مولوی، جلالالدین محمد: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲۰: | خط ۲۰: | ||
|- | |- | ||
|متولد | |متولد | ||
| data-type="authorbirthDate" | | | data-type="authorbirthDate" |۶ ربیعالاول سال ۶۰۴ق | ||
|- | |- | ||
|محل تولد | |محل تولد | ||
خط ۲۶: | خط ۲۶: | ||
|- | |- | ||
|رحلت | |رحلت | ||
| data-type="authorDeathDate" | | | data-type="authorDeathDate" |یکشنبه ۵ جمادیالآخر ۶۷۲ق | ||
|- | |- | ||
|اساتید | |اساتید | ||
خط ۵۳: | خط ۵۳: | ||
== ولادت == | == ولادت == | ||
نام او محمد و لقبش در دوران حیات خود، جلالالدین و گاهى (خداوندگار) و مولانا بوده و لقب مولوى در قرنهاى بعد از (نهم) براى وى به کار رفته است. وى در سال | نام او محمد و لقبش در دوران حیات خود، جلالالدین و گاهى (خداوندگار) و مولانا بوده و لقب مولوى در قرنهاى بعد از (نهم) براى وى به کار رفته است. وى در ۱۵ مهرماه ۵۸۶ ش برابر با ۶ ربیعالاول سال ۶۰۴ق در بلخ ولادت یافت. | ||
پدرش بهاءولد (648-543) ملقب به سلطانالعلماء، هم از رؤساى شریعت بود و هم از رؤساى طریقت. یکى از حوادث مهم زندگى وى، سفر مولوى و خانوادهاش و مقیم شدن در قونیه بود. در سال 617، سلطانالعلماء به همراه خانوادهاش از بلخ مهاجرت کردند. حکایت مشهورى که در طى این سفر روایت شده، این است که روزى [[عطار، محمد بن ابراهیم|عطار نیشابورى]]، مولوى را دید و درباره مولوى به پدرش گفت: (این فرزند را گرامى دار، زود باشد که از نفس گرم، آتش در سوختگان عالم زند). در طول این سفر، آنها مدتى را در وخش و سمرقند گذرانیدند. سپس به حج رفتند و نیشابور را دیدند و به بغداد رسیدند. مدتى در حجاز ماندند و هنگام بازگشت از مکه، چندى نیز در شام بودند. چند سالى را نیز در لارنده به سر بردند که در همین شهر، جلالالدین، با گوهر خاتون، دختر شرفالدین لالا، ازدواج کرد. پس از آن بهاءولد به قونیه رفت و در همان جا وفات یافت. | |||
== اساتید == | == اساتید == | ||
مولوى پس از فوت پدر، در سن 24 سالگى به تدریس و وعظ پرداخت و سپس، [[محقق ترمذی، برهانالدین حسین|سید برهانالدین محقق ترمذى]] که از شاگردان و مریدان سلطانالعلماء بود، به قونیه آمد و مولوى شاگرد و مرید وى گشت و بر اثر این ارادت، با معارف و علوم عرفانى مأنوس شد و پس از آن نیز با سفر به حلب و دمشق، مطالعات خود را گسترش داد. گفته شده است که برهان محقق، پس از آنکه به تربیت مولوى پرداخت و او را کامل و تمام عیار دید، دست از تدریس برداشت و گوشهگیرى کرد و سرانجام در سال 638 درگذشت. زندگى مولوى از همین جا رنگى دیگر به خود گرفت. استادى که مولوى از چشمه دانش او جرعهها نوشید، وفات یافت و مولوى پس از جستجوها و کند و کاوها، سرانجام خود را در میان متشرعان و فقیهان و دانشمندانى که به اندک جاه و مقام دنیا دل خوش کردهاند، تنها دید. بیراه نیست اگر بگویم در وجود مولوى آتشى براى دیدن شخصى شعله گرفت تا درون چند توى او را به او بشناساند و اگر بگویم او در انتظار عشقى به غایت بزرگ بود تا حقیقت بر او روشن شود، باز هم به خطا نرفتهام. | مولوى پس از فوت پدر، در سن 24 سالگى به تدریس و وعظ پرداخت و سپس، [[محقق ترمذی، برهانالدین حسین|سید برهانالدین محقق ترمذى]] که از شاگردان و مریدان سلطانالعلماء بود، به قونیه آمد و مولوى شاگرد و مرید وى گشت و بر اثر این ارادت، با معارف و علوم عرفانى مأنوس شد و پس از آن نیز با سفر به حلب و دمشق، مطالعات خود را گسترش داد. گفته شده است که برهان محقق، پس از آنکه به تربیت مولوى پرداخت و او را کامل و تمام عیار دید، دست از تدریس برداشت و گوشهگیرى کرد و سرانجام در سال 638 درگذشت. زندگى مولوى از همین جا رنگى دیگر به خود گرفت. استادى که مولوى از چشمه دانش او جرعهها نوشید، وفات یافت و مولوى پس از جستجوها و کند و کاوها، سرانجام خود را در میان متشرعان و فقیهان و دانشمندانى که به اندک جاه و مقام دنیا دل خوش کردهاند، تنها دید. بیراه نیست اگر بگویم در وجود مولوى آتشى براى دیدن شخصى شعله گرفت تا درون چند توى او را به او بشناساند و اگر بگویم او در انتظار عشقى به غایت بزرگ بود تا حقیقت بر او روشن شود، باز هم به خطا نرفتهام. | ||
=== پیوستن شمس به مولانا === | |||
شخصیت عجیب و افسانهاى [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] که همواره بر سر زبانهاست، همان آتشى را با خود دارد که مولوى تشنه دیدن و مبتلا شدن به آن است. نام او «[[شمس تبریزی، محمد|شمسالدین محمد بن على بن ملکداد تبریزى]]» است و در شهر تبریز به دنیا آمد. ناآرامى درونش باعث شد که وى در یک شهر ثابت نماند و مدام از شهرى به شهر دیگر رود و سرانجام به قونیه رسید. درباره اولین دیدار بین [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] و مولوى حکایات مختلفى گفته شده است. اما مشهورترین حکایت این است که مولوى از راه بازار به خانه مىرفت، ناگهان از میان جمعیت کسى فریاد برآورد: به صراف عالم معنى، محمد(ص) برتر بود یا بایزید بسطام؟ مولوى از چنین سؤالى خشمگین شد و جواب داد: محمد(ص) سرحلقه انبیاست، بایزید بسطام را با او چه نسبت؟ اما درویش پاسخ داد پس چرا آن یک «سبحانک ما عرفناک» گفت و این یک «سبحانک ما اعظم شأنى» بر زبان راند. بدین ترتیب آتشى در وجود مولوى شعله گرفت که دیگر خاموشى نیافت. [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] گفته است: «وجود من کیمیایى است که بر مس ریختن حاجت نیست پیش من برابر مىافتد همه زر مىشود» و چه کیمیایى! که تمام اندوختههاى مرد دانشمند و فقیه را بر باد داد و عقل مادى و معاش را به زیر سؤال برد و از طرفى [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] نیز به آنچه مدتها در انتظارش بود رسید. چنانکه گفته است: «در من چیزى بود که شیخم نمىدید و هیچ کس ندیده بود آن چیز را خداوندگارم مولانا دید». مصاحبت و خلوت طولانى میان [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] و مولوى و شور و شعف و عشقى که این مرد بزرگ را منقلب ساخت، سبب حسادت و بدبینى مریدان و دوستداران مولوى شد. با اعتراض و بدخواهى گفتند: (اگر او نبودى، با ما خوش بودى). [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] بر اثر این بدگویىها روز پنجشنبه 21 شوال 643ق از قوینه مىرود. مولوى اندوهگین و مأیوس، چنان در خود فرومىرود که با هیچکس سخن نمىگوید. زیرا مىدانست دلیل رفتن [[شمس تبریزی، محمد|شمس]]، سخنان و بدگویىهاى اطرافیان است. پس از مدتى انتظار، [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] براى مولانا نامه فرستاد و از سوى مولانا نیز، براى [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] نامهها فرستاده شد .بالاخره [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] باز مىگردد و پس از پانزده ماه فراق، شاعر شوریده را دوباره به رقص و سماع و شعر ناب مىکشاند. این بار جلالالدین براى نگاه داشتن [[شمس تبریزی، محمد|شمس]]، یکى از دختران خود را به نکاح [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] در مىآورد. [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] شیفته کیمیا مىگردد. اما پس از آن تهدیدها و بدگویى آغاز شد و [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] بار دیگر مورد آزار مریدان و طالبان علم قرار گرفت. [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] در سال 645 ناپدید شد. اگر خود عزم سفر کرد، روشن نیست و اگر توسط معاندان کشته شد، با قاطعیت نمىتوان درباره آن صحبت کرد. اما مولوى احساس مىکرد که علاءالدین (فرزندش) در قتل [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] دست داشته است، به همین دلیل پس از آن با فرزندش سخن نمىگفت و حتى گفته شده است که در مراسم تشییع و تدفین او شرکت نکرده است. پس از آن مولوى تا مدتها در جستجوى [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] بود. دوباره به دمشق رفت، اما پس از تلاش بسیار، مأیوس و نومید، فراق و دورى [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] را پذیرفت. اما این بار خود شمسى شد تابان و فروزنده که تمام عالم را روشن ساخت، چنانچه مولوى در دیوان شمس، نام [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] را به گونهاى به کار مىبرد که گویى او و [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] یکى شده و مبدل به یک وجود گشتهاند. | شخصیت عجیب و افسانهاى [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] که همواره بر سر زبانهاست، همان آتشى را با خود دارد که مولوى تشنه دیدن و مبتلا شدن به آن است. نام او «[[شمس تبریزی، محمد|شمسالدین محمد بن على بن ملکداد تبریزى]]» است و در شهر تبریز به دنیا آمد. ناآرامى درونش باعث شد که وى در یک شهر ثابت نماند و مدام از شهرى به شهر دیگر رود و سرانجام به قونیه رسید. درباره اولین دیدار بین [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] و مولوى حکایات مختلفى گفته شده است. اما مشهورترین حکایت این است که مولوى از راه بازار به خانه مىرفت، ناگهان از میان جمعیت کسى فریاد برآورد: به صراف عالم معنى، محمد(ص) برتر بود یا بایزید بسطام؟ مولوى از چنین سؤالى خشمگین شد و جواب داد: محمد(ص) سرحلقه انبیاست، بایزید بسطام را با او چه نسبت؟ اما درویش پاسخ داد پس چرا آن یک «سبحانک ما عرفناک» گفت و این یک «سبحانک ما اعظم شأنى» بر زبان راند. بدین ترتیب آتشى در وجود مولوى شعله گرفت که دیگر خاموشى نیافت. [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] گفته است: «وجود من کیمیایى است که بر مس ریختن حاجت نیست پیش من برابر مىافتد همه زر مىشود» و چه کیمیایى! که تمام اندوختههاى مرد دانشمند و فقیه را بر باد داد و عقل مادى و معاش را به زیر سؤال برد و از طرفى [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] نیز به آنچه مدتها در انتظارش بود رسید. چنانکه گفته است: «در من چیزى بود که شیخم نمىدید و هیچ کس ندیده بود آن چیز را خداوندگارم مولانا دید». مصاحبت و خلوت طولانى میان [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] و مولوى و شور و شعف و عشقى که این مرد بزرگ را منقلب ساخت، سبب حسادت و بدبینى مریدان و دوستداران مولوى شد. با اعتراض و بدخواهى گفتند: (اگر او نبودى، با ما خوش بودى). [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] بر اثر این بدگویىها روز پنجشنبه 21 شوال 643ق از قوینه مىرود. مولوى اندوهگین و مأیوس، چنان در خود فرومىرود که با هیچکس سخن نمىگوید. زیرا مىدانست دلیل رفتن [[شمس تبریزی، محمد|شمس]]، سخنان و بدگویىهاى اطرافیان است. پس از مدتى انتظار، [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] براى مولانا نامه فرستاد و از سوى مولانا نیز، براى [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] نامهها فرستاده شد .بالاخره [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] باز مىگردد و پس از پانزده ماه فراق، شاعر شوریده را دوباره به رقص و سماع و شعر ناب مىکشاند. این بار جلالالدین براى نگاه داشتن [[شمس تبریزی، محمد|شمس]]، یکى از دختران خود را به نکاح [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] در مىآورد. [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] شیفته کیمیا مىگردد. اما پس از آن تهدیدها و بدگویى آغاز شد و [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] بار دیگر مورد آزار مریدان و طالبان علم قرار گرفت. [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] در سال 645 ناپدید شد. اگر خود عزم سفر کرد، روشن نیست و اگر توسط معاندان کشته شد، با قاطعیت نمىتوان درباره آن صحبت کرد. اما مولوى احساس مىکرد که علاءالدین (فرزندش) در قتل [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] دست داشته است، به همین دلیل پس از آن با فرزندش سخن نمىگفت و حتى گفته شده است که در مراسم تشییع و تدفین او شرکت نکرده است. پس از آن مولوى تا مدتها در جستجوى [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] بود. دوباره به دمشق رفت، اما پس از تلاش بسیار، مأیوس و نومید، فراق و دورى [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] را پذیرفت. اما این بار خود شمسى شد تابان و فروزنده که تمام عالم را روشن ساخت، چنانچه مولوى در دیوان شمس، نام [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] را به گونهاى به کار مىبرد که گویى او و [[شمس تبریزی، محمد|شمس]] یکى شده و مبدل به یک وجود گشتهاند. | ||
خط ۶۵: | خط ۶۸: | ||
== وفات == | == وفات == | ||
مولوی، پس از مدتها بیماری در پی تبی سوزان در غروب یکشنبه ۵ | مولوی، پس از مدتها بیماری در پی تبی سوزان در غروب یکشنبه ۵ جمادیالآخر ۶۷۲ق برابر با ۴ دی ۶۵۲ش در قونیه درگذشت. | ||
== آثار == | == آثار == |
نسخهٔ ۲۸ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۲۱:۰۴
نام | مولوی، جلالالدین محمد بن محمد |
---|---|
نامهای دیگر | مولوی، جلالالدین محمد بن بهاءولد محمد
مولوی، جلالالدین محمد بن سلطانالعلماء محمد خداوندگار مولانا alāl ad-Dīn Muhammad Rūmī |
نام پدر | بهاءولد |
متولد | ۶ ربیعالاول سال ۶۰۴ق |
محل تولد | بلخ |
رحلت | یکشنبه ۵ جمادیالآخر ۶۷۲ق |
اساتید | سید برهانالدین محقق ترمذى |
برخی آثار | شرح مثنوی شریف (فروزانفر)
نثر و شرح مثنوی مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی جلالالدین محمد بلخی (جعفری) |
کد مؤلف | AUTHORCODE01315AUTHORCODE |
جلالالدین محمد بلخى (604- 672ق)، معروف به مولانا، مولوی و رومی، شاعر بزرگ ایرانی قرن هفتم
ولادت
نام او محمد و لقبش در دوران حیات خود، جلالالدین و گاهى (خداوندگار) و مولانا بوده و لقب مولوى در قرنهاى بعد از (نهم) براى وى به کار رفته است. وى در ۱۵ مهرماه ۵۸۶ ش برابر با ۶ ربیعالاول سال ۶۰۴ق در بلخ ولادت یافت.
پدرش بهاءولد (648-543) ملقب به سلطانالعلماء، هم از رؤساى شریعت بود و هم از رؤساى طریقت. یکى از حوادث مهم زندگى وى، سفر مولوى و خانوادهاش و مقیم شدن در قونیه بود. در سال 617، سلطانالعلماء به همراه خانوادهاش از بلخ مهاجرت کردند. حکایت مشهورى که در طى این سفر روایت شده، این است که روزى عطار نیشابورى، مولوى را دید و درباره مولوى به پدرش گفت: (این فرزند را گرامى دار، زود باشد که از نفس گرم، آتش در سوختگان عالم زند). در طول این سفر، آنها مدتى را در وخش و سمرقند گذرانیدند. سپس به حج رفتند و نیشابور را دیدند و به بغداد رسیدند. مدتى در حجاز ماندند و هنگام بازگشت از مکه، چندى نیز در شام بودند. چند سالى را نیز در لارنده به سر بردند که در همین شهر، جلالالدین، با گوهر خاتون، دختر شرفالدین لالا، ازدواج کرد. پس از آن بهاءولد به قونیه رفت و در همان جا وفات یافت.
اساتید
مولوى پس از فوت پدر، در سن 24 سالگى به تدریس و وعظ پرداخت و سپس، سید برهانالدین محقق ترمذى که از شاگردان و مریدان سلطانالعلماء بود، به قونیه آمد و مولوى شاگرد و مرید وى گشت و بر اثر این ارادت، با معارف و علوم عرفانى مأنوس شد و پس از آن نیز با سفر به حلب و دمشق، مطالعات خود را گسترش داد. گفته شده است که برهان محقق، پس از آنکه به تربیت مولوى پرداخت و او را کامل و تمام عیار دید، دست از تدریس برداشت و گوشهگیرى کرد و سرانجام در سال 638 درگذشت. زندگى مولوى از همین جا رنگى دیگر به خود گرفت. استادى که مولوى از چشمه دانش او جرعهها نوشید، وفات یافت و مولوى پس از جستجوها و کند و کاوها، سرانجام خود را در میان متشرعان و فقیهان و دانشمندانى که به اندک جاه و مقام دنیا دل خوش کردهاند، تنها دید. بیراه نیست اگر بگویم در وجود مولوى آتشى براى دیدن شخصى شعله گرفت تا درون چند توى او را به او بشناساند و اگر بگویم او در انتظار عشقى به غایت بزرگ بود تا حقیقت بر او روشن شود، باز هم به خطا نرفتهام.
پیوستن شمس به مولانا
شخصیت عجیب و افسانهاى شمس که همواره بر سر زبانهاست، همان آتشى را با خود دارد که مولوى تشنه دیدن و مبتلا شدن به آن است. نام او «شمسالدین محمد بن على بن ملکداد تبریزى» است و در شهر تبریز به دنیا آمد. ناآرامى درونش باعث شد که وى در یک شهر ثابت نماند و مدام از شهرى به شهر دیگر رود و سرانجام به قونیه رسید. درباره اولین دیدار بین شمس و مولوى حکایات مختلفى گفته شده است. اما مشهورترین حکایت این است که مولوى از راه بازار به خانه مىرفت، ناگهان از میان جمعیت کسى فریاد برآورد: به صراف عالم معنى، محمد(ص) برتر بود یا بایزید بسطام؟ مولوى از چنین سؤالى خشمگین شد و جواب داد: محمد(ص) سرحلقه انبیاست، بایزید بسطام را با او چه نسبت؟ اما درویش پاسخ داد پس چرا آن یک «سبحانک ما عرفناک» گفت و این یک «سبحانک ما اعظم شأنى» بر زبان راند. بدین ترتیب آتشى در وجود مولوى شعله گرفت که دیگر خاموشى نیافت. شمس گفته است: «وجود من کیمیایى است که بر مس ریختن حاجت نیست پیش من برابر مىافتد همه زر مىشود» و چه کیمیایى! که تمام اندوختههاى مرد دانشمند و فقیه را بر باد داد و عقل مادى و معاش را به زیر سؤال برد و از طرفى شمس نیز به آنچه مدتها در انتظارش بود رسید. چنانکه گفته است: «در من چیزى بود که شیخم نمىدید و هیچ کس ندیده بود آن چیز را خداوندگارم مولانا دید». مصاحبت و خلوت طولانى میان شمس و مولوى و شور و شعف و عشقى که این مرد بزرگ را منقلب ساخت، سبب حسادت و بدبینى مریدان و دوستداران مولوى شد. با اعتراض و بدخواهى گفتند: (اگر او نبودى، با ما خوش بودى). شمس بر اثر این بدگویىها روز پنجشنبه 21 شوال 643ق از قوینه مىرود. مولوى اندوهگین و مأیوس، چنان در خود فرومىرود که با هیچکس سخن نمىگوید. زیرا مىدانست دلیل رفتن شمس، سخنان و بدگویىهاى اطرافیان است. پس از مدتى انتظار، شمس براى مولانا نامه فرستاد و از سوى مولانا نیز، براى شمس نامهها فرستاده شد .بالاخره شمس باز مىگردد و پس از پانزده ماه فراق، شاعر شوریده را دوباره به رقص و سماع و شعر ناب مىکشاند. این بار جلالالدین براى نگاه داشتن شمس، یکى از دختران خود را به نکاح شمس در مىآورد. شمس شیفته کیمیا مىگردد. اما پس از آن تهدیدها و بدگویى آغاز شد و شمس بار دیگر مورد آزار مریدان و طالبان علم قرار گرفت. شمس در سال 645 ناپدید شد. اگر خود عزم سفر کرد، روشن نیست و اگر توسط معاندان کشته شد، با قاطعیت نمىتوان درباره آن صحبت کرد. اما مولوى احساس مىکرد که علاءالدین (فرزندش) در قتل شمس دست داشته است، به همین دلیل پس از آن با فرزندش سخن نمىگفت و حتى گفته شده است که در مراسم تشییع و تدفین او شرکت نکرده است. پس از آن مولوى تا مدتها در جستجوى شمس بود. دوباره به دمشق رفت، اما پس از تلاش بسیار، مأیوس و نومید، فراق و دورى شمس را پذیرفت. اما این بار خود شمسى شد تابان و فروزنده که تمام عالم را روشن ساخت، چنانچه مولوى در دیوان شمس، نام شمس را به گونهاى به کار مىبرد که گویى او و شمس یکى شده و مبدل به یک وجود گشتهاند.
پس از غیبت شمس تبریزى، مولوى دردها و اندوههایش را با صلاحالدین فراموش ساخت، صلاحالدین مرد سادهدلى بود و معروف است که قفل را قلف و مبتلا را مفتلا مىگفته است. این بار توجه مولوى به صلاحالدین، حسادت دیگران را برانگیخت؛ اما مولوى خود چنان شیفته صلاحالدین گشته بود که به این سخنان توجه نکرد. صلاحالدین در سال 657 درگذشت.
مولانا بعد از صلاحالدین، به مصاحبت با حسامالدین روى آورد و مثنوى معنوى که به حسامىنامه نیز خوانده مىشود، بر اثر همین مجالست و همدلى نوشته شد.
وفات
مولوی، پس از مدتها بیماری در پی تبی سوزان در غروب یکشنبه ۵ جمادیالآخر ۶۷۲ق برابر با ۴ دی ۶۵۲ش در قونیه درگذشت.
آثار
- مهمترین اثر منظوم مولوى، مثنوى معنوى است. در شش دفتر به بحر رمل مسدس مقصور یا محذوف که در حدود 26000 بیت دارد.
- دومین اثر بزرگ مولوى (دیوان کبیر) مشهور به دیوان غزلیات شمس است.
- رباعیات: مجموعه رباعیات مولوى که در بعضى نسخ شماره آن به 1659 مىرسد و قسمتى از آن منسوب به اوست و در مجموعهها به نام شاعران دیگر نیز آمده است.
- غزلیات شمس که نام دیگرش، دیوان شمس و یا دیوان کبیر است، نمایانگر عشق و شور بىحد و حصر مولوى است. در بیشتر این غزلها، تخلص شاعر خاموش، خمش است و غالباً ً نام شمس تبریز و شمس الحق تبریزى و در بعضى هم نام صلاحالدین، در پایان این غزلها آمده است.
- از مولوى آثارى به نثر مانده که داراى ارزش ادبى مىباشند: مجموعه مکاتیب و مجالس او و کتاب فیه ما فیه.
مولوى، پس از طى طریق و رسیدن به کمالات و ایستادن بر اوج قله فنا، در غروب یکشنبه پنجم جمادى الاخر 672 درگذشت. دلیل مرگ او بیماریى بود که طبیبان از معالجه او ناتوان شده بودند. در مراسم تشییع جنازهاش، مرد و زن، کودک و بزرگ حاضر شدند و شیون و زارى کردند.
فرزندان مولانا
مولوى از همسر اول خود گوهر خاتون دختر خواجه شرفالدین لالاى سمرقندى دو پسر داشت
- سلطان ولد.
- علاءالدین محمد.
همسر دوم مولانا که خاتون قونوى نام داشت 19 سال بعد از وفات مولانا زنده بود. فرزندانى که از این زن داشت:
- مظفرالدین امیر عالم.
- ملک خاتون.
منابع مقاله
برگفته از سایت تبیان.
وابستهها
نثر و شرح مثنوی مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی
تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی جلالالدین محمد بلخی (جعفری)
میناگر عشق، شرح موضوعی مثنوی معنوی
نثر و شرح مثنوی مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی
شرح مثنوی معنوی مولوی (نیکلسون)
كنوز العرفان و رموز الايقان (شرح اشعار مشکله مثنوی)
مولانا جلالالدین، زندگانی، فلسفه، آثار و گزیدهای از آنها
زندگینامه مولانا جلالالدین مولوی؛ رساله فریدون بن احمد سپهسالار در احوال مولانا جلالالدین مولوی
بشنو از نی؛ شرحی بر حکایات مثنوی
متن کامل مثنوی معنوی مولوی از روی طبع نیکلسون
نثر و شرح مثنوی مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی
رباعیات مولانا جلالالدین محمد بلخی مولوی
مقدمه رومی و تفسیر مثنوی معنوی
مثنوی مولانا جلالالدین محمد بلخی
شرح کبیر انقروی بر مثنوی معنوی مولوی
آفتاب معنوی: چهل داستان از مثنوی
جواهر الآثار في ترجمة مثنوي مولانا خداوندگار محمد جلالالدین البلخي الرومي
مقالات مولانا (فیه ما فیه) (فروزانفر)
اللطف المعنوي في تلخيص المثنوي
گزيده غزليات عرفاني مولانا مشتمل بر 400 غزل همراه با ترجمه انگلیسی
مثنوي معنوي جلالالدين رومي (انگلیسی)
مثنوی معنوی (براساس نسخه رينولد. ا. نيکلسون)
گزيده غزليات شمس (قرن هفتم هجری)
گزيده مثنوي بر اساس نسخه موزه مولانا کتابت 677 هجری قمری
گزیدهای از داستانهای مثنوی و غزلهای شمس تبریزی جلالالدین محمد مولوی
مثنوي معنوي: فصلنامه انديشه و فرهنگ اسلامی
اللطف المعنوي في تلخيص المثنوي (شيکاگو)