خون دلی که لعل شد: تفاوت میان نسخهها
Hbaghizadeh (بحث | مشارکتها) جز (جایگزینی متن - ' ]]' به ']]') برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
(+) |
||
خط ۶۷: | خط ۶۷: | ||
{{آیتالله خامنهای}} | {{آیتالله خامنهای}} | ||
{{انقلاب اسلامی}} | {{انقلاب اسلامی}} | ||
==پیوند به بیرون== | |||
*[https://farsi.khamenei.ir/message-content?id=52202 پیام رهبر انقلاب خطاب به ملتهای اسپانیولی زبان (کتاب سلول شماره ۱۴ خاطرات و زندگینامه آیتالله خامنهای را در دوران مبارزه با رژیم دستنشانده استکبار و پیش از پیروزی انقلاب اسلامی روایت میکند. این اثر ترجمه اسپانیولی کتاب «ان مع الصبر نصرا» است که پیش از این به زبان عربی منتشر و نسخه فارسی آن با عنوان «خون دلی که لعل شد» در اختیار علاقمندان و اهالی کتاب قرار گرفته بود.)] | |||
==وابستهها== | ==وابستهها== | ||
{{وابستهها}} | {{وابستهها}} | ||
خط ۷۷: | خط ۸۱: | ||
[[العودة إلی نهجالبلاغة]] | [[العودة إلی نهجالبلاغة]] | ||
{{ | {{پایان}} | ||
[[رده:کتابشناسی]] | [[رده:کتابشناسی]] |
نسخهٔ ۱۶ مارس ۲۰۲۳، ساعت ۱۴:۱۲
خون دلی که لعل شد | |
---|---|
پدیدآوران | خامنهای، علی، رهبر جمهوری اسلامی ایران (نويسنده)
آذرشب، محمدعلی (گردآورنده) باتمان غلیچ، محمد حسین (مترجم) |
عنوانهای دیگر | خاطرات حضرت آیتالله العظمی سید علی خامنهای (مد ظله العالی) از زندانها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی |
ناشر | انتشارات انقلاب اسلامى (وابسته به مؤسّسهى پژوهشى فرهنگى انقلاب اسلامى) |
مکان نشر | ایران - تهران |
سال نشر | 1398ش |
چاپ | 3 |
شابک | 978-600-8218-49-4 |
موضوع | خامنهای، علی، رهبر جمهوری اسلامی ایران، 1318 - - خاطرات - ایران - تاریخ - پهلوی، 1320 - 1357 - زندان و زندانیان - ایران - تاریخ - پهلوی، 1304 - 1357 - جنبشها و قیامها |
زبان | فارسی |
تعداد جلد | 1 |
کد کنگره | /الف8041 1693 DSR |
نورلایب | مطالعه و دانلود pdf |
خون دلی که لعل شد، ترجمه فارسی کتاب إن مع الصبر نصراً نوشته مقام معظم رهبری شامل 15 فصل و خاطرات دورههایی از زندگی ایشان (وقایع دستگیرى و حبس و تبعید در دوران مبارزات ملّت مسلمان ایران به رهبرى امام خمینى با رژیم ستمشاهى) است.
فصلها
این کتاب با فصلهای ذیل سامان یافته است:
- آن روزها...؛
- در محضر اساتید؛
- ساحل دجله؛
- شرارهى نخستین؛
- آتشفشان انقلاب؛
- سایهى خورشید؛
- حماسهى اشک؛
- قلعهى سرخ؛
- کاخ سفید؛
- فرش پوسیده؛
- دادگاه نظامى؛
- سلّول شمارهى 14؛
- کد رمز؛
- سیل در تبعید؛
- پیروزى بعد از سختى[۱].
تصاویر و اسناد
تعداد 63 تصویر و 16 سند تاریخی و مذهبی که همراه با توضیحات بهصورت زیرنویس ضمیمه شده[۲]، بهراستی دیدنی است و خواندنی.
ویژگیها
- در نسخه فارسی حاضر برخى پىنوشتها که براى آشنایى مخاطبان عربزبان با شخصیتها، حوادث و مکانها تهیه و در نسخهى عربى منتشر شده، به دلیل معلوم بودن براى فارسىزبانان حذف شده است[۳].
- خاطرات اثر حاضر، گوناگون است و از تلخ و شیرینش میتوان درس زندگی آموخت؛ مانند خاطره تلخ «شاگردانم را شکنجه کردند»:
از جمله خاطرات دردناک من در این زندان این بود که شاهد شکنجهى برخى شاگردانم بودم. بیش از ده نفر معمّم که بیشترشان از شاگردان من بودند در این زندان به سر میبردند. همچنین تعدادى از شاگردان دانشگاهى من نیز در این زندان بودند. من در این زندان شاهد شکنجهى تعدادى از شاگردان خاصّ خود بودم. ما با همدیگر جلساتى سرّى داشتیم. از جمله این افراد، سید عبّاس موسوى قوچانى بود (او بعداً در جنگ تحمیلى به شهادت رسید). وى در سلّول پانزده در کنار سلّول من جاى داشت...[۴].
نمونهها
- علاقهمندىهاى من: از شش سال تحصیل در حوزهى مشهد خاطرات بسیارى دارم که یک مورد آن را ذکر میکنم و آن عبارت بود از شیفتگى شدید من به مطالعهى کتابهاى داستان و رمانهاى مشهور جهانى و ایرانى. شاید من همهى داستانهاى «میشل زواگو» را که دهتا است، خواندهام. داستانهاى «الکساندر دوما»ى پدر و پسر را هم خواندهام. همچنین تمامى یا بیشتر داستانهاى ایرانى را نیز خواندهام. خواندن این داستانها و رمانها تأثیر محسوسى در ذهن و شیوهى نگارش انسان دارد. سال 1336 چند ماه به عراق سفر کردم؛ برخى کتابهایى را هم که به آنها خیلى علاقه داشتم، بههمراه خود بردم. بعد به کتابخانهى شوشتریهى نجف اشرف رفتم که اتّفاقاً بسیارى از کتابهاى عمویم - سید محمّد - در این کتابخانه هست و موقوفهى آنجا است. در آنجا کتابهایى را استنساخ کردم. سپس بههمراه خانواده از طریق بصره به ایران بازگشتیم و از خرّمشهر با قطار به تهران آمدیم. در تهران کتابها را بههمراه چند شناسنامه گم کردم. همه جا را زیرورو کردم و هر جایى را گشتم، به انبارهاى راه آهن رفتم و مدّتها در آنجا جستجو کردم، امّا نتیجهاى نداشت. پریشان و اندوهگین و افسوسمند به مشهد بازگشتم. دو سال بعد نامهاى از یک رانندهى تاکسى به دستم رسید که نوشته بود: من بستهاى را که در اتومبیلم جا مانده بود، پیدا کردم، آن را باز کردم، امّا هیچ نشانى از صاحبش در آن نیافتم؛ فقط چند کتاب و شناسنامه در آن بود. دیدم صاحب شناسنامه، معمّم است؛ لذا از فردى معمّم در تهران پرسوجو کردم و او نشانى مسجد مشهد را به من داد. به این ترتیب کتابها به من بازگشت[۵].
- شعاع نور... یک روز، روشنى اندکى که توانسته بود از همهى تیرگىها و غبارهاى بالاى روزنهى سلّول بگذرد و به داخل سلّول نفوذ کند، توجّهم را جلب کرد. از شادى نتوانستم خودم را کنترل کنم. فریاد زدم: آهاى... مژده... آفتاب... آفتاب...! چشمهاى ما به این نور که ما را با گسترهى فضاى آزاد و رها پیوند میداد، دوخته شد. به مدّت نیم ساعت یا کمتر، همچنان با خوشحالى به آن نگاه میکردیم تا اینکه ناپدید شد. روز بعد این شعاع نور بیشتر شد و مدّت بیشترى دوام آورد. چند هفته وضع به همین منوال بود تا آنکه خورشید در زاویهاى قرار گرفت که دیگر این عطیهى ناچیزش به ما نمیرسید[۶].
پانویس
منابع مقاله
مقدمه ناشر و فهرست مطالب و متن کتاب.