابشناسی]] | ||
خط ۱۳۴: | خط ۱۳۹: | ||
[[رده:زبانها و ادبیات ایرانی]] | [[رده:زبانها و ادبیات ایرانی]] | ||
نسخهٔ کنونی تا ۱۷ آوریل ۲۰۲۴، ساعت ۰۱:۱۸
ديوان کفاش خراساني | |
---|---|
پدیدآوران | کفاش خراسانی، رمضان (نویسنده) کرمی، احمد (مصحح) |
ناشر | ما |
مکان نشر | ايران - تهران |
سال نشر | 1382ش |
موضوع | شعر فارسی- قرن 14 |
زبان | فارسی |
کد کنگره | PIR 7815/7 /د9 |
نورلایب | مطالعه و دانلود pdf |
دیوان کفاش خراسانی، مجموعه اشعار استاد رمضان کفاش خراسانی (متوفی 1315ش) است که با تصحیح و کوشش احمد کرمی، به چاپ رسیده است.
ساختار
کتاب با سه مقدمه از احمد کرمی، علیاکبر کنی پور مستی و علی باقرزاده، آغاز و اشعار در قالب غزلیات، قطعات، رباعیها و تضمینها، عرضه شده است.
گزارش محتوا
در مقدمه اول، به چگونگی چاپ کتاب اشاره شده[۱] و در مقدمه دوم، به بیان چگونگی بر سر زبانها افتادن غزلهای کوچهباغی و قهوهخانههای معروفی که اینگونه اشعار، در آنجا خوانده میشد، پرداخته شده است[۲]. مقدمه سوم نیز نوشتهای است از علی باقرزاده در کتاب «یادگارنامه حبیب یغمایی» پیرامون کفاش خراسانی و برخی از ویژگیهای اشعار او[۳].
شاعر اثر حاضر، شاعری شوریدهحال و دلداده و از مردم کوچه و بازار بود و برای خاطر همان مردم شعر میسرود. او داعیهای در شعر و شاعری نداشته و از علم عروض و قافیه و از مباحث صناعات ادبی هم چیزی نمیدانست. او شاعری است عامی که کورهسوادی داشته و فقط میتوانست بنویسد و بخواند. او نه ادیب است و نه دانشور، بلکه وزن شعر و قافیه و ردیف را از راه شنیدن و استماع، دریافته است[۴].
وی نخست ممدوحی میگزیند از میان مردم، بدو دل میسپارد و در وصف او، «دعانامه» میسراید، اما دلش نازک است و بیاعتنایی ممدوح، آزردهخاطرش میکند. پس زبان به شکوه میگشاید و در «نفرین نامه»، به نفرین ممدوح میپردازد[۵].
بندبند اشعار او، تعلقخاطر این شاعر را به فرهنگ و ادب عوام نشان میدهد. او طبیعت را میستاید، گیاهان را میشناسد، از مراسم سور و سوگ آگاه است و واژههای به کارگرفته شده در اشعارش، به زبان عامیانه و قابلفهم عوام است[۶].
وی در آغاز «دعانامه» خویش، دعا میکند که ممدوحش، همیشه ایام در عالم، در امان و از باد خزان ایمن باشد:
الهی تا جهان باشد، به دولت در جهان باشی | الهی از بلیات دو عالم در امان باشی | |
الهی درد بد هرگز نبینی کامران باشی | الهی روز محشر همدم پیغمبران باشی | |
الهیای گل من ایمن از باد خزان باشی | ' |
و سپس دو زلف عنبرافشان ممدوح را چون زنجیری بر گردن خویش میبیند و دو ابروی او را شمشیر تیزی میانگارد:
دو زلف عنبرافشانت به گردن بسته زنجیرم | دو ابروی تو میترسم زند آخر به شمشیرم | |
دو ترک نیم مست تو نمود از غمزه نخجیرم | بگو با من تو ای سرو خرامان چیست تقصیرم | |
که دایم بهر قتل من تو با تیغ و سنان باشی | ' |
و پسازآن، بدخواه ممدوح را سرنگون میخواهد و آرزو میکند که روزگار حسود، چون شب تار کفاش در فراق معشوق، نیلگون گردد و بدگوی یارش را خوار و زبون میشناسد:
.الهی هرکه بدخواه تو باشد سرنگون گردد | الهی روزگارش چون شب من نیلگون گردد | |
الهی باده عشرت به جامش همچو خون گردد | الهی هرکه بدگوی تو شد خوار و زبون گردد | |
تو همچون عندلیبان چمن شیرینزبان باشی[۷] |
اما ای دریغ و هزار افسوس که ممدوحش نسبت به او، بیمهر و وفاست و به هرکس احسان میکند و در حق کفاش جفا میدارد:
نمیدانم چرا اینقدر بیمهر و وفایی تو | به هرکس میکنی احسان و با ما در جفایی تو | |
نهان از دیده عشاق، همچون کیمیایی تو | من از هجر تو میسوزم نمیدانم کجایی تو | |
خیالت در نظر باشد ولیکن در نهان باشی |
بااینحال، کفاش کامرانی یار را آرزو مینماید و از او، تمنای محبت مینماید:
.تویی اندر همه عالم، بدان چون ماه کنعانی | دهم سوگندت ای ظالم به حق حی سبحانی | |
بیفتد کشته در راهت، هزاران یوسف ثانی | نظر کن بر رخ «کفاش» هر نحوی که بتوانی | |
نینداز از نظر این عاشقان دل پریشان را[۸] | ' |
اما ممدوح بدو اعتنایی نمیکند. اینجاست که کفاش، «نفرین نامه» را میسراید:
.بیا ایی دل بکن ترک وصال خوب رویان را | مده بر دست هر ناکس، به آسانی دل و جان را | |
صبا از من بگو خود آن غزال سستپیمان را | نمیگیری اگر دست من محزون نالان را | |
الهی روز و شب گریان بمانی تا دهی جان را[۹] |
اما کفاش به یکچشم بر هم زدن، از نفرینش پشیمان میگردد. دل کفاش، نازکتر از شیشه است و دلش نمیخواهد که ممدوحش را حتی برای لحظهای، به آه و فغان ببیند؛ هرچند ممدوح بدو پشت پا زده است:
مه من رفتی و ترسم که آهم از قفای تو | کند کاری که منمن بعد خون گریم برای تو |
کفاش سوگند میخورد که اگر ممدوحش سر یاری با او داشته باشد، موی یار را به عالمی نفروشد و غلام حلقهبهگوش او گردد. حتی از ممدوح پوزش میطلبد:
ببخشا گر بدی گفتم، من از عشق تو مدهوشم | جفا تا کی؟ به قربان دو چشم سرمه سای تو |
ضمناً ممدوح را هشدار میدهد که اگر ستم را از حد بگذراند، خوار خواهد شد و رسوای سر بازار خواهد گشت:
.مکن بر من ستم ای بیمروت خوار خواهی شد | چو من بیچاره، رسوای سر بازار خواهی شد[۱۰] |
کفاش در دعا و نفرین، مصمم نیست. دلش به درد میآید، فریاد برمیدارد، زبان به شکوه میگشاید، دژخویی میکند، دژم میگردد، اما همچون طفلکی که با مادر خویش قهر و ناز کند، کفاش نیز سر بر سینه ممدوح میفشارد و آرامش مییابد و عذرخواهان میگردد و در عین نفرین، دعایش میکند و آرزوی وصل وصالش را در دل میپروراند:
.نمیآیی چرا یکدم برم ای نازنین آخر | که من هم افکنم سر پیش پای تو نگارا سر | |
بیا و رحم کن بر من، به حق خالق اکبر | بگردان کلبه احزان من را پرزر و زیور[۱۱] |
گفتیم که کفاش آدابدان است و از فرهنگ مردم، کاملاً آگاه. عرف و عادات مربوط به سور و شادمانی را نیک میشناسد و در مراسم عزا، رموز شال بر گردن انداختن و سوگوار بودن و سیاهپوش شدن را عیان میسازد. کفاش اهل رمز و راز است و مرد میدان تشبیه:
در اول مهربان گشتی، مرا بردی به چنگ خود | به ابرو عشوه کردی، گاه با چشم خدنگ خود | |
زدی بر سینه «کفاش» پیکان زرنگ خود | به صدخواری شکستی سینه دل را به سنگ خود | |
خدا سازد تو را آخر چو من، بدروزگار آخر[۱۲] |
کفاش مردی است وفادار و سخن از سر صدق میگوید و از ممدوح میخواهد که در صداقت او، شکی بر دل نیاورد:
.بر من جفا اگر تو کنی، من وفا کنم | دشنام اگر دهی، بهعوض من دعا کنم | |
درخواست طول عمر را از خدا کنم | گر جان طلب کنی به رهت من فدا کنم | |
شاید ز صدق و کذب کلامم خبر شود[۱۳] |
کفاش اهل تفنن نیست و مرد سبکسری بهحساب نمیآید که فقط به میل شخصی از ممدوح و یار سخن بگوید. او بد و خوب «زمانه» را به عاشق و معشوق و ناز و نیاز این دور را به فراق و وصال تشبیه میکند. کفاش شاعری است برخاسته از سینه جامعه و از میان عوام و اشعارش وصف حال عوام است و بیان آرزوها و دلمشغولی آنان[۱۴].
وضعیت کتاب
فهرست مطالب، در آخر کتاب آمده و در پاورقیها، به توضیح و تشریح برخی از لغات و کلمات اشعار، پرداخته شده است.
پانویس
- ↑ ر.ک: مقدمه اول، ص5- 6
- ↑ ر.ک: مقدمه دوم، ص7- 11
- ↑ ر.ک: همان، ص12- 24
- ↑ ر.ک: عناصری، جابر، ص658
- ↑ ر.ک: همان، ص659
- ↑ ر.ک: همان
- ↑ ر.ک: همان؛ متن کتاب، ص118
- ↑ ر.ک: همان؛ همان، ص119 و 124
- ↑ ر.ک: همان، ص659- 660؛ همان، ص125
- ↑ ر.ک: همان، ص660؛ همان، ص133-134
- ↑ ر.ک: همان؛ همان، ص130
- ↑ ر.ک: همان؛ همان
- ↑ ر.ک: همان، ص661؛ همان، ص139
- ↑ ر.ک: همان
منابع مقاله
- مقدمه و متن کتاب.
- عناصری، جابر، «شعر و شاعر و فرهنگ مردم»، پایگاه مجلات تخصصی نور، مجله چیستا، اردیبهشت 1366، شماره 39 (8 صفحه، از 657 تا 664).